شهید بزرگوار علی اصغر پناهی مقدم🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت : ۱۳۲۱/۱۰/۲
محل ولادت : اراک روستای وزیرآباد
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۱۲
محل شهادت : شلمچه عملیات کربلای پنج
محل مزار : روستای وزیرآباد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه بسیجی شهید علی اصغر پناهی مقدم
💐🍃شهید علی اصغر پناهی مقدم در سال ۱۳۲۱ در روستای وزیرآباد شهرستان اراک متولد شد
خانواده ایشان بسیار مذهبی بودند
فرزند اول خانواده بود ویک برادر ودو خواهر داشتند ودر نوجوانی مادرشان فوت میکند وزندگی سختی را میگذراند
بیست ساله بودند پدرشان هم فوت میکند
🌱عضو شورای روستا بود و به شغل کشاورزی مشغول بود
❣ایشان در سن ۲۲ سالگی ازدواج میکند وصاحب ۷ فرزند میشود وفرزندان کوچک شهید یک ساله نیمه بودن که به درجه شهادت نائل میشوند
🕊🥀شهید پناهی مقدم سرانجام در عملیات کربلای پنج در میدان نبرد در منطقه شلمچه به شهادت رسیدند.
روحش شاد و یادش گرامی باد🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
♥️🌿خاطرات همسر شهید علی اصغر پناهی مقدم
✨من در این مدت کوتاه زندگی مشترک هیچوقت بدی از ایشان ندیدم و بسیار با حوصله و صبور بودن و به حق الناس حساس بودند.
شورای روستا بودن.. بسیار تلاش میکردن برای آبادانی روستا
اوایل جنگ خیلی تلاش کرد برق روستا رو کشیدند و برای روستاهای دیگر هم فعالیت میکردند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگ شهید/ياران چه غريبانه ...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" علی اصغر پناهی مقدم" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "علی اصغر پناهی مقدم"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
May 11
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام و عرض ادب خدمت محبین اهل بیت علیهم السلام و شهدای گرانقدر💐
خیلی وقت بود که برای اینکه در قیامت حسرت زیارت عاشورا را نخورم ، دوست داشتم که هرروز آن را بخوانم ، تا اینکه به طور اتفاقی کانال متوسلین به شهدا را دیدم و عضو شدم.
طبق صحبت بعضی از بزرگان یا شهدا مثل شهید نوید صفری ، واقعا دوست داشتم که لااقل دو مرتبه در روز بخوانم ، که باز در گروه شهدا چله توسل به شهید نوید را دیدم.
واقعا خدارو شاکرم که اول برای خود زیارت عاشورا و بعد برای حاجت مهمی این همراهی با گروه شروع شد.
خداوند بهتون خیر دهد ، چون اگر به تنهایی شروع میکردم ممکن بود باز غافل بشم.
و این توفیق رو از امام رضا جانم علیه السلام دارم ،
ان شاءالله چهارشنبه ها موقع کشیک در حرم مولا به یاد این گروه خوب هستم.
قطعا میدانم بزودی زود معجزه ای برای منم رخ میدهد و در گروه اطلاع رسانی میکنم 🤲
و من الله توفیق
🌺🌺🌺
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام عرض میکنم و از شما بابت زحمتی که برای کانال متوسلین به شهدا می کشید تشکر میکنم،قطعا نظر کرده ی خودشون هستید که این سعادت نصیب شما شده است.
میخواستم مطلبی که برای ما در رابطه با توسل به شهدا پیش امد بازگو کنم،عزیزی در خانواده ی ما مدتی دچار بیماری ساده ای شده بود،همین طور برای اینکه حالشون بهتر بشه گفتن پیش دکتر برن،دکتر اول تشخیص یک بیماری معمولی وبی خطر دادن اما برای اطمینان فرستادن برای عکس،بعد از عکس فرستادن سی تی و بعد سنو و بعد ازمایش و همین طور به ترس و نگرانی ما و خود اون عزیز اضافه میشدو علائم بیماری بود و نگرانی ها رو بیش تر میکرد. هر دکتر میفرستاد پیش دکتر دیگر و در نهایت قرار به جراحی شد.نمونه طبق درخواست پزشک برای آزمایشگاه خصوصی فرستاده شد که زودتر جوابش اماده بشه. خود عزیزمون هم خیلی به هم ریخته بود.از روزی که نگرانی ها شروع شده بود همش میخواستم از کانال متوسلین به شهدا به این عزیزمون بگم که توسل پیدا کنن به شهدا ، نمیدونم چرا نمی شد که بگم.یه روز ناخود اگاه سر صحبت باز شد و من کم کم از کسانی تعریف کردم که شفا از شهدا گرفته بودن،و کانال رو به ایشون معرفی کردم، عضو کانال شدن،اون روز هنوز کانال رو چک نکرده بودم ببینم مال کدام شهید هست،باز کردم دیدم روز ۳۱ چله (چله قبلی) و متعلق به شهید محمد رضا تورجی زاده بود، گفتم امروز متعلق به شهیدی هست که با روضه حضرت زهرا و ارادت به ایشون شناخته شده ،خودمم متوسل به این شهید بزرگوار شدم، ما همش التماس شهید میکردیم جواب آزمایش بد نباشه،ناراحتی این عزیز ما را ناراحت تر میکرد،رفتم خونه،تنها بودم بلند بلند با این شهید بزرگوار صحبت کردم ،چنتا شهید دیگه هم از نظرم میگذروندم که اون ها هم حضرت زهرایی بودن از جمله شهید سلیمانی و شهیدحسین خرازی میگفتم ما شما رو به واسطه ارادتی که به حضرت زهرا دارین میشناسیم و به شما متوسل شدیم،اگر خدا نمیخواست ما رو با شما اشنا نمیکرد،گفتم حضرت زهرا کسی است که در حدیث کساء خدا گفته تمام هستی رو به خاطر او و پدر و همسر و پسرانش خلق کرده،شما از حضرت بخواهید دعا کنن، خدا بی جواب نمیگذاره، وقتی از ازمایشگاه زنگ زدن و گفتن جواب اماده شده،تنها رفتیم و به دکتر نشون دادیم.شوکه شده بودیم و بیتاب که حالا چی میشه،جواب رو که نشون پزشک دادیم،گفتن هیییچ چیز خطرناکی نیست،حتی دارویی هم لازم نداشت،خیلی خوشحال شدیم و همه اش رو از شهید تورجی زاده میدونستیم،از اون روز به بعد کم کم علائم بیماری بر طرف شد و همون بیماری ساده اولی رو ،هم پزشک داروهاش رو کم کرد،بعد مدتی باقی مانده ی داروها رو هم دیگه خود ایشون دیدن لازم نیست استفاده کنن و خیلی کم و گهگاهی.فقط و فقط شفاعت این شهید بزرگوار شامل حال ما شد،خدارو شکر که به واسطه این ولی نعمت ها حاجت ما داده شد.
خواستم بازگو کنم تا شاید کمی از دین این شهید رو ادا کرده باشم.خیلی با معرفتن خیلی،از اعضای محترم کانال خواهش میکنم برای شادی روح مطهر و پاک شهید محمد رضا تورجی زاده صلواتی عنایت بفرمایید.
💐💐💐
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💐#مجید_بربری
#قسمت_54
مجید عشقش مرتضی کریمی بود.چند مرتبه ای هم اومد در خونه و با مجید رفتن گردان و این طرف و اون طرف.حتی وقتی رفتنش جدی شد،مرتضی یه مرتبه هم با خانمم صحبت کرد و گفت؛
_شما اصلا نگران مجید نباشید،من هرجا برم،مجید را هم با خودم میبرم.جوونه،اگر ما نبریمش،به غرورش برمیخوره.و تا آخر هم کنار مجید بود.با هم رفتند،و باهم ماندگار شدند.انگار قرارشون همین بود.از اون طرف یکی از فرماندهان مجید بهش میگه؛
))برای رفتن سوریه،قانونه که اجازه نامه از طرف پدر و مادرت بیاری)).
مجید هم یه خانمی رو پیدا میکنه و شماره فرمانده اش را می گیره،به اون خانم میگه؛بگو من راضی ام پسرم با شما بیاد سوریه!وقتی فرمانده اش میگه:))مجید !بهت نمیخوره ،یه مادر پیر داشته باشی)).در جوابش میگه:((همینه که هست!شما به صدای مادر منم گیر می دین؟)).
رفتن مجید جدی شده بود،ولی ما جدی نمی گرفتیم.مریم خانم مدام تلفن دستش بود و به این طرف و اون طرف زنگ میزد و سراغ میگرفت ببینه ،مجید رو میبرن یا نه.به برادرهاش زنگ زد که رفتن مجید حتمی شده،اما هیچ کی این حرف رو جدی نگرفت.آموزشی که میرفت،مسئول تدارکات گردانِ مرتضی بود.همیشه خدا جیب هاش پر از خرمای خشک بود و به ما میداد.دی سال نود و چهار،که رفتنش جدی شد.تاریخ دقیق رو به ما نگفته بود. خانمم یه بوهایی برده بود.یکی دو شب به رفتنش،لباسهایش را پوشید،قرآن رو از روی کمد آورد و گفت:((بابا ،بیا قرآن بگیر رو سر من!)).گفتم برا چی؟
_هیچی همین جوری،میخوام عکس بذارم برا پروفایلم و به همه بگم ببینند من رفتم سوریه.
مریم گفت؛پاشو خودت رو جمع کن،ما عکس نمی گیریم.التماس کرد:
_یه دو تا عکس از من بگیرید.
فردای همون روز،تلفن هامون مدام زنگ می خورد:((مجید رفته سوریه؟)).گفتیم:نه.بعد فهمیدیم مجید عکسها را گذاشته روی پروفایل پیام رسانش.یه جورایی اعلام کرده بود که من دارم میرم و رفت؛به همین راحتی.از سوریه چند مرتبه زنگ میزد.حتی بیشتر از وقت هایی که تهران بود.یه روز سر سجاده نشسته بودم و نمازم تمام شده بود که بهم زنگ زد.گفتم:
_مجید،بابا من حلالت کردم،فقط هرجا میری،مخصوصا جلو جلوها،کلاه آهنی بذار سرت.
به همه ما گفت:تا چند روزی نمی تونه زنگ بزنه و زنگ نزد،تا خبر شهادتش را به ما دادند😭چند وقت پیش،یه پیرزنی که توان راه رفتن هم نداشت،سوار کردم که ببرم در خونه اش.تا نشست توی ماشین،زد زیر گریه. گفتم مادر چی شده؟چرا این قدر بی تابی؟کاری از دستم برمیاد،بگید براتون انجام بدم.گفت((مادر این عکسی که زدی جلو ماشین،من رو به این حال و روز انداخته.چه نسبتی باهاش دارید؟)).
گفتم:این عکس پسرمه،تو سوریه شهید شده،پیکرش هم برنگشته.
_خوشا به سعادتش!این پسر شما یه کارهایی می کرد که خدا خودش دستش را گرفت.من هر موقع توی میدون می ایستادم و وسیله دستم بود،این آقا زاده شما،برام تا دم خونه می آورد ،و تا من و وسایلم رو سرو سامان نمیداد،نمیرفت.😢
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💐#مجید_بربری
#قسمت_55
حسن آقا دایی مجید،بر زبان آوردن خاطرات خواهرزاده،برایش سخت بود.وقتی آقا افضل و مریم خانم داشتند راجع به مجید می گفتند،او دور از چشم بقیه اشک می ریخت .وقتی هم که می خواست،از مجید صحبت کند،چشمانش قرمز بود.حسن دایی چهارم مجید و رفیق اولش بود.مجید و مهرشاد دایی دیگرش،در یک گروه ده دوازده نفری،با هم رفیق بودند و بیشتر اوقاتشان را با هم می گذراندند.حسن در این جمع،به حسن لُر معروف بود.حسن به یاد ندارد ،مجید هیچ وقت دایی صدایش کرده باشد.میگفت((حسن لُر)).خودش میگوید:
))کاش هیچ وقت اینجا نمی نشستم.چون حرف زدن از مجید برای من سخت است.دوست داشتم من به جای مجید برای من سخت است.دوست داشتم من به جای مجید می رفتم.رفتن مجید،هیچ وقت در ذهنم نمی گنجید.فکر میکردم شوخی میکنه.مثل همه بیست و چندسال زندگی اش،به استثنای این اواخر،که شوخی شوخی سر کرد.می گفتم به قول خودش جوگیر شده.جوّ چند تا بچه هیأتی را گرفته که اومده اند قهوه خانه اش و بعد از چند وقتی تموم میشه و میره.هر بار که آبجیم نگران بود و به من زنگ میزد،با هق هق گریه میگفت:حسن،رفتنش قطعی شده،این داره میره.اگه بره من چه به سرم بریزم.ولی من در جواب اون گریه ها،از ته دل غش غش میخندیدم و میگفتم :آبجی،نگران نباش.این فیلمفیلمشه!این هم یه اذیت جدیده. جوگیر شده.چشمش به چهارتا بچه هیأتی افتاده.این جوری شده.از دور و برش که برن،برمیگرده پیش همون رفیق های قبلیش.قلیون و بقیه بساط.تو این قدر نگرانش نباش.
ما فکر می کردیم مجید جوگیر شده،ولی نشده بود.جوی در کار نبود که مجید را بگیرد و رهاش کند.مجید در راهی قدم گذاشته بود،که به را های قبلی زندگی اش،پشت پا زده بود و شد حرّ مدافعان حرم.این که مجید را حرّ می گویند،کلی حرف پشتش هست.حرّ مدافعان حرم،این که مجید را حرّ میگویند،کلی حرف پشتش هست.حرّ اول لرزه به حرم اهل بیت انداخت.بعد هم سرش را روی پای ارباب گذاشت و به شهادت رسید.خیلی از حرفها در مورد مجید را، نه میشود نوشت و نه میشود گفت.ما یک سری خط قرمزهایی در جامعه داریم،که همه باید رعایت کنیم.یا شرع این خط قرمزها را گذاشته،يا عرف جامعه و ما ملزم به رعایتشان هستیم.مجید پا روی خط قرمزها هم گذاشته بود و بعضی کارها را که نباید انجام داد،انجام میداد. اما چون مجید لقمه حلال خورده بود،به گذشته اش پشت پا زد.لات بود،با لات و لوتهای محل م گشت،اما با مرام بود،صفا داشت. این طور بگم که مجید شبیه یه سری لاتها و لوطی های قدیمی بود،غیرت داشت.این لقمه حلالی که پدرش،سر سفره گذاشته بود و بعدها خودش نون حلال در میآورد،یک جایی خودش را نشون داد.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁علی خواب دیده بود شهید میشود. صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید میشود.
🍁می گفت: وقت #اذان شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام میکنم، بعد میروم سر وقت #نماز.
همان موقع پایش رفت روی مین.
تمام چاشنیهای داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد.
🍁می گفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم.
شهید#علی_محمودوند♥️🕊
📚یادگاران، ج ۳۰
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝