فرمودهاند زیاد یادِ قیامت کنید. همان زمانی که خدا میپرسد: «لِمن الملک الیوم»؟ امروز فرمانروایی برای کیست و فرمانِ چه کسی رواست؟ بعد ارواحِ انبیاء و اوصیاء را به سخن در میآورَد تا پاسخش را بدهند: «لله الواحد القهار» برای خدای یکتای قهّار. قهر و غلبهی خدا برای ما کجا معلوم میشود؟ آنجایی که مالکیت مطلقهی نبیّاکرم، عرصهی آخرت را در مینوردد و «حوض کوثر» و «مقام محمود» را به رخ همهی خلائق میکِشد و تازه بعد از اینها میرسیم به آنجا که نبیّ، اختیار بهشت و جهنّم را به وصیّ تفویض میکند و...
فرمودهاند زیاد یادِ قیامت کنید. همان روزی که خدا دربارهاش گفته: «و إن کلّاً لمّا لیوفینّهم ربک اعمالهم» پروردگارت جزای رفتار همه را تمام و کمال میدهد؛ بیکموکاست. خب حالا بیایید تصوّر کنیم کسی که معصومین دربارهاش گفتهاند: «اعطیت غایه المجهود» و گواهی دادهاند که بالاترین تلاش و منتهای کوشش را در حق اباعبدالله به جا آورده، چطور پاداش میگیرد؟ من که فکر میکنم خدا تشریفات خیلی خاصّی را در نظر گرفته برای وقتی که نوبت به عباسبنعلی برسد. مثلا تخیّل میکنم مخدّرات حرم را که به پیشواز علمدار حسین میروند و برای آنکه به صحنهی محشر دعوتش کنند، خوش سلیقگی میکنند و کلماتی را به کار میگیرند که خدا از مکالمات دختر شعیب با موسی حکایت کرده: إنّ أبی یدعوک لیجزیک أجر ما سقیت لنا «پدرمان رسول خدا تو را میخواند تا پاداش سقاییت را بدهد؛ همان سقّایی که برای ما انجام دادی...» آخ که چه محشری به پا شود در محشر و چه شوری بیفتد در بهشت و چه حظّی ببرند سینهزنانِ پسر امّالبنین از عطیههایی که در چنین مجلسی قسمتشان میشود و چه لذّتی ببرند مومنین از سیادت و عزّت و شرف آقایشان در آخرت و چه نشاطی پیدا کنند از مرور دستهجمعیِ زیارتنامههایی که در دنیا میخواندند و چه بلند فریاد بزنند که: «زاد الله فی شرفکم فی الآخره کما شرّفکم فی الدنیا» آخ که چه بشود در قیامت...
فرمودهاند زیاد یادِ قیامت کنید.
🆔 @msnote
زلزله در کاخ امپراتور
عبدالملک مروان داشت از خوشحالی بال در میآورد و با خودش میگفت: عجب خبطی کرده پسر حسین! شکستن ابهتش در میان مردم را آسان کرده؛ وقت عرض اندام من را جلو انداخته با این کارش. یادم باشد برای این جاسوس مان در مدینه، خلعتی گرانبها بفرستم. بعد کاتب دربار را صدا کرد و با صدایی ذوق زده انشاء کرد:
شنیدهام که شوی کنیزکان شده ای! کنیزت را آزاد کردهای و سپس او را به همسری گرفتهای؛ با اینکه کفو تو در قریش فراوان است و با دامادی شان و فرزندآوری از آنها مجدت افزون گردد. پس نه جایگاه خودت را در نظر گرفتهای و نه آبرویی برای فرزندانت گذاشتهای. والسلام
نامه را پرت کرد به سمت پسرش و با غیظ، چشمان قرمز شدهاش را تنگ کرد و گفت: بخوان. سلیمان بن عبدالملک زمزمه کرد: نامه ات در سرزنش من به دستم رسید و گمان کردهای که در زنان قریش کسی هست که من به دامادیاش افتخارش کنم. بدان که کسی در مجد و کرم از رسول خدا بالاتر نیست و او با کنیزش ازدواج نمود. من کنیزم را به اراده الهی آزاد کردم و سپس بر اساس سنت او را به همسری گرفتم. کسی که در دین خدا پاک باشد، هیچ چیز بر او خلل وارد نمیکند خصوصا که خداوند پستی و نقص را با اسلام از بین برد و بر هیچ انسان مسلمانی اعم از آزاد و برده، پستی و سرزنشی نیست و پستی و سرزنش، تنها مربوط به دوران جاهلیت است و ناشی از آن. والسلام؛ علی بن الحسین.
نگاهی بهت زده انداخت به پدر و گفت: عجب فخری کرده بر توای پدر!
عبدالملک آه عمیقی کشید و گفت: این طور نگو! او سخنورترین بنی هاشم است که صخرهها را میشکافد و دریا را با یک مشت در بر میکشد.
امپراطور ورشکسته،خوب که ریش هایش را جوید و چندتا از آنها را که با دندان کند، صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت: خبر دهید به من! چه کسی است که وقتی کارهای موجب تحقیر در میان مردم را انجام میدهد، جز شرافت چیزی به او افزوده نمیشود؟ درباریان یکصدا گفتند: کسی را نمیشناسیم که اینگونه باشد جز امیرالمومنین عبدالملک مروان!
گفت: نه به خدا قسم! من چنین کسی نیستم؛ او #علی_بن_الحسین است؛ دقیقا از همان جایی شرافتش افزون میشود که مردم از همان موضع تحقیر میشوند...
پینوشت: به فدای امامی که با کوچکترین افعالش در مدینه، پایههای یک امپراطوری در شام را میلرزاند...
@msnote
اقباله علیک
در خطبهی دویست و بیست و سوم نهجالبلاغه، عبارتی از امیرالمومنین نقل شده که بعید نیست اگر «همّام» آن را شنیده بود، دوباره جان میداد: «و تمثّل فی حال تولّیک عنه *اقباله* علیک یدعوک الی عفوه... و خدا را تصور کن که وقتی به او پشت کردهای، رویش را به تو کرده و تو را به سوی عفوش فرا میخواند».
حالا شما خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجملی که در مناجات شعبانیه آمده: «و *أقبل* علیّ اذا ناجیتک و هنگامی که با تو نجوا میکنم، به من رو کن» و روی این حساب کنید که موقع خواندن این مناجات نه تنها به او پشت نکردهایم، که داریم التماس میکنیم رویی نشان دهد؛ آن هم در ماهی مثل شعبان که: «حففته منک بالرحمه و الرضوان»
پینوشت: ابعادی ابدی از امید در این هفت کلمه خوابیده: و هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان
#شعبان
@chisara
درآویختگان به شاخههای طوبی
ما که اهل برنامهریزی و نقشهکشی و شرایطسازی و مرحلهبندی برای رشد معنوی نبودیم و نیستیم ولی خوش به حال آدمهای زرنگ و باذوقی که از همان شب اول #شعبان ، مفاتیحِ شیخ عباس قمی را باز کردند و حدیت «درآویختگان به شاخههای *طوبی* » را خواندند و برای گرفتن هر کدامِ از شاخههای این درخت بهشتی که در ماه شعبان به زمین نزدیک میشود، فکر کردند و نقشه کشیدند و عمل کردند؛ شاخههایی از جنس نماز و روزه و امر به معروف و نهی از منکر و صدقه و... که طبق حدیث، هر کس آنها را بگیرد، تا بهشت صعود میکند. فقط یک چیزی میخواستم بگویم به این بزرگوارانی که دستشان به شاخههای طوبی رسید. وقتی از پیامبر دربارهی طوبی پرسیدند، فرمود: *درختی است که ریشهاش در خانهی من در بهشت است* بار دیگر پرسیدند. فرمود: درختی است در بهشت که ریشهاش در خانهی علی است و در خانهی بهشتیِ هر مومنی، شاخههایش گسترده شده. «بعضیها» گفتند: «بالاخره این درخت در خانهی توست یا در خانهی علی؟» فرمود: «خانهی من و علی در بهشت، یک جاست.»
- انگار شعاع نور نبیّاکرم است که به سوی ما میتابد و شاخههای طوبی، دستهای پیامبر رحمتاند که برای دستگیری به سوی امتش دراز شده. گفتم که؛ ابعادی ابدی از امید در این هفت کلمه خوابیده: و هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان...
روایات ذیل آیهی «الذین آمنوا و عملوا الصالحات *طوبی* لهم و حسن مئاب» بودند که بزم امشب را به راه انداختند و یادمان دادند که خیرات ماه شعبان، ریشه در خانهی پر از نور پیامبر اکرم دارد...
🆔 @msnote
شعبان عزیز و ظهرهایش
دم ِ ظهر، درسها که تمام میمیشد، یکی دو طبقه پایین میآمدیم تا برسیم به نمازخانه. پاگرد ِ آخری را که میپیچیدیم، یک نمای کاملاً باز از نمازخانه جلویمان بود و آن ته، «جعفر عقیقی» نشسته بود و داشت با دستگاه صوت ور میرفت تا تنظیمش کند. تا ما پلههای آخری را یکی دو تا کنیم و برسیم وسط نمازخانه، او هم کارش با دستگاه تمام شده بود و با تکیه دادن به دیوار ِ گچ و خاکی ِ مدرسه، صلوات شعبانیه را شروع کرده بود. صدای خاصی داشت که دقیقاً نمیدانم چطور باید توصیفش کنم؛ انگار هم مردانه بود هم نازک و ظریف!
یک دسته از بچهها میرفتند طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضو کنند و یک سری دیگر میرفتند سمت ِ سجادههای سبز طولانی ـ که از این سر تا آن سر ِ نمازخانه را پُر میکرد ـ تا نافلهی ظهر را شروع کنند. اما من به عشق گوش دادن به صلوات شعبانیه، استصحاب ِ طهارت میکردم تا مجبور به وضوی دوباره نشوم. بعد میرفتم کنار جعفر عقیقی و تکیه میدادم به همان دیوار و همینطور که به دولّا و راست شدن ِ اهالی ِ نافله نگاه میکردم، به بالا و پایین شدن ِ صدای جعفر دقت میکردم.
وقتی به «غیاث المضطر المستکین و ملجأ الهاربین» میرسید، صدایش میلرزید و موقع خواندن ِ «واعمر قلبی بطاعتک و لا تخزنی بمعصیتک» بغضش را قورت میداد. اما «هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان» حال ِ دیگری داشت. آن موقع بود که نگاهم را از بچهها بر میداشتم و گوشهی چشم جعفر را میدیدم که دارد خیس میشود. انگار از این فراز یاد ِ مهربانیهای پیامبر میافتاد و دلش برای هدیههای مخصوصی که نبیِ اکرم در ماه خودش به خیلیها لطف میکند، غنج میرفت. همان جا بود که حدس میزدم آنهایی هم که دارند نماز مستحبّی میخوانند، دیگر نمیفهمند چه میگویند و حواسشان پرت که نه؛ جمع شده به این دستی که در شعبان ِ عزیز، از طرف حضرت رسول دراز شده به طرفشان ...
ـ الان کجایی جعفر جان؟ ما که حسابی خراب کردیم؛ اما خدا کند که حال و احوال تو هنوز خوب باشد.
🆔 @msnote
هدایت شده از چی سرا, سرای شادی و خنده
تقدیم به مدیر 😚
من تورا چون نان سنگک
چون تليت ماست و كنگر
مثل ماهیهای دريا
مثل ارده مثل خرما
مثل دارچين توی حلوا
مثل شلغم حين سرما
دوست دارم 😍😊😘
چاپلوسم خودتونین😜😜😜
🆔 @chisara
محمدصادق
تقدیم به مدیر 😚 من تورا چون نان سنگک چون تليت ماست و كنگر مثل ماهیهای دريا مثل ارده مثل خرما
پیام فوروارد شده توسط یکی از اعضا😁😁😁
کمین تو
بعضی موقعها هم هست که باید طوفانی بر روح بوزد. مثل جایی در اوایل ابوحمزه که حضرت سجاد تقریبا بلافاصله بعد از حمدی که در اول همهی دعاها لازم است؛ میگوید:
و اعلم انک للراجی بموضع اجابه و للملهوفین بمرصد اغاثه
شاید کلمهی «کمین» در فارسی، بار منفی داشته باشد اما من را همین «مرصد» و «کمین گاه» است که خجالت زده کرده:
می دانم که تو برای امیدوار، در جایگاه اجابتی
و در کمین نشستهای تا
به فریاد ِاندوهگین ِ مصیبت زده برسی
وقتی اغاثه و دستگیری و فریاد رسی تو را نمیبینم، مجبورم بپرسم که چرا بار مصیبتها و اندوههای من حتی به نزدیکیهای کمین تو هم نمیرسد؟ چرا به دام تو - با همهی عظمتش - گرفتار نمیشوم؟
فکرم به جایی قد نمیدهد جز اینکه
پروندهی یک دروغگوی حرفهای را ورق بزنم و بگویم:
اندوه و مصیبتی که باطنش از جنس دنیا باشد، هیچ وقت به کمین ِ نورانی و مرصد ِ ملکوتی تو نمیرسد
و من، به تو!
پینوشت: بزرگی میگفت تمام عالم مجهز است برای کمک به محبین حضرت که عرض ارادت کنند به ساحتش
اما محبین، جای دیگری سیر میکنند و دل داده اند به دنیایی که کفار، زینت کرده اند برایشان!
@msnote
آن تکّه از مناجات شعبانیه یادتان هست که میگوید:
و بـِ یدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضرّی
زیاده و کم ِ من
و سود و ضرر ِ من
به دست توست و نه در دست غیر تو.
حالا اگر نجف مشرّف شده باشید و با فراغ بال، تمام ِ زیارتهای وارده را در مقابل ضریحش خوانده باشید، احتمالاً زیارت ششم امیرالمومنین را یادتان میآید:
و صلّ علی امیرالمومنین عبدک المرتضی و امینک الاوفی و عروتک الوثقی و یدک العلیا
صلوات بفرست بر علی، .... همان که دست تو ست؛ دست برتر ِ تو...!
*
شیخ صدوق روایتی را نقل میکند که علت نامگذاری ِ این ماه به «شعبان» را برایمان توضیح میدهد: «و انما سمّی شعبان لانه یتشعب فیه ارزاق المومنین لرمضان» این ماه به شعبان نامگذاری شد چون در آن، رزق مومنین شعبه شعبه شده و بین آنها پخش میشود؛ رزق ِ رمضانشان!
یا امیرالمومنین! زیاده و کم و سود و ضرر من در دست توست. با همان دستی که کفّار را به خاک میانداخت و منافقین را بر زمین گرم میکوبید، بیا و دوباره بر سر مومنین و محبّین دست پدری بکش. برای رمضان، رزق ایمانی من را بیشتر و بیشتر کن که «زمانه بر سر جنگ است؛ یا علی مددی!»
#مدد_ز_غیر_تو_ننگ_است_یاعلی_مددی
#شعبانیه
@msnote
لطفا کانال رو به دوستانتون معرفی کنید. ممنون
حضرت علی اکبر (علیهالسلام)
شکّی ندارم که زیباترین و پرمحبتترین رابطهی پدر و فرزندی در کل عالم و در طول تاریخ، بین ائمّهی ما و فرزندانشان اتفاق افتاده است اما مشکل وقتی شروع میشود که روضهها و مصائب را فقط و فقط بر همین اساس بخوانیم و بدتر اینکه آن روابط پیچیده و نورانی را به بده بستانهای پدر و پسری که بین خودمان وجود دارد، تقلیل و تنزّل بدهیم.
طبق روایات حتی یک مومن عادی هم باید «حبّ فی الله» و «بغض فی الله» را ریشهی تمامی افعالش قرار دهد؛ یعنی تا جایی که میتواند دوست داشتنهایش رنگ خدا بگیرد و با اینکه آماتور است، حتی الامکان محبتهایش را بر این مبنا تنظیم کند حالا چه برسد به پیامبر و ائمّه که «التامّین فی محبت الله» هستند! مگر میشود کشش و تعلّقی که در نفس ِ نفیسشان وجود داشته، از این جنس نباشد و ظرافتهای اخلاص و توحید را در محبت پدرانه و مادرانهشان منعکس نکرده باشند و بالاترین درجات انقطاع الی الله را در خواستنها و علقههایشان جاری نکرده باشند؟!
بگذریم. میخواهم بگویم باید خیلی دقیقتر و عمیقتر از اینها به رابطهی اباعبدالله و علی اکبرش نگاه کرد. حسین وقتی پسرش را روانهی میدان میکند و میخواهد داغ دلش را با خدا در میان بگذارد، یک ذره از «پسرم» در کلامش دیده نمیشود بلکه سوز جگرش، محوری جز عشق به نبیّ اکرم ندارد: «خدایا بر این قوم شاهد باش. جوانی به سویشان میرود که در خَلق و خُلق و منطق، شبیهترین به رسول تو بود و هر گاه که مشتاق نبیّ تو میشدیم، او را به نظاره مینشستیم ...»
انگار به همان اندازهای که «پیامبر» محبوبترین مخلوق برای خداست، یک وابستگی ِ دو طرفهی شدید بین پیامبر و نوهاش وجود دارد که حتی مبنای وابستگی بین حسین و اکبر هم شده و «حسین منّی و أنا من حسین» هم همین را یادمان میآورَد. یک معنای ِ این روایت معروف شاید این باشد که حفظ خداپرستی بر روی کرهی زمین و برافراشته ماندن ِ پرچم توحید در معرکهی ظلمات الارض، همان قدر که به بعثت مرتبط است؛ نشات گرفته از عاشورا هم هست. اما روایتی در کافی دیدم که این وابستگی دو طرفه را به عمق تکوین میبرد: «حسین نه از فاطمه زهرا شیر خورد و نه از هیچ زن ِ دیگری بلکه او را نزد پیامبر میآوردند. آن حضرت زبانش را در کام حسین میگذاشت و او نیز میمکید و حسین بعد از آن، تا دو سه روز سیر بود. اینچنین بود که گوشت و خون حسین از گوشت و خون رسول الله رویید.»
محمد (ص) و حسین (ع) نه فقط در پیچیدگیهای روح، که در تار و پود ِ جسمشان هم در اوج وابستگی به یکدیگر بودند و با تنها شدن حسین، علی اکبر مظهر این کشش و تعلّق شده بود. پس حسین، درّ نایابی را به میدان فرستاد تا بالاترین تجلّی حبّش به خدا را قربانی کند. شاید بخاطر همین حقایق بود که وقتی علی اکبر ندای عطش سر داد که: «العطش قد قتلنی و ثقل الحدید اجهدنی»؛ حسین به شیوهی جدش متوسل شد و دوباره زبانی در کامی قرار گرفت.... و وقتی بزرگترین نماد اخلاص ِ موحّدانهی اباعبدالله بر خاک افتاد، حسین گفت: «ما أجرأهم علی انتهاک حرمه رسول الله» چقدر جسورند بر هتک حرمت پیامبر ...
عقل ما حقیرتر از آن است که مصائب
راتبهی حسین را درک کند و تن ما ناقابل تر از اینکه برای این سوگ، سرخ شود و چشم ما با همهی اشکهایش، خشکتر از آن که قابل گریه بر این فاجعه شود. یک دائم العزای سوخته جان از همین خاندان لازم داریم تا حقّ این فراز ِ ندبههای جمعه را ادا کند:
این ابناء الحسین
کجایند پسران ِ حسین؟
پینوشت: لبهای من یک بوسه بدهکارند به دستهای محسن رضوانی؛ وقتی داشت آن شعری را بر کاغذ مینوشت که قافیههایش دلم را به بازی گرفته و بیت آخرش این است:
به جُرم چهرهاش شد کشته یا اسمش؟ نمیدانم
نمــی فهمیم علت را ... نمییابیم پــــاسخ را
پینوشت:
آنی که در ذهنم بود، بیشتر از این چیزی است که میبینید اما ناتوانی الفاظ و عجز کلمات در برابر مولایم علی اکبر آن هم در «شب ولادتش» یکی از سنتهای غیرقابل تغییر ِ خلقت است!
@msnote
لطفا کانال رو به دوستانتون معرفی کنید. ممنون
قبلا نوشته بودم که چقدر این صلوات شعبانیه دوستداشتنی است و اینجا http://yon.ir/REJvA تعریف کرده بودم که سر این صلوات چه داستانهایی که با «جعفر عقیقی» داشتیم و اصلا مگر میشود از حضرت سجاد غیر از این دلبریها را انتظار داشت؟ اما راستش سابقهی خاکساری در برابر آن جملات دلنشین به قبل از اینها بر میگردد؛ به همان سال اول. موقعی که از تنبلی دست بر میداشتیم و بعد از درسها سری به مسجدِ کنار مدرسه میزدیم که معمولا دیر میرسیدیم و نماز ظهر تمام شده بود و صدای یک پیرمرد توی مسجد میپیچید که داشت تعقیبات میخواند و طبعاً تعقیباتش در ماه شعبان تبدیل میشد به چیزی که بعدا فهمیدیم اسمش صلوات شعبانیه است. نه اینکه صدای ویژهای داشته باشد یا مثلا دستگاهها و گوشهها را بلد باشد و نه اینکه خوب قیافهاش را ببینیم ـ چون بخاطر تأخیر همیشگی ته مسجد مینشستیم ـ و چون مثل بعضی از این پیرمردهای نمکین باشد، شیفتهاش شویم و نه اینکه مثلا شبیه پیرمردهای باسوادِ عربیبلد باشد و با خواندنش حسّ لعنتیِ ملانقطیِ ما را ارضا کرده باشد. هیچکدام از اینها نبود ولی واقعیت این بود که خواندنش اینقدر به دل مینشست که برویم و توی مفاتیح بگردیم و پیدا کنیم که این پیرمرد هر روز ماه شعبان چه دعایی میخواند که دل ما را برده. آنجا بود که اولین بار فهمیدم درّ و گوهری که از لب پیرمرد میبارد، همان صلوات شعبانیهی حضرت سجاد است.
چهار سال بعد که از مدرسه اخراج شدم، طبعاً راهم به آن مسجدِ کنار مدرسه هم نمیافتاد تا سیزده سال؛ تا پارسال. پارسال گمانم همین موقعها بود که داشتم از سر سه راه «زنبیلآباد» رد میشدم که البته باز هم با آن مسجد فاصله داشت ولی بعد از سیزده سال، بالاخره پیرمرد را دیدم. این دفعه تأخیر نداشتم و ته مسجد نبودم که از پشت سر یا کنار شانههایش دیده شود؛ این دفعه از روبرو به من زل زده بود اما بیحرکت و روی یک بنر بزرگ. پایین بنر نوشته بود:
«پدرِ شهید ابوالفضل رئیسیان ...»
شوکه شدم. فقط توانستم زیر لب بخوانم: «اللهم صل علی محمد و آل محمد شجرة النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائکه و معدن العلم و اهل بیت الوحی...» و سعی کنم صدا و لحن دلبر پیرمرد را به یاد بیاورم. صدا و لحنی که دیگر راز آسمانیبودنش برملا شده بود: آن صدا و آن لحن از قلب سوختهی پیرمردی بر میآمد که جگرگوشهاش را فدای نبیاکرم کرده بود و بخاطر همین، صلوات بر نبیاکرم در ماهِ نبیاکرم را طور دیگری برای ما روایت میکرد.
#شعبانیه
@msnote
از اینکه کانال رو به دوستانتون پیشنهاد میکنید از شما متشکریم😊