eitaa logo
محمدصادق
151 دنبال‌کننده
666 عکس
124 ویدیو
23 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم است دیگر؛ هوس می‌کند. مثلا هوس می‌کند با این‌که هنوز چند روز به ماه عزیز شعبان باقی مانده، برود سراغ مناجات شعبانیه و هی خدا را قسم بدهد: «بک علیک الا الحقتنی بمحل اهل طاعتک و المثوی الصالح من مرضاتک... به خودت قسم که [چیزی نمی‌خواهم] الا این‌که مرا به جایگاه اهل طاعتت ملحق کنی» و بعد شباهتی احساس کند بین این عبارت با عبارتی که همین امروز صبح اواخرِ «زیارت حضرت زهرا در روز یکشنبه» خوانده: «و انا اسئلک ان کنتُ صدّقتکِ الا الحقتِنی بتصدیقی لهما... و من از شما درخواست می‌کنم ـ حالا که شما را تصدیق کردم ـ الا این‌که مرا به پیامبر و امیرالمومنین ملحق کنی» و بعد برود به فکر این‌که انگار کسی که واسطه می‌شود تا ما در مناجات شعبانیه جرات کنیم و بخواهیم که به جایگاه اهل اطاعت ـ که حقیقتش را فقط پیامبر و امیرالمومنین دانسته‌اند و توانسته‌اند ـ ملحق شویم، حضرت مادر است که بیشترین دلسوزی را برای بچه‌شیعه‌ها دارد و اصلا در ماه شعبان که ماه نبی‌اکرم است خیلی طبیعی است که مناجات شعبانیه هم از نور فاطمه منوّر شود؛ فاطمه‌ای که جگرگوشه و دل‌گرمی و پاره‌ی تن پیامبر است «بضعه لحمه و فلذه کبده و صمیم قلبه». خدا جز لذت و بهجت و نعمت برای مخلوقش نخواسته و عزیزترین مخلوقش هم کسی جز محمد و علی نیست و آنها که بیشترین لذت و بهجت را می‌خواهند نباید آرزویی داشته باشند جز همسایگیِ نبی و وصیّ در خانه‌های بهشتی و ملحق‌شدن به محل اهل اطاعت در دنیا و سپس در آخرت آن‌هم به وساطت و شفاعتِ حضرت مادر؛ فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی. البته این آرزوها برای الواط و اراذلی مثل من بیشتر به مسخره‌بازی شبیه است؛ ولی چه کنم؟ آدم است دیگر؛ هوس می‌کند. 🆔 @msnote
آن تکّه از مناجات شعبانیه یادتان هست که می‌گوید: و بـِ یدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضرّی زیاده و کم ِ من و سود و ضرر ِ من به دست توست و نه در دست غیر تو. حالا اگر نجف مشرّف شده باشید و با فراغ بال، تمام ِ زیارت‌های وارده را در مقابل ضریحش خوانده باشید، احتمالاً زیارت ششم امیرالمومنین را یادتان می‌آید: و صلّ علی امیرالمومنین عبدک المرتضی و امینک الاوفی و عروتک الوثقی و یدک العلیا صلوات بفرست بر علی، .... همان که دست تو ست؛ دست برتر ِ تو...! * شیخ صدوق روایتی را نقل می‌کند که علت نامگذاری ِ این ماه به «شعبان» را برایمان توضیح می‌دهد: «و انما سمّی شعبان لانه یتشعب فیه ارزاق المومنین لرمضان» این ماه به شعبان نامگذاری شد چون در آن، رزق مومنین شعبه شعبه شده و بین آنها پخش می‌شود؛ رزق ِ رمضان‌شان! یا امیرالمومنین! زیاده و کم و سود و ضرر من در دست توست. با همان دستی که کفّار را به خاک می‌انداخت و منافقین را بر زمین گرم می‌کوبید، بیا و دوباره بر سر مومنین و محبّین دست پدری بکش. برای رمضان، رزق ایمانی من را بیشتر و بیشتر کن که «زمانه بر سر جنگ است؛ یا علی مددی!»   @msnote لطفا کانال رو به دوستانتون معرفی کنید. ممنون
قبلا نوشته بودم که چقدر این صلوات شعبانیه دوست‌داشتنی است و اینجا http://yon.ir/REJvA تعریف کرده بودم که سر این صلوات چه داستان‌هایی که با «جعفر عقیقی» داشتیم و اصلا مگر می‌شود از حضرت سجاد غیر از این دلبری‌ها را انتظار داشت؟ اما راستش سابقه‌ی خاکساری در برابر آن جملات دلنشین به قبل از این‌ها بر می‌گردد؛ به همان سال اول. موقعی که از تنبلی دست بر می‌داشتیم و بعد از درس‌ها سری به مسجدِ کنار مدرسه می‌زدیم که معمولا دیر می‌رسیدیم و نماز ظهر تمام شده بود و صدای یک پیرمرد توی مسجد می‌پیچید که داشت تعقیبات می‌خواند و طبعاً تعقیباتش در ماه شعبان تبدیل می‌شد به چیزی که بعدا فهمیدیم اسمش صلوات شعبانیه است. نه این‌که صدای ویژه‌ای داشته باشد یا مثلا دستگاه‌ها و گوشه‌ها را بلد باشد و نه این‌که خوب قیافه‌اش را ببینیم ـ چون بخاطر تأخیر همیشگی ته مسجد می‌نشستیم ـ و چون مثل بعضی از این پیرمردهای نمکین باشد، شیفته‌اش شویم و نه این‌که مثلا شبیه پیرمردهای باسوادِ عربی‌بلد باشد و با خواندنش حسّ لعنتیِ ملانقطیِ ما را ارضا کرده باشد. هیچ‌کدام از اینها نبود ولی واقعیت این بود که خواندنش این‌قدر به دل می‌نشست که برویم و توی مفاتیح بگردیم و پیدا کنیم که این پیرمرد هر روز ماه شعبان چه دعایی می‌خواند که دل ما را برده. آنجا بود که اولین بار فهمیدم درّ و گوهری که از لب پیرمرد می‌بارد، همان صلوات شعبانیه‌ی حضرت سجاد است. چهار سال بعد که از مدرسه اخراج شدم، طبعاً راهم به آن مسجدِ کنار مدرسه هم نمی‌افتاد تا سیزده سال؛ تا پارسال. پارسال گمانم همین موقع‌ها بود که داشتم از سر سه راه «زنبیل‌آباد» رد می‌شدم که البته باز هم با آن مسجد فاصله داشت ولی بعد از سیزده سال، بالاخره پیرمرد را دیدم. این دفعه تأخیر نداشتم و ته مسجد نبودم که از پشت سر یا کنار شانه‌هایش دیده شود؛ این دفعه از روبرو به من زل زده بود اما بی‌حرکت و روی یک بنر بزرگ. پایین بنر نوشته بود: «پدرِ شهید ابوالفضل رئیسیان ...» شوکه شدم. فقط توانستم زیر لب بخوانم: «اللهم صل علی محمد و آل محمد شجرة النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائکه و معدن العلم و اهل بیت الوحی...» و سعی کنم صدا و لحن دلبر پیرمرد را به یاد بیاورم. صدا و لحنی که دیگر راز آسمانی‌بودنش برملا شده بود: آن صدا و آن لحن از قلب سوخته‌ی پیرمردی بر می‌آمد که جگرگوشه‌اش را فدای نبی‌اکرم کرده بود و بخاطر همین، صلوات بر نبی‌اکرم در ماهِ نبی‌اکرم را طور دیگری برای ما روایت می‌کرد. @msnote از اینکه کانال رو به دوستانتون پیشنهاد میکنید از شما متشکریم😊
عزیز و ظهرهایش دم ِ ظهر، درس‌ها که تمام می‌می‌شد، یکی دو طبقه پایین می‌آمدیم تا برسیم به نمازخانه‌. پاگرد ِ آخری را که می‌پیچیدیم، یک نمای کاملاً باز از نمازخانه جلوی‌مان بود و آن ته، «جعفر عقیقی» نشسته بود و داشت با دستگاه صوت ور می‌رفت تا تنظیمش کند. تا ما پله‌های آخری را یکی دو تا کنیم و برسیم وسط نمازخانه، او هم کارش با دستگاه تمام شده بود و با تکیه دادن به دیوار ِ گچ و خاکی ِ مدرسه، صلوات را شروع کرده بود. صدای خاصی داشت که دقیقاً نمی‌دانم چطور باید توصیفش کنم؛ انگار هم مردانه بود هم نازک و ظریف!  یک دسته از بچه‌ها می‌رفتند طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضو کنند و یک سری دیگر می‌رفتند سمت ِ سجاده‌های سبز طولانی ـ که از این سر تا آن سر ِ نمازخانه را پُر می‌کرد ـ تا نافله‌ی ظهر را شروع کنند. اما من به عشق گوش دادن به صلوات شعبانیه، استصحاب ِ طهارت می‌کردم تا مجبور به وضوی دوباره نشوم. بعد می‌رفتم کنار جعفر عقیقی و تکیه می‌دادم به همان دیوار و همین‌طور که به دولّا و راست شدن ِ اهالی ِ نافله نگاه می‌کردم، به بالا و پایین شدن ِ صدای جعفر دقت می‌کردم.  وقتی به «غیاث المضطر المستکین و ملجأ الهاربین» می‌رسید، صدایش می‌لرزید و موقع خواندن ِ «واعمر قلبی بطاعتک و لا تخزنی بمعصیتک» بغضش را قورت می‌داد. اما «هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان» حال ِ دیگری داشت. آن موقع بود که نگاهم را از بچه‌ها بر می‌داشتم و گوشه‌ی چشم جعفر را می‌دیدم که دارد خیس می‌شود. انگار از این فراز یاد ِ مهربانی‌های پیامبر می‌افتاد و دلش برای هدیه‌های مخصوصی که نبیِ اکرم در ماه خودش به خیلی‌ها لطف می‌کند، غنج می‌رفت. همان جا بود که حدس می‌زدم آنهایی هم که دارند نماز مستحبّی می‌خوانند، دیگر نمی‌فهمند چه می‌گویند و حواس‌شان پرت که نه؛ جمع شده به این دستی که در شعبان ِ عزیز، از طرف حضرت رسول دراز شده به طرف‌شان ...  ـ الان کجایی جعفر جان؟ ما که حسابی خراب کردیم؛ اما خدا کند که حال و احوال تو هنوز خوب باشد. @msnote
اگر «همام» به جز خطبه متقین، این عبارت خطبه‌ی دویست و بیست و سوم نهج‌البلاغه را هم شنیده بود، بعید نبود که دوباره جان بدهد: و تمثّل فی حال تولّیک عنه «اقباله» علیک یدعوک الی عفوه... و خدا را تصور کن که وقتی به او پشت کرده‌ای، رویش را به تو کرده و تو را به سوی عفوش فرا می‌خواند. حالا شما خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجملی که در مناجات آمده: و «أقبل» علیّ اذا ناجیتک و هنگامی که با تو نجوا می‌کنم، به من رو کن... و روی این حساب کنید که موقع خواندن این مناجات نه تنها به او پشت نکرده‌ایم، که داریم التماس می‌کنیم به ما اقبالی کند و رویی نشان دهد. «اقبال» هم که می‌دانید؟ «روی»کردن به چیزی یا کسی است. و «روی» هم که می‌دانید؟ در عربی همان «وجه» است. همان «وجه»ی که خدا در قرآنش گفت «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک» و وقتی اباصلت از امام‌رضا معنای این آیه را پرسید، ابالحسن فرمود: «هر کس خدا را به وجه و روی و صورت توصیف کند، کافر شده... وجه و صورت و روی خدا، پیامبرانش هستند.» ...پس روی این حساب کنید که موقع گفتن و «أقبل» علیّ اذا ناجیتک نه فقط به او پشت نکرده‌ایم، که داریم التماس می‌کنیم در این ماه پیامبر، اقبالی کند و رویَش / پیامبرش را به سمت ما بگیرد: وقتی دارم با تو مناجات می‌کنم، روی ماه پیامبرت را به سمت من برگردان... قبلا هم گفته بودم؛ ابعادی ابدی از امید در این هفت کلمه خوابیده: و هذا شهر نبیک سید رسلک . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شما هم مثل جدتان روی‌تان به سمت ما هست و دائما دارید ما را نگاه می‌کنید تا دست‌مان را بگیرید، تا ببینید کی آماده‌ی برگشتن شما می‌شویم اما این روی ماست که به طرف اغیار رفته. خودتان می‌دانید که این روبرگرداندن‌های ما از دشمنی نیست؛ که از ضعف در برابر دشمنان است که با فنّ برنامه ریزی‌شان، روی‌مان را به سمت دنیای مدرن‌شان چرخانده‌اند و ما هم ساده‌انگارانه و به اسم «من حرّم زینه الله» از این منظره‌های توسعه لذت می‌بریم... ببخشید که روی‌مان به سمت دیگران است و بعد دنبال شما می‌گردیم و هی «این این» می‌گوییم و ندبه می‌کنیم که این «وجه الله» الذی الیه یتوجه الاولیاء.... @msnote
سه سال همین روز و شب‌ها بود که رسیده بودم سامرا و کنار سرداب جاخوش کرده بودم. نه این‌که روبه‌راه باشم و زیارت‌های حضرت را پشت سر هم رج بزنم؛ نه. خسته از همه چیز، فقط جایی پیدا کرده بودم که حال و هوایش، حال و هوایم را عوض کند. کتاب دعای عربی را هم ـ که عراقی‌ها کنار سرداب گذاشته بودند ـ فقط برای این برداشتم که مقدمه‌اش را بخوانم و به عربی‌بلدبودنم بنازم. مقدمه، کلیاتی درباره امام زمان و نواب خاصش بود اما ناگهان مطلب جدیدی رو کرد: تاریخ وفات علی‌بن‌محمد سمری ـ که آخرین نائب خاص حضرت بود ـ پانزدهم شعبان بوده! نمی‌دانستم؛ اما آن موقع بود که تازه فهمیدم چرا نیمه‌ی شعبان‌ها این‌قدر سنگین است و دل آدم به شادی راضی نمی‌شود. درست است که نیمه شعبانِ سال دویست و پنجاه و پنج، روز عید و میلاد حضرت ولی‌عصر بوده اما دقیقا هفتادوچهارسال بعد در همان روز، دوران غیبت صغری به پایان رسیده و عزای عالَم و آدم شروع شده. همانجا کنار سرداب، یاد این متن پایینی افتادم و فهمیدم که در واقع روضه نیمه‌ی شعبان را نوشته‌ام؛ همان وقتی که از علی‌بن‌محمد سمری پرسیدند «جانشین‌ت کیست» و او همین‌طور که داشت جان می‌داد، گفت: «لله امرٌ هو بالغه»... امروز هم وقتی خورشید غروب کند، دقیقا هزار و صد و دوازده سال است که از نیمه شعبانِ سال سیصد و بیست و نُه گذشته و صدای علی‌بن‌محمد سمری هنوز دارد توی تاریخ می‌پیچد و همین‌طور که دارد جان می‌دهد، جواب ناله‌های بشر و عنادها و انکارها یا سستی‌ها و مستی‌هایش را می‌دهد: لله امرٌ هو بالغه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ توقیع را جلوی چشمانش گرفته بود و زمان مرگ خودش را از روی دست‌خطِ حضرت می‌خواند: «بسم الله الرحمن الرحیم. ای علی‌بن‌محمّد سَمُری! خداوند در وفات تو به برادرانت اجر دهد. تو شش روز دیگر خواهی مُرد. پس کارهایت را جمع کن و به هیچ‌کس برای جانشینی‌ت وصیت نکن که غیبت دوم واقع شده است ...» شیعیان مشغول رونویسی از توقیع شدند و بعد از استنساخ، عرض ادبی کردند و رفتند. [رفتند؟ همین؟ خاک بر سرشان نریختند؟ ضجه نزدند؟ التماس نکردند؟ رفتند؟] شش روز بعد، به خانه‌ی سَمُری برگشتند و آخرین نائب خاصّ حضرت را دیدند که دارد جان می‌دهد. انگار تازه باورشان شده بود که بدبختی به سراغ‌شان آمده. هفته‌ی قبل خودشان رونویسی کرده بودند که «به هیچ کس برای جانشینی‌ت وصیت نکن» ولی دوباره پرسیدند: ـ بعد از تو جانشین‌ت کیست؟ آنجا بود که فهمیدند دیگر دورانِ سوال‌های بی‌پاسخ فرارسیده. چون با این‌که سَمُری خیلی سخت به حرف آمد، اما آخرین پرسش از بهترین پاسخ‌دهنده، عملاً بی‌جواب ماند: + *لله أمرٌ هو بالغه* ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حالا درست است که بدون شما خوشیم و نبودن‌تان مشکل حادّی برای روزمرّگی‌های‌مان درست نمی‌کند؛ اما بالاخره ادای ناراحت‌ها را که باید دربیاوریم. اصلاً چرا ما برای غیبت، مجلس نمی‌گیریم و روضه نمی‌خوانیم؟! مگر به ما یاد نداده‌اند که در ندبه بگوییم: «هل من معین فاُطیل معه العویل و البکاء» ؟ پس چرا به همدیگر کمک نمی‌کنیم برای گریه‌ی دسته‌جمعی بخاطر نبودن‌تان؟ مگر مصیبت فقط همان لحظه‌ای بود که حسین با تن چاک‌چاک، صورتش را روی خاک گرم کربلا گذاشت؟! مگر یکی از بزرگترین بدبختی‌های ما همان لحظه‌ای نیست که آخرین نائب خاصّ گفت «لله أمرٌ هو بالغه» و چشم‌هایش را روی‌هم گذاشت؟ چرا شاعری نمی‌آید این مصرع معروفِ پایینی را با ابیات دیگری از جنس روضه‌های غیبت ادامه دهد؟ اگر شعرش جور بشود، شاید بتوانیم کسی را پیدا کنیم که نفَسش مثل نفَس مرحوم «کوثری» باشد و گوشه‌ی حسینیه‌ی جماران بایستد و با حال نزار، دقایق آخرِ علی بن محمّد سَمُری را برای‌مان تعریف کند. همان دقایقی را یادآوری کند که «باب الله الذی منه یؤتی» بسته شد و ما بی‌چاره و بیچاره شدیم و بخواند: آااااااه از آااان لحظه‌ای ... @msnote
پرسش و پاسخی درباره یک *تنوین* ـ چته؟ چرا آروم نمی‌گیری؟ + گیرِ یه «تنوین»‌م. ـ چی؟ + اون فراز مناجات که میگه: ما اظنّک تردّنی فی «حاجهٍ» قد افنیت عمری فی طلبها منک ـ خب یعنی «گمون نمی‌کنم که جواب رد بهم بدی درباره‌ی حاجتی که عمرم رو صرف کردم برای خواستنش از تو». مشکلت چیه؟ + بعضی موقعا تنوین، به معنای «وحدت»‌ه. یعنی «یه حاجت» دارم که عمرم رو براش صرف کردم و بخاطر همین بعیده که تو مستجابش نکنی. - مگه میشه که آدم فقط یه حاجت داشته باشه؟! یعنی کل عمرش رو فدای یه حاجت بکنه؟! + همین دیگه! آدم که پر از حاجت و نیازه. اما باید بتونه به حاجات‌ش «نظام» بده و همه رو بر محور یه حاجت، هماهنگ بکنه و بر اساس اون حاجت اصلی، بقیه حاجت‌هاش رو حذف و اضافه یا کم و زیاد بکنه. اونوقته که میتونی بگی: «ما اظنّک تردّنی» اونوقته که دیگه دست رد به سینه‌ت نمی‌زنه... ـ وایسا ببینم چی گفتی؟ + گفتم که. گیر یه تنوینم... تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شب‌های جمعه که لفاظی‌های امثال من را در عمل به رخ‌مان کشید و با چند دهه آرزوی شهادت در راه دفاع از خداپرستی در مقابل جاهلیت مدرن، تمام کارهایش و همه حاجت‌هایش را بر همین اساس حذف و اضافه کرد تا خدا قاعده «ما اظنک تردنی» را به زیباترین شکل در حقش جاری کند و بزرگترین شهادت قرن را برایش رقم بزند. تقدیم به حاج قاسم عزیز که در وصیت‌نامه‌اش همین فراز مناجات شعبانیه را به زبان شیرین خودش ترجمه کرد: « عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ ... عزیزم! من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می‌روم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته‌ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت متصل کن. » @msnote
بهترین صلواتی که در عمرم فرستادم، همین صلوات است که هر فرازش یک جور، دل آدم را می‌بَرد. مثلا وقتی می‌گویم اللهم صل علی محمد و آل محمد «الفلک الجاریه فی اللجج الغامره» و درود می‌فرستم بر خاندانی که کشتی روان در دریاهای ژرف و پرخروش و غرق‌کننده هستند، دلم می‌رود پیش دست مهربانی که حدود سی شب دیگر در شب قدر، به داد همان‌هایی می‌رسد که موقع خواندنِ جوشن کبیر فریاد می‌زنند: «یا من ینقذ الغرقی» و از نجات‌دهنده‌ی غرق‌شده‌ها، کمک می‌خواهند. همان دستی که وقتی دور و برش را ملائکه‌ی «کلّ امر» پر کرده‌اند، دست غرق‌شده‌ها را می‌گیرد و سوار کشتی نجات می‌کند. ـ السلام علیک یا «سفینه النجاه» ـ پی‌نوشت: توضیحِ «لجج غامره» ای که در صلوات شعبانیه آمده را شاید بتوان در سوره‌ی نور پیدا کرد؛ همان جایی که خدا دارد دستگاه کفر را توصیف می‌کند: او کظلمات فی بحر «لجّی» یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکد یراها و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور [همچون تاریکی‌هایی در دریایی ژرف که آن را موجی فرو پوشانده و بر فراز آن، موجی دیگر است که بر فراز آن، ابری است؛ تاریکی‌های تو در تو. چون کسی دستش را برآورد، چه بسا آن را نبیند و هر کس که خدا نوری برایش مقرر نداشته باشد، هیچ نوری نخواه داشت]... دستگاه کفری که امروز خیلی پیچیده‌تر از همیشه می‌خواهد امت شما را در ظلمات خودش غرق کند و ما در مقابلش سلاحی نداریم جز نور شما که در قلب نواب عامّ‌تان منعکسش می‌کنید و منتظرید مومنین این نور را بگیرند و به اندازه پیچیدگی‌های کفار، پیچیده‌اش کنند... @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• 🔅مساله‌ی «بذکرک» یا توضیحاتی درباره «مناجات شعبانیه» و «معنویت انقلابی»🔅 ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️چند وقتی بود که وسطِ «و الهمنی ولهاً بذکرک الی ذکرک» گیر می‌کردم؛ همان فراز پر از ناز و نیاز ِ مناجات را می‌گویم که در ادامه، با عبارت عجیب و شاید بی‌نظیر ِ «و همتی فی روح نجاح اسمائک و محل قدسک» تکمیل شده. البته معلوم بود که «وله» در عربی با «الی» متعدی می‌شود و ترجمه این فراز را به همچین چیزی تبدیل می‌کند: «شیدایی و اشتیاق به یاد خودت را به من الهام کن». یعنی تکلیفم با «الی ذکرک» معلوم بود اما سر این گیر کرده بودم که این «بذکرک» اینجا چه کار می‌کند و چه معنایی دارد؟ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️کم‌کم به این نتیجه رسیدم که خیلی از اشتیاق‌های ما به یاد خدا و «ذکر الله»، بخاطر این است که دنیا و لذت‌هایش را از دست می‌دهیم و دل‌مان می‌گیرد و یاد خدا می افتیم و ... یعنی دردِ نرسیدن به این شغل و آن مدرک یا نداشتن این سطح از رفاه و آن درآمد و درد دوری از این دختر و آن پسر یا این کالا و آن خدمات است که ما را به وادی حرف زدن با خدا و یاد او و کمک‌خواهی از دستگاهش می‌کشاند. خدا هم گرچه در قرآنش از این وضعیت ما گله کرده که «فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین... و اذا نجاهم الی البر اذا هم یشرکون» اما خیلی هم به روی‌مان نمی‌آورد و به احترام خداپرستیِ نصفه و نیمه‌ای که داریم، با ما راه می‌آید. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️اما در کلاس‌های بالاتر ِ خداپرستی که نباید از این خبرها باشد و فرصت‌هایی که در رجب و و ماه مبارک رمضان قرار داده‌اند، نرم افزاری برای عبور از این بچه‌بازی‌ها و حرفه ای شدن ِ امّت پیامبر اکرم در تهذیب و تکامل و اخلاق و معنویت است. شاید بخاطر همین بوده که این «بذکرک» در وسط این فراز استثنایی گنجانده شده تا بگوید: این اشتیاق به یاد خدا (ولها الی ذکرک) باید مبدأ و علت و موتور محرکه‌ای داشته باشد از جنس یاد خدا (بذکرک) و نه غم از دست‌دادن دنیا و لذتهایش. یعنی نمی‌خواهم «نرسیدن به حاجت‌های دنیایی» باشد که مرا به در خانه تو بیاورد. بیا و کاری کن که «یاد خودت» باعث بشود که من به ذکر و یادت مشتاق شوم. خیلی سخت شد، اصلا شاید دور و تسلسل به راه افتاد؛ نه؟ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️نه! یعنی اگر کسی به یاد «ارکانا لتوحیده» بیفتد و «من اراد الله بدأ بکم» را فراموش نکند و «ذکرنا ذکرالله» را بخاطر بیاورد و بداند که تنها راه واقعی برای توحید و ذکرالله، ائمه معصومین هستند، از خیالِ «دور و تسلسل» نجات پیدا می‌کند و می‌فهمد که در «اشتیاق به ذکر خدا بوسیله ذکر خدا» آن «ذکر خدا»ی دومی، همان یاد ائمه معصومین است که می‌تواند جای غم‌های دنیا را بگیرد و علت اشتیاق واقعی و نیاز حقیقی به یاد و ذکر خدا شود. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️اما راستش را بخواهید هنوز گیر داشتم. یاد ائمه هدی چطور می‌توانست علت اشتیاق واقعی و غیردنیایی به ذکر خدا باشد؟ من ِ بدبخت که حتی این راه نجات را هم خراب کرده بودم و توی روضه ها هم فقط وقتی خوب گریه می کردم که دلم زیر آوار مشکلات زندگی لِه شده بود. پس دنیازدگی در گریه بر اهل بیت هم.... اینجا بود که فراز دلربای بعدی _ که انگار داشت جمله قبلی را تفسیر می‌کرد _ به دادم رسید: «و همتی فی رَوح نجاح اسمائک و محل قدسک» همّ و غم و اهتمام و همت من را متمرکز کن در «نسیم پیروزی نام‌هایت» و بعد «اسمائک» را به «نحن الاسماء الحسنی» که امام صادق گفته بود و «السلام علی اسم الله» که در زیارت علی بن ابی‌طالب میگوییم، اضافه کردم و گفتم: همّ و غم مرا در پیروزی دستگاه اهل‌بیت قرار بده. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️کسی که زندگیش را صرف این پیروزی کند و هم و غمِ غلبه دستگاه حق را داشته باشد، آن وقت خوب می‌فهمد که دستگاه باطل چه عرض و طولی پیدا کرده و به قول خدا با «مکر اللیل و النهار»ش چگونه حیله‌ی شبانه‌روزی می‌کند و «ظلمات بعضها فوق بعض» ش چه تاریک خانه‌هایی از ضلالت درست کرده و چگونه بارانی از مصیبت و عناد را بر سر انبیا و اوصیا می‌ریزد و آنها را به «زلزلوا زلزالا شدیدا» مبتلا میکند و «متی نصرالله» شان را به آسمان می‌فرستد. کسی که شغلش را مبارزه و بت‌شکنی قرار دهد و بتواند در هر عصری آن را به درستی تطبیق بدهد، کسی که گیر دنیا نیفتد و در این درگیری حاضر شود تا «نسیم پیروزی اسماء الهی» بر جهان وزیدن بگیرد؛ آن قدر در فشار و مصیبت و بلا و ابتلا قرار میگیرد که واقعا «بذکرک» سراغ «الی ذکرک» می‌رود و از شدت استیصال در برابر قدرت منافقین و کفار، عمیق‌ترین رابطه‌ها را با مبدأ قدرت یعنی خدا آغاز می‌کند و با تمام وجودش، شیدای یاد خدا می‌شود و از او می‌خواهد در برابر معرکه همه‌جانبه‌ی اهل طغیان، نصرت و یاریش را برای اهل ایمان نازل کند. ادامه👇👇👇
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• 🔅همه‌جور ملالی هست جز...🔅 ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️ما خیلی دوستتان داریم: 🔸هیات که می‌رویم، مداح قبل از شروع روضه، چند بار می‌گوید «یابن الحسن» و ما تکرار می‌کنیم. 🔸 بعضی موقع ها، به نیت سلامتی تان، پول خُرد توی صندوق صدقات می‌اندازیم. 🔸 اگر مسجد برویم و بین دو نماز، یکی از پیرمردهای صف اول، میکروفون را بردارد و «اللهم کن لولیک...» بخواند؛ باهاش زمزمه می‌کنیم. 🔸حتی نیمه که می‌شود، شهرها را چراغانی می‌کنیم و به ملت، شیرینی و شربت می‌دهیم. ♦️اما خیلی موقع‌ها هم هست که خیلی بهمان خوش می‌گذرد؛ با اینکه شما نیستید. عیش مان که رو به راه باشد و رفقا دورمان باشند و زندگی بهمان چشمک بزند و خیالمان از وضعیت جیب راحت باشد، دیگر احساس احتیاجی نداریم به شما. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️خیلی وقتها هم که شما را صدا میزنیم، بخاطر چیزهای قشنگی از دنیاست که از دست داده ایم و دلمان بخاطر نبودنشان گرفته و آن حال بد را خرج شما می‌کنیم و بعد طلبکار میشویم که: «من به یادت بودم ها»! ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️آن قدر در همان چیزی که هستیم، غرقیم که حتی نمی‌دانیم دقیقا چه کاری باید برایتان بکنیم. 🔸 ربط کارهایی که می‌کنیم و شغل و هویتی که داریم با «برگشتن شما»؛ برایمان معلوم نیست. 🔸 یعنی شیعه؛ با همه‌ی سلیقه‌ها و مسلک‌های مختلفی که درونش هست، هنوز یک جمع بندی ِ واحد ندارد از اینکه باید چکار کند تا تو برگردی! و هر گروهی، یک راه حل را نشان می‌دهد! ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️حتی دغدغه این را نداشته ایم که یکبارهم که شده با هم بحث کنیم که: چطور می‌شود این راه حل‌های مختلف را به هم نزدیک کرد تا قدرت مان در راههای متفاوت و حتا کوره راهها خرج نشود. نه اینکه حالش را نداشته باشیم ها؛ نه! واقعش این است که اساسا ظرفیت همچین کاری را نداریم! ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️خلاصه اینکه اگر روزی قرار شد برایتان نامه‌ای بنویسم، باید روی یک دروغ بزرگ قلم بگیرم که: «ملالی نیست جز دوری شما»! باید صادقانه بجایش بنویسم: همه جور ملالی هست، جز دوری شما... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️پی‌نوشت: واقعیتش این است که بدون شما، به ما خوش میگذرد و هر چیزی را که لازم داشته باشیم، برایمان فراهم می‌کنند. حتی بیشتر، این غیر خودی‌ها هستند که «احساس نیاز» و «نیاز» برایمان می‌سازند. فکر کنم نسل‌ها باید بگذرد تا احساس نیاز پیدا کنیم به شما؛ پس تا بعد! ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
🔅مساله‌ی «بذکرک» یا توضیحاتی درباره «مناجات شعبانیه» و «معنویت انقلابی»🔅 صفحه اول 🔷 چند وقتی بود که وسطِ «و الهمنی ولهاً بذکرک الی ذکرک» گیر می‌کردم؛ همان فراز پر از ناز و نیاز ِ مناجات را می‌گویم که در ادامه، با عبارت عجیب و شاید بی‌نظیر ِ «و همتی فی روح نجاح اسمائک و محل قدسک» تکمیل شده. البته معلوم بود که «وله» در عربی با «الی» متعدی می‌شود و ترجمه این فراز را به همچین چیزی تبدیل می‌کند: «شیدایی و اشتیاق به یاد خودت را به من الهام کن». یعنی تکلیفم با «الی ذکرک» معلوم بود اما سر این گیر کرده بودم که این «بذکرک» اینجا چه کار می‌کند و چه معنایی دارد؟ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔶 کم‌کم به این نتیجه رسیدم که خیلی از اشتیاق‌های ما به یاد خدا و «ذکر الله»، بخاطر این است که دنیا و لذت‌هایش را از دست می‌دهیم و دل‌مان می‌گیرد و یاد خدا می افتیم و ... یعنی دردِ نرسیدن به این شغل و آن مدرک یا نداشتن این سطح از رفاه و آن درآمد و درد دوری از این دختر و آن پسر یا این کالا و آن خدمات است که ما را به وادی حرف زدن با خدا و یاد او و کمک‌خواهی از دستگاهش می‌کشاند. خدا هم گرچه در قرآنش از این وضعیت ما گله کرده که «فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین... و اذا نجاهم الی البر اذا هم یشرکون» اما خیلی هم به روی‌مان نمی‌آورد و به احترام خداپرستیِ نصفه و نیمه‌ای که داریم، با ما راه می‌آید. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔷 اما در کلاس‌های بالاتر ِ خداپرستی که نباید از این خبرها باشد و فرصت‌هایی که در رجب و و ماه مبارک رمضان قرار داده‌اند، نرم افزاری برای عبور از این بچه‌بازی‌ها و حرفه ای شدن ِ امّت پیامبر اکرم در تهذیب و تکامل و اخلاق و معنویت است. شاید بخاطر همین بوده که این «بذکرک» در وسط این فراز استثنایی گنجانده شده تا بگوید: این اشتیاق به یاد خدا (ولها الی ذکرک) باید مبدأ و علت و موتور محرکه‌ای داشته باشد از جنس یاد خدا (بذکرک) و نه غم از دست‌دادن دنیا و لذتهایش. یعنی نمی‌خواهم «نرسیدن به حاجت‌های دنیایی» باشد که مرا به در خانه تو بیاورد. بیا و کاری کن که «یاد خودت» باعث بشود که من به ذکر و یادت مشتاق شوم. خیلی سخت شد، اصلا شاید دور و تسلسل به راه افتاد؛ نه؟ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔶 نه! یعنی اگر کسی به یاد «ارکانا لتوحیده» بیفتد و «من اراد الله بدأ بکم» را فراموش نکند و «ذکرنا ذکرالله» را بخاطر بیاورد و بداند که تنها راه واقعی برای توحید و ذکرالله، ائمه معصومین هستند، از خیالِ «دور و تسلسل» نجات پیدا می‌کند و می‌فهمد که در «اشتیاق به ذکر خدا بوسیله ذکر خدا» آن «ذکر خدا»ی دومی، همان یاد ائمه معصومین است که می‌تواند جای غم‌های دنیا را بگیرد و علت اشتیاق واقعی و نیاز حقیقی به یاد و ذکر خدا شود. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔷 اما راستش را بخواهید هنوز گیر داشتم. یاد ائمه هدی چطور می‌توانست علت اشتیاق واقعی و غیردنیایی به ذکر خدا باشد؟ من ِ بدبخت که حتی این راه نجات را هم خراب کرده بودم و توی روضه‌ها هم فقط وقتی خوب گریه می‌کردم که دلم زیر آوار مشکلات زندگی لِه شده بود. پس دنیازدگی در گریه بر اهل بیت هم.... اینجا بود که فراز دلربای بعدی _ که انگار داشت جمله قبلی را تفسیر می‌کرد _ به دادم رسید: «و همتی فی رَوح نجاح اسمائک و محل قدسک» همّ و غم و اهتمام و همت من را متمرکز کن در «نسیم پیروزی نام‌هایت» و بعد «اسمائک» را به «نحن الاسماء الحسنی» که امام صادق گفته بود و «السلام علی اسم الله» که در زیارت علی بن ابی‌طالب میگوییم، اضافه کردم و گفتم: همّ و غم مرا در پیروزی دستگاه اهل‌بیت قرار بده. ادامه👇👇👇