eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
250 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💗💗 💗💗 حلما دیس برنج را جلو کشید و درحالی که برای محمد می کشید گفت: + جلو در دیدم قیافه میلاد درهمه حالا سر چی بحث تون شد؟ ×این چند وقته سرش خیلی تو کتابه... -مادر بهش سخت نگیرید جوونه اگه آرامشو تو خونه پیدا نکنه بیرون دنبالش میگرده ×چه سختی آخه خودش هفته پیش اومد گفت مامان مطالعه مذهبیت زیاده میخوام کمکم کنی برا هیئت مون +خب؟ ×دنبال یه سری حدیث تو زمینه خاصی میگشت دیدم داره از اینترنت مطلب برمیداره بهش گفتم منبع اینا معلوم نیست بذار از رو کتاب معتبر برات پیدا کنم که بیشتر اون حدیثایی که میخواست نبود تو کتابای موثق ... -دنبال چه جور حدیثی میگشت؟ ×یه چیزی که مربوط به مراسم لعن دشمنای اهل بیت باشه هرچی بشه به این جور جلسات نسبت داد.... +سر این بحث تون شد؟ ×نه...دیشب بیرون که بود رفتم سر میزشو مرتب کردم... +خاک به سرم سیگار🚬 پیدا کردی تو اتاقش؟ × نه، بذار حرفمو بزنم دختر...دوتا رمان پیدا کردم که یه مقدار از شون خوندم...بعد یهو دیدم میلاد جلو درِ اتاقش ایستاده داره با نگرانی نگاهم میکنه -کتابای نامناسبی بودن؟ مادرحلما با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت: ×آره...بهش گفتم نباید از این چرندیات بخونه گفتم خوندن یه داستان که با جزییات صحنه فساد و راههای گناهو شرح داده حرامه اصلا با دیدن یه کلیپ مستهجن فرقی نداره.... +خب بعد میلاد چی گفت؟ ×کتابارو از دستم کشید و گفت برادر صادق گفته که وقتش شده با این سطح از مسائل آشنا بشه....این بچه نفهم... +گریه نکن مامان...حالا ... ×سرم داد زد برا اولین بار تو این بیست سال عمرش حلما رفت آن طرف سفره و مادرش را بغل کرد و رو به محمد گفت: +قرص قلب مامانمو میاری؟ -کجاست؟ +تو اتاقش جلو آیینه رو میز کوچیکه لحظاتی بعد محمد با عجله قرص ها را دست حلما داد و کنارش نشست. حلما یک قرص💊 قرمز براق برداشت و زیر زبان مادرش گذاشت. محمد در گوش حلما گفت: مامانو ببریم دکتر؟ همان لحظه مادرحلما با دستش دست محمد را گرفت و همانطور که نفس نفس میزد، آهسته گفت: ×برا ...میلاد...برادری کن -چشم مامان جان چشم 🍁نویسنده ؛بانو سین.کاف🍁 ادامه‌ دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۳۱ تیر
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩از الان تا آخرت عمرت این کار رو ترک نکن 🔰 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 مصاحبـه شنیدنی با شهید شاهرخ ضرغام ملقب به حُر انقلاب... 🎤به فرموده امام حسین مکتب ما شهادت است... 📌 پیشنهاد دانلود ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
۳۱ تیر
🥀‹ راوی‌همرزم‌ِشھیدبابڪ‌نوری‌هریس؛ › 💔تو سوریه‌ با بابک‌ آشنا شدم. اوایل‌ فقط‌ با هم‌‌ سلام‌علیک‌ داشتیم‌، ولی‌ به‌ مرور با هم‌ رفیق‌ شدیم. بابک‌ یه‌ انگشتر عقیق‌ داشت‌‌، خیلی‌ خوشگل‌ بود. یه‌ روز نشسته‌ بودم‌ کنارش‌‌، گفتم‌: :بابک‌ انگشترت‌ خیلی‌ خوشگله" بابک‌ همون‌ لحظه‌ انگشترو درآورد و گرفت سمت‌ من گفت: "داداش‌ این‌ برای‌ شماست" من‌ گفتم: "بابک‌ نه‌ من‌ نمیخوام‌. این‌ انگشتر توعه." گفت: "داداش‌ این‌ انگشتر دیگه‌ به‌ درد من‌ نمیخوره، من‌ دیگه‌ نیازی‌ به‌ این‌ انگشتر ندارم!" ❤️‍🔥بله شهدا از دلبستگی‌ و وابستگی‌های دنیایی‌، خودشونو رها کردند! ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
🌻💐🌻💐🌻💐🌻 💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝متوسلین به شهدا💝 🌻💐🌻💐🌻💐🌻
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 9⃣1⃣نوزدهمین چله ی؛ 🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🖇 امروز " 1 مرداد ماه" 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام 🌷🌷🌷 معرف: خانم سیده زینب حسینی🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ➡️@motevasselin_be_shohada
۳۱ تیر
عارف وارسته شهید عبدالمهدی مغفوری🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: 1335/11/5 محل ولادت: کرمان تاریخ شهادت: 1365/10/5 عملیات کربلای ۴ _جزیره ام الرصاص مزار: گلزار شهدای کرمان ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🕊🌿🥀🌿🕊🌷
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
🔰زندگینامه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری |🕊✨🌺| 💐🍃شهید عبدالمهدی مغفوری در سال 1335 در کرمان در خانواده ای تنگدست ولی متدین  به دنیا آمد. پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد . عبد المهدی در سایه چنین خانواده ای رشد کرد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در کرمان به پایان برد . آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد پایبند یش به دینداری بود  . او پس از پایان دوره دبیرستان در دانشسرا  پذیرفته شد و در رشته برق فوق دیپلم گرفت . در همین زمان بود که به خدمت سربازی فرا خواند ه شد . این روزها با اوج گیری انقلاب توأ م بود عبد المهدی در این دوران سخت به مبارزات خود ادامه داد و پس از پیروزی انقلاب به کرمان باز گشت .با اینکه در دانشگاه پذیرفته شده بود با پوشیدن لباس سبز سپاه را ترجیح داد. او مدتی در کردستان بود. بعد از آغاز جنگ ، تلاشش برای حضور در میدانهای نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان ، از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود . عبدالمهدی در موقعیت مختلف  فرماندهی در سطح لشکر 41 ثارالله و بسیج قرار گرفت و بیش از بیش در روند پر تلاطم نبرد سهیم شد . عملیات کربلای (4) آخرین عملیاتی بود که عطر نفسهای این پیرو حقیقی ائمه اطهار (ع)و امام راحل را به جان می خرید .   عبدالمهدی مغفوری در جزیره ام الرصاص پاداش جهاد اکبر و اصغر خود را گرفت و ساکن کوچه پروانه ها شد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
💚محو روضه‌ی امام حسین علیه السلام؛ هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ، تا اسم امام حسین (ع) می اومد حاجی رو می‌دیدی که اشکش جاری شده. حال عجیبی می‌شد با روضه امام حسین علیه السلام انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد... یک بار وسطِ روضه ، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش! گریه‌کنون اومد پیش من، گفت: « بابا منو دوست نداره.. هر چی گفتم جوابم رو نداد ...» روضه که تموم شد، گفتم: «حاجی، مصطفی اینطوری میگه» با تعجب گفت: «خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم...» از بس محوِ روضه بود ... به روایت: همسر شهید شهید 🌷 قائم‌مقام ستاد لشکر۴۱ثارالله شهادت: عملیات‌کربلای‌چهار ۱۳۶۵ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
۳۱ تیر
🔷شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر: ⚡⚘همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود «کسر کار» می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. 🔹🔸🔹🔸🔹 زهرا سلطان زاده همسر شهید عبدالمهدی مغفوری به بیان خاطراتی از این عارف شهید پرداخت. ❣در روز خواستگاری و آشنایی اول با لباس خاکی وارد شد عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود و با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم، من را خواستگاری کند. مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سخت گیر بودند. شهید در جلسه اول آشنایی که مادرم حضور داشت فقط قرآن  می خواند و مادر از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است. 🌹نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند و شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم. با درآوردن پرده های خانه، موافقت کردم. شهید روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت:  نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند، او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست. سخنرانی که باعث اعزام دانشجویان و اساتید به جبهه شدند او مسئول تبلیغات جبهه بود و بیشتر در پشت جبهه خدمت می کرد و در سخنرانی هایی که در مجالس، دانشگاهها، مساجد انجام می داد عده زیادی را راهی جبهه می کرد. یادم هست سخنرانی در یک دانشگاه  انجام داد. بعد از آن سخنرانی تقریباً کل دانشگاه و اساتید آن عازم جبهه شدند. 🌹در مجالس سخنرانی نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند در اکثر مجالسی که سخنرانی می کرد، من و دو فرزندمان هم شرکت می کردیم. به ما می گفت: در مجلس به بچه ها اجازه نده پیش من بیایند. چون نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند و خدای ناکرده به خاطر این که همسر مغفوری هستید توقع احترام داشته باشید و یا دیگران احساس کنند باید به شما احترام بگدازند. در مجالس شرکت می کردیم، بدون اینکه کسی متوجه باشد من و فرزندانم همراهی های آقای مغفوری هستیم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود و وقتی دوستان شهید به دیدارش می آمدند با بچه ها در محوطه حیاط خانه قدم می زدم. 💥وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. وقتی از او سوال می شد شما از همه زودتر می آید و از همه دیرتر می روید، چرا کسر کار؟ در جواب می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. 🌹من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم شهید در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود. یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. شهید اصلاً متوجه نمی شد. اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت: من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم. 🌹احترام به پدر عبدالمهدی به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت و علاقه وافر به آنها داشت. هرگز ایشان در جلوی پدر خواب نبود. یک روز که پدرشان برای خواب می خواستند منزلمان بیایند، عبدالمهدی خیلی خسته بود و می گفت: باید بنشینم و خوابم نبرد که اگر پدر آمد من جلوی ایشان خواب نباشم. پدر ایشان آمد و جای پدر را انداخت . پدر که خوابید بعداً عبدالمهدی خوابید. همیشه در مقابل پدر ومادر دو زانو می نشست و هر وقت به دیدن آنها می رفت دستشان را می بوسید و وقتی هم خداحافظی می کرد باز دست آنها را می بوسید. عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد. ✨ادامه👇
۳۱ تیر
وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادرم من هم مریض شده بود و داخل بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. اول من به داخل بیمارستان پیش مادرم رفتم. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند. آمدم بیرون تا عبدالمهدی برود. شهید بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم. 🌹شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند عبدالمهدی یک عارف بود. او نمازهای می خواند که من ساعت ها متحیر می ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعا کمیل می خواند و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی  بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد. 🌹شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید آخرین باری که برادرم به جبهه می رفت شهید به من گفت: تا می توانی برادرت را ببین. از این سفر دیگر برنمی گردد و شهید می شود و همین طور هم شد. دفعه آخری که شهید رفت و دیگه برنگشت. قبل از رفتن به من گفت: زهرا هر دفعه که جبهه رفتم شما رفتید زرند خانه مادرتون. این دفعه در خانه بمان، شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآید. من  حرف هایش را جدی نمی گرفتم. ولی ایشان داشتند وداع آخر را انجام می داند و من خانه مادر نرفتم تا اینکه خبر شهادت عبدالمهدی را آوردند.  🌹لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر" وقتی جنازه شهید را می آورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم. مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را می خواند. مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر". حتی در سردخانه بعد از 8 روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود. روح مردان خدا شاد یادشان گرامی🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر
۳۱ تیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تیر