💠مصاحبه با پدر و مادر شهید محمدحسین حدادیان شهید مدافع امنیت
|🌤💔🕊|
💥از گذشته آقا محمدحسین بگویید از کودکی، نوجوانی و همه ویژگیهایی که ایشان را آماده شهادت کرد؟
مادر شهید: محمدحسین کودکی لطیف و مهربان بود، فامیل جور دیگهای دوستش داشتن و این محبت ناشی از خوبیهایش بود، کودکی آرام، مؤدب و حرف گوش کن.
به یاد ندارم هیچوقت به محمدحسین تذکری داده باشم چون همیشه همه وظایفش رو به خوبی انجام میداد و بچه خیلی سربراهی بود.
خواهرش تعریف میکند در بازیهای بچگی محمدحسین طوری بازی را طراحی میکرد که آدم بد و پلیس داشته باشد و حتما یکی آخر بازی شهید شود و اغلب آن شخص خود محمدحسین بود.
بزرگتر که شد در کارهای خانه به من کمک میکرد با اینکه من دختر هم داشتم ولی محمدحسین برایم ظرف میشست و حتی جارو و گردگیری میکرد.
به جوانی که رسید بسیار محجوب، سربه زیر، با اخلاص، پرتلاش و بی ادعا بود.
💥فعالیتش در بسیج از چه زمانی شروع شد؟
مادر شهید: به واسطه حضور پدرش در ناحیه بسیج از چهارسالگی وارد بسیج شد و از خودش شور و اشتیاق نشان داد، در کنار فعالیتهای بسیج اهل هیئت و روضه بود، ارادت خاصی به معصومین(ع) به ویژه امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) داشت و به این عشق میبالید و افتخار میکرد و من الان میدانم که همه اینها دلیل داشته و خداوند چنین عشقی را در دل هرکسی قرار نمیدهد.
جوانها اگر دنبال سعادت هستید، اگر در پی عاقبت بخیری هستید، بروید درِ خانه اهل بیت(ع)، راهش فقط همین است.
محمدحسین اهل نماز اول وقت بود، به تعقیبات نماز اهمیت میداد و بر احکام دین اشراف کامل داشت؛ دو ماه قبل از شهادتش هر روز بین نماز ظهر و عصر زیارت عاشورا میخواند.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
💥هیچوقت با شما حرف شهادت را زده بود؟
مادر شهید: از شهادت زیاد میگفت ولی نه برای خودش مدام میگفت خوش بحال شهدا مگه هرکسی به این مقام میرسه، وقتی از سوریه برگشت حسرتش بیشتر شد مدام میگفت مامان هر کسی لایق شهادت نیست، بعدها که دست نوشتههاش رو دیدیم انتهای اغلبشان نوشته بود «شهادت دُر گرانی است به هرکس ندهندش»
شهادت دغدغه محمدحسین بود ولی هرگز برای خودش به زبان نیاورد، رابطه خاصی با شهدا داشت اغلب جمعهها به قم میرفت اول زیارت خانم فاطمه معصومه(س) و بعد زیارت شهید زینالدین؛ در تهران به کهفالشهدا علاقه خاصی داشت و سحرها به آنجا میرفت.
به یاد دارم یک روز سرد زمستان که برف هم آمده بود آماده شد که به کهفالشهدا برود و وقتی مانعش شدم توجهی نکرد و رفت.
💥دلتنگیهایتان را برای ایشان چطور تسکین میدهید؟
مادر شهید: واقعیت این است که من خیلی دلتنگ پسرم نمیشوم، حس میکنم تمام مدت با من است و روح من با او در ارتباط است.
شهادت محمدحسین زیاد مرا اذیت نکرد و حتی یک شب هم بعد از شهادتش بیخوابی نکشیدم، شاید دلیلش این باشد که در معراج وقتی با پیکرش روبرو شدم گفتم مادر تو در وصیتت گفتی که «اقتدا کردم به علی اکبر امام حسین(ع)» تو اقتدا کردن را بلدی.
زمانی که امام حسین(ع) برای وداع نزد حضرت زینب(س) رفتند ایشان ناشکیبایی نشان دادند امام دست ولایت بر قلب خواهر گذاشتند و بانو زینب کبری(س) آرام شدند.
هرزمان هم که برای فرزندم گریهام گرفته دستم را روی سینه گذاشتم و سه بار گفتم «صلی الله علیک یا اباعبدلله» و مثل آب روی آتش اشکم بند آمده یا مسیر اشکهایم راه کربلا را پیش گرفته است.
در معراج شهدا به محمدحسین گفتم: مادر تا لحظهای که زندهام دستت روی قلب من باشه... شاید آرامش امروز من از همین باشد.
💥از وصیتنامه شهید بگویید چرا یک جوان ۲۲ساله وصیتنامه داشت؟
مادر شهید: ایشان سال ۹۴ زمانی که تصمیم گرفت به سوریه برود وصیتنامهاش را نوشت.
وقتی وصیتنامه را پیدا کردیم دوست داشتم مقام معظم رهبری قبل از همه آن را بخوانند، هیئتی از بیت رهبری روز سوم شهادت در منزل ما حاضر شدند وصیتنامه را به آنها دادیم تا به دست شخص حضرت آقا برسانند.
ادامه👇
🌷🕊🍃
💥محتوای وصیتنامه چه بود؟
مادر شهید: وصیتنامه محمدحسین کوتاه است اما سرتاسر آن ولایت است، جان کلام را گفته و آن رسالتی که بر دوش داشته برای من و شما گذاشته است.
اگر سعادت دنیا و آخرت را میخواهیم باید به وصیت شهدا عمل کنیم چراکه شهدا اما و اگر ندارند، شهید حجت را تمام کرده و اگر پاک نزیسته و مسیر زندگیاش صحیح نبوده به این مقام نمیرسید.
فردای قیامت شهدا میگویند ما حرفمان را زدیم، اگر رفتیم برای شما هم پیغام گذاشتیم و ما عذری نخواهیم داشت.
محمدحسین چندبار در وصیتش نام مقام معظم رهبری را آورده است آنجا که میگوید «جان ناقابلی دارم که پیشکش صاحبالزمان(عج) و نائب بر حقش(امام خامنهای) میکنم» این یعنی ایشان حضرت آقا را به عنوان امام خود در غیاب امام عصر(عج) قبول کرده بود.
جای دیگر مینویسد «پیرو خط رهبری باشید که قطعا راه درست و راه امام زمان(عج) همین است»
شهید محمدحسین حدادیان ابتدای وصیتنامه نوشته است خدا میداند یعنی خدا را بر نوشته خود شاهد گرفته و در پایان هم نوشته است «خدا میداند که در دلم چه غمهایی از غربت این سید غریب است»
پس تمام کلام قابل تامل است وقتی شهید میگوید «قطعا» حتما چیزی دیده که قطعیت در کلام دارد و حتما هر مسیر دیگری بیراهه است.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
💥 از روزی که میزبان مقام معظم رهبری شدید بفرمایید؟
مادر شهید: خاطره حضور ایشان در منزل ما هرگز کهنه نمیشود.
پدر شهید از ماجرای هدیه محمدحسین به رفقایش گفت، از دعایی که به ساعت نکشیده مستجاب شد.
پدر شهید:
بعد از این که مقام معظم رهبری از منزل ما رفتند همه منقلب بودند گریه میکردند و زیارت عاشورا میخواندند و راز حال دگرگونشان را اینگونه برایم تعریف کردند:
«ساعتی قبل از اینکه بیاییم منزل شما رفتیم سر مزار شهید، یکی از دوستان با لحن شوخی خطاب به شهید گفت آقا محمدحسین تو شهادت که تکخوری کردی لااقل حضرت آقا خواست بیاد خونتون ما هم باشیم و همگی یه الهی آمین بلند گفتیم باورش سخته که فقط چند دقیقه بعد دعای ما مستجاب بشه و آقا رو اینجا از نزدیک ببینیم».
با توجه به حوادث اخیر کشور و سوءاستفاده دشمنان از مطالبات مردم اگر صحبتی دارید بفرمایید.
مادر شهید: پیام من برای دشمنان این است که بدانند انقلاب ما پابرجاست و همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند ما خودمان را برای حکومت جهانی حضرت ولیعصر(عج) آماده کردهایم و انقلاب را زمینهساز ظهور میدانیم.
شاید اینها گاهی موانع و دستاندازهایی ایجاد کنند اما نمیتوانند مؤثر باشند و ما به لطف خدا و به برکت خون پاک شهیدان این موانع را برمیداریم.
💥و کلام پایانی...
به انقلابیون و کسانی که آرزوی عاقبت بخیری دارند عرض میکنم پیرو خط رهبری باشیم که راه درست و راه امام زمان(عج) همین است و اگر طالب سعادتیم باید بی چون و چرا در مقابل ولی امرمان سر تعظیم فرود بیاوریم.
در حوادث اخیر برخی مدعیان ولایتمداری در برابر مواضع رهبری چرا آوردند.
برای همه ما درد داشت که ایشان آنقدر از خودشان هزینه میکنند و سپر بلا میشوند اما بدانیم که ولایت ایشان اقتضا میکند همانطور که ائمه(ع) گاهی چنین عمل کردند ایشان هم شاگرد این مکتبند.
وظیفه ما را شهدا مشخص کردهاند، محمدحسین بارها گفت نظر، نظر ولی است نباید چون و چرا و اما و اگر بیاوریم، وقتی خدا چنین چراغ هدایتی را به ما داده چرا قدر ندانیم.
پدر شهید محمدحسین حدادیان نیز با چند جمله به این گفتوگو پایان داد.
✅آرامش، برکت میزبانی یک مهمان خاص
پدر شهید:
محمدحسین را ساعت ۴ صبح به اسارت گرفتند، بیش از 50 تیر با اسلحه شکاری به بدنش شلیک کردند و از کمر به پایین را با چاقو زده بودند، طوری که چشم چپ تخلیه و جمجمه و بینی له شده بود.
🌺مقام معظم رهبری در منزل ما وقتی دیدند نحوه شهادت محمدحسین ما را آزار میدهد، فرمودند «همه اینها برای شهید به اندازه یک افتادن از روی اسب است و اینگونه شهادتها آثار و برکاتی دارد که در آینده مشخص میشود»🌺
این کلام برای ما بسیار آرامشبخش بود.
ما که پدر و مادر شهید محمدحسین هستیم تا قبل از شهادت آنطور که باید ایشان را نشناختیم و درک نکردیم.
🌿💐🌤🌿💐🌤🌿💐
🥀💐نحوه شهادت شهید محمدحسبن حدادیان
☀️💐🌿
پدر شهید میگوید:
از یک ماه قبل از شهادت فرزندم توحشگرانی موسوم به دراویش، در خیابان پاسداران حضور داشتند و مزاحماتی را برای مردم ایجاد میکردند و ما نیز ساکن و بسیجی همان محله هستیم.
در آن روز حادثه، آشوبگران قصد تخریب کلانتری پاسداران را داشتند و خوشبختانه آشوبگران با هشدارهای ناجا عقبنشینی کردند و پس از مدتی آن حادثه هولناک رخ داد که منجر به شهادت 3 نفر از نیروهای نیروی انتظامی شد.
پس از آن آشوبگران با چوب و سنگ و سلاح شکاری بهسمت نیروی انتظامی و مردم هجوم آوردند و قصد آسیب زدن به اموال مردم را داشتند، این در حالی بود که نیروی انتظامی قصد داشت بدون خشونت به این غائله پایان دهد و چندین بار ناجا به آنها اخطار و تذکر داده بود اما آنها اقدامات شوم خود را انجام دادند.
در آن شب حادثه ما در مراسم عزاداری حضرت فاطمه(س) حضور داشتیم که متوجه شدیم این آشوبها آغاز شده است. محمد حسین با شنیدن این موضوع بهصورت داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفت. من نیز همراه او تا ساعت 3 بامداد در محل این حادثه حضور داشتم.
او به نحوه شهادت فرزندش اشاره کرد و گفت:
محمدحسین را ساعت ۴ صبح به اسارت گرفتند، بیش از 50 تیر با اسلحه شکاری به بدنش شلیک کردند و از کمر به پایین را با چاقو زده بودند، طوری که چشم چپ تخلیه و جمجمه و بینی له شده بود.
پدر شهید حدادیان با ابراز اینکه "پسرم سینهزن و خادم ائمه اطهار(ع) بود"، گفت: ما خوشحالیم که پسرم در شب شهادت حضرت زهرا(س) به فیض شهادت نائل شد و محمد حسین را به حضرت زهرا(س) تقدیم کردیم.
روحش شاد و یادشان گرامی🌷🥀🕊
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌿☀️🌷🕊🌿☀️🌷
🔻پیام مقام معظم رهبری در دیدار خانواده شهید حدادیان:
رهبر انقلاب پس از بوسه بر «لباس خادمی هیئت» شهید محمدحسین حدادیان و مشاهده تمثال شهید فرموند:
💫این واقعاً نور هست یک نور معنوی.خداروشکر کنید برای داشتن چنین فرزندی.
💐🌿🌼
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🌻🕊فرازی از وصیت نامه شهید محمدحسین حدادیان
◇چند روز پیش از به شهادت رسیدنش از سوریه برگشته بود و مدتی در سرزمین شام مشغول دفاع از حرم حضرت زینب (س) بود.
آنچه خواهید خواند وصیتنامه این شهید عزیز است قبل از رفتن به سوریه:◇
🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خوشا آنانکه شهادت قسمتشان میشود. خدا میداند که بر خود واجب دانسته که به پیروی از علیاکبر امام حسین (ع) در جبهههای حق علیه باطل حضور پیدا کنم و از حرم عمه سادات در حد توان خود دفاع کنم که در روز قیامت شرمنده مادر سادات، حضرت زهرا (س) و ارباب بیکفنم نباشم.
جان ناقابلی دارم که پیشکش حضرت صاحبالزمان (عج) و نایب بر حقش میکنم.
پدر و مادر عزیزم!
دست شما را میبوسم و از شما میخواهم بابت تمام اذیتهایی که شما را کردهام، مرا حلال کنید.
پیرو خط رهبری باشید که قطعاً راه درست و راه امام زمان (عج) میباشد.
اگر شهید نشویم، میمیریم.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🌷💐🕊🌷💐🕊🌷💐
📚کتاب شهید محمدحسین حدادیان:
✔ آرام جان
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت جگر سوز مادر شهید محمدحسین حدادیان از پیکر فرزندش😭💔
#_شهید_حدادیان
#شهید_امنیت
#عاشق_ولایت
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های خانواده شهید "محمد حسین حدادیان" با پدر شهید "آرمان علی وردی" در معراج شهدا
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره مادر گرامی شهید محمدحسین حدادیان از آخرین هدیه روز مادر💍
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به "چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمدحسین حدادیان"
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد "شهید محمدحسین حدادیان"
💚همنوا با امام زمان(عج)
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با صدای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 8️⃣2️⃣ 🎬
سهراب وارد اتاق شد ، نگاه به بقچه اش که الان یک دست لباس بیشتر داخلش نبود کرد ، می خواست گیوه ها را از پا در آورد و بعد از یک صبح پرحادثه ،اندکی دراز بکشد ،که یاد رخشش افتاد ، به سرعت از اتاق بیرون رفت و به سمت طویله حرکت کرد.
وارد طویله شد و به جایی که می دانست رخش در آنجاست رفت ، طویله اندکی تاریک بود ،چند دقیقه ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کند ،رخش که انگار بوی صاحبش را شنیده بود ، شیهه ای کوتاه کشید.
سهراب جلو رفت و با ناز و نوازش دست به یال اسب سیاه و عزیزش کشید و گفت : سلام رفیق راه، چطوری؟ می دونی امروز تمام دارو ندارم را از دست دادم ، اما به جهنم ،خیالی نیست ،تا تو را دارم غم ندارم و بعد بوسه ای از پوزه رخش گرفت و ادامه داد: می دونستی تو خیلی برام عزیزی...آخر تو اولین نه ..نه...تنها هدیه ای هستی که در طول عمرم گرفتم...
سهراب همانطور که خیره به چشمان درشت رخش شده بود ، یاد وقتی افتاد که خسته و کوفته از بیابان آمده بود ، هنوز به خانه نرسیده بود که دود آتشی که از خانه ی یکی از همسایه هایشان به هوا میرفت توجهش را جلب کرد و تازه متوجه شد که اصطبل خانه ی همسایه آتش گرفته و پسر کوچک مش باقر و مادیان او داخل اصطبل گیر کرده بودند ، سهراب بدون اینکه به عواقبش بیاندیشد ، پتویی به خود پیچید و دل به هرم آتش زد و نه تنها پسرک سر به هوا بلکه مادیان پا به ماه مش باقر را از آتش نجات داد و مش باقر برای اینکه جبران کار انسانی و شجاعت او را بنماید ،به محض آنکه کره مادیان به دنیا آمد ، او را به نام سهراب زد و کمی بعد ، کره را به سهراب هدیه کرد...و این اسب اصیل ،شد رفیق تنهایی های سهراب...
سهراب غرق در خاطراتش بود که با بلند شدن صدا از پشت سرش به خود آمد.
قلندر که از خوشحالی شلنگ و تخته میزد جلو آمد و گفت : ببین چقدر اسبت شادابه ، از دیشب مدام تیمارش کردم و دستی به روی اسب کشید و ادامه داد: عجب اسب زیبا و فرزی ست...بی شک در مسابقه ی حاکم خود را خوب نشان خواهد داد.
سهراب نگاهی به لباسهای نو قلندر کرد و گفت : ببینم گنج پیدا کردی یا یاقوت خان دست و دلباز شده که عید نشده ، رخت نو و عیدی به تن کردی؟
قلندر ذوق زده دستی به قبای گل بادامی اش کشید و گفت : مدتها بود آرزوی چنین لباسی داشتم ، انگار قدم تو خوب بود ، مسافری دست و دلباز به کاروانسرا آمد و انعام خوبی به من داد و...
سهراب به میان حرف قلندر پرید و گفت : خوب خدا را شکر ، اما باید بگویم من بابت تیمار رخش ،پولی ندارم که انعامت دهم.
قلندر خنده ی ریزی کرد وگفت : اشکال ندارد از صدقه سری شما به ما رسیده..
سهراب با تعجب سرش را به طرف او گرداند وگفت :چی؟ چی گفتی؟
قلندر با حالتی دست پاچه گفت : هیچ..هیچمیگویم اگر در مسابقه بردید ، جبران خواهید کرد...راستی، اگر قصد داری در مسابقه شرکت کنید، باید امروز به میدان کنار قصر بروید و نامتان را بنویسید ، در ضمن برای کسانی که از راه دور امده اند به قصد شرکت در مسابقه، در میدان کنار قصر ،چادرهایی برای پذیرایی و اسکان آنها برپا شده...
از من میشنوی به آنجا برو و لااقل رقیبانت را قبل از مسابقه بشناس...
سهراب با خوشحالی دستی به پشت قلندر زد و گفت : ممنون پسر که باخبرم کردی...قول میدهم اگر در مسابقه بردم ، هر چه بخواهی برایت بگیرم .
قلندر نیشش تا بنا گوش باز شد و همانطور که خوشحال وارد طویله شده بود ،خوشحال تر بیرون رفت...
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 9️⃣2️⃣ 🎬
شب شد و سهراب بعد از رسیدگی به رخش ، وارد اتاق شد.
یاقوت که پشت میز کوچکش نشسته بود و در زیر نور شمع روی میز خود را مشغول کاری نشان می داد ، با چشم سالمش ، نگاهی به سهراب کرد و گفت : نگفتی امروز در گشت و گذارت چه شد؟
سهراب که حوصله ی حرف زدن نداشت و اصلا هم نمی خواست از ماجرای دزدی چیزی بگوید ، همانطور که گیوه هایش را پشت در اتاق می انداخت، جلوتر آمد ، کنار یاقوت نشست و گفت : خراسان شهر بزرگی ست ، دیدنی های زیادی دارد.
در همین حین قلندر با فانوس روشن در دستش وارد شد و پشت سرش چندین نفر طبق به سر وارد اتاق شدند و با سلامی کوتاه مشغول چیدن سفره شدند، سفره ای که از شب گذشته هم رنگین تر بود و بوی کباب بره و درخشش دنبه های کباب شده در زیر نور شمع ،اشتهای هر بیننده ای را بر می انگیخت...
سهراب همانطور که خیره به غذاهای رنگ ووارنگ پیش رویش بود گفت : یاقوت خان ، باید بگم اگر سفره های شاهانه برای من میگسترانی تا من هم مثل کریم با مرام ، هدیه و...به شما دهم ، باید بگویم به کاهدان زدی ،چون سهراب هیچ در بساط ندارد...
یاقوت یک چشم به جلو خزید و همانطور خرمای نرم وتازه را در پیاله ی ماست جلویش فرو میکرد تا به دهان ببرد گفت : چه کسی گفته که تو باید بابت یک سفره ناچیز ، چیزی پس دهی و سپس با دست بر روی ران سهراب زد و ادامه داد: اینها جبران شده است، بخور نوش جانت ، حلال تنت، از شیر مادر هم حلال ترت...
قلندر که در تاریکی اربابش را می پایید ، نیش خندی زد و گفت : این پذیرایی ها برای ما هم که عمری خدمت یاقوت خان را کردیم ،عجیب است ، کاملا معلوم است که عزیز کرده هستید.
یاقوت که دوست نداشت قلندر بیش از این سخن بگوید ، تکه نانی کند و به طرف او پراند و گفت : برو بیرون ،کلاغ بد صدا ...
قلندر خنده اش بلندتر شد و گفت : به چشم ارباب ، اما خداییش از زمانی که آقا سهراب آمدند به کاروانسرا ،انگار در رزق و نعمت به روی ما باز شده و با زدن این حرف بیرون رفت.
بعد از رفتن قلندر ، چند دقیقه سکوت فضای اتاق را گرفت و گاهی ملچملوچ یاقوت این سکوت را می شکست.
سهراب لقمه ی در دهانش را فرو داد گفت : بابت این دوشب چقدر باید بپردازم ، چون فردا می خواهم به سمت قصر بروم و برای نام نویسی در مسابقه ، گویا آنجا ، شرکت کنندگان را اسکان می دهند.
یاقوت کباب داخل دستش را به هم چلاند تا له شود و همانطور که دست های چربش را می لیسید گفت : کی حرف پول و کرایه زد؟ می خواهی نام نویسی کنی ، برو ،اما باید برگردی همین جا...یعنی تا در خراسان حضور داری ،قدمت روی چشم ، یاقوت اجازه نمی دهد که شما جای دیگری ساکن شوی، اگر در این اتاق هم راحت نیستی ، به محض خالی شدن اتاقها، اتاقی مستقل به تو خواهم داد.
سهراب خیره به یاقوت در ذهنش با خود می گفت ،بی شککاسه ای زیر نیم کاسه ات است که اینچنین به من ،عرض ارادت می کنی وگرنه کاسب جماعت را چه به این دست و دلبازی ها....ولی از افکارش چیزی به زبان نیاورد و گفت : نه بحث اتاق و...نیست، چون خودم دوست دارم رقیبانم را از نزدیک ببینم و آنها را کمی بسنجم تا بدانم چگونه با آنها دست و پنجه نرم کنم ، پس باید یک شب در کنارشان باشم.
یاقوت سرش را تکان داد وگفت : باشد این هم یک شب....باید قول بدهی بعد از تمام مسابقه به اینجا بیایی...
سهراب چیزی نگفت و مشغول خوردن شد...
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋