eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
255 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 🌹 باسلام خدمت شما بزرگوار خيلی ممنون از ‌کانال خوبتون خیلی ازمطالب های مفید تون استفاده می‌کنیم و از شما ممنونیم که مارا با شهدا وزندگی نامه آنها وایثاروفداکاریهایشان و آثار وجود برکاتشان درزندگی آشنا می کنید ازشما سرور گرامی واعضاء کانال درخواستی داشتم دعاکنید ماهم راه شهدای عزیزمان راادامه دهیم و درراه دفاع از اسلام وقرآن ومکتب اهل بیت علیهم السلام و انقلاب درسپاه امام زمان عجل الله باشیم ودررکاب آقا جان به‌ شهادت‌ برسیم انشاءالله ✨
🌱 🌹 سلام نحوه ی آشنایی من با این کانال خیلی برام جالب بود گرچه حدود یک سالی هست که با عنایت خود شهداکتابهای زندگی نامه شهدا راهش رو به خونه ما باز کرده اما این جریانش جداست یک روز صبح که داشتم پیاده پسرم رو که کلاس اول دبستان هست به مدرسه می‌بردم در حین قدم زدن گفتم یک کار تربیتی هم بکنم اولین چیزی که به ذهنم اومد گفتم هدیه به روح امام راحل و همه ی شهدای اسلام یک صلوات بفرست صلوات دوم برای اموات و سومی رو هم برای موفقیت همه ی دانش آموزا و دانش جوها فرستادیم درست همون روز یک کلیپ زیبا از این کانال رو دیدم و بعد که وارد کانال شدم پابندش شدم مخصوصا که از فرداش شروع چله جدید بود شهدا اینقدر بزرگوارن که حتی یک صلوات از نظرشون دور نمی‌مونه و من این رزق رو مزد همون صلوات خالصانه می‌دونم با تشکر از همه ی عوامل،بی شک شما نظر کرده ی شهدا هستین به امید توفیقات روز افزون شما ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 توجه کنید 🔴 دوستان عزیز مدتی هست بعضی از اعضای محترم کانال میان و میپرسند که چرا دو سه روزه هیچ مطلبی در کانال نمیزارید! (در واقع مطالب کانال براشون بالا نمیاد ) ✅هر وقت به چنین مشکلی برخوردید این روش را بکار بگیرید👇 انگشتتون را روی کانال نگه دارید و در گوشه سمت راست از سه نقطه گزینه (حذف از حافظه پنهان) را انتخاب کنید تا مطالب کانال برای شما بیاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ این روزها درگیری ها بیشتر شد.با امین و مهدی هماهنگ کردم که سمت میدان هفت تیر برویم.با موتور به سمت جمعیت رفتیم.اولین سنگ که به سمتم امد،طعم تلخی به دلم ریخت.با امین و مهدی زدیم به دل جمعیت.درگیر شدیم.آن ها با سنگ،چوب و خلاصه هر چه داشتند ،می زدند. تکنیک های دفاع شخصی اینجا خیلی به درد ما میخورد،ما به سمت کسی حمله نکردیم.ولی برای دفاع از خودمان جواب مشت آن ها را با یکی دو ضربه حسابی دادیم. به مهدی گفتم:این جوری فایده نداره.ما باید بگردیم لیدرهای اینا رو پیدا کنیم.سریع چشم چرخاندم به مهدی گفتم :بدو بریم روی پل عابر،من از یه طرف میرم ،تو از طرف دیگه.اشاره کرد بیا نزدیک.با دو خودمان را به بالای پل رساندیم. کسی که به او مشکوک بودیم،درست روبروی من داشت،جلو می آمد.مهدی هم از پشت سر به او نزدیک شد. قبل از هرحرکتی دست بند را روی دست هایش زدم.سه نفری به سمت بچه های نیروی انتظامی رفتیم. تحویلش دادیم و برگشتیم سمت میدان هفت تیر. غروب قبل از اینکه برویم هیئت ریحانه،با احمد و امین رفتیم سمت خیابان دولت.حاج حسم هم آنجا بود.یک لحظه مثل فیلم های کارتنی ،اطراف ما گرد و غبار شد.فکر کنم ده نفر به یک نفر ما را می‌زدند.خدا به خیر کرد که هادی با یکی دوتا از بچه هایش،به داد ما رسید.شب ها همه مسجد گیاهی جمع می‌شدیم. بعد نماز دور هم نشسته بودیم و در مورد اتفاقات روز حرف میزدیم. شب تاسوعا من،امین و علی باهم رفتیم جماران.ما وسط سخنرانی رسیدیم. حرف های زاویه داری زده میشد که بیشتر به نیت مهیج کردن مردم بود.جمعیت کم کم مسیر جماران به سمت خیابان اصلی را پایین می آمدند.حال و هوای شعارها نشان می‌داد که بعضی دغدغه رای و نظر مردم‌را ندارند .آن ها آمده بودند که به شیشه بزنند .محاسبات خاص خودشان را کرده بودند و حاضر بودند برای به کرسی نشاندن حرفشان حسابی هزینه کنند .فقط یک چیزی را حساب نکرده بودند و آن اینکه ریشه این نظام در عاشورا است. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ ریشه این نظام در عاشورا است و اگر بخواهند به این ریشه بزنند،قطع به یقین شکست می‌خوردند. به خیابان اصلی که رسیدند، شروع کردند به شکستن شیشه و آتش زدن اموال عمومی.اگر هم یک بسیجی به دستشان می افتاد،با کینه تمام کتکش میزدند.خدا شاهد است که دیدن این صحنه ها،آن هم در شهر خودم چقدر سخت بود.درگیری شروع شد.من،علی و امین وارد درگیری شده بودیم. با بچه ها به این نتیجه رسیده بودیم که باید تابع مسئول یا فرمانده گروه باشیم.با فاصله کمی از هم حرکت میکردیم.جمعیت روبه روی ما حداقل پنج برابر ما بود.کم کم کار از شعار و آتش زدن گذشت .سنگ و چوبی بود که در آسمان بلند میشد و به سر و تن ما میخورد.کار به درگیری تن به تن رسید.من و علی ماندیم وسط،هم زدیم و هم خوردیم.یک دفعه علی گفت:(رسول حواست را جمع کن.دست یکی دونفر چوب هست.)قبل از اینکه بخواهم حرفی به علی بزنم ،درد شدیدی در سرم پیچید.یکی از بچه ها من را کشاند تا کمی روی لبه باریک جدول بنشینم. دستی به سرم کشیدم ،شکستگی در کار نبود.برای همین سرپا شدم و خودم را به علی رساندم.یکی از بچه ها بازویم را کشید و گفت:رسول برو کنار،بدجور زدن تو سرت.باخنده گفتم :هرچه از دوست رسد نیکوست،به خصوص که از همشهریات چوب بخوری. چیزهایی که از بی سیم به ما می‌دادند،خیلی اخبار خوبی نبود.شلوغی ها به اوج خود رسیده بود.صدای کف زدن و هلهله کردن،حمله به حسینیه ها و مردم عزادار و آتش زدن پرچمدار هایی که اسامی اهل بیت ع خاصه امام حسین ع روی آن ثبت شده بود،جرقه غیرت مردم را شعله ور کرد .مردم با تمام قوا به میدان رهبری آمده بودند تا بساط نفاق و تفرقه را جمع کنند.کار به دست مردم و به فرمایش رهبری جمع شد.نهم دی تمام ملت طی یک راهپیمایی عظیم تو دهنی محکمی به دشمن داخلی و خارجی زدند.ثابت کردند به مقدسات دینی، اصل نظام و رهبری به شدت پای بند هستند. آن روز وقتی با محمدحسین،احمد،علی،مهدی، امین و .....در مسیر راهپیمایی هم قدم شده بودیم،من به این رفاقت می بالیدم که همه دریک مسیر قرار گرفتیم و از این امتحان سربلند بیرون آمدیم. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ با تمام شدن غائله انتخابات ،با ثبات بیشتری پیگیر کار و ادامه تحصیل شدم.داشتن استادی مثل حاج اسماعیل واقعا علاقه من را به تاکتیک چند برابر بیشتر از تخصص ها کرده بود.تمام بچه های یگان حداقل یکی از دوره های تاکتیک را با حاج اسماعیل گذرانده بودند.زمان اعلام نیاز بنا به شرایطی که وجود داشت و انتخاب مسئول رده بالاترم‌،وارد یگان تخریب شدم.حاج محمد مسئول و فرمانده مابود. نخبه هایی مثل رضا و محرم در آن مجموعه کار می‌کردند که واقعا در کنار همکاری،کلی ریزه کاری های مربوط به چک و خنثی را از این دو نفر یاد گرفتم.علاوه بر آن مهارت طراحی،ساخت و خنثی کردن تله های انفجاری از مواردی بود که با کار کردن با گروه حاج محمد به او رسیده بودم. نخبه هایی مثل رضا و محرم در آن مجموعه کار می‌کردند که واقعا در کنار همکاری،کلی ریزه کاری های مربوط به خنثی را از این دو نفر یاد گرفتم.نکته جالب اینکه بابا از نیروهای گردان تخریب لشگر سیدالشهدا بود و انگار این علاقه به صورت ارثی به من منتقل شده بود. همیشه موقع کار حاج محمد میگفت:صبرو حوصله مهم ترین اصل در این کاره و همیشه اولین اشتباه میتونه آخرین تجربه کاری شما باشه. بزرگترین حسن مجموعه کاری ما این بود که ماباید در چند زمینه مختلف صاحب مهارت و امتیاز می‌شدیم تا توانایی کار در شرایط سخت را داشته باشیم.به لحاظ سنی من از حاج محمد،محرم و رضا کوچک تر بودم،اما فکر می‌کنم با روح الله هم سن بودیم. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشان دست ✋ شهیدی که می خواست شبیه علمدار کربلا شود شهید🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردان واقعی☝️ 🕊آهنگ خیلی زیبا با تصاویر شهدا... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. 🌹گمنامی تنها برای شهرت پرستان دردآور است وگرنه همه اجر‌ها در گمنامیست محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می‌کشند... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ با پیش آمدن بحث بهار عربی و متشنج شدن اوضاع کشورهای همسایه،کار ماهم وارد فاز جدیدی شد و آن بالا بردن قدرت تحلیل مسائل منطقه بود.در این بین اوضاع داخلی کشور سوریه در کنار تاثیرات اوضاع منطقه با شرایطی که سوال برانگیز بود،متشنج شد‌.بحث حفظ و حراست مقدسات دینی از جمله حرم حضرت زینب س و حرم حضرت رقیه س، دفاع از مظلوم ،حفظ خط مقابله با اسرائیل و مهار کردن دشمن در بیرون از مرزهای کشور و از طرفی سوابق کمک های کشور سوریه در طی دوران دفاع مقدس و پایه گذاری صنعت موشکی کشور با بهره برداری از فرصت پیش آمده و تعهد دو کشور مبنی بر کمک در شرایط بحران و جنگ،برش های پازلی بود که لزوم حضور ما در کشور سوریه را تعریف میکرد.درست زمانی که ما از غائله فتنه ۸۸ فارغ شده بودیم ،زنگ خطر فتنه ای به مراتب وسیع تر از جریانات داخلی در کشور سوریه نواخته شد. اولین گروهی که از ایران اعزام شدند،وظیفه داشتند تا با حفظ این اصل که اجازه حضور فیزیکی نداریم،ثبات و آرامش را در شهرهای مهم مثل دمشق و حلب برقرار کنیم. اوایل دی ماه که مصادف با اوایل ماه صفر بود ،گروه بعدی انتخاب و اعزام شدیم.در این گروه من و محرم ترک هم بودیم.بارها با سخت ترین شرایط دست و پنجه نرم کردیم.محرم در مقری که داشتیم بحث آموزش دوره های رزم انفرادی ،تخریب و ....را آموزش میداد.یک روز بعد از کلاس ها از محرم‌خواستم که جزوه مربوط به تخریبش را به من به صورت امانت بدهد و در اولین فرصت از روی این جزوه کپی بگیرم.شب داخل مقرمان بودیم.من،سیدعلی و محرم کنار هم نشسته بودیم که محرم گفت؛(شهادت در غربت رنگ و بوی خاص خودش رو داره).من و سید علی حرفش را تایید کردیم و زیر همان سقف آسمان باهم قول و قراری گذاشتیم🖤.روز بیست و پنجم ماه صفر و درست در آخرین روز ماموریتمان محرم شهید شد زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ در آخرین روز ماموریتمان محرم شهید شد.بنا بر شرایط موجود خبر شهادت و محل شهادت محرم جزبه خانواده و تعداد محدودی از دوستان اعلام نشد و به قول قدیمی ترها آستین بر دهان گذاشتیم و آرام گریه کردیم تا این خبر به گوش نااهلان نرسد. روز مراسم محرم من به واسطه حسین با محمد آشنا شدم. محمد شاگرد اول دوره ها بود،سعی میکرد ،نشان بدهد که خیلی راغب به آشنایی و دوستی با کسی نیست.بعدها محمد گفت؛(توی رفاقت چون خیلی مشتی پایه هستی،من خیلی دوست داشتم باهات رفاقت کنم). جزوه محرم تنها یادگاری روزهای سخت و غریبانه حضور ما در سوریه،دست من امانت ماند.هروقت دل تنگ محرم میشدم،سرمزارش میرفتم و به خاطر نشانه ای که به من امانت داده بود،از او تشکر میکردم.یک بار وقتی با حاج محمد برای زیارت مزار محرم رفتیم،از حاج محمد خواستم اگر من شهید شدم،بالای سر محرم که یک جای خالی وجود داشت،به خاک بسپارند. به شوخی به حاج محمد گفتم؛اینجا خوش نقشه است و دسترسی به پارکینگ هم راحته،حاج محمد خندید و گفت:اگه هم من شهید شدم،تو برای من همین کار را انجام بده. بعداز شهادت محرم تصمیم گرفتم دوره های آموزشم را با بالاترین درجه طی کنم.هم دوره و هم سرویسی حامد شدم.سر کلاس های غواصی عمق و تاکتیک بیشتر به چشم اساتید آمدم و این را از تعریف های حامد فهمیدم. حس میکردم مدیریت نظامی،یعنی تسلط کامل داشتن روی مباحث علمی،عملی و این تسلط با تحقیق و تمرین امکان پذیر بود.بین کارهایم برنامه ریزی کردم و به کلاس تراشکاری رفتم.حامد از وقتی باخبر شد تا اولین نمونه کار تراشکاری ام را دید،هزار بار تاکید میکرد،رسول مراقب خودت باش.گاهی به حرفش گوش میکردم و گاهی هم کار خودم را میکردم. محل کار از هرفرصتی استفاده میکردم تا از حامد کار یاد بگیرم. من و حامد از بچگی به واسطه همکاربودن پدرهامان باهم دوست بودیم،اما همکار شدن خود ما باهم و هم سرویس شدنمان به تحکیم این دوستی و تبدیلش به رفاقت بیشتر کمک کرد.من و حامد چند ماموریت داخلی باهم بودیم.گاهی خیلی ظریف و به قول بچه ها زیر پوستی درس اخلاق می داد. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسین یکتا می گفت: برا خدا ناز کنید ؛ شهدا برا خدا ناز می کردن. گناه نمی کردن ولی عوضش برا خدا ناز می کردن ، خدا هم نازشون رو می خرید! حاج احمد کریمی تیر خورد ، وقتی رسیدن بالا سرش. می‌گفت: من دلم نمی خواد شهید بشم! با تعجب گفتن: یعنی چی نمی‌خوای شهید بشی؟ برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره من نمی‌خوام اینجوری شهید بشم ، میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... حاج احمد رفت به سمت آمبولانس، بیسیم چی هم حرکت کرد ، علی آزاد پناه هم حرکت کرد ... یکدفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج‌ احمد ارباً اربا شده. همه‌ حاج احمد کریمی شد یه گونی پلاستیکی! دوست داری برا خدا ناز کنی؟ خدا هم بخرتت؟ تو بخوای معشوق باشی ، خدا هم عاشقت میشه ... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
26.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنده لات یافت آباد بود اما بعدش...👆 ...؛)! ✍-روایتگرۍ 🗞 🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ مسیر برگشت یکی از همین ماموریت ها اصطلاحا از بالا شهر به پایین شهر آمدیم.حامد بین راه شروع کرد به طرح موضوع. از امکانات آدم های مرفه تا سختی های قشر ضعیف جامعه حرف زد.آخرش هم گفت:فردای قیامت اگه ناشکری کرده باشیم، خدا همین بچه های مرفه و بی درد را میبره بهشت،چون تکلیفی نداشتند.من و تو هم باید بمونیم توی صف.کمی با هم حرف زدیم تا به مقر اصلی رسیدیم.وقت ناهار گذشته بود.من و حامد یک سفره کوچک جلوی تلویزیون پهن کردیم و شروع کردیم به ناهار خوردن.برنامه ورزشی در حال پخش بود.قهرمان یکی از رشته های ورزشی را نشان می‌داد.یکی از بچه ها گفت:این بنده خدا تو رفاه کامل زندگی میکنه ...)به حامد گفتم؛من حاضرم به خاطر این برم تو صف بهشت،بنده خدا از استیلش مشخصه حوصله توی صف بودن را نداره.حامد نگاهی به کرد و گفت:رسول شوخی کردم.همان طور که به صورتش نگاه کردم،خندیدم و گفتم:حامد تنها راهی که نباید توی صف بمونیم و بتونیم سریع رد بشیم، شهادته،شهادت.💚 همیشه سعی می‌کردم حرمت رفاقتم را حفظ کنم.در مورد ماموریت های خارج از کشور نه من سوال میکردم و نه حامد توضیح می‌داد تا اینکه هماهنگی های لازم برای رفتن من همراه با گروه حامد به سوریه انجام شد.کلا ده یا دوازده نفر بودیم و این فرصت حضور و جهاد آن هم در ماه مبارک رمضان،برایم خیلی باارزش بود.نزدیک به شب های قدر بودیم که تاریخ اعزام ما را مشخص کردند.یکی دو روز فرصت داشتم که مقدمات سفر را آماده کنم.فقط بحث مطرح کردن ماموریتم با خانواده می ماند.از طرفی به ما تاکید کرده بودند که در این مورد صحبتی نکنیم،سفرهای قبل، من در خانه نکرده بودم و فقط گفته بودم جایی برای زیارت و کار میروم.از طرفی به خاطر موقعیت قبلی کار روح الله و آشنایی اش با سیستم، این بحث در خانه ما حل شده بود و خانواده خیلی اهل سوال کردن و پیگیری نبودند.گاهی که به جای جواب دادن در مورد کارم سکوت میکردم،مامان به خوبی می دانست که امکان توضیح دادنش را ندارم.با لبخندی می گفت:به سلامتی،ان شاءالله که خیر باشه. زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> ☀️ شب که رسیدم خانه با روح الله صحبت کردم و قرار شد برای مطرح کردنش به من کمک کند،چون فرصت کم بود ،تصمیم گرفتیم سر سفره سحری مطرحش کنیم. سفره سحری که پهن شد،به بهانه کمک کردن به آشپزخانه رفتم. مامان گفت:تمام شب بیدار بودی،مگه صبح سر کار نمیری؟ _مرخصی دارم،باید یکم کارهای عقب افتاده را انجام بدم. سر سفره روح الله گفت؛اگر پوتین یا لباس با دوخت خوب میخوای،یه سر به مغازه مهدی بزن.مامان نگاهی به من کرد و گفت:قراره بری ماموریت؟قبل از اینکه جوابی دهم،روح الله نگاهی به من و مامان کرد و گفت:بله،قراره بره مأموریت. بابا لیوان آب را زمین گذاشت و گفت:دسته ساکت را دادم تعمیر کنند.امروز میرم ببینم اگه آماده شده بگیرم بیارم،کی راهی میشی؟ همین امروز و فردا.اگه هم آماده نبود ،مشکلی نیست .کوله روح الله را میبرم. روح الله با خنده گفت:اگه سالم بیاریش که دیگه اصلا مشکلی نیست.مسیر حرف با همین شوخی روح الله عوض شد.خیالم راحت شد که بحث رفتن را مطرح کردم و چیزی هم در مورد کجا و چطور رفتنش نگفتم. صبح با حسین تماس گرفتم .قرار گذاشتیم به فروشگاهی که روح الله معرفی کرده بود،سری بزنیم.قصه رفاقت من و حسین از دوره آموزشی دانشگاه ادامه پیدا کرد و حالا به جای همکار باهم رفیق بودیم.از همه چیز زندگی هم خبر داشتیم.مشکلاتی بود که تمام تلاشمان را میکردیم تا به یکدیگر کمک کنیم.هرجایی که می‌توانستیم کنار هم بودیم.گاهی من میرفتم شهر ری،حسین ،امیر ،هادی و محمد را می دیدم. آن روز با موتور رفتیم گمرک برای خرید و بعد کلی چرخ زدیم و برای هم درد و دل کردیم.وقتی رسیدم خانه ،دیدم مامان تمام وسایلی که لازم داشتم کنار کوله روح الله گذاشته است. آن شب با رضا،صابر و مهدی و امین رفتیم مجلس آقای مجتهدی.،وقتی برگشتیم یک سر رفتیم مقبره شهدا.من باید حتما از شهدا که وساطت این کار و کردند تشکر میکردم. بعد از نماز صبح آماده شدم،مامان که سینی آب و قرآن را در دست گرفت،نگاهم به صورتش افتاد مثل همیشه برق مهربانی در چشمهایش نشست.بغض در گلویش را پشت یک لبخند کم رنگ پنهان کرد و گفت:در پناه خدا.رفتی حرم التماس دعا.😭 فکر کنم این یک قانون کلی در تمام دنیاست که هیچ وقت نمی‌شود چیزی را از مادرها پنهان کرد.انگار از همه چیز خبر ندارند ،ولی همیشه از نگاه و از کارهای بچه هایشان همه چیز را می فهمند.بابام کوله ام را تا چلوی آسانسور آورد،وقتی دستش را برای خداحافظی در دستم گرفتم،خدا را هزار مرتبه شکر کردم که حلال ترین لقمه های دنیا از خط همین چین و چروک دست هایش به سر سفره ما آورده است. روح الله موقع خداحافظی، صورتش که به صورتم نزدیک شد ،کنار گوشم گفت:مراقب خودت باش زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹 ادامه دارد... 🌼🍃♥️🍃🌼