eitaa logo
محمدصادق
155 دنبال‌کننده
646 عکس
118 ویدیو
22 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
اتفاقا راوی حدیث هم از بزرگان قم بوده. «عیسی بن عبدالله اشعری قمی» را می‌گویم که از حضرت صادق روایت کرده: «سه گروه هستند که دعای‌شان مستجاب است؛ حاجی خانه خدا، جنگجو در راه خدا و مریض». البته مریض داریم تا مریض. مریضی هست که از شدّت گناه خودش را بدبخت کرده و بعد با مریضی او را نوازش کرده‌اند تا کمی از گناهانش بریزد. و مریضی هست که بخاطر ایستادگی در برابر معماران گناه و سردمداران عصیان، در راه خدا جنگیده و حالا به بستر افتاده. مثل همین روزهای فاطمه‌ی زهرا یا مثل همین امشبِ فاطمه‌ی معصومه. امشب قاعدتا احوالات دگرگون شده و بیماریش شدیدتر و دعاهایش مستجاب‌تر. خب گداهای پررو و پرتوقع همچین مواقعی را از دست نمی‌دهند. مثلا با اجازه سیدالساجدین کمی دست می‌برند در دعاهایش و تصرفی می‌کنند در ضمیرهای ابوحمزه و همین‌طور که خودشان را به ضریح کریمه‌ی اهل‌بیت متصل کرده‌اند، فاطمه زهرا یا فاطمه معصومه را ـ فرقی نمی‌کند ـ صدا می‌زنند و می‌گویند: «بحبل مَن أتّصل أن انتِ قطعتِ حبلکِ عنّی؟» @msnote
ادامه پست قبلی: در چنین شرایطی که اکثر مردها به خاک تردید افتاده بودند و زمین‌گیر تحلیل‌های تاریک شده بودند تا امام مشعل هدایت را تنهای تنها روشن نگه دارد، فقط یک بود که قیام کرد تا به همه‌ی مردنماها ثابت کند راه، همانی است که امام می‌رود و نبض توحید و خداپرستی همان‌جایی می‌زند که قدم می‌گذارد. رفت تا ثابت کند اقامه‌ی کلمه‌ی حق فقط با دستان فرزند محمّد و علی ممکن است و مجاهده از همان شمشیری می‌چکد که در دستان اهالی ذوالفقار باشد. تحمل راه مدینه تا قم برای مخدّرات نجیبی که خانه‌ی پیامبر از آنها روشنایی می‌گرفت، کار راحتی نبود اما وقتی مسأله، نصرت امام معصوم باشد، معصومه‌ی موسی بن‌جعفر همان کاری را می‌کند که فاطمه‌ی حیدر انجام داد. حالا می‌شود حدس زد که چرا در خاندانی که دخترها در نوجوانی ازدواج می‌کردند، کریمه‌ی اهل‌بیت با وجود هفده هجده باری که به بهار آبرو داده بود، به خانه‌ی بخت نرفت. عابد و عالم و زاهد زیاد بودند ولی مگر مردی پیدا می‌شد که در عرصه‌ی مجاهده و نصرت و قیام، کفوی برای فاطمه‌ی معصومه شود؟! حالا می‌توان تخمین زد که چرا از بین این‌همه امامزاده ـ که همه‌شان واجب التعظیم هستند ـ فقط برای زیارت ملیکه‌ی قم است که روایت خاصّ نقل شده و این بانو را هم‌سنگ عباس‌بن‌علی و علی‌اکبری قرار داده که در اوج غربت، امام را رها نکردند. همان سلسله سند نورانی و درجه یک را می‌گویم که این کلام برادرش را از پیچ‌های تاریخ عبور داده‌اند و به ما رسانده‌اند: «سعد بن سعد اشعری قمی می‌گوید از حضرت رضا درباره‌ی خواهرش سوال کردم. فرمود: «هر کس او را زیارت کند، بهشت خدا مال او خواهد شد.» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ این غزل‌گریه‌ها که می‌بینی، آنِ شعر است شعر آیینی زنده‌ام با همین جهان‌بینی، ای جهان من! ای «جهان‌بانو» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✳️ پی نوشت: تحلیل علیلی بود از قیام حضرت کریمه که تقدیمش می‌کنم به عتبه‌های آهنی و سبزرنگ رواقش که حالا دیگر عوض‌شان کرده‌اند؛ مخدّره‌ای که گمان می‌کنم اگر تمامی فقهای شیعه در بهشت هم دور هم جمع شوند و عقل‌های نورانی‌شده‌‌ به نور اهل بیت را روی هم بریزند، باز هم به فهم درجاتش نمی‌رسند. البته مهمتر از تحلیل، تطبیق آن به شرایط روز و امتحانات فعلی جامعه ی شیعه است که امروز، جنسی اقتصادی پیدا کرده. در فایل صوتی ای که کانال حسینیه اندیشه به تاریخ شانزده آذر نود و هشت بارگذاری کرده، این تطبیق هم تا حدودی انجام شده. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• 🖊: @msnote
... بعد از همان یکی دو تا پلّه‌ی رواق اصلی پایین بیایند و نگاهی به ضریح بیندازند و بگویند: ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• صاحبانِ ما واژه‌های روی کاغذ نوشته شده یا روی زبان آمده یا توی گلو رسوب‌کرده، به امیدی آمده‌اند پیش شما. به خانه و خانواده و شهر و شغل خودشان دل‌بسته بودند اما از همه‌ی دلبستگی‌ها کَندند چون ندای شما را شنیدند که: «و أتونی بأهلکم أجمعین... با همه‌ی کسان خود، پیش من بیایید» این دعوت کریمانه را شنیدند و پیش شما آمدند که خودتان بزرگ‌شان کنید و با تربیت شما، نمونه‌ی همان تمثیلی بشوند که حضرت باقر فرمود مقصود خدا از آن، شیعیان اند: «کزرع اخرج شطئه ... یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار... مانند نهالی که جوانه‌ی خود برآورد تا ستبر شود و بر ساقه‌های خود بایستد و دهقانان را [از رشد خود] به شگفت آورد [خداوند مؤمنان را به این صورت تقویت می کند] تا به وسیله‌ی آنان، کافران را به خشم اندازد». می‌خواستند به مدد شما به‌دردبخور بشوند و کافران را پُر از خشم کنند و این‌طوری از شما نشان شیعه‌شدن بگیرند... ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ـ اگر دیروز و امروز، مردانی پیدا شدند که سینه ستبر کردند و روی پای خودشان ایستادند و دنیا را به شگفت آوردند و دستگاه کفر را از خشم و غیظ به لرزه انداختند، به برکت تربیت مادرانه‌ی شما بوده که در عصر غیبت، پشت و پناهِ نوّاب عامّ حضرت ولی‌عصر بوده‌اید و زیر بغل حوزه‌ی قم را گرفته‌اید تا کم‌کم بزرگ شود. گریه‌های هر شبِ کنار ضریح جدّتان در نجف که به کنار؛ شما هم «بنت امیرالمؤمنین» هستید و بین پیرغلام‌ها ایمان و یقین پخش می‌کنید. بخاطر همین من می‌گویم پیرمرد آن جمله‌ی معروفش را درباره‌ی هر «زن» و هر «مرد»ی نگفته؛ یعنی اول ضریح شما را در ذهنش مجسم کرده و بعد همان تصویر را در قالب کلمات ریخته: «از دامن زن است که مرد به معراج می‌‌رود...» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️همین ضمیرهای مؤنّث مأنوس ...✳️ ✅ حال نداشتم تا خیابان اصلی بروم و سراغ یک گل‌فروشی خوب را بگیرم اما هدیه دادن به کسی که تازه «خادم حرم» شده بود، آداب خودش را داشت. بخاطر همین تنبلی را کنار گذاشتم و راهم را کج کردم. داشتم سعی می‌کردم که یادم بیاید کیفیت کار کدام مغازه بهتر بود ولی گل‌فروشیِ تازه‌تأسیس توی خیابان فرعی، چشمم را روشن کرد و راهم را کوتاه. سریع چپیدم تو. غیر از عطر گل، صمیمیت و خوش‌صحبتی و ادبِ فروشنده هم مغازه را برداشته بود. همین‌طور که گل‌ها را تزیین می‌کرد، خاطره می‌گفت و لبخند می‌زد و از مشتری‌ها به هر بهانه‌ای صلوات دشت می‌کرد. نوبت من که رسید، دو تا رُز قرمزی را که با کلّی تردید انتخاب کرده بودم، روی میزش گذاشتم. وقتی داستان‌ها و شوخی‌هایش همزمان با تزیین گل تمام شد، به طرف کارت‌ها اشاره کرد و گفت: ـ به سلامتی مناسبتش چیه؟ کدوم کارت رو انتخاب می‌کنید که بذارم رو دسته‌گل‌تون؟ + والا نمی‌دونم کدوم کارت خوبه؛ چون مناسبتش اینه که یکی از بستگان، خادم افتخاریِ حرم شدن. به وضوح هیجان‌زده شد. با لبخندی گرم‌تر از ثانیه‌های قبلی، نگاه محبّت‌آمیزی انداخت و غافلگیرم کرد: «به به! پس منم دو تا شاخه‌ی *نرگس* بهتون هدیه می‌دم و میذارم رو دسته‌گل‌تون تا هر وقت خدمت حضرت *معصومه* رفتن، من رو هم یاد کنن.» بعد نرگس‌ها را خیلی عمیق بو کرد و گفت: «خودتون بهتر می‌دونید که؟ آدم که نرگس بو کنه، صلواتْ‌واجب میشه» و دوباره از من و بقیه‌ی مشتری‌ها صلوات گرفت.  ولی من صلوات را طوری فرستادم که فقط بتوانم بغضم را ردّ کنم. می‌خواستم به مرد بگویم: عجب کاری کردی مرد! حسابی حرف دلم را زدی. من همیشه فکر می‌کردم قم یک ربط ویژه‌ای به سامرا دارد و از حضرات عسکریین تا والده‌ی حضرت حجّت و خواهر حضرت هادی ـ که همگی در کنار هم آرمیده‌اند ـ یک تعلّق خاطر خاصّی دارند به کریمه‌ی اهل‌بیت. مگر نه این‌که حضرت عسکری از سامرّا دستور داد تا در قم مسجدی بسازند که امروز به نامِ نامیِ خودش نام گرفته؟ و مگر نه این‌که که آن نامه‌ی بی‌نظیر را برای قمی‌ها نوشت و مگر برای‌شان دعای قنوت نفرستاد؟ مگر نه این‌که وقتی وارد حرم شدم و زیارتنامه‌ی نرجس خاتون را خواندم، آن «ضمیرهای مفرد مونث مخاطب» دائما من را به یاد علیامخدّره و زیارت‌هایی می‌انداخت که در قم نصیبم شده بود؟ هر کدام از آن «السلام علیک»‌های سامرّایی وقتی در آخرش کسره می‌آمد، خاطره‌ی انکسارهایی را زنده می‌کرد که در حرم دختر موسی‌بن‌جعفر رو می‌شد و بعد به لطفِ علیامخدّره جوش می‌خورد؛ همان کسره‌هایی که مزّه‌ی «کسري لایجبره الا لطفک» می‌داد. اصلا درستش هم همین است که به خادم حضرت *معصومه* ، گل *نرگس* هدیه بدهند...  ولی هیچ‌کدام از این‌ها را به آن گل‌فروش خوش‌سلیقه نگفتم. فقط خندیدم که: «ممنون بخاطر هدیه‌ی خوبت. دمت گرم که حال‌مون رو عوض کردی و این‌همه صلوات رو لب‌هامون آوردی.» از گل‌فروشی که بیرون آمدم، به جای همه‌ی آن حرف‌ها، به طرف سامرا ایستادم و گفتم: *السَّلام عليكِ يا شبيهةَ‌ام موسى‏ و ابْنةَ حَواریّ عيسی* بعد بغضم را رها کردم تا اشک‌هایم روی شاخه‌های نرگس بیفتند. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• خیلی سال پیش بود که ضمائر عربی را یاد گرفتم و آن موقع فکر نمی‌کردم روزی برسد که این‌همه معنا دور و بر شان را بگیرد. ولی دوران غیبت است دیگر! وقتی زیر بار این‌همه نداشته‌های بزرگ رفته‌ایم، تنها دل‌خوشی‌مان ضرباهنگ زیارت‌نامه‌ها و همین ضمیرهای مونّثِ مأنوسی است که بوی شما را می‌دهند ... ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• 🖊: @msnote
"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄" 🔅لنگه‌ی سمت چپی ِ آن در🔅  وقتی اوضاع ِ همیشه خرابت به جاهای ناجور می‌رسد، خودت را می‌بینی که از «کوچه‌ی ارک» و «خیابان ارم» سر درآورده‌ای یا داری «پل آهنچی» را سلانه سلانه طی می‌کنی. فرقی نمی‌کند که از «صحن صاحب‌الزمان» وارد شوی یا اذن دخول را در کنار «مسجد اعظم» بخوانی یا حتی مسیر «صحن عتیق» را انتخاب کنی؛ مهم این است که همه‌ی این راه‌ها به ضریح ختم می‌شود. همان‌جایی که  عقل ناقصم می‌گوید مَحرمی برای محرومیت‌هاست. آدم اگر کمبودهایش را به کسی بگوید، یا بی‌آبرو می‌شود یا خجالت می‌کشد یا نگران است که شاید یک روزی سرّش فاش شود و تازه آخرش هم فقط درددل کرده و معلوم نیست چیزی نصیبش شده باشد. اما تو می‌روی و به آن شبکه‌های مهربان می‌چسبی و همه‌ی نداشته‌هایت را فریاد می‌زنی و برای هزارمین بار می‌گویی که من تمام شده‌ام...  بعد بدون آن که تحقیرت کنند یا بخاطر فرصت‌های از دست‌رفته سرزنش شوی یا بی‌وفایی‌ها و دروغ‌‌هایت را به رویت بیاورند، باز هم دست‌های خالی‌ات را پُر می‌کنند و روی همه‌ی زخم‌هایی که به قلب و روح و فکرت زدی، مرهم می‌گذارند. مخصوصاً اگر زیارت پدر را پیش دختر بخوانی  ـ مگر چه فرقی هست بین مزار پدر و مضجع دختر؟! ـ و در حین صحبت کردن با موسی‌بن‌جعفر، به ضریح فاطمه‌اش اشاره کنی: عائذاً بقبرک لائذاً بضریحک ... ... این‌قدر حالت خوب می‌شود که دیگر بلند می‌شوی و همین‌طور که داری اشک‌هایت را پاک می‌کنی، لبخند می‌زنی و کیف می‌کنی از زندگی در شهری که حرم دارد. وای که اگر بدانی این چهار کلمه یعنی چه: «شهری که حرم دارد» سرخوش و سرحال به کفشدار سلام می‌کنی و داری کفشت را تحویل می‌گیری که یادت می‌افتد یکی از سخت‌ترین کارها و پیچیده‌ترین ظرایف ِ دین‌داری، حفظ «حالت تقصیر» است و این‌که همیشه به دستگاه خدا بدهکاری و چقدر کم گذاشته‌ای.  انگار طراح ِ در خروجی هم همین را بلد بوده. کدام در را می‌گویم؟ همان در بزرگ چوبی و دو لنگه‌ای که به طرف پارکینگ شرقی باز می‌شود و شبستان امام را به خیابان ارم متصل می‌کند. همین که می‌آیی در را ببوسی و از حرم خارج شوی، نوشته‌ای را که روی لنگه‌ی سمت چپی ِ آن در حک شده، می‌خوانی: 🔹 *عجب راهی است راه عشق کآنجا / کسی سر بَر کند، کش سر نباشد*🔹  بعد دستی به گردنت می‌کشی که هر روز کلفت‌تر شده بدون آن که به تیزی ِ تیغ عادت کرده باشد و سری که دیگر روی گردنت سنگینی نمی‌کند... و به کریمه می‌گویی: تا کی می‌خواهید این‌قدر به ما لطف کنید و به فکرمان باشید؛ بدون این‌که ما ـ حداقل ـ به اندازه‌ی راه ِ مدینه تا قم، برای‌تان زجر کشیده باشیم؟  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• از خط خطی‌های همسایه‌ی پانزده ساله‌تان که *هیچ وقت* از حرم شما دست خالی برنگشته است ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔸پی‌نوشت: به مناسبت همین 17 روز طلایی که بانوی موسوی ِ مدینه، ید بیضایش را در قم از گریبان بیرون آورده بود. از بیست‌وسوم ربیع‌الاول تا دهم ربیع‌الثانی ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• اتفاقا راوی حدیث هم از بزرگان قم بوده. «عیسی بن عبدالله اشعری قمی» را می‌گویم که از حضرت صادق روایت کرده: «سه گروه هستند که دعای‌شان مستجاب است؛ حاجی خانه خدا، جنگجو در راه خدا و مریض». البته مریض داریم تا مریض. مریضی هست که از شدّت گناه خودش را بدبخت کرده و بعد با مریضی او را نوازش کرده‌اند تا کمی از گناهانش بریزد. و مریضی هست که بخاطر ایستادگی در برابر معماران گناه و سردمداران عصیان، در راه خدا جنگیده و حالا به بستر افتاده. مثل همین روزهای فاطمه‌ی زهرا یا مثل همین امشبِ فاطمه‌ی معصومه. امشب قاعدتا احوالات دگرگون شده و بیماریش شدیدتر و دعاهایش مستجاب‌تر. خب گداهای پررو و پرتوقع همچین مواقعی را از دست نمی‌دهند. مثلا با اجازه سیدالساجدین کمی دست می‌برند در دعاهایش و تصرفی می‌کنند در ضمیرهای ابوحمزه و همین‌طور که خودشان را به ضریح کریمه‌ی اهل‌بیت متصل کرده‌اند، فاطمه زهرا یا فاطمه معصومه را ـ فرقی نمی‌کند ـ صدا می‌زنند و می‌گویند: «بحبل مَن أتّصل أن انتِ قطعتِ حبلکِ عنّی؟» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️همین ضمیرهای مؤنّث مأنوس ...✳️ ✅ حال نداشتم تا خیابان اصلی بروم و سراغ یک گل‌فروشی خوب را بگیرم اما هدیه دادن به کسی که تازه «خادم حرم» شده بود، آداب خودش را داشت. بخاطر همین تنبلی را کنار گذاشتم و راهم را کج کردم. داشتم سعی می‌کردم که یادم بیاید کیفیت کار کدام مغازه بهتر بود ولی گل‌فروشیِ تازه‌تأسیس توی خیابان فرعی، چشمم را روشن کرد و راهم را کوتاه. سریع چپیدم تو. غیر از عطر گل، صمیمیت و خوش‌صحبتی و ادبِ فروشنده هم مغازه را برداشته بود. همین‌طور که گل‌ها را تزیین می‌کرد، خاطره می‌گفت و لبخند می‌زد و از مشتری‌ها به هر بهانه‌ای صلوات دشت می‌کرد. نوبت من که رسید، دو تا رُز قرمزی را که با کلّی تردید انتخاب کرده بودم، روی میزش گذاشتم. وقتی داستان‌ها و شوخی‌هایش همزمان با تزیین گل تمام شد، به طرف کارت‌ها اشاره کرد و گفت: ـ به سلامتی مناسبتش چیه؟ کدوم کارت رو انتخاب می‌کنید که بذارم رو دسته‌گل‌تون؟ + والا نمی‌دونم کدوم کارت خوبه؛ چون مناسبتش اینه که یکی از بستگان، خادم افتخاریِ حرم شدن. به وضوح هیجان‌زده شد. با لبخندی گرم‌تر از ثانیه‌های قبلی، نگاه محبّت‌آمیزی انداخت و غافلگیرم کرد: «به به! پس منم دو تا شاخه‌ی *نرگس* بهتون هدیه می‌دم و میذارم رو دسته‌گل‌تون تا هر وقت خدمت حضرت *معصومه* رفتن، من رو هم یاد کنن.» بعد نرگس‌ها را خیلی عمیق بو کرد و گفت: «خودتون بهتر می‌دونید که؟ آدم که نرگس بو کنه، صلواتْ‌واجب میشه» و دوباره از من و بقیه‌ی مشتری‌ها صلوات گرفت.  ولی من صلوات را طوری فرستادم که فقط بتوانم بغضم را ردّ کنم. می‌خواستم به مرد بگویم: عجب کاری کردی مرد! حسابی حرف دلم را زدی. من همیشه فکر می‌کردم قم یک ربط ویژه‌ای به سامرا دارد و از حضرات عسکریین تا والده‌ی حضرت حجّت و خواهر حضرت هادی ـ که همگی در کنار هم آرمیده‌اند ـ یک تعلّق خاطر خاصّی دارند به کریمه‌ی اهل‌بیت. مگر نه این‌که حضرت عسکری از سامرّا دستور داد تا در قم مسجدی بسازند که امروز به نامِ نامیِ خودش نام گرفته؟ و مگر نه این‌که که آن نامه‌ی بی‌نظیر را برای قمی‌ها نوشت و مگر برای‌شان دعای قنوت نفرستاد؟ مگر نه این‌که وقتی وارد حرم شدم و زیارتنامه‌ی نرجس خاتون را خواندم، آن «ضمیرهای مفرد مونث مخاطب» دائما من را به یاد علیامخدّره و زیارت‌هایی می‌انداخت که در قم نصیبم شده بود؟ هر کدام از آن «السلام علیک»‌های سامرّایی وقتی در آخرش کسره می‌آمد، خاطره‌ی انکسارهایی را زنده می‌کرد که در حرم دختر موسی‌بن‌جعفر رو می‌شد و بعد به لطفِ علیامخدّره جوش می‌خورد؛ همان کسره‌هایی که مزّه‌ی «کسري لایجبره الا لطفک» می‌داد. اصلا درستش هم همین است که به خادم حضرت *معصومه* ، گل *نرگس* هدیه بدهند...  ولی هیچ‌کدام از این‌ها را به آن گل‌فروش خوش‌سلیقه نگفتم. فقط خندیدم که: «ممنون بخاطر هدیه‌ی خوبت. دمت گرم که حال‌مون رو عوض کردی و این‌همه صلوات رو لب‌هامون آوردی.» از گل‌فروشی که بیرون آمدم، به جای همه‌ی آن حرف‌ها، به طرف سامرا ایستادم و گفتم: *السَّلام عليكِ يا شبيهةَ‌ام موسى‏ و ابْنةَ حَواریّ عيسی* بعد بغضم را رها کردم تا اشک‌هایم روی شاخه‌های نرگس بیفتند. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• خیلی سال پیش بود که ضمائر عربی را یاد گرفتم و آن موقع فکر نمی‌کردم روزی برسد که این‌همه معنا دور و بر شان را بگیرد. ولی دوران غیبت است دیگر! وقتی زیر بار این‌همه نداشته‌های بزرگ رفته‌ایم، تنها دل‌خوشی‌مان ضرباهنگ زیارت‌نامه‌ها و همین ضمیرهای مونّثِ مأنوسی است که بوی شما را می‌دهند ... ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• 🖊: @msnote
ادامه پست قبلی: در چنین شرایطی که اکثر مردها به خاک تردید افتاده بودند و زمین‌گیر تحلیل‌های تاریک شده بودند تا امام مشعل هدایت را تنهای تنها روشن نگه دارد، فقط یک بود که قیام کرد تا به همه‌ی مردنماها ثابت کند راه، همانی است که امام می‌رود و نبض توحید و خداپرستی همان‌جایی می‌زند که قدم می‌گذارد. رفت تا ثابت کند اقامه‌ی کلمه‌ی حق فقط با دستان فرزند محمّد و علی ممکن است و مجاهده از همان شمشیری می‌چکد که در دستان اهالی ذوالفقار باشد. تحمل راه مدینه تا قم برای مخدّرات نجیبی که خانه‌ی پیامبر از آنها روشنایی می‌گرفت، کار راحتی نبود اما وقتی مسأله، نصرت امام معصوم باشد، معصومه‌ی موسی بن‌جعفر همان کاری را می‌کند که فاطمه‌ی حیدر انجام داد. حالا می‌شود حدس زد که چرا در خاندانی که دخترها در نوجوانی ازدواج می‌کردند، کریمه‌ی اهل‌بیت با وجود هفده هجده باری که به بهار آبرو داده بود، به خانه‌ی بخت نرفت. عابد و عالم و زاهد زیاد بودند ولی مگر مردی پیدا می‌شد که در عرصه‌ی مجاهده و نصرت و قیام، کفوی برای فاطمه‌ی معصومه شود؟! حالا می‌توان تخمین زد که چرا از بین این‌همه امامزاده ـ که همه‌شان واجب التعظیم هستند ـ فقط برای زیارت ملیکه‌ی قم است که روایت خاصّ نقل شده و این بانو را هم‌سنگ عباس‌بن‌علی و علی‌اکبری قرار داده که در اوج غربت، امام را رها نکردند. همان سلسله سند نورانی و درجه یک را می‌گویم که این کلام برادرش را از پیچ‌های تاریخ عبور داده‌اند و به ما رسانده‌اند: «سعد بن سعد اشعری قمی می‌گوید از حضرت رضا درباره‌ی خواهرش سوال کردم. فرمود: «هر کس او را زیارت کند، بهشت خدا مال او خواهد شد.» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ این غزل‌گریه‌ها که می‌بینی، آنِ شعر است شعر آیینی زنده‌ام با همین جهان‌بینی، ای جهان من! ای «جهان‌بانو» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✳️ پی نوشت: تحلیل علیلی بود از قیام حضرت کریمه که تقدیمش می‌کنم به عتبه‌های آهنی و سبزرنگ رواقش که حالا دیگر عوض‌شان کرده‌اند؛ مخدّره‌ای که گمان می‌کنم اگر تمامی فقهای شیعه در بهشت هم دور هم جمع شوند و عقل‌های نورانی‌شده‌‌ به نور اهل بیت را روی هم بریزند، باز هم به فهم درجاتش نمی‌رسند. البته مهمتر از تحلیل، تطبیق آن به شرایط روز و امتحانات فعلی جامعه ی شیعه است که امروز، جنسی اقتصادی پیدا کرده. در فایل صوتی ای که کانال حسینیه اندیشه به تاریخ شانزده آذر نود و هشت بارگذاری کرده، این تطبیق هم تا حدودی انجام شده. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• 🖊: @msnote