eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
31.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
281 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💐 چند ماه قبل از شهادت مجید استخر یافت آباد_مجید با چند نفر از دوستانش مجید و دوستانش وسط آب،با یکدیگر ادا بازی یا به قول خودشان لال بازی درمی آورند. یک نفر وسط می آمد و یک سری اداهایی را در می آورد و بقیه باید می گفتند؛منظورش چی بوده.وسط این بازی و حدس زدنشان بودند که چشم های مجید،تا چند دقیقه ای خیره ماند.رفت نزدیک دوستش. _حامد،این چیه زدی رو کتف و کمرت.بدجوری چشمم رو گرفته. _خالکوبی رو میگی؟ _آره،عجب چیز قشنگی زدی پسر! _من چندتایی خالکوبی زده بودم و شکل زشتی روی بدنم افتاده بود،هر قسمتش یه چیزی بود.منم این عنکبوت رو با تارهاش زدم،تا همه را بخوره و بره. _منم میخوام خالکوبی کنم.خیلی چیز قشنگ و جالبی از آب در اومده. _مجید جون!یه وقت این کار رو نکنی ها!به قرآن من پشیمونم. _چی پپشیمونم،شکل به این قشنگی ،اصلا یه زیبایی خاصی بهت داده. _نه مجید،اگه میشد و راه داشت،این ها رو هم پاک می کردم. _پیش کی رفتی زدی؟ _من میگم پشیمونم،تو هم پشیمون میشی داداش. _جون مجید بگو پیش کی زدی؟ _خودت که میدونی،نمیگم بهت.برا خودت دردسر درست نکن. _چه دردسری!من حتما یه خالکوبی قشنگ میزنم.جون مجید بگو کی این رو برات زده؟ _خالکوبی من رو دیدی،به قول خودت جوگیر شدی. _نه بابا،جو چیه داداش.بدجوری این عنکبوت و تارش،چشم من رو گرفته.خیلی چیز تمیز و باحالیه. مجیدچند مرتبه دیگر هم،سراغ دوستش رفت و پاپی اش شد،تا ببیند این خالکوبی را کی برایش زده است و دوستش هربار،او را به قول خودش می پیچاند .مجید دست بردار نبود.دلش برای خالکوبی دوستش رفته بود.یکی دو هفته بعد،دوست مجید او را دید.آستینش را بالا زده بود و نشسته بود پای قلیان.جمع دورش،هرکدام پکی به قلیان می زدند و با دودی که از دهان شان بیرون می‌دادند، بازی می‌کردند.می گفتند و می خندیدند.دوست مجید او را که دید،تا ته خط را خواند.مجید از مچ دست تا آرنجش را خالکوبی کرده بود. _سلام به همگی.جای منم باز کنید. مجید کنار رفت و برای رفیقش جا باز کرد.پک عمیقی به قلیان زد.صدای قل قل قلیان بلند شد و بعد هم دودی که از دهانش داد بیرون _مجید،این چه کاریه کردی؟ _خالکوبی رو میگی؟می‌بینی چقدر قشنگه و باز پکی به قلیان زد. _حالا تو بیا بریم پیش رفقای من،تا برات بزنن. _قشنگیش که خیلی قشنگه،ولی من نگفتم نزن.پشیمان میشی،اصلا خالکوبی چیز خوبی نیست. بوی تنباکوی میوه ای بلند شده بود و صدای قلیان و دودی که به نوبت از دهان بچه ها در می آمد و صدای خنده شان سر حرف های پیش پا افتاده بلند بود. _دیگه جو گیر شدم.برای تنوع هم بد نیست. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💐 دو سه ماه بعد جشن تولد یکی از دوستان مجید بود.او همیشه در جشن تولدها و مهمانی های شبانه،میدان دار بود.اولین بارش بود که به مهمانی نیامده بود.همه تعجب کرده بودند.بیشتر مهمان ها،به خاطر مجید می آمدند . _اگه مجید باشه،ما هم میایم.اون که باشه،خوشگذرونی هامون کامله کامله. همیشه به مجید می گفتند: _خوش به حالت!تو پیر نمیشی پسر،خوشا به حال خونوادت و زنت. _برا چی غصه ی دنیا رو بخورم. بی خیال بابا،من هرچی دارم، همان روز خوش می گذرونم و کِیفِش رو میکنم.مگه احمقم بشینم غصه بخورم،که از مال دنیا کم دارم؟ به هرحال مجید به جشن تولد نرفته بود و به رفقایش گفته بود فراخوان داریم. _فراخوان چیه مجید؟اینم حتما از اون مسخره بازی هاته،بی خیال داداش،ما رو سر کار نذار.کجا دعوت بودی که میخوای بپیچونی؟ما خودمون تهِ ته این خطیم. _پیچوندن چیه،نمیتونم بیام.فراخوان دارم حامد چند روز بعد از جشن تولد،به مجید رسید.تا او را دید،تعجب کرد.اول از تیپ مجید،بعد هم‌ از حرف هایی که میزد.مجید که همیشه تی شرت و شلوار لی می پوشید،حالا پیراهنی ساده و شلواری پارچه ای پوشیده بود. _مجید،چرا تیپت عوض شده؟ _اولا سلام،دُیماً من از این به بعد،ساده حال میکنم. مشکلیه؟ _تو که همیشه سه تیغه میکردی،حالا چی شده ریش گذاشتی؟ _گیرنده حامد،بی خیال شو،یکی از فامیل هامون فوت شده.دیگه؟ رفیقش مانده بود و پیش خودش میگفت:((این واقعا مجید دو سه ماه پیشه؟خدایا!من خوابم یا مجید؟)). هیچ کدام خواب نبودند. همه چیز واقعیت داشت. با این حال حامد،دست از سرش برنمی داشت و یک ریز کنجکاوی میکرد. _حامد،من میخوام برم سوریه. _برا چی سوریه؟ _میخوام مدافع حرم دیگه چیه؟حرف بزن ببینم چی میگه؟ _ببین،یه عده تکفیری تصمیم گرفتن که حرم حضرت زینب رو بگیرن و بعد هم خرابش کنن.ما میخوایم برای دفاع از حرم حضرت زینب بریم،تا داعشی ها به حرم بی بی جانمون نگاه چپ نکنن.بعد هم این داعشی های پدرسوخته،هدفشون ایرانه.ما باید بریم اونجا باهاشون بجنگیم که پاشون به اینجا نرسه. _مجید، آخه تو رو میبرن؟ _آره، رفتم گردان ثبت نام کردم.چندتایی از بچه های بالا رو هم دیدم.فقط یه مشکلی دارم. _چه مشکلی مجید جون؟ _این خال کوبی برام دردسر شده.نمیدونم باهاش چی کار کنم؟ مجید روزی بیست تا قلیان برای خودش چاق میکرد،هفته ای چند تا دعوا راه می انداخت و دوستش حامد، همه این ها را می‌دانست. _مجید قلیون رو چی کارش کردی؟اگه توی سفره ی خونه ،قلیون روی نبود،نمیتونستی کار کنی.تو اگه جلو دستت ،توی نیسان و زانتیات قلیون نبود،نمیتونستی رانندگی کنی،حالا چی شده؟ _همه رو گذاشتم کنار.برا این که برم سوریه،دور همه چیز،خط قرمز کشیدم. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روحیه مدافعان حرم وقتی توی محاصره ۱۰۰متری داعشی‌‌ها هستن رو ببینید. گلوله دو تا از انگشتاشو سوراخ کرده ولی بازم شهید سنجرانی میگه و میخنده ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
23.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راز مقام عرفانی شهید هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهر همه شهدا 🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد 🎙با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 💚سلام به چهارده معصوم(ع): 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ❣بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین❣ 6⃣1⃣ شانزدهمین دوره چله ی؛ 🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🖇 امروز " 3 اسفند ماه" 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام "" 🌷🌷🌷 معرف: خانم گل وردی 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ➡️@motevasselin_be_shohada
بسیجی شهید مصطفی عباسی مقدم🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت:1345/4/1 محل ولادت: قم_ خلجستان تاریخ شهادت: 1363/12/25 مسئولیت: بی سیم چی مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی عباسی مقدم 💐🍃شهید عباسی مقدم اولین فرزند خانواده عباسی مقدم در سال ۱۳۴۵ در روستایی از توابع خلجستان قم به دنیا آمد. مصطفی از چنان هوش و ذکاوتی برخوردار بود که در پنج سالگی راهی مدرسه شد، خانواده برای اینکه مصطفی بتواند تحصیلات خود را به خوبی ادامه دهد به قم نقل مکان کردند. دوره نوجوانی او مصادف با مبارزات انقلاب مردم علیه رژیم ستمشاهی بود. مصطفی همچون دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی فعالیت‌های انقلابی‌اش را آغاز کرد و در تظاهرات‌ها شرکت می‌کرد. پس از پایان تحصیلات دبیرستان وارد حوزه علمیه شد، در این مدت به همراه دوستان خود اقدام به تشکیل انجمن اسلامی در محل کرد. با حمله عراق به ایران پس از گذراندن دوره آموزشی به کردستان رفت و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۳، با سمت بی سیم چی در شرق رود دجله عراق در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم به خاک سپردند. 🔹🔸🔹🔸🔹 به قدری از آزار مردم بیزار بود که یک روز که وقتی فقط ۱۴ سال داشت و با مادرش بیرون رفته بود، رو کرد به مادر و گفت: «مادر! این صدای کفش شما بلند است. این کار باعث آزار مردم است و هم جلب نظر می‌کند، دیگر این کفش‌ها را به پا نکن.» 🌹🍃«مصطفی کوچک» با افکاری بزرگ هر زمان اوقات فراغتی پیدا می‌کرد بلافاصله کتابی دست می‌گرفت و مشغول خواندن می‌شد. در حقیقت مصطفی علاقه شدیدی به تحصیل و مطالعه داشت. در کنار درس و مدرسه شش ماه هم مشغول تحصیل علوم حوزوی شد. مدیر حوزه به پدرش گفته بود که این پسر آینده روشنی دارد و هوش سرشارش او را به همه جا می‌رساند. وقتی هم ۱۷ ساله شد به همراه دوستانش کتابخانه‌ای را در محل ایجاد کرد. به خاطر جثه ریزش او را «مصطفی کوچیک» صدا می‌کردند. با شروع جنگ همه فکر و ذهنش به سمت جنگ رفت، یک روز خانواده را به مدرسه خواستند و گلایه کردند که این مصطفی، مصطفای چند وقت پیش نیست دیگر مثل قبل درس نمی‌خواند و حواسش در کلاس و مدرسه نیست. خانواده که فکر می‌کردند مشکلی در خانه پیش آمده از مصطفی علت را جویا شدند که او گفت: «تقصیر خانواده‌ام نیست، من حواسم به جبهه است.» مادرش تعریف کرد: «یک روز که پدرش می‌خواست برای خواهر کوچک مصطفی به ثبت احوال برود و شناسنامه بگیرد مصطفی مانع او شد و خودش برای این کار پیش قدم شد. از ما پرسید می‌خواهید اسم خواهر را چی بگذارید؟ ما یکی ۲ اسم انتخاب کرده بودیم اما او گفت: «اسم خواهران دیگرمان نام حضرت زهرا (س) پس اسم این خواهرم را نیز از القاب حضرت زهرا (س) بگذارید» و بلافاصله اسم بتول را برای خواهرش انتخاب کرد.» 🌷🍃من به جای پدر اسلحه به دست می‎گیرم در دومین یا سومین عزیمتش به جبهه بود که پدرش از او خواست دیگر به جبهه نرود و خودش جای مصطفی را بگیرد اما مصطفی رو به پدرش گفت: «آخر بابا شما کجا توان و انرژی من را دارید؟ اگر بروید فقط می‌توانید عهده دار برخی امور مثل آب دادن به بچه‌ها و غیره شوید، اما من اسلحه به دست با دشمنان می‌جنگم و تمام توانم را در خط مقدم می‌گذارم. غیر از این اگر شما بروید و شهید بشوید، چند نان خور برای دولت باقی می‌گذارید که باید هزینه زیادی صرف این مسئله شود، آن هم از بیت المال، اما من اگر شهید شوم خودم هستم و خودم، پس خرجی برای دولت نمی‌گذارم.» مادر گفت: «بعد از رفتن به جبهه مصطفی دیگر مثل قبل نبود. وقتی یکی از دوستانش شهید می‌شد با ناراحتی به خانه می‌آمد و می‌گفت: «مادر! تو دلت به رفتن من راضی نیست، اگر راضی بودی تا حالا من هم مثل بقیه دوستانم که جلوی من شهید می‌شوند شهید شده بودم.» ❣🍃مادر شهید بودن افتخار است مصطفی مثل یک معلم اخلاق بود. مؤدب، مردم‌دار، ساده زیست و بسیار مقید بود. پدرش ساعت تبرکی آورده بود اما دست نمی‎کرد. از او پرسیدند چرا ساعتت را دست نمی‎کنی گفته بود: «ساعت هم جزو زیورآلات است دیگر، اگر هدف وقت شناسی باشد که آن را از جیبم در می‌آورم و با نگاه کردن به آن زمان را می‌فهمم.» مادر از علاقه شدید فرزندش به شهادت اینطور روایت کرده است: «مصطفی عاشق شهادت بود. یک روز مقابلم نشست و گفت: «مادر دعا کنی زودتر شهید شوم، قول می‌دهم روز قیامت در محضر حضرت زهرا (س) شما را شفاعت کنم» همیشه می‌گفت: «مادر شهید بودن افتخار است. ببینید برخی جوانان خلافکار را که می‌گیرند و در محله اعدام می‌کنند پدر و مادرشان چقدر احساس خفت می‌کنند اما پدر و مادر شهید آبرومند می‌مانند.» ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهدا مایه رونق حیات معنوی اند در کشور.... 🌱شرط شهید شدن شهید بودن است شادی روح آن سبک بالان عاشق صلوات🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" مصطفی عباسی مقدم" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت"شهید مصطفی عباسی مقدم" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام من هم می‌خواهم از عنایت وکرامات شهیدان برایتان بگویم من یک پسر دارم خیلی به‌سختی بدنیا آوردمش یعنی زودتر از موقعش بدنیا آمد دکترها گفتن زنده نمی‌ماند ولی به لطف خدا زنده ماند وقتی یک بچه به سختی بدنیا میاد واقعا یک حسی دیگری نسبت بهش داری تو سن سه سالگی زمین خورد باعث شد یک توده ای روی پایش درست بشه ولی من نمیخواستم قبول کنم این توده هست روز به روز این توده بزرگتر میشد رفتم دکتر گفت ام آر ای مشخص میکنه ولی من نمیذاشتم شوهرم بچم ببره دکتر بالاخره همش با عکس شهید حاج علی محمدی درد و دل میکردم تا اینکه بچه سه ساله بهم گفت مامان این آقا که عکسش نگاه میکنی امد دیشب تا صبح داشت پام ماساژ میداد حتی رنگ لباسش گفت قهوه ای بود پذیرفتم ببرمش دکتر.. با بیهوشی ام آر ای گرفتن . شوهرم چیزی بهم نگفت، گفت جوش نزن چیزی نیست خونمردگی هستش ولی من از نگاهش نماز زیر آسمون خواندنش یک حسی بهم میگفت دروغ میگه تو این مدت مدام از شهیدان کمک میخواستم بچم شفا بدن تا رفتم مجلس بزرگداشت شهید ابراهیم هادی خیلی التماس کردم باور نمیکنید الان ۶سال از انروز میگذرد بازم دارم گریه میکنم هر کس مادر باشه میفهمه من چی میگم دکتر اسکن رنگی گرفت تو این مدت مادرم و شوهرم با بچم بودن ، من هم شبانه روز گریه میکردم دکترِ اسکن به مادرم دقیقا گفته بود چیز خوبی روی پای این بچه نیست تا اینکه گفتن نمونه بر دارید درست این توده رو عصب سیاتیک بچم بود منم خبر نداشتم همش بهم شوهرم میگفت لگن بچه پیچ خورده روز عمل رسید شوهرم به نیروهای بیمارستان گفته بود به هیچ عنوان به خانمم نگید بچم مشکلش چیه مادرمو گذاشت پیشم حواسش باشه بازم انروز نفهمیدم حتی بعد از ترخیص بچم شیرینی شوهرم گرفت خوشحال لگن بچم گذاشتن سر جاش ولی غافل حس مادریم فکرِ خوب نمیکرد ولی من دست از التماس کردن شهیدان بر نداشتم تا اینکه دختر ۱۶ ساله ام گفت مامان دیشب خواب دیدم مراسم شهید ابراهیم هادی هست، در عالم خواب بهش گفته بودن برو به مادر بگو ما شهیدان بچتو شفا دادیم.. وقتی گفت گفتم مادر بچم فقط لگنش پیچ خورده یعنی چی؟ بعد از دوهفته نتیجه نمونه بچم امد شوهرم گفت بیا بریم بخیه ها رو بکشیم باز من خبر نداشتم وقتی نتیجه رو گرفته بود تو پیراهنش گذاشته بود من نبینم وقتی برده بود دکتر از جاش بلند شده بود خدا شکر کرده بود گفته بود معجزه شد چون همه چیز نشان‌دهنده یک توده بدخیم بود الان باورتون نمیشه.. بله شهیدان سرنوشت عوض میکنن اینهارو بعدا شوهرم برام تعریف کرد گفت دیدم تو زیاد بی تابی میکنی ازت مخفی میکردم اینم سرگذشت عزیز دلم الان بزرگ شده. 💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا