مکاتبه با قطب قدرت
یا
نامهای از یک خلیفهی مستأصل
مرحوم کلینی در کافی نقل کرده از یکی از اصحاب که:
نسخهای از نامه متوكل به امام هادى عليه السلام را در سال 243 از يحيى بن هرثمه گرفتم. اينست متن آن نامه:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
اما بعد، همانا امير المؤمنين، قدر تو را ميشناسد و خويشاوندى تو را رعايت ميكند و حق تو را لازم ميداند و براى اصلاح حال تو و خاندانت و عزت و خوشبختى و آسودگى تو و ايشان هر چه لازم باشد، فراهم ميكند و از اين رفتار خشنودى پروردگار و انجام دادن حقى كه از تو و ايشان بر او واجب است، طلب ميكند.
امير المؤمنين عقيده دارد «عبد اللَّه بن محمد» را از توليت جنگ و نماز در مدينه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عزل كند، زيرا چنان كه تذكر داده بودى، حق شما را نشناخته و ارزشت را سبك گرفته و شما را بكارى متهم ساخته و نسبت داده كه امير المؤمنين بركنارى و درستى نيت شما را در عدم اراده براى آن كار ميداند و امير المؤمنين منصب و مأموريت عبد اللَّه را به «محمد بن فضل» داد و او را باحترام و تعظيم و شنوائى از شما و اينكه با اين رفتار تقرب بخدا و امير المؤمنين جويد دستور داد.
امير المؤمنين مشتاق ديدار و تجديد عهد با شماست. شما هم اگر ديدار و اقامت نزد او را تا هر مدتى كه خواهى، حركت كن و هر كس را كه دوستدارى از خانواده و غلامان و اطرافيانت همراه بياور، و مسافرتت با مهلت و آرامش باشد، هر زمان خواهى كوچ كن و هر زمان خواهى بار انداز و هر گونه خواهى راه بپيما. و اگر دوست دارى «يحيى بن هرثمه»، پيشكار امير المؤمنين و سربازانى كه همراه او است، پشت سرت بيايند و در كوچ كردن و راه پيمودن دنبال شما باشند، باختيار و دستور شماست، هر گونه خواهى حركت كنيد تا نزد امير المؤمنين برسيد. كه هيچ يك از برادران و فرزندان و اهل بيت و ويژگانش منزلتى پرمهرتر و حسب و شرافتى پسنديدهتر از تو ندارند و امير المؤمنين نسبت بايشان دلسوزتر و مهربانتر و خوش رفتارتر و خاطرجمعتر از تو نيست.
ان شاء اللَّه تعالى
و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.
نويسنده ابراهيم بن عباس و صلّى اللَّه على محمد و آله و سلم.
پینوشت 1: در حدیث دیگری در کافی هم نقل شده که متوکل به اطرافیانش گفت: لقد اعیانی امر ابن الرضا...؛ مسالهی ابن الرضا [امام #هادی ] مرا درمانده کرده است!
پینوشت 2: معلوم است که ائمه معصومین در طول زمان و برآیند تاریخ، پیروز بودهاند اما مهم این است که گزارشهای تاریخی را بر این اساس تحلیل کنیم که در وهله و در زمان حیات خودشان هم، بزرگترین ضربهها را به نقاط ثقل قدرت ِ ائمهی نفاق وارد کرده اند و بارها و بارها در مقابل چشم همه، آنان را به افتضاح و انفعال کشاندهاند در موضوعات و قضایای مختلف. و با موضع گیریهای رسوا کننده، اتمام حجت کرده اند برای همه. چنین قدرتی را که در مقابل داشته باشی، باید هم در مقابل افکار عمومی، اینطور نامه بنویسی؛ حتی اگر به یک خطش هم ایمان نداشته باشی و سرتاسرش را دروغ گفته باشی! اگر این نگاه بعنوان یک اصل قرار گیرد باید گزارشهای تاریخی از زندگی ائمه را دوباره و بسیار دقیقتر از اینها معنا کرد....
@msnote
*جزئیاتی درباره شفا گرفتن یک بیمار خاص*
متوکل ـ که مورخین او را بدترین و ستمکارترین خلیفه عباسی میدانند ـ به غده و دملی دچار شد که او را در آستانه مرگ قرار داد و هیچکس جرات نمیکرد دمل او را جراحی کند.. پس مادر خلیفه نذر کرد که اگر پسرش شفا پیدا کند، اموال فراوانی را به اباالحسن علیبنمحمد تقدیم کند. [مادر باهوشی بوده که میدانسته باید برای چه کسی نذر کند و از کجا شفا بگیرد]
ــــــــــــــــــــــ
فتحبنخاقان، وزیر متوکل به او گفت: کاش کسی را به سوی این مرد ـ و منظورش اباالحسن الهادی بود ـ میفرستادی که از او سوال کند؛ شاید او چیزی بداند که خدا بوسیله آن، گشایشی به کار تو دهد. پس هنگامی که فرستاده به نزد علیبنمحمد رفت و به قصر بازگشت و نسخه اباالحسن را بیان کرد، درباریان مسخرهاش کردند. فتحبن خاقان گفت: چه ضرری دارد که این را هم تجربه کنیم؟ پس به نسخه عمل کردند و متوکل شفا پیدا کرد. [چه خوب در جامعه کبیره گفتید که: «خضع کل جبار لفضلکم». آنها هم میدانند موقع درماندگی باید کجا بروند. وقتی برای بدترین دشمنان همچین نسخههای کارآمدی مینویسید، دیگر تکلیف ما دوستدارانتان را معلوم کردهاید. حتما میبینید زخمهایی که به خودمان زدیم و دملهایی که با مکر دشمنان، به تنِ امتتان نشسته. درست است که هنوز بعضی مریضیهایمان را نفهمیدیم تا شفایش را بخواهیم اما بالاخره برای شفاگرفتن، کسی را نفرستادیم. خودمان آمدیم. یادتان میآید که دردهایمان را کنار ضریحتان گفتیم؟ امشب منتظریم تا فرستاده، نسخهتان را بیاورد.]
ـــــــــــــــــــــ
چند روز بعد، از #اباالحسن بدگویی کردند که «در خانهاش سلاح جمع کرده.» متوکل، دستور داد شبانه به خانهی علیبنمحمد حمله کنند. اما چیزی پیدا نکردند جز کیسهای که مُهر مادر خلیفه بر آن بود و هنوز باز نشده بود. آن را گشودند و دههزار دینار طلا در آن میدرخشید. وقتی کیسه را به قصر بردند، متوکل تازه از نذر مادرش خبردار شد.
ـــــــــــــــــــــــــ
«سعید حاجب» مامور دربار میگوید: وقتی شبانه بر دیوار خانه علیبنمحمد نردبان گذاشتم و وارد شدم، از تاریکی نتوانستم راه اتاقها را پیدا کنم. ناگاه صدای اباالحسن بلند شد: «ای سعید! صبر کن تا برایت *شمع* بیاورند.»... پس حیا کردم و گفتم: بر من سخت است که بدون اجازه وارد خانه شما شوم ولی چه کنم که مأمورم. [خدا رو شکر که مأموران خلیفه در زمان شما کمی با حیا بودند. در زمان جدّتان که اصلا خانهای باقی نگذاشتند برای حسین و او را آواره صحراها کردند. حتی به آوارگیش در وسط صحرا هم رحم نکردند و همان خیمههایی بیدروپیکرش را آتش زدند تا در کربلا هم بزرگواری اهلبیت تعطیل نشود و شمع آورده باشند برای دشمنان: «خیمهها میسوزد و *شمع* شب تارم شده»]
ـ تقدیم به شیخ #مفید و مرحوم #کلینی که با نقل این روایت در کافی و ارشاد، ما بیچارهها را به درخششی از نور هدایت حضرت #هادی امیدوار کردند.
@msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•••
✅برای شما که فرقی نمیکرد. درست مثل همان موقعی که «صالحبنسعید» پیش شما آمده بود و داشت به دربار عبّاسی لعنت میفرستاد: «فدایت شوم یا #علی_بن_محمد ! در همهی کارهایشان میخواهند نور شما را خاموش کنند و مقام شما را پایین بیاورند. بخاطر همین است که از بین تمام نقاط شهر، شما را در این محلّهی گدایان منزل دادهاند.» شما هم با دستتان به او اشاره کردید که: «حالا نگاه کن» و صالح، حور و قصور و نعماتی را دید که چشمانش را خیره کردند. و شما گفتید: «ما هر جا که باشیم، همهی اینها برای ما مهیّاست؛ ما در سرای گدایان نیستیم.»
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅برای شما که فرقی نمیکرد: آن گنبد طلایی بزرگ بماند و از خاک مضجع شما نور بگیرد یا اینکه تمام حرم را با خاک یکسان کنند. نعمتها و محبّتهای خدا به شما که به بودن یا نبودنِ گنبد و گلدسته وابسته نیست...
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ اما برای ما خیلی فرق میکرد. وقتی دیدیم که حریم شما را شکستهاند، مثل یک بچه گریه کردیم؛ بچهای که به بزرگترش اهانت میکنند و کاری جز اشک ریختن بلد نیست. جسارت ناصبیها کلّ حرم را نه روی زمین، که روی سر ما خراب کرده بود و تازه یادمان انداخته بود که چقدر در دفاع از شما ضعیفیم و بیدارشدنمان چه هزینههای سنگینی دارد.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ اما خب! شما به بیآبروییِ ما راضی نشدید و نگذاشتید که مومنین از یک سوراخ دو بار گزیده شوند. دستی به سرمان کشیدید تا از بچگی دربیاییم و دعوای عرب و عجم را فراموش کنیم و بخاطر شما دور هم جمع شویم. این طور شد که «حاج قاسم»های ایرانی و عراقی مفتخر به دفاع از حرم شما شدند و وقتی بنیعبّاسِ این دوران، دوباره خواستند حرم شما را به سرای گدایان شبیه کنند، به اندازهی پولخُردهای جیب یک گدا هم، چیزی دستشان را نگرفت... یعنی عملیاتی به اسم «تطهیر عاصمه بنی العباس من الرافضه الانجاس» را شروع کردند تا به خیال خودشان پایتخت بنی عباس را از وجود رافضیهای نجس پاک کنند، اما دست قدرت خدا از آستین #جمهوری_اسلامی بیرون آمد و آنها را در نجاسات خودشان غوطهور کرد.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅با این همه هنوز باید بزرگتر شویم، چون #حرم فقط #سامرّا نیست. حرم، تمامی حریمهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادیِ شیعه است که هر روز در خطر حملهی کفر و نفاق است...
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ پی نوشت: چند سال پیش وقتی داشتم این متن بالایی را مینوشتم، «ابومهدی» را نمیشناختم ولی میدانستم که کار «حاج قاسم» در عراق پیش نمیرود مگر این که عراقیهایی شبیه به او دورهاش کرده باشند. بخاطر همین نوشتم «حاج قاسمهای ایرانی و عراقی»... حالا این نوشته ناقابل را دوباره به اشتراک میگذارم با یاد #ابومهدی بزرگ، به این امید که ما را دعا کند و پیش حضرت #هادی شفیعمان شود که مثل خودش شویم. مثل خودش طوری به کار بیاییم و پنجه بر حلقوم دشمن بگذاریم که حضرت رهبری بگوید: «من هر شب شما را به اسم دعا میکنم؛ ابومهدی!»، طوری که خونمان به دست شقیترینها به زمین بریزد... از قدیم گفتهاند: آرزو بر جوانان عیب نیست...
_ راستی... کیف تکون یا اخا العرب؟
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🔹حدیثِ ابتدای متن، ـ که شیخ کلینی آن را در کافی شریف، باب مولد ابیالحسن علیبنمحمد علیهماالسلام نقل کرده ـ همینطور قاطعانه و پولادین تمام میشود: *لَسنا فی خان الصعالیک*
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم
#امام_هادی
@msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•••
*جزئیاتی درباره شفا گرفتن یک بیمار خاص*
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
متوکل ـ که مورخین او را بدترین و ستمکارترین خلیفه عباسی میدانند ـ به غده و دملی دچار شد که او را در آستانه مرگ قرار داد و هیچکس جرات نمیکرد دمل او را جراحی کند. پس مادر خلیفه نذر کرد که اگر پسرش شفا پیدا کند، اموال فراوانی را به اباالحسن علیبنمحمد تقدیم کند. [مادر باهوشی بوده که میدانسته باید برای چه کسی نذر کند و از کجا شفا بگیرد]
فتحبنخاقان، وزیر متوکل به او گفت: کاش کسی را به سوی این مرد ـ و منظورش اباالحسن الهادی بود ـ میفرستادی که از او سوال کند؛ شاید او چیزی بداند که خدا بوسیله آن، گشایشی به کار تو دهد. پس هنگامی که فرستاده به نزد علیبنمحمد رفت و به قصر بازگشت و نسخه اباالحسن را بیان کرد، درباریان مسخرهاش کردند. فتحبن خاقان گفت: چه ضرری دارد که این را هم تجربه کنیم؟ پس به نسخه عمل کردند و متوکل شفا پیدا کرد.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
[چه خوب در جامعه کبیره گفتید که: «خضع کل جبار لفضلکم». آنها هم میدانند موقع درماندگی باید کجا بروند. وقتی برای بدترین دشمنان همچین نسخههای کارآمدی مینویسید، دیگر تکلیف ما دوستدارانتان را معلوم کردهاید. حتما میبینید زخمهایی که به خودمان زدیم و دملهایی که با مکر دشمنان، به تنِ امتتان نشسته. درست است که هنوز بعضی مریضیهایمان را نفهمیدیم تا شفایش را بخواهیم اما بالاخره برای شفاگرفتن، کسی را نفرستادیم. خودمان آمدیم. یادتان میآید که دردهایمان را کنار ضریحتان گفتیم؟ امشب منتظریم تا فرستاده، نسخهتان را بیاورد.]
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
چند روز بعد، از #اباالحسن بدگویی کردند که «در خانهاش سلاح جمع کرده.» متوکل، دستور داد شبانه به خانهی علیبنمحمد حمله کنند. اما چیزی پیدا نکردند جز کیسهای که مُهر مادر خلیفه بر آن بود و هنوز باز نشده بود. آن را گشودند و دههزار دینار طلا در آن میدرخشید. وقتی کیسه را به قصر بردند، متوکل تازه از نذر مادرش خبردار شد.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
«سعید حاجب» مامور دربار میگوید: وقتی شبانه بر دیوار خانه علیبنمحمد نردبان گذاشتم و وارد شدم، از تاریکی نتوانستم راه اتاقها را پیدا کنم. ناگاه صدای اباالحسن بلند شد: «ای سعید! صبر کن تا برایت *شمع* بیاورند.»... پس حیا کردم و گفتم: بر من سخت است که بدون اجازه وارد خانه شما شوم ولی چه کنم که مأمورم.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
[خدا رو شکر که مأموران خلیفه در زمان شما کمی با حیا بودند. در زمان جدّتان که اصلا خانهای باقی نگذاشتند برای حسین و او را آواره صحراها کردند. حتی به آوارگیش در وسط صحرا هم رحم نکردند و همان خیمههایی بیدروپیکرش را آتش زدند تا در کربلا هم بزرگواری اهلبیت تعطیل نشود و شمع آورده باشند برای دشمنان: «خیمهها میسوزد و *شمع* شب تارم شده»]
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
ـ تقدیم به شیخ #مفید و مرحوم #کلینی که با نقل این روایت در کافی و ارشاد، ما بیچارهها را به درخششی از نور هدایت حضرت #هادی امیدوار کردند.
#امام_هادی علیه السلام
#میلاد_امام_هادی علیه السلام
___
✍: #محمدصادق_حیدری
بله | آیگپ | سروش | تلگرام | ایتا
@msnote