eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
255 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻💐🌻💐🌻💐🌻 💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيِّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 3⃣1⃣ سیزدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا 💫 امروز " 27 شهریور ماه" 📌 چله صلوات و زیارت عاشورا‌《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام " "🌷🌷🌷 معرف: خانم فاطمه نصیرالاسلامی برادرزاده گرامی شهید 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @motevasselin_be_shohada
پاسدار شهید منوچهر نصیرالاسلامی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۵۱/۱/۲۳ محل ولادت: کرج تاربخ شهادت: ۱۳۶۶/۱/۲۵ محل شهادت: منطقه مائوت مزار: گلزار شهدای روستای دهنو صمصام از توابع خمین استان مرکزی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید بزرگوار منوچهر نصیرالاسلامی °•[🌺🌤🕊]•° 💐🌿شهید منوچهر نصیرالاسلامی در فروردین ماه سال 1351 در خانواده ای مذهبی در شهر کرج به دنیا آمد . یک سال در آغوش گرم پر مهر و محبت پدر و مادر به سر برد ، اما افسوس در یکسالگی مادر را از دست داد و برای ادامه زندگی به روستای پدری خود در شهرستان خمین مراجعت کرد. 🌱منوچهر تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در آنجا سپری کرد و در دوران راهنمایی به عضویت بسیج درآمد و در زمستان سال 1365 هنگامی که دانش آموز بود، برای دفاع از آرمانهای امام شهیدان همراه کاروان رزمندگان شهرستان الیگودرز به مناطق جنگی عزیمت نمود. ✨او به همراه دیگر بسیجیان پس از دیدن آموزش های لازم نظامی در لشگر 57 ابوالفضل لرستان برای عملیات در جبهه آماده شدند. چند ماه در جبهه به سر برد و وقتیکه برای تعطیلات نوروز 1366 به مرخصی آمده بود، همه دوستان و آشنایان می گفتند چقدر رفتار او تغییر کرده و واقعاً هم همینطور بود ، چهره او ملکوتی شده بود، و طاقت ماندن در شهر را نداشت و همواره در اتاقی مشغول دعا و عبادت بود و گویا برایش روشن بود که آخرین دیدارش است ❣ پدرش می گفت : من وقتیکه چهره او را می دیدم یاد شهیدانی می افتادم که در کنار خودم در جبهه به شهادت می رسیدند. او بعد چند روز به منطقه بازگشت تا حماسه ای در کنار دیگر دوستان شهیدش بیافریند. 🕊او در عملیات فتح پنج در منطقه مائوت عراق شرکت و در روز 25 فروردین 1366 همراه تعدادی از دوستان و همرزمانش به شهادت رسید، ولی تا چند ماه، پیکر پاکش در همان منطقه در ارتفاعات بلند کله قندی ماند. 🥀 تعدادی از دوستانش از جمله شهید سید حسین سیدی که همشهری و دوست او بود پس از گذشت 20 روز از عملیات پیدا و تشیع شدند، ولی شاید این بار نیز خدا تقدیر را برایش این چنین خواسته بود که او برای مدتی مفقود باشد... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 💐🌿✨💐🌿✨💐🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😢ماجرای شناسایی معجزه وار پیکر پاک شهید منوچهر نصیرالاسلامی از زبان برادر گرامیشان 💥رویای صادقه ای که خواهر شهید می بیند ♨️برادر شهید با پرس و جو از همرزمانش متوجه شد هر کدام خبر شهادتش را به روایتی بیان می کردند، مثلاً می گفتند که ایشان در حال آوردن مهمات وخمپاره بود که نزدیک سنگر توسط شلیک توپخانه دشمن به شهادت رسیده است. 🕊وقتی خبر شهادت او را به ما گفتند برای یافتن جنازه او به سردخانه ها و معراج شهدای کرمانشاه و چند شهر مختلف رفتیم تا شاید پیکر پاکش را در میان دیگر شهدای گمنام پیدا کنیم ولی نتیجه ای حاصل نشد. در اواسط اردیبهشت دو برادر بزرگترش برای یافتن او به منطقه عملیاتی مائوت رفتند ولی به دلیل اینکه دشمن بر منطقه از نظر توپخانه و خمپاره اشراف داشت، منطقه را زیر آتش گرفته بود ، و برادران لشکر نصر مشهد که در آنجا مسقر بودند به آنها اجازه ندادند و می گفتند اگر شما بروید، ممکن است شما نیز به شهادت برسید. 🔸بنابراین موفق به تجسس برای یافتن او نشدند و بدون نتیجه برگشتند. چند وقت دیگر برادران برای بار دوم به منطقه رفتند ولی مجدد دست خالی و ناامید بازگشتند. ❣ پس از چندی خواهر شهید خوابی میبیند بدین مضمون که شهید در خواب خواهر می آید و می گوید میخواهم پایم را دراز کنم کسی جلوی پایم است و نمی توانم ، بیایید و او را کنار بگذارید. وقتی خواهرشهید این خواب را برای برادران نقل میکند برادران برای بار سوم به منطقه عملیاتی می روند ولی این بار با اطلاعات دقیق تر و پرسش از چندین نفر از همرزمان او که در آخرین لحظات پیش او بودند، مشخصات کامل منطقه عملیاتی و نقطه ای که او به شهادت رسیده بود را می گیرند و با هماهنگی سپاه پاسداران شهر الیگودرز عازم منطقه عملیاتی می شوند و پس از هماهنگی با تعاون لشگر به منطقه عملیاتی فتح 5 و قله های مشرف به منطقه مائوت بنام گلان و کله قندی می روند. 🔻این بار چون منطقه مائوت فتح شده بود برادران به سمت همان نشانی هایی که همرزمانش گفته بودند می روند تا اینکه از علائم به جا مانده از انبار مهمات که جزء نشانی ها بود متوجه می شوندکه باید سنگرهای اطراف را جستجو کنند. دو نفری تعداد زیادی از سنگرها را از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر اول شهریور 1366 جستجو میکنند. اما دریغ از یک نشانی و خسته و گرسنه تا عصر ادامه میدهند. 🌤یکی از برادران به دنبال آب و غذا به طرف لشکر نصر مشهد رفت، برادر دیگرنقل میکند در حالیکه خسته بودم و به سنگرها و منطقه عملیاتی خیره شده بودم به فداکاری شهدا و رزمندگان فکر میکردم. از خدا کمک می خواستم که ما را نا امید بر نگرداند و کمک کند که جنازه را پیدا کنیم از طرفی هم مطمئن بودم که منطقه و محل را درست آمده و تمام نشانی هایی که دوستانش داده بودند را نیز پیدا کرده بودیم و اگر بر می گشتیم دیگر امکان برگشتن دو باره نبود و از یافتن او در این منطقه نا امید می شدیم و جوابی هم برای پدر و خواهران نداشتیم ، لذا از خدا کمک خواستم و خالصانه به درگاهش التماس کردم ، همینطور در فکر بودم که خداوند لطف خود را به ما نشان داد و چند قدم جلوتر از جایی که نشسته بودم دو پرنده روی زمین نشست و در حال نوک زدن به زمین شدند ، من نا خودآگاه حس کردم باید آن قسمت را بگردم و بلند شدم شروع به کندن آن قسمت که سنگری بود نمودم که یک دفعه یک پوتین از زیر خاک بیرون آمد زبانه پوتین را نگاه کردم اسمش روی آن نوشته شده بود، گویا آن لحظه به تمام آرزوهایم رسیده بودم و از اینکه توانستم او را پیدا کنم خوشحال شدم ، ولی انگار قلبم شکست، با عجله در حال کنار زدن خاک ها بودم، و فریاد می¬زدم مسعود بیا پیدایش کردم او صدای فریادهای مرا شنید وبا سرعت خودش را به من رساند و هر دو باهم شروع به کندن سنگرکردیم و آرام، آرام خاک ها را کنار میزدیم ☘یکدفعه پای او پیدا شد از شلوار گرمکنی که به تن داشت او را شناختیم و مطمئن شدیم که او را پیدا کرده ایم و با آرامش بیشتر برای اینکه به بدن او آسیب نرسانیم خاک ها را کنار می زدیم، تا پیکر اورا بطور کامل از زیر خاک های که از خراب شدن سنگر بر اثر اصابت گلوله توپ بر روی او ریخته شده بود بیرون آوردیم و در جیبش کارت شناسایی اش را یافتیم . ✨ادامه👇
🌿برادر شهید در ادامه می گوید: بدن او یک پا و دو دست نداشت پیکر پاک او گویا در یخچال نگهداری شده بود گوشت های بدنش کاملاً خشک شده بود در حالی که چند جنازه عراقی که در کنار او بود بوی تعفن آنها عذاب آور بود اینجا من یاد خواب خواهرم افتادم که شهید منوچهر به او گفته بود نمی توانم پایم را دراز کنم دیدم که یک جنازه عراقی در یک قدمی او بیرون سنگر بود . 🦋بعد از پیدا کردن او کنار جنازه اش نشستیم و کمی گریه کردیم و فاتحه ای برایش خواندیم. و برای هماهنگی مسعود را به سوی برادران لشگر نصرمشهد فرستادم و آنها به کمک ما آمدند و جسد مبارک شهید را روی برانکارد گذاشتند و اورا به کمک تعدادی از برادران مستقر در آنجا تحویل تعاون آن لشکر دادیم و آنها با یک آمبولانس ما را همراه جنازه شهید به لشکر لرستان که در چندین کیلو متری آنها بود، رساندند و آنها جنازه شهید را تحویل گرفتند. 🥀و بعد از عاشورای حسینی در ششم شهریور 1366 طی مراسم با شکوهی در گلزار شهدا در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پررهرو باد🕊🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠✨فرازی از وصیت نامه شهید والامقام منوچهر نصیرالاسلامی 🌷ای پسر فاطمه دوست دارم در وقت شهادت به بالینم بیایی تا صورتت را ببینم و از دنیا بروم . 🌷ای حسین جان خجالت میکشم که بگویم سرباز حسینم، اگر سرباز تو نیستم ولی تو را دوست دارم مرا بپذیر. 🌷ای حسینِ من ای محبوب من سلام مرا در آخرین لحظات عمرم با اشک شوق بپذیر .خدایا تو را شکر میگویم که ما را از فرهنگی غنی نمودی که بهنگام شهادت به حسین مینگرم و هنگام درد و غم به علی ع. 🌷 وصیتی به پدرم : پدر جان مبادا در سوگ من گریه کنی و ناراحت باشی زیرا امام امت در سوگ فرزندش اشک نریخت . 🌷برای سوگ‌من گریه نکنید شما باید برای حسین گریه کنید که خواهرش بدن برادر را در قتلگاه نشناخت 🌷از خواهران عزیزم میخواهم که حجابتان را حفظ کنید و از برادران عزیز میخواهم که به نماز اهمیت بدهید و راه مرا ادامه دهید تا امام زمان عج از شما خشنود باشد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تفحص شهدا مدیون شهدائیم💔 شادی روح مردان خدا صلوات💐 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" منوچهر نصیرالاسلامی " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت شهید "منوچهر نصیرالاسلامی" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💞 📚 _اسماء؟ بلہ؟ گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ کدوم حرفا؟ _گل رزو  عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم میخواستم گل هارو بندازم  سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود _ما رفتیم خونہ مامان بزرگ گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق گلدوݧ و گذاشتم رو میز،داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم  بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود روش با خط خوشے نوشتہ بود   _"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید" تقدیم بہ خانم هنرمند دوستدارت رامیـݧ ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردن احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیہ _و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود  طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ _یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے  داشتم حتما بهش زنگ بزنم. _اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بود سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازمح میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم _رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت تو  ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم دیگہ عادت کرده بودن با رامیـݧ همش برم بیروݧ _حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم وازریاضے  برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده _دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم _اوݧ نسبت ب  مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره یہ سال گذشت خوب هم گذشت اما... _اونقدر گذشت و گذشت ک رسید ب ب مهر مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم _اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد اما ایندفہ دیگہ جدے بود وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم _تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم برام سخت بود _میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم.... ✍ ادامه دارد .... ✨🦋✨
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💞 📚 _همیشہ ترس از دست  دادنشو داشتم.... براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ ولے رامیـݧ درک نمیکرد..... بهم میگفت دیگہ طاقت نداره.... دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم. _بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ. چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت  گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم. یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم. _رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم  و رفتم رومبل کناریش نشستم. _با تعجب گفت: بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے. _چایے هم ک آوردے چیزے شده؟ چیزے میخواے؟ کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ؟ ناراحتے برم تو اتاقم. ݧ _مادر کجا؟ چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے  یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے. پوفے کردم و گفتم  ماماݧ دوباره شروع نکـݧ. _ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت. ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود گفتم: _ماما؟ -بلہ _میخوام یہ چیزے بهت بگم _خب بگو _آخہ.... _آخه چے؟؟ _هیچے بیخیال _ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے. _راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره _ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب؟ _ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم _تو چے اسماء؟ سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم  _دوسش دارم _ینے چے کہ دوسش دارے؟ تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ‌؟؟ _اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم، _اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے _ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست؟ _ایـنا چیہ میگے دختر؟ خوانواده ها باید بہ هم بخور..... حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست.. _سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم _بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم. ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم _بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ ازم پرسید چیشده؟ نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود _رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم ۵ دیقہ بعد رامیـݧ رسید.... ✍ ادامه دارد .... ✨🦋✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا