eitaa logo
محمدرضارنجبر(۳)قرآن
9.8هزار دنبال‌کننده
832 عکس
317 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تفسیر گزیده ۵۷۶.mp3
12.86M
☘ محمدرضا رنجبر 🌒 شب پانصد و هفتاد و ششم - ۵۷۶ ✅ ترجمه صوتی و تصویری ، کاری است از موسسه پیامبر  مهر و رحمت @mrranjbar3
نهج البلاغه حکمت سوم.mp3
11.35M
نهج‌البلاغه ۳ محمد رضا رنجبر @mrranjbar3
ارزش خود را نگه دار! حکمت ۳ وَ قَالَ (علیه السلام): الْبُخْلُ عَارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ [حَاجَتِهِ] حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ. امیر گلها که درود خدا بر او باد, فرمود: بخل، ننگ و عار است و مایه رسوایی. ترس، نشانه نقص، ضعف و کاستی و کمبود است. فقر، زبان انسان زیرک و تیز بین را از بیان حقیقت باز داشته و خاموش می کند. و انسان بی‌چیز، و تنگدست حتی در شهر و دیار خود غریب و بی پناه و تنهاست. واژه ها: الْبُخْلُ: تنگ‌چشمی، بخل، عدم سخاوت" عَارٌ: ننگ، عیب، رسوایی الْجُبْنُ: ترس، ترسو بودن مَنْقَصةٌ: نقص، کمبود، عیب الْفَقْرُ: تنگدستی، نیازمندی يُخْرِسُ: خاموش می کند، ساکت می کند الْفَطِنَ: زیرک، تیزبین، باهوش عَنْ: از حُجَّته: (حجت+ه) دلیلش، حق و حقیقت الْمُقِلُّ: فقیر، نیازمند غَرِيبٌ: بیگانه، تنها فِي بَلْدَتِهِ:(فی+بلده+ه) در شهر خود
شرح: خشکسالی خوش نیست، کسی از خشکسالی خوشش نمی‌آید، همه بیزارند. آیا شما دیده‌اید کسی بگوید یادش بخیر فلان سال، چه خشکسالی خوشی بود؟ هرگز! بخل، خشکسالی است. بخیل، خشکسال است؛ مثل ابرهای سنگینی که هیچ بارشی ندارد. به قول آن شاعر: «ابریم، نمی‌باریم؛ تیغیم، نمی‌بُریم.» در حالی که عالم، عالم سخاست. نگاه کن به خورشید، چگونه سخاوتمندانه نور خود را نثار می‌کند. ماه را ببین، ستارگان را ببین. گل‌ها را نگاه کن؛ هر چه دارند، تمام دار و ندارشان را در طبق اخلاص می‌گذارند. هیچ‌کس از کنار گل دست خالی برنمی‌گردد؛ عکاس عکسش را می‌گیرد، نقاش نقشش را، عطار عطرش را، کندودار عسلش را، گلابگیر گلابش را، و گل‌فروش گل‌هایش را. آن هم رایگان، بی‌مزد و بی‌منت. به قول سهراب: «من ندیدم بیدی سایه‌اش را بفروشد به زمین، رایگان می‌بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ.» عالم، عالم سخاست. این سخا شاهی است از باغ بهشت. وای آن کز کف چنین شاخی بهشت لذا در عالمی چنین، بخل و بخیل بودن، وصله ناجوری است، و مایه سرافکندگی و موجب انگشت‌نما شدن. مگر ندیدی که بخیل‌ها همیشه انگشت‌نما هستند؟ تا نامشان برده می‌شود، دیگران می‌گویند: فلانی خیلی بخیل است. از این روست که فرمود: «البُخلُ عارٌ.» بخل، عار است. عار یعنی ننگ؛ یعنی آن چیزی که آدمی را در جامعه سرافکنده و سر به زیر می‌کند، خجالت‌زده می‌کند. آن چیزی که آدمی را از چشم جماعت می‌اندازد. «الجبنُ منقصهٌ.» ترس، نقص است. ترس که کمال نیست. شما دیده‌اید کسی را به خاطر ترس و ترسو بودن تحسین کنند؟ بگویند فلانی ماشاءالله خیلی ترسوست؟ هرگز! چرا؟ چون ترس، نقص است. ترس، مثل سنگی است در مسیر رود که سرعتش را کم می‌کند. اما باید مثل رود جاری شد و از این سنگ‌ها گذشت. یک رودخانه اگر به سنگ‌های سر راهش فکر کند، برکه‌ای راکد می‌شود و راکد که بشود، گنداب و مرداب می‌شود و متعفن. مثل درخت باش که هرگز با خودش نمی‌گوید: شکوفه‌هایم را باد می‌برد یا شاخه‌هایم را برف می‌شکند، پس رها کنم. هرگز! بلکه می‌ایستد و قد می‌کشد. «الجبنُ منقصهٌ.» ترس، نقص است. تمام انبیا آمدند تا ما را از ترس، بترسانند. آمدند بگویند: بترسید؛ اما از ترس. می‌دانی ترس یعنی چه؟ یعنی خدا در کار نیست، یا اگر هست، کاری از او ساخته نیست. ترس یعنی همین. درختی که از باد می‌ترسد، ریشه‌هایش سست است. اگر ریشه‌های قوی و نیرومندی داشته باشد، از هیچ باد و طوفانی نمی‌ترسد. آدمی هم همین‌گونه است. اگر ریشه‌های اعتقادی‌اش قوی باشد و معتقد باشد که خدایی هست و این خدا، همه‌کاره است، از هیچ طوفانی غم و اندوه به دل راه نمی‌دهد. این ترس انواعی دارد؛ ترس از قضاوت دیگران که موجب می‌شود آدمی دیگر خودش نباشد. ترس از آینده که باعث می‌شود آدمی از لحظه حال، هیچ لذتی نبرد. ترس واقعاً انرژی را از آدم می‌گیرد و نگرانی و استرس به همراه دارد. ترس، زنجیر روح است. مانع پرواز است. خوشبختی، نیازمند ریسک کردن است. باید از نقطه امن خارج شد. «والفقرُ یُخرِسُ الفطنَ عن حجته.» برخی خاک‌ها به دلیل کمبود مواد آلی، معدنی و مغذی، فقیر هستند. حال اگر گلی، گیاهی یا درختی از دل این خاک فقیر سر بزند، اگرچه ریشه دارد و تلاش می‌کند، اما به دلیل همان کمبود، برگ‌هایش کوچک و پژمرده و گل‌هایش بی‌رنگ و بی‌روح است. میوه‌هایش هم اگر باشد، کوچک و کم‌کیفیت است. چنین درختی نمی‌تواند تمام زیبایی و توانایی خود را به نمایش بگذارد. برخلاف درختی که از خاکی غنی قد کشیده باشد؛ برگ‌هایش سرسبز، گل‌هایش شاداب و میوه‌هایش آبدار است. در نگاه امیرالمؤمنین(ع)، فقر نیز چنین است. فقر، مثل آن زمین فقیر می‌ماند و فقیر، ماجرای درختی را دارد که از خاکی فقیر برخاسته باشد. این فقر، تمام گستره وجود آدمی را فرا می‌گیرد. فقر تنها یک مشکل اقتصادی نیست، بلکه یک مشکل اجتماعی و روانی نیز هست. فقر، آدمی را بی‌اثر می‌کند؛ زبان آدمی را کند و خاموش می‌کند. حتی اگر سخنان پرمعنا و دلایل محکمی هم داشته باشد، شنیده نمی‌شود. درست مثل گوهری که به گل آغشته باشد، هیچ درخششی ندارد. «الفقرُ یُخرِسُ الفطنَ عن حجته.» فقر، لال و گنگ می‌کند، حتی آدم زیرک را. چرا؟ چون اعتماد به نفس را از او می‌گیرد و او را دچار احساس حقارت می‌کند. فقر، زبان را کوتاه می‌کند و دست‌ها را دراز؛ برخلاف غنا که دست‌ها را کوتاه و زبان را دراز می‌کند. «والمُقِلُّ غریبٌ فی بلدته.» یک درخت خشک در میان انبوه درختان سرسبز و خرم، هیچ‌کس التفاتی به آن نمی‌کند. آیا کسی به سراغ چنین درختی می‌رود؟ این درخت، اگرچه در خاک خود است، اما غریب است. فقیر نیز در وطن خود همین حکایت را دارد.
او در میان دیگران حضور دارد، اما به دلیل نداشتن امکانات، در حاشیه است. مثل پرنده زخمی است که از گروه پرندگان جدا می‌افتد. فقیر، تو گویی گلدانی است در سایه که هرگز شکوفا نمی‌شود. یا ماهی‌ای که در حوضچه‌ای محدود است و مجالی برای رشد ندارد. «والمُقِلُّ غریبٌ فی بلدته.» مقل، یعنی کم‌بهره و کم‌برخوردار. غریب، یعنی بیگانه. فی بلدته، در وطن و دیار خود. نتیجه‌گیری: بخل، ترس و فقر سه دشمن بزرگ انسانیت هستند که عزت، آرامش و رشد را از انسان می‌گیرند. عالم بر پایه سخاوت و شجاعت بنا شده و هر کس بخواهد با بخل، ترس و فقر زندگی کند، از مسیر طبیعی و کمال انسانی دور خواهد شد. برای پیاده‌سازی این حکمت در زندگی: ۱. سخاوتمند باشیم: بخشیدن و کمک به دیگران را تمرین کنیم، حتی اگر کوچک باشد. به طبیعت و نعمت‌های خداوند نگاه کنیم و الهام بگیریم. ۲. بر ترس‌ها غلبه کنیم: به خداوند توکل کرده و ریشه‌های اعتقاد خود را تقویت کنیم. از تجربه‌های جدید نترسیم و به جای ایستادن، حرکت کنیم. ۳. برای کاهش فقر تلاش کنیم: از مهارت‌ها و توانایی‌های خود استفاده کنیم تا بهره‌وری بیشتری داشته باشیم. به نیازمندان کمک کنیم و فرصت رشد را به دیگران هدیه دهیم.
☘ محمدرضا رنجبر 🌒 شب پانصد و هفتاد و هفتم - ۵۷۷ ✅ ترجمه صوتی و تصویری ، کاری است از موسسه پیامبر  مهر و رحمت @mrranjbar3
تفسیر گزیده ۵۷۷.mp3
13.78M
☘ محمدرضا رنجبر 🌒 شب پانصد و هفتاد و هفتم - ۵۷۷ ✅ ترجمه صوتی و تصویری ، کاری است از موسسه پیامبر  مهر و رحمت @mrranjbar3
به رضایت خدا دل بسپار! حکمت ۴ وَ قَالَ (علیه السلام) الْعَجْزُ آفَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ، وَ نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى. امیر گل ها که درود خدا بر او باد، فرمود: ناتوانی، زخم جان است. آفتی است که جان و اراده را می‌فرساید. صبر، نمایشی از اوج شجاعت و دلیری است و نشانه بزرگی دل. پارسایی، گنجی بی زوال و گنجینه‌ای بی‌نهایت است که دل را از هر نیازی بی‌نیاز می‌کند. تقوا، سپری محکم و استوار است که انسان را از گزند سختی‌ها و تیرهای بلا و عذاب مصون می‌دارد. و خشنودی به خواست و تقدیر الهی، دلنشین‌ترین همراهی است که آرامش و امنیت و اطمینان را به زندگی می‌بخشد و زندگی را از تلاطم به ساحل امن و امان می‌رساند." واژه ها: الْعَجْزُ: ناتوانی، درماندگی، عجز آفَةٌ: آفت، بلا، آسیب وَ: و، همچنین، نیز الصَّبْرُ: شکیبایی، تحمل، بردباری شَجَاعَةٌ: شجاعت، دلیری، بی‌باکی وَ: و، همچنین، نیز الزُّهْدُ: پارسایی، قناعت، ساده‌زیستی ثَرْوَةٌ: ثروت، دارایی، توانگری وَ: و، همچنین، نیز الْوَرَعُ: تقوا، پرهیزگاری، خویشتنداری جُنَّةٌ: سپر، محافظ، پناه وَ: و، همچنین، نیز نِعْمَ: چه نیکوست، چه خوب است، پسندیده است الْقَرِينُ: همدم، همراه، هم‌نشین الرِّضَى: رضایت، خرسندی، خشنودی شرح:
یک گل، یک گیاه، یک درخت، هرکدام آفت خود را دارند و آفت، گل را و گیاه را و درخت را می‌خشکاند و از پا درمی‌آورد. انسان هم عین همین گل، عین همین گیاه، عین همین درخت، آفت خود را دارد. همان‌طور که یک باغبان ابتدا آفت‌شناسی می‌کند و بعد آفت‌زدایی، آدمی هم بایست آفت‌شناسی کند و آفت‌زدایی. امیرالمؤمنین آفت آدمی را در یک کلمه خلاصه می‌کند: العَجز آفة؛ می‌فرماید: ناتوانی آفت است. آفت چیست؟ به آنچه آسیب‌رسان و زیان‌آور باشد آفت می‌گویید. در طبیعت، خشکسالی، سیل، ملخ‌ها، سرمازدگی، و یخ‌زدگی آفت‌اند، چراکه به محصول آسیب و زیان وارد می‌کنند. امیرالمؤمنین فرمود: ناتوانی با انسان کاری می‌کند که خشکسالی و سیل با محصول، که ملخ‌ها با مزارع، که سرما و یخ‌زدگی با باغ‌های میوه. این ناتوانی هم معلوم است نتیجه بی‌عملی است، حاصل تنبلی، سستی و کسالت است و محصول اهمال‌کاری و به تعویق انداختن و امروز و فردا کردن‌ها. ناتوانی ریشه تمامی ناکامی‌هاست. در طبیعت، موجودات تنبل به‌راحتی شکار می‌شوند، حتی منقرض می‌شوند. جنگل را ببینید؛ درختانی که به‌موقع آب و آفتاب نگیرند یا شاخه‌های ضعیف و بی‌جان داشته باشند، نمی‌توانند در برابر بادهای تند و طوفان‌های سهمگین ایستادگی کنند و زودتر از دیگران از پا درمی‌آیند. یک باغ زیبا حاصل کار مداوم و عاشقانه یک باغبان است. العَجز آفة؛ امیرالمؤمنین با این سخن، ما را تحریک می‌کند به تحرک و حرکت. العَجز آفة؛ ناتوانی آفت است. ریشه ناتوانی هم کار نکردن است. با کار نکردن ممکن است زنده بمانی اما زندگی نمی‌کنی. لذا در جایی فرمود: العمل العمل؛ کار، کار. و بعد هم فرمود: النهایة النهایة؛ یعنی کار را هم که می‌کنی به سرانجام برسان و نیمه‌کاره رها نکن. الصبر شجاعه؛ حلزون نماد کندی و آرامش است، اما همین حلزون همیشه به مقصد خود می‌رسد. چرا؟ به‌خاطر صبر. یک دانه، درختی تنومند و تناور می‌شود. چرا؟ به‌خاطر صبر. یک شکارچی به شکار خود می‌رسد. چرا؟ به‌خاطر صبر. در نگاه امیرالمؤمنین، صبر نه تنها یک فضیلت اخلاقی است بلکه ضرورتی است برای رسیدن به هر فضیلتی. صبر در نگاه نافذ او، یک شاه‌کلید است. شاه‌کلید، در طراحی ساده به نظر می‌رسد اما ساختار آن دقیق است و با همه قفل‌ها سازگار و هماهنگ است. با شاه‌کلید هیچ دری بسته نیست و در بسته‌ای نیست که با آن باز نشود. صبر شاه‌کلید است؛ تمام درهای موفقیت را روی شما خواهد گشود. امیرالمؤمنین تمامی موفقیت‌ها را در یک کلمه یاد می‌کند و آن هم شجاعت است. ببینید: شجاعت یعنی توانایی و اراده در روبه‌رو شدن با ترس‌ها، چالش‌ها و سختی‌ها بدون فرار و بدون تسلیم. یعنی جرأت انتخاب و اقدام در شرایطی که دیگران عقب‌نشینی می‌کنند. ما به چنین ویژگی‌ای شجاعت می‌گوییم. فرمود: الصبر شجاعه؛ یعنی صبر است که شما را به این شجاعت می‌رساند. اگر کسی توانایی مقابله دارد و می‌تواند رفتار قاطع و جسورانه‌ای از خود نشان دهد و سینه سپر کند، این زور و توانایی به آسانی به دست نیامده است. او روزها، هفته‌ها، ماه‌ها تمرین و ممارست داشته، عضلات خود را تقویت کرده، سختی‌ها و دردها را تحمل کرده است. در نتیجه به این شجاعت دست پیدا کرده است. پس ریشه، صبر است. یا اگر کسی در مناظرات علمی شجاعانه ورود می‌کند و فائق می‌شود، به این دلیل است که روز و شب پای کتاب بوده، در مکتبه و مکتب‌خانه زحمت کشیده و سختی‌ها را تحمل کرده است. الصبر شجاعه؛ در نگاه امیرالمؤمنین، توانا بود هرکه شکیبا بود. شکیبایی شما را به خیلی چیزها می‌رساند، یکی هم دانایی است. الزهد ثروه؛ درخت را ببینید؛ هر درختی، مثلاً درخت انار، هر شاخه‌ای از آن به یک سمت است، انگار دست‌هایی به این‌سو و آن‌سو دراز شده است، دست‌های نیاز. اما سرو را ببینید؛ شاخه‌های آن به این‌سو و آن‌سو روانه نیستند. به حداقل آب اکتفا می‌کند، سر به آسمان دارد، سربلند است و همیشه سبز است. انسان زاهد نیز چنین وصف و حکایتی دارد. زاهد یعنی بی‌تعلق. زاهد، عین نسیم است؛ مظهر بی‌تعلقی. نسیم نه جایی دارد برای ماندن، نه چیزی دارد برای انباشتن، اما همین نسیم، غنچه‌ها را شکفته می‌کند و شکوفه‌ها را گردافشانی. اگر نسیم نباشد، درخت سیب، سیب نمی‌دهد و درخت بادام، بادام نمی‌دهد. نسیم هوا را جابه‌جا می‌کند، آلودگی‌ها را کاهش می‌دهد و عطر خوش گل‌ها را به مشام می‌رساند. زاهد همچون نسیم است. و کسی هست که از نسیم بدش بیاید؟ فرمود: الزهد ثروه؛ زهد ثروت است، چون زهد از آدمی نسیم می‌سازد. از نگاه علی، ثروت آن نیست که در جیب توست یا در گاوصندوق تو؛ ثروت آن است که در دل تو جای دارد. ثروت در مالکیت نیست، در بی‌نیازی است، در بی‌تعلقی است. چرا زهد ثروت است؟ روشن است. چون زاهد هیچ تعلقی به مال و منافع ندارد، روابط او بر اساس صداقت است. آدم‌ها هواخواه او می‌شوند و چه ثروتی بالاتر از هواخواه و هواخواهی.