🌺🍃همسر شهید از خاطرات شهید توسلی می گوید:
《 اسلام حد ومرزی ندارد . حتی اگر در قلب آمریکا ، مسلمانی احتیاج به کمک داشته باشد ما در صف اول کمک به او و دفاع از اسلام هستیم》✨✨
☘دفاع مقدس
بیست و چند ساله بود که به جبهه های جنوب ایران رفت و از آرمان های جهان اسلام دفاع کرد . در جبهه دیده بان بود . عاشق امام خمینی (ره ) بود . یک آلبوم از عکس های امام داشت . بعد از جنگ به قم رفت و در جامعة المصطفی مشغول تحصیل شد
☘ازدواج
آشنایی ما به سال 79 برمی گردد . ما هیچ آشنایی و نسبتی از قبل نداشتیم . همسایه ای داشتیم که داماد خانواده شان ، علیرضا را می شناخت . خانواده ما را پیشنهاد داده بود . و اینگونه بود که آشنا شدیم .
همان اول که برای خواستگاری آمد آب پاکی راروی دستم ریخت . گفت که کار من مبارزه است و تا زمانی که نفس دارم در جبهه مقاومت می مانم . من هم از همان اول آمادگی چنین زندگی را داشتم .
☘کارگری
چند ماه بعد از ازدواجمان رفت افغانستان برای جهاد با طالبان . آنجا در حال مبارزه بود تا واقعه 11 سپتامبر اتفاق افتاد به ابران برگشت و گفت دیگر جای ما در افغانستان نیست . مشغول کارگری شد . در کار سنگ مهارت داشت . نقاشی ساختمان هم یک مدتی می کرد . خوب کار می کرد . خیلی مقید بود که خوب و دقیق کار کند تا نانی که به سفره می آورد حلال باشد. روی نماز خیلی تاکید داشت .
☘عاشق جهاد
در همان ایام که کارگری می کرد هم لحظه ای فکر مبارزه از ذهنش نمی رفت . تا اینکه جنگ 33 روزه لبنان پیش آمد . در آن زمان ما در قم ساکن بودیم . ابو حامد پرپر می زد که در جبهه های لبنان ، در کنار حزب الله شرکت کند ولی جنگ زود تمام شد . خیلی حسرت خورد که نتوانست در جنگ شرکت کند . عاشق مبارزه با صهیونیست ها بود
☘تیپ ابوذر
بعد از جنگ ، ما جلساتی را در تهران به عنوان تیپ ابوذر تشکیل می دادیم و نزدیک به 70 نفر در آنجا گرد هم می آمدیم و این جلسه ها ادامه داشت .
گاهی در مدت زمانیک ماه ، یک الی دو جلسه تشکیل می دادیم .
تا اینکه در سال 90 فعالان این گروه به این نتیجه رسیدند که باید بچه شیعه های افغانی سهمی را در سوریه و دفاع از عمه سادات ، به خود اختصاص دهند قرار شد خیلی سریع مسوول تشکیل یک تیپ را مشخص کنیم .
هر کسی حاضر نبود زیر بار این مسوولیت برود .
چون سابقه شهدای زیاد تیپ ابوذر در دفاع مقدس چشم همه را ترسانده بود .
تا اینکه شهید علیرضا توسلی به صورت خودجوش و داوطلبانه این مسوولیت را برعهده گرفت و گفت حاضر است این مسوولیت را بر عهده گیرد .
☘اعزام
خیلی نگران بودم ، پیش خودم می گفتم افغانستان کشور خودمان است. ایران هم کشور خودمان است . اما سوریه واقعا کشور دیگری است . نه زبان و نه فرهنگ مشترکی داریم ،جغرافیای آن جا را نمی شناسیم . وقتی این حرف ها را با او در میان گذاشتم ، می گفتند : اسلام حد ومرزی ندارد . حتی اگر در قلب آمریکا ، مسلمانی احتیاج به کمک داشته باشد ما در صف اول کمک به او و دفاع از اسلام هستیم .
☘ابو حامد و تیپ فاطمیون
پس ازاعزام به سوریه ، نام مستعار( ابو حامد) را برای خودش انتخاب کرد . او به همراه شهید بخشی ، معروف به فاتح و شهید کلانی ، در سوریه تیپ فاطمیون را با همکاری سپاه پایه گذاری کردند . علت نام گذاری تیپ هم ارادت خاص شهید توسلی به حضرت زهرا سلام الله علیها بود .
☘فرمانده
یکی از حرف های مهمی که ابو حامد می گفت ، این بود که کسی که بخواهد به عنوان یک فرمانده بر سر نیروها بایستد ، اولین چیزی که بر عهده می گیرد این است که باید همه جوره با تمام مشکلات نیرو ها کنار بیاید و برای همه الگوی مقاومت باشد . در عین جدیت شوخ طبع بود و با اخلاقش خیلی ها را جذب می کرد . از ماشین فرماندهی استفاده نمی کرد و با ماشین معمولی رزمنده ها تردد می کرد . یک بار چند تا بخاری آورده بودند برای گردان ، شهید توسلی اول بخاری ها را بین اتاق های بقیه رزمنده ها پخش کرد و بعد آخرین بخاری را برد اتاق خودش .
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🌿✨🌷🌿✨🌷🌿
💠دلبستگی شهید مدافع حرم به ضامن رئوف/ خاطرات امام رضایی فرمانده از زبان همسرش
🌹 شهید توسلی نسبت به کدام یک از آداب زیارت مقیدتر بودند؟
ایشان طبق آداب زیارت سفارش شده بسیار مقید بودند که حتما از درب پایین پا و صحن آزادی به زیارت مشرف شوند و تفاوت نمیکرد از کدام خیابان وارد حرم مطهر شویم از هر دری که وارد میشدیم به دور حرم میگشتیم تا از صحن آزادی به پابوسی برویم.
ابوحامد رسم ویژهای داشت؛ هر زمان که از مسافرت برمیگشت ابتدا به پابوسی آقا امام رضا(ع) میرفت و بعد از خلوت دو نفره به خانه میآمد، در ایام ولادت و شادی ائمه اگر ابوحامد در خانه حضور داشت حتما آن شب را خانوادگی به زیارت امام رضا(ع) میرفتیم.
به خاطر دارم شب ولادتی را که حرم هم بسیار شلوغ بود، از درب ورودی جلوتر نتوانستیم برویم و در همان جا مشغول نماز و زیارت شدیم، در همان حین متوجه شدیم زائری اصفهانی مسیرش را گم کرده است، گوشی موبایل هم نداشت و فقط بهصورت کلی میدانست باید بهکجا برود.
ما هم تازه حرم رسیده بودیم و بسیار مشتاق زیارت بودیم اما شهید توسلی گفت کمک به زائر امام رضا(ع) بیشتر آقا را خشنود میکند، کمک به دیگران و گرهگشایی از مشکلات دیگران از خصوصیات اخلاقی ابوحامد بود.
🌹با در نظرگرفتن این نکته که محل زندگی شهید توسلی قم بود، چه شد که در مشهد زندگی مشترکتان را آغاز کردید؟
شهید توسلی ساکن قم و ما در مشهد زندگی میکردیم، یکی از اولویتهای ایشان، زندگی در مشهد و در جوار آقا امام رضا(ع) بود که خود آقا سبب این آشنایی و ازدواج شدند و این چنین شد که زندگی مشترک ما از مشهدالرضا آغاز شد.
🌹شهید توسلی هنگام تشرف به محضر امام رضا(ع)، زیارت بهصورت خانوادگی یا انفرادی را ترجیح میدادند؟
بنا بر وقت و شرایط موجود زیارت به هر دو صورت در برنامه ایشان وجود داشت، بهخصوص در ایام خاص اعیاد و شهادت ائمه اطهار که زیارت را بهصورت خانوادگی مشرف میشدیم.
بسیار اتفاق میافتاد که شهید بهصورت انفرادی برای خلوتهای دو نفره با امام رضا(ع) به حرم میآمد، به خاطر دارم از آن سالهای ابتدایی که معرکه سوریه راه افتاده بود، مشغول صرف ناهار بودیم و همانطور هم اخبار تماشا میکردیم، اخبار از صحنههای جنگ سوریه گزارش میداد.
شهید توسلی غذا را نیمه رها کرد و رفت، دو ساعتی گذشت تا به خانه آمد، پرسیدم چه اتفاقی باعث برآشفتگی و ناراحتیتان شد که این گونه خانه را ترک کردید؟ در پاسخ گفتند: نتوانستم اخبار سوریه را تحمل کنم و به حرم امام رضا(ع) رفتم تا از آقا بخواهم به همه ما کمک کند تا بتوانیم وضعیت موجود را سروسامان بدهیم.
🌹حاجت و دغدغه شهید چه بود؟
ما انسانهای عادی برای حاجتهای کوچکمان از قبیل قبولی در امتحان یا امروزم اینگونه بگذرد، دخیل درگاه الهی و اولیاء خدا میشویم اما شهدا خیلی فراتر از حوائج ساده دنیوی را طلب میکردند.
دغدغههای ابوحامد از تخصص او نشأت میگرفت، با پیگیری از فضاهای مجازی، روزنامه و تلویزیون جویای احوالات شیعیان در تمام دنیا بود بهخصوص اتفاقهایی که برای مسلمانان اتفاق افتاد.
به این مسائل اهمیت میداد و فکر میکرد و حتی در دیدار با دوستانش، در این باره صحبت و مشورت میکرد، در جمعهای خانوادگی هم صحبت میکردند و ارائه راهکار داشتند، درخواست ایشان از امام رضا(ع) این بود که بتواند کار کوچکی را در این مسیر انجام دهد.
به نظر من بزرگترین لطف و عنایت آقا امام رضا(ع) شامل حال ما شد، معرکه سوریه سبب شد تا حسن ختام این دلیر مردان به شهادت در راه خدا و عاقبت بخیریشان ختم شود.
در سال ۴۲ به امام خمینی(ره) گفتند سربازی نداری چطور میخواهی قیام کنی؟ امام فرمودند سربازان من در گهوارهها هستند، سربازهایی چون توسلیها که در معرکههای زمانی متفاوت ثابت کردند که سربازان آخرالزمانی خمینی هستند و لبیک گویان رفتند.
🌹 روزهای بعد از شهادت و خاطرات پدر برای دخترتان چگونه میگذرد؟
اینکه دخترها یاد پدر نکنند اجتنابناپذیر است، آنها هر لحظه را با یاد و خاطره پدرشان سپری میکنند، طوبی خانم هنگام شهادت پدرش سن زیادی نداشت و از پدر فقط بازیها و شیطنتهایش با پدر را بهخاطر دارد، فرزندان بزرگترم صحبتها و نکاتی که در رابطه با حجاب و اخلاق و موضوعات دیگری را که از پدر شنیده بودند با هم مرور میکنند تا إن شاءالله به آن توصیهها عمل کنند و فقط به گفتمان بسنده نمیکنند.
🌹شهید توسلی فرزندان و عزیزانشان را بیشتر به چه کاری توصیه میکردند؟
بسیار پیش میآمد که در جمع نیروهایشان یا در محیطهای خانوادگی، جملهای که همه ما آن را زیاد شنیدهایم و به ظاهر ساده است، بسیار تأکید میکردند به نماز اول وقت و میگفتند کلید گشایش تمام مشکلات ما شیعیان و محبین مرتضی علی علیه السلام است.
✨ادامه👇
به دیگران اینطور میگفت مثلا آقای فلانی شما که از وضعیت فعلیات ناراضی هستی، یا خانم فلانی شما که احساس نگرانی میکنید و آرامش ندارید راهحلش نماز اول وقت است.
یکی از شاهکلیدهایی که شهدا توانستند حاجتشان را بگیرند همین نماز اول وقت است، زیرا که نماز اول وقت برکتهایی دارد که فقط با چشم دل باید دید، إنشاءالله خدا به ما توفیق اقامه نماز اول وقت را دهد و أنشاءالله عامل به سیره شهدا باشیم.
💥بهشت را به بها میدهند نه به بهانه!
شهدا از یک سری چیزهای خوب دل کندند تا رضایت و لبخند امام زمان خود را کسب کنند و بهشتی بالاتر از رضایت ولیّ الله نیست، شهدا در دسته والسابقون السابقون جای گرفتند و به درجه اولئک المقربون راه یافتند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
💐✨🕊💐✨🕊💐✨
⭕️ عکسی که شوخی شوخی جدی شد 😔😔😔
♨️ زمانی شهید حاج قاسم سلیمانی نزد رزمندگان لشکر فاطمیون رفت، زمانی که فرماندهان خواستند یک عکس یادگاری با حاج قاسم بگیرند، ابوحامد (علیرضا توسلی) به شوخی گفت: شهدا به ترتیب.
‼️ ولی این شوخی نبود، بلکه خیلی جدی به واقعیت تبدیل شد.
🔻 در این تصویر عکس شهیدان علی سلطان مرادی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)، عباس عبداللهی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)، علیرضا توسلی (نهم اسفندماه سال ۱۳۹۳)، حسین بادپا (۳۱ فروردینماه۱۳۹۴)، مصطفی صدرزاده(اول آبانماه سال ۱۳۹۴) و حاج قاسم سلیمانی (۱۳ دیماه سال ۱۳۹۸) دیده میشود.
#مردان_میدان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
📚معرفی کتاب از شهید علیرضا توسلی:
《کتاب خاتون و قوماندان》
روایت زندگی امالبنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون اثر مریم قربانزاده نشر ستاره ها
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌸🌿
36.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند فرمانده/شهید علیرضا توسلی
#مدافعان_حرم
#فاطمیون
شادی روح شهدا صلوات🌹🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" علیرضا توسلی " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید علیرضا توسلی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت19
باران دوباره شروع به باریدن کرده.آسمان سُربی شده و از آن یک گل آفتاب هم خبری نیست. باید راهی شوم طرف خانه،اما از تو دل کندن مثلِ جون کندنه!
کمی دیگر خاطراتم را برای نویسنده ضبط کنم و بعد راهی شوم.
بنا نبود زمان عقدمان خیلی طول بکشد.از اول گفته بودم دوست ندارم.قرار بود فقط دوسه ماه عقد کرده بمانیم،چون این فاصله زمانی برای شناختمان خوب بود،هم شناخت خودمان و هم خانواده هایمان.از جمله مواردی که در خانواده شما دیدم و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدارا شکر کردم،این هاست که میگویم:پایبندی افراد خانواده تان به نماز اول وقت،طوری که اگر آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد،میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند و دیگر اینکه هیچکدام به دنبال خرافات نبودید.
در زمان عقد قرار شد سفری دسته جمعی به مشهد برویم.چشمم به گنبد و بارگاه آقا که افتاد برای خوشبختی مان دعا کردم.در هتلی نزدیک حرم دوتا اتاق گرفتیم.چه لحظات و ساعات خوشی داشتیم!یکبار که خانواده ات رفته بودند حرم،گفتی:((میخوای بریم دزدی؟!))
_دزدی؟
_آره از یخچال مامانم اینا!
_زشته آقا مصطفی!
یکاری میکنم خوشگل بشه!
مرا بردی اتاقشان .هرچه خوراکی در یخچال بود ریختی داخل کیسه و آوردی اتاقمان چیدی در یخچال.
_وای آقا مصطفی آبرومون میره!
خندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه :((بشین و تماشا کن!))
مادرت که آمد صدایت زد:((مصطفی تو اومدی سر یخچال ما؟))
خندیدی:((من و این کارا؟))
_از دماغت که دراز شده معلومه!
زدی زیر خنده :((بزرگی پیشه کن،بخشندگی کن،مامان جون!))
مادرت رفت و با دوربین برگشت:((وایسین جلوی یخچال ،البته که درش رو هم باز می کنین!باید مدرک جرمتون معلوم باشه!))
عکس من و تو و غنیمت های کش رفته تا مدتی سوژه خنده بود.
مادرت که رفت،پرسیدی:((چی میخوری عزیز،چای یا نسکافه؟البته شکلات خارجی و کیک کشمشی هم داریم.))
رستوران طبقه همکف بود و برای صبحانه باید میرفتیم پایین.سر میز مشت مشت خوراکی برمیداشتی.مادرت لپش را می کَند:((نکن مصطفی زشته!))
میخندیدی:((زشت کدومه مامان جون!خُب بذار بگن بار اولشه که میاد هتل!))
از خوراکی هایت می گذاشتی در بشقاب هایمان :((بیایین اینم سهم شما! تک خوری بلد نیستم.))
پدرت یک ماشین ون اجاره کرده بود.راننده هر جا که میخواستیم مارا میبرد:طرقبه ،شاندیز،خواجه ربیع،خواجه مراد،آرامگاه فردوسی و از همه مهم تر حرم.
روزی که همگی رفتیم بازار،پرسیدی:((چی برات بخرم؟))
_کیف و کفش
چون سایز پایم ۳۶ بود،کفش سخت گیر می آمد.کلی گشتیم.
پدرت گفت:((مغازه ای نمونده که نگشته باشیم!))
گفتی:((خب سیندرلا رو گرفتیم دیگه!))
حلقه ام کمی گشاد شده بود.مرا بردی طبقه دوم بازار رضا جایی که حکاکی میکردند.حلقه را دادی که برایم تنگ کنند.بعد رفتیم ساندویچ فروشی .آکواریوم بزرگی کنار دیوار بود با یک عالمه ماهی های رنگارنگ .محوشان شده بودم و محو صندوقچه جواهراتی که ته آب بود و درش آرام باز و بسته میشد وفرشته ای که به بال های بلورینش تکیه کرده بود.
گفتم:((وای چه قشنگه!))
گفتی:((وقتی عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون،یکی برات میخرم.))
به قولت وفا کردی و دوروز پیش از آنکه برای آخرین بار بروی سوریه،برایم یک آکواریوم بزرگ خریدی پر از ماهی. ماهی هایی که مدام میگفتند آب و نمیدانستم بی تو چگونه به آن ها رسیدگی کنم و هنوز هم...
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت20
باران شدت گرفته.برای امروز بس است،باید برگردم خانه.
همراهی ام کن آقا مصطفی! دلم تنگه.
امروز دیگر سر مزارت نیامدم.هوا سرد است و از همین جا در خانه ،کنار پنجره نشسته ام و در حال ضبط خاطراتمان هستم.
درست شبیه پروانه ای که شکارش کنی و بعد از چند لحظه گرده هایی از بال او بر سر انگشتانت بماند و پروانه ای نیمه جان جلوی چشمانت...
برای اینکه سر خانه خودمان برویم ،باید جایی را اجاره میکردیم در خارج از شهرک پاسداران .طبقه سوم آپارتمانی نوساز را اجاره کردی که یک خوابه بود.پنج میلیون رهن به اضافه پانزده هزار تومان اجاره.پول دادن برای اجاره سخت بود،اما توکل بالایی داشتی مثل داداش سجادم.مدام میگفتی:((درست میشه!))مانده بودم چطور درست میشود! اما بعد از مراسم عروسی وقتی هدیه ها را باز میکردیم و پول ها را میشمردیم گفتی:((دیدی حالا ؟خدا خودش کارسازه!))
آپارتمان لوله کشی گازداشت،اما وصل نبود و سرویس بهداشتی هم در راه پله بود.
طبق قراری که داشتیم باید سرویس چوب را تو میگرفتی،اما گفتی:((روم نمیشه به پدرم بگم مبل رو تو بگیر!بهتره از پول نقدی که از سر عقد برامون مونده بگیریم!
پول نقد ما صد هزار تومان بود،درحالی که در شهریار ساده ترین مبل دویست هزار تومان بود.با بابام رفتیم یافت آباد.آنجا هم سرویس مبل ها بالای دویست سیصد هزار تومان قیمت داشت. هال ما دو تا فرش دوازده متری میخورد و ما یک شش متری داشتیم و یک دوازده متری .اگر مبل نمیخریدیم باید پول پشتی و فرش میدادیم که گران تر میشد.رفتیم کوچه پس کوچه های یافت آباد و یک دست مبل کرم چوبی پیدا کردیم که از آن ساده تر و ارزان تر پیدا نمیشد.فروشنده گفت:((با تخفیف ۱۲۰ هزار تومن.))
گفتی:((حاجی دانشجویی حساب کن! صدتومن بده خیرش رو ببر!))
روابط عمومی ات عالی بود و طوری حرف میزدی که به دل می نشست.فروشنده تخفیف داد:((چون عروس و دومادین قبول!))
وقت خرید بقیه لوازم هم سعی میکردیم درشت هارا بگیریم و ریز ها را حذف کنیم.
کت و شلواری که برای شب عروسی انتخاب کرده بودی،نوک مدادی بود و راه راه .به تنت لق میزد.به سجاد گفتم:((بگو بره عوض کنه.حداقل چهارخونه برداره تا کمی درشت تر به نظر بیاد.))پیراهنت را هم یقه آخوندی سفید برداشته بودی.
اوایل مرداد بود و کارها داشت ردیف میشد که شبی رنگ پریده آمدی:((خبر داری؟دایی حمید فوت کرد!))
_وای! اون که طوریش نبود.لا اله الاالله!
مامان که شنید گفت:((برای عروسی تا بعد از چهلم صبر میکنیم.))
گفتم:((پس تاریخ عروسی را بگذاریم ۱۹ شهریور روز تولدت.چند روز هم مانده به ماه رمضان.
قبول کردی.دوازده مرداد تولدم بود.آمدی به دیدنم با یک دسته گل و النگوی طلا.غروب فردایش زنگ زدی:((خوبی عزیز؟میخوام برم مسجد نمیای؟))
حالم خوب نبود.
بعد از نماز با یک گلدان پر از گل صورتی آمدی.عادت داشتی دست بزرگتر را ببوسی،اما چون مامان سید بود،تو به حساب سید بودنش به دست بوسی اش می آمدی.
گلدان را روی دامنم گذاشتی و رو به مادرم گفتی:((مادر جون ،اینا رو برای عزیز آوردم تا حالش خوب خوب بشه!))بعد از عقد بیشتر عزیز صدایم میزدی.
مامان حسابی کیف کرد.گرچه دو سه روز بعد با گله مندی گفت:((این آقا مصطفی تو خونه دست من رو می بوسه،اما بیرون حتی سلامم نمیکنه!))
گله اش را که به تو رساندم،گفتی:((تو که میدونی من توی خیابون به هیچ کی نگاه نمیکنم!))
قرار شد عروسی مان را در تالار عمویت در کرج بگیریم.حنابندان هم جزو برنامه بود.دوست داشتم کف دستم با حنا بنویسم مصطفی.
پیش از مراسم عروسی اتمام حجت کردی:((کسی حق نداره توی کوچه بوق بزنه،شاید همسایه ای مریض باشه یا کسی بی خواب بشه.دست زدنم ممنوع،چون از این جلف بازیا خوشم نمیاد!))
شام عروسی چلوکباب بود و چلو جوجه،همراه سالاد و نوشابه.تمام مدتی که در تالار بودیم،محمد مهدی داداش چهار ساله ام چسبیده بود به پاهایم و زار میزد،طوری که نتوانستم غذا بخورم.مرا در لباس عروسی که دید خیال کرد در حال پروازم و قرار است برای همیشه ترکش کنم!
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
✨
السلام علی الحسین ع
و علی علی بن الحسین ع
و علی اولاد الحسین ع
و علی اصحاب الحسین ع
*چند واحد عاشقی در دانشکده عشق*
♡الو.........
☆سلام ، بله
♡ برادر ،برای اعزام به مناطق جنگی جنوب آماده حرکت باشید
از این لحظه به بعد مثل اینکه پرنده ای باشم که دیوانه وار میل پرواز دارم
بله ، هدیه شهدا به من سر تا پا گناه ، نوکری آستان شریفشان بود ، آنجا که ملائک به پرواز در آن به دیگر محبوبان خدا مباهات میکنند
لحظه ورود به مقر خادمین شهداء عزیزانی را دیدم که انگار جور خاصی همدیگر را درک میکردیم و در چهره تک تک بچه ها اثری از لطف خدا را میشد دید
وظیفه ما نوکری میهمانان شهدا بود و چه نوکری با عظمت و پُربرکتی و چه میهمانان عزیز و محترمی
چند روزی که توفیق بود و در میان نور بودیم احساس عجیبی داشتم، گویی نه در زمین بودم نه در آسمان و این احساس گاهی لبخند بر لبانم میکاشت و گاهی اشکم را سرازیر میکرد
اولین گروه زائرین وارد منطقه عملیاتی شدند و به نام نامی حضرت زینب س ذکر محبوبم را گفتم (السلام علیک یا عقیله العرب)، خواهران محترم و ارجمندی از استان های اصفهان و تهران، میهمان شهدا بودند . به ناگاه یاد حکایات چند ماه پیش افتادم که عده ای از خدا بیخبر فضای جامعه را درگیر مسائلی کرده بودند و قصدشان تضعیف جایگاه و مقام زن در جامعه بود ولی با دیدن موج عظیمی از خواهران و مادران در این میهمانی اشکم سرازیر شد(خدایا به آبروی حضرت زینب س آبروی دختران و زنان جامعه ما را حفظ بفرما و روز به روز بر ارزش جایگاه و شان ایشان بیفزا) .
باز هم شهداء
♡♡♡خون این شهدا اسلام و انقلاب را بیمه کرده است .
از صبح تا شب هر لحظه عده ای از مردم با شور و شوقی وصف ناپذیر وارد منطقه میشدند و هر کدامشان به طرز خاصی با شهداء سلام و احوالپرسی میکردند.
اشک / مداحی/ روضه/ هق هق/ شعر و.............
طلائیه عجب طلائیه
دوای درد هر مبتلائیه
خاک اینجا بوی سیب میدهد
بوی بین الحرمین
بوی علمدار ع
بوی حسین ع
کمیته خادمین شهداء در یک برنامه ریزی بسیار قشنگ و عاشقانه در طول روز با حضور جوانانی از اقصی نقاط کشور در خدمت زائران بود .
حضور مردم در این مناطق برای ما شیرینی خاصی داشت ، هر چند که خیلی خسته میشدیم و شرایط محیطی اجازه استراحت نمیداد ولی شور و هیجان مردم به کلی خستگی از تن و جانمان میکَند.
خیلی دوست داشتم که اتفاقات و لحظات ناب این چند روز را به یادگار مکتوب کنم ولی باور کنید با دیدن اشک پسران و دختران جوان و نوجوان مغزم قفل میکرد . آخر شماها چه از شهدا میدانید و چه از شهدا دیده اید که اینچنین مثل مادران فرزند مرده اشک میریزید و ناله میکنید .......
اشکشان رشته افکارم را پاره میکرد .
مرد میان سالی را دیدم که به همراه خانمی محترم چنان اشک می ریختند که تا دقایقی در جای خودم خشک شده بودم، به نزدیکشان رفتم و خواستم حرفی بزنم که خانمی مسن صدایم کرد و گفت پسرم اجازه بده الان خودشان آرام میشوند ، این کار دائمشان است ، گریه این دو مرا پیر کرده است . گفتم مادر مگر چه نسبتی با این آقا و خانم دارید ، گفت فرزندانم هستن ، پدرشان در همین طلائیه شهید شد، و این دو دوقلو هستند و بدون دیدن پدرشان بزرگ شده اند . تا فضا کمی آرام شد از شرم و خجالت سَرَم را پائین انداختم و فقط سکوت کردم ......😭😭😭😭
اینجا کلاس درس عجیبی است
اول مجنون میشوی بعد عاقل میشوی
✍️خادم الشهدا نیما فولادی
استان کهگیلویه و بویراحمد
شهرستان گچساران
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی در یک جمع نورانی یک عملیات تروریستی رخ میده، برای شهدا چه اتفاقی میفته!؟ 😢
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای شنیدنی و زیبا از معجزه امام رضا (علیه السلام )✨
🎙حجت الاسلام قرائتی
✨سلطان قلبم امام رضا
🕊با نیت وارد شو👇👇
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
╰┅❀🍃🌼🍃❀┅╯