❣اي جوانان، اي پسران و دختران عزيزم، اي نور ديدگانم، ما در سنگر جبهه حق عليه باطل پشت دشمنان شكستيم و از براي آرامش شما چه شبها كه نخوابيديم. ما از شما دفاع كرديم. ما از ناموسمان دفاع كرديم، ما همچون ياران #رسولالله(ص) بوديم كه به جنگ بدريون شتافتيم.
ميدانيد كه چه برادراني را از دست دادهايد؟ ميدانم كه ميدانيد غنچههاي نشكفتهاي را به زير تانكهاي بعثيون فرستاديم تا شما در آرامش به سر بريد.
یادداشت های #شهید_سید_مجتبی_هاشمی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🏝مهدی جان
در آشوب فتنه و بلا
عدهای تو را گم میکنند
و عدهای تو را پیدا میکنند ...
ما را
از عاشقان یابنده خود قرار بده!!🏝
⚘اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فى آناءِ لَیْلِکَ وَاَطْرافِ نَهارِکَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا میثاقَ اللَّهِ الَّذى اَخَذَهُ وَ وَکَّدَهُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذى ضَمِنَهُ
سلام بر تو در تمام ساعات و دقایق شب و سرتاسر روز
سلام بر تو اى بهجاى مانده از طرف خدا در روى زمین،
سلام بر تو اى پیمان محکم خدا که از مردم گرفت و سخت محکمش کرد⚘(آلیاسین)
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
1_6700615018.mp3
2.68M
#نوای_مهدوی
🍃توی تقویمای دنیا ببینیم یه روز انشاءالله
🍃زیر یک جمعه نوشته ظهور بقیة الله
🎙 محمدحسین حدادیان
👌بسیار دلنشین
♨️پیشنهاد دانلود
#امام_زمان
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
•┈┈••✾•🍃🌸🌼🌸🍃•✾••┈┈•
#مدافعان_عشق💞
برادر شهید شهروز مظفرے نیا:
برادرم حدود ۱۰ تا ۱۲ سال بود ڪه در نیروے قدس سپاه و در جوار سردار شهید قاسم سلیمانے فعالیت میےڪرد، ولے ما در مورد جزئیات اقداماتش ڪوچڪترین اطلاعاتے نداشتیم.
شهادت آرزوے دیرینہ برادرم بود و میگفت: «می خواهم مثل شهید حججے شهید بشوم کہ پوزه آمریکا و اسراییل بہ خاڪ مالیده شود».👊
این شهید عزیز حقیقتا مثل فرمانده اش شجاع و باایمان و بخصوص با نیروهاے تحت امرش مهربان بود و واقعا لیاقت داشت ڪه اینگونه در جوار فرمانده شجاع و با اخلاصش بہ شهادت برسد.🌹
آرزوی برادرم این بود ڪہ در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها دفن شود و خوشبختانه با هماهنگیےهاے صورتگرفته با تولیت آستان مقدس ڪریمه اهلبیت(س) و سپاه استان قم این امر محقق شد.😊
مهربان و خوشاخلاق بود و دست بہ خیر داشت؛ حتے وقتے ڪہ خستہ از مأموریت و ڪار برمیگشت اگر احساس میڪرد ڪسی چہ پدر و مادر و چہ غریبہ بہ ڪمڪش نیاز دارند لباس از تن بیرون نمےآورد و بہ ڪمڪ و خدمت میشتافت.😊😍
#شهید_شهروز_مظفرے_نیا💔🕊
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 زندگی با پولِ جبهه
نه تورم داشت نه رکود،
پول جبهه برایِ هر کاری
« صلوات » بود ..!
روزتان آکنده از از لبخند الهی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 لایههای ناگفته - ۶ محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 از
🍂 لایههای ناگفته - ۷
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 از کنار جاشها
یکی از کردها که دوست داشت با ما به ایران بیاید از ما سؤالکرد از خوانندههای ایرانی که قبل از انقلاب در تلویزیون برنامه داشتند، چه خبر؟ یکی از بچه ها به او گفتند: عراق یعنی رقص و آواز ایران یعنی سینه و گریه. حالا هر کدام را میخواهی انتخاب کن. از این حرف او همه زدن زیر خنده. آن شب حسابی خستگی ما در شد. مدتی در شهر گشتیم و باز راهی ارتفاعات شدیم. کردهای عراقی از نظر اقتصادی در شرایط نامطلوبی زندگی می کردند. اکثر آنها در فقر و تنگدستی شدیدی بودند.
به ما خبر دادند که فردی از جاشهایی که از افراد سرشناس و صاحب نفوذ در آن منطقه هست در نزدیکی ما میباشد. من نامهای برایش نوشتم و بعد از دعوت او به اسلام و ردیف کردن جنایتهای صدام و پیش کشیدن مسائل کردستان از او خواستم که با ما همکاری کند؛ البته در صدر نامه این جمله را گنجانده بودم،
از نماینده جمهوری اسلامی به آقای ..
نامه به چند رابط داده شد؛ اما هیچ کس جرأت بردن آن را نداشت. بالاخره با این در و آن در زدن نامه را به دستش رساندم. او خیلی مشتاق شده بود که با ما همکاری کند؛ ولی به خاطر برگشت ما از آن منطقه فرصت نشد با او ملاقات کنیم.
سرانجام عملیات شروع شد. منطقه خیلی حساس شده و رفت و آمد عراقیها نیز زیاد شده بود. دیگر جای ما آنجا نبود. می خواستیم به ایران برگردیم اما به خاطر همین آمد و شد فراوان راه برگشتی برای ما نمانده بود. کردهای همراه ما نیز ما را غال گذاشتند و به داخل برگشتند. ما بودیم و خودمان. از هر دری برای برگشت وارد شدیم؛ اما تمام درها به روی ما بسته شده بود. تقریباً دیگر جا مانده بودیم. چند روز دیگر به همین منوال گذشت. بچه ها دیگر رمقی در بدن نداشتند و بلاتکلیف در ارتفاعات می چرخیدیم. بعد از چند روز عده ای از بچه ها را از یک راه به عقب فرستادیم و خودمان هم چند روز بعد از خط اول عراقیها رد شدیم و به ایران آمدیم. پاهای من به خاطر وضعیت نامناسب راهها و راهپیماییهای طولانی زخم شده و چرک کرده بود؛ آن قدر که اوّل فکر میکردم باید قطع شود، ولی با چند روز استراحت خوب شد.
غروبهای دلگیر کردستان عراق و روزهای باطراوتش با عملیات بسیجیهای قهرمان در آن محور، خستگی را از تنمان بیرون کرد. وقتی نتیجه کارمان را یعنی استفاده از اطلاعاتی که ما به این سوی مرز داده بودیم دیدیم، دیگر شکایتی نداشتیم.
راستی بعد از بازگشت به کشورمان خوابهای قضا شده را ادا کردیم و حقی را که از این شکم بی هنر پیچ پیچ بر گردنمان مانده بود، کف دستش گذاشتیم!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۸
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 سفری بی انتها
خبر رسید گروهی از بچه ها که جهت کار به داخل رفته بودند، به دست عراقیها دستگیر شده و بعد از شکنجه های فراوان آنها را سوار تریلر کرده و در میدان و خیابانهای چند شهر گردانده و به مردم نشان داده و مردم را مجبور کرده اند که به آنها سنگ بزنند و دشنام بگویند. در آخر نیز به فجیع ترین وضع، آنها را شهید کرده اند. با رسیدن این خبر ما خود را برای مأموریت دیگری در عمق خاک عراق آماده کردیم. چهره شاداب و بشاش مردان راه دیدنی بود. از زمانی که مأموریت ابلاغ شد تا زمانی که به راه افتادیم، هیچ کدام در پوست خود نمی گنجیدند. این بار نیز می بایست روزهای گرم تابستان را با راهپیماییهای طولانی و شبها را با بیخوابی سپری میکردیم. با یک گروه ۱۰ نفره و تعدادی از کردهای معارض پا به خاک عراق گذاشتیم؛ مثل دفعه قبل با یال و کوپال گردی و در نقش یک کاک.
درصد اعتماد ما به گردها کم بود؛ چرا که اگر آنان جاسوس بودند، معلوم نمی شد. گذشته از آن، بچه هایی که اسیر شده بودند، در واقع به دست کردهای بلدچی به دام افتاده بودند. کردها آنها را مستقیماً به داخل مقر استخبارات عراقیها برده و دستشان را گذاشته بودند در دست برادران مزدور.
حساسیت و خاصیت کار، اطمینان را حتی از سایه انسان نیز می گرفت. تنها دلگرمی ما در آن جنگلهای تنها، دشتهای وسیع، کوههای قامت کشیده و رودخانه های جاری، اول به خدا بود و بعد هم به بر و بچه های خودمان. آنها که عشق به اسلام، پایشان را به این وادیهای جانبازی و سراندازی کشانده بود. کردهای راهنما از همان اول شروع کردند به رجز خواندن که شما ضعیف هستید، شما در میان راه جا می مانید و شما نمیتوانید همراه و پابه پای ما حرکت کنید. من به بچه ها تاکید کردم که هر طور شده باید پا به پای آنها برویم. بچه ها نیز کمر همت بستند و نشان دادند جلو هستند که عقب نیستند. متأسفانه باید بنویسم آن تعداد کردی که همراه ما بودند، پایه دیانتی محکمی نداشتند. یکی از کارهای اطلاعاتی و نظامی، بحث و گفتگو با آنها درباره مسائل مذهبی و اعتقادی بود. این بحثها خوشبختانه آثار خوبی داشت. برای مثال وقتی شرایط خطرناکی در پیش بود و یا اتفاقی می افتاد، از ما می خواستند که دعا کنیم و میگفتند:
- «برادران! تو را به امام حسین علیه السلام دعا کنید!» وقتی می گفتیم که دعا کردیم، مطمئن بودند که خطر برطرف خواهد شد.
این بار روزها استراحت میکردیم و شبها راهپیمایی. با عقبه نیز با بیسیم در تماس بودیم. روستا و آبادیهای بین راه را منزل به منزل طی می کردیم. در مسجد هر آبادی چند ساعتی استراحت می کردیم. رختخواب ما همان بادگیرهای تنمان بود. صورتمان را نیز با چفیه می پوشاندیم و در آن رختخواب دم کرده بهترین خوابهای طلایی دنیا را می دیدیم.
خوشبختانه افراد بومی آن مناطق مردم متدین و نماز خوانی بودند و مسجدهای خوب و تمیزی داشتند که محل مناسبی برای ما بود. آنها اگر متوجه میشدند که ما نیروهای جمهوری اسلامی هستیم خیلی ما را تحویل می گرفتند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂