eitaa logo
محمدصادق
153 دنبال‌کننده
649 عکس
119 ویدیو
23 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
گمانه‌هایی پیرامون جوشن اغلب فکر می‌کنیم که شب قدر، فقط یک رابطه  خصوصی بین ما و خداست و همه‌ی اعمال توصیه شده‌اش رو هم به همین دید نگاه می‌کنیم اما: دعای جوشن کبیر را جبرئیل برای پیغمبر آورد در یکی از جنگهای آن حضرت؛ در حالیکه بر بدن آن حضرت، جوشن گرانی بود که سنگینی آن، بدن مبارکش را بدرد آورده بود. پس جبرئیل عرض کرد: یا محمد پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید: بکن این جوشن را و بخوان این دعا را که امان است برای تو و امت تو            (مفاتیح الجنان) درسته که این دعا در اون دنیا هم کاربرد داره و ما رو نجات میده و درسته که بخشی از اون «نار» که بخاطرش میگیم «خلصنا یارب» ناشی از آتشیه که با هوای نفس خودمون درست کردیم اما شان نزول دعا نشون میده که کارآمدی مهم این دعا در مقابل «نار» و آتشیه که کفار و نظام کفر برای مومنین و نظام ایمان ایجاد کردن و این دعا قراره وسیله‌ای بشه برای قدرتمند شدن و امنیت پیدا کردن نظام الهی در مقابل نظام کفر و نفاق. یعنی این «نار» هم صاحب داره، امام داره و روسایی داره که : و جعلناهم ائمه یدعون الی النار... و اتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه بنظرم آتشی که کفار در این دنیا در مقابل خداپرستی به راه انداختن، انقدر حجیم و غلیظ و پیچیده اس که با هزار اسم خدا، صدبار خلاصی خواستن ازش لازم میشه چون دل خود ما هم غش و ضعف میره برای زندگی پر زرق وبرقی که کفار برای کل جامعه جهانی تدارک دیدن و تا ما از این نحوه زندگی متنفرنشیم و از طرق مبارزه و جنگ، خلاصی از اون رو نخوایم، قلبمون برای زندگی با ولی الله نخواهد تپید و در نتیجه، حالا حالاها خبری از ظهور نخواهد بود.... شاید بخاطر همینه که شب قدر با شهادت گره خورده: و لیله القدر و حج بیتک الحرام و قتلا فی سبیلک فوفق لنا @msnote
تخمینی درباره‌ی یک شان نزول ... مفسرین گفته اند که شان نزول آیه‌ی اول سوره‌ی پنجاه و چهارم، معجزه پیامبر اکرم در شق القمر است اما به گمان من شاید این آیه، یکبار دیگر و در شب دیگری هم نازل شده باشد: شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری اقتربت الساعه و انشق *القمر* وقتش رسید و *ماه* دو پاره شد ... پی‌نوشت: فرمود و خداوند، محمد را به خورشید مثال زد و وصی او را به *ماه* و این همان قول خداست که: جعل الشمس ضیاء و *القمر* نورا ... فضرب الله مثل محمد (صلى الله عليه و آله) الشمس، و مثل الوصي *القمر*، و هو قول الله عز و جل: جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً کافی جلد 8 صفحه 380  حدیث 574 4844/ [2]- محمد بن يعقوب: عن علي بن محمد، عن علي بن العباس، عن علي بن حماد، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر (عليه السلام)، في قول الله عز و جل: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى «3» قال: «اقسم بقبض محمد إذا قبض. ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ «4» بتفضيله أهل بيته وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى «5» يقول ما يتكلم بفضل أهل بيته بهواه، و هو قول الله عز و جل: إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى «6». و قال الله عز و جل لمحمد (صلى الله عليه و آله): قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ «7» قال: لو أني أمرت أن أعلمكم الذي أخفيتم في صدوركم من استعجالكم بموتي لتظلموا أهل بيتي من بعدي، فكان مثلكم كما قال الله عز و جل: كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ «8» يقول: أضاءت الأرض بنور محمد (صلى الله عليه و آله) كما تضيء الشمس، فضرب الله مثل محمد (صلى الله عليه و آله) الشمس، و مثل الوصي القمر، و هو قول الله عز و جل: جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً، و قوله وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ «9»، و قوله عز و جل: ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ «10»، يعني قبض محمد (صلى الله عليه و آله)، و ظهرت الظلمة فلم يبصروا فضل أهل بيته، و هو قوله عز و جل: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ «11»» @msnote
یا ابن الطور و العادیات خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح علی یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاورده‌ام. سوره‌ی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطره‌‌ی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضی‌ها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگ‌نکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضی‌ها»‌ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانی‌شان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن. علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکب‌های‌مان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافل‌گیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا می‌شوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همه‌ی مردان جنگی ِ دشمن کشته یا اسیر شده بودند. همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سوره‌ی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سوره‌ی جدیدی خواند که مو را بر تن همه‌ی اهالی مسجد راست می‌کرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسب‌های سپاه علی مباهات می‌کردند و با جرقه‌هایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر می‌فروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیددند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همان‌هایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند. خدا همه‌ی این قسم‌ها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: ان الانسان لربّه لکنود؛ تا بگوید همان «بعضی‌ها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت می‌کنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضی‌ها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینه‌ها معلوم می‌شود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیه‌ی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است. ـــــــــــــــــــــــــ ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. می‌دانیم که شما هم مانند پدرتان، آماده‌اید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است؛ تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمی‌آید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نواده‌های همان «بعضی‌ها» گذاشته‌اند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشته‌اند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» مادی هستیم. پس یا بن الطور و العادیات خودتان فکری به حال ما بکنید ای فرزند علی ای پسر ِ سوره‌ی عادیات @msnote
شیخ صدوق – که همیشه آرزو داشته ام از نزدیک ببینمش تا خاک نعلین اش را به چشم بکشم – ذکری نقل کرده که پر است از لااله الا الله؛ یک تکه اش هم همین است: لا اله الا الله عدد الحجر و المدر..... لا اله الا الله به اندازه ی همه ی سنگ ها و کلوخ ها انگار تک تک این ها - و تک تک چیزهایی که در این ذکر، اسمشان برده شده – به خودی خود نشانه ای هستند برای توحید بعد ذهنم می پرد به آن چیزی که ابن ابی الحدید از استادش نقل کرده: علی داشت خطبه می خواند که ناگهان یک عرب بادیه نشین بانگ زد: وا مظلمتاه! علی او را به نزدیک خود طلبید و چون در کنار او قرار گرفت، فرمود: به تو فقط یک باز ظلم شده اما به من به اندازه همه سنگ ها و کلوخ ها ظلم شده است و انا قد ظلمت عدد الحجر و المدر انگار به همان اندازه که حجر و مدر نشانه ی توحیدند، مصائب بی سابقه ی علی هم بار توحید را در تمامی تاریخ بدوش کشیده و «ارکانا لتوحیده» را با همین محنت ها رقم زده... پ.ن : این فقط یک بیان کمّیِ مصیبت مولاست، و گرنه کیفیت رنج های علی که در لفظ و معنا نمی گنجد؛ عزیز! @msnote
*مصائب مکتوم* یا *روضه‌هایی که خوانده نشده است* مشکل اینجاست که همه چیز را با معیارها و مقیاس‌های خودمان می‌سنجیم. مثلا وقتی خدا دارد عذاب جهنّمیان را توصیف می‌کند که *ثمّ فی سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه* ، با خودمان می‌گوییم: «حالا یه زنجیری به طول هفتاد گز دورش بپیچن؛ یه کم طولانی‌تر از زنجیرهای دنیا هست ولی قاعدتاً نباید خیلی اذیت کنه» ولی نمی‌دانیم که اوصاف بهشت و جهنم در این خیالات کودکانه خلاصه نمی‌شوند و باید این حقائق را از کسانی پرسید که آن را دیده‌اند و اصلاً اختیار جنّت و نار به آنها سپرده شده: نقل شده که نبی اکرم فرمود: اگر یک ذراع از زنجیری که خدا در کتابش ذکر کرده بر تمامی ِ کوههای دنیا قرار داده شود، همگی ذوب خواهند شد! و امام صادق گفت: کسی که با این زنجیر به بند کشیده می‌شود، فرعون ِ این امّت است؛ یعنی همان معاویه! حالا بیایید ادراکات ناقص‌مان را کنار بگذاریم و به این توجه کنیم که خدا نه به طاعت مطیعین نیازی دارد و نه به عذاب عصیان‌گران. عذابش هم از روی عدل است و انتقام، خنک شدن دل، رو کم کنی و تمامی وصف‌های مادی و بشری به ساحت قدسش راه ندارد. خودش هم گفته که ذرّه ای ظلم در عذابش نیست *و إنما تجزون ما کنتم تعملون* : جزایتان فقط و فقط و فقط عین همان چیزی است که در دنیا انجام داده‌اید. پس معاویه چه کرده که خدای عادل در مجازات و بی نیاز از عذاب، به چنین عذابی وعده‌اش داده. حجم عناد و غلظت کینه‌اش چقدر بوده که انعکاسش در آخرت، هفتاد گز از زنجیرهایی است که فقط یک گز از آنها دنیا را به آتش می‌کشد. البته تعجب نداردها! کسی که بتواند علی را با آن همه جاذبه‌ی نورانی ـ که تاریخ را درنوردیده و هنوزم که هنوز است فدایی می‌سازد ـ در زمان حضور خودش و جلوی چشمان او به «مرد ِ منفور مردم» تبدیل کند، خیلی پرکار بوده و قدرت ِ روحی ِ وحشتناکی داشته برای محقق کردن ِ اعلی درجات شیطنت. چقدر محاسبه و تدبیر و مکر و حیله و ریاضت فکری و تلاش عملی و برنامه‌ریزی و هماهنگی و انسان‌سازی و جامعه‌پردازی کرده تا کشش فطری بشر به درّ نایابی مثل علی را کور کند. و چه طور کرور کرور انسان و مقدورات و منابع را بسیج کرده که دنیاپرستی مردم را تحریک کند تا خودشان علی را در زنجیرهای انزوا و طرد و تردید به بند بکشند. بی خود نیست که می‌گویند دنیا «جهنّم ِ» مومن است. سنگینی ِ مصائبی که معاویه در این دنیا بر روح علی فرو ریخت، «آتش ِ» همان زنجیری است که فقط یک تکّه از آن، تمام کوه‌ها را ذوب می‌کند و در آن دنیا به دورش پیچیده می‌شود. بعضی موقع‌ها فکر می‌کنم همان‌طور که امثال ما نمی‌توانیم از عظمت ائمّه‌ی نور درکی داشته باشیم، عمق خباثت ائمّه‌ی نار هم برای‌مان نفهمیدنی است و همین نفهمی‌هاست که مانع از درک «فلسفه‌ی خلود» است ... بگذریم. همه‌ی اینها را گفتم تا پرده‌های ضخیمی که جلوی عقل و روح‌مان را گرفته، کمی تکان بخورد و از لابه لایش، نیم‌نگاهی بیندازیم به اوج فشار و دردی که بر علی وارد شده است. فقط وقتی می‌شود نگاهی به مصائب علی انداخت که میزان عذابهای دشمنانش را تصور کرد که آن هم تصور کردنی نیست. تازه این فقط توصیفی از زندگی معاویه در آن دنیا بود و وضعیت «اصحاب تابوت» و «اهل فلق» باشد برای بعدها. سربسته بگویم که این، فقط عذاب «رابع» بود اما این قصه سر ِ دراز دارد؛ «ثالث» و «ثانی» و «اوّل» هم دارد... @msnote
در به دری در «بدر» «... سپس پیامبر نگاهی به «عبیده بن حارث بن عبدالمطلب» انداخت که هفتاد سال عمر داشت و فرمود: برخیز‌ای عبیده و با «عتبه» بجنگ! بعد به «حمزه» نگاهی کرد و گفت: برخیز عمو و با «شیبه» مبارزه کن! و به «علی» نگاهی انداخت و فرمود: برخیز‌ای علی و با «ولید بن عتبه» رزم کن! و علی کوچکترین آنان بود... پس عبیده به عتبه حمله کرد و ضربه‌ای بر او وارد کرد که سرش را از هم شکافت و عتبه نیز پای عبیده را زد و آن را برید و هر دو روی زمین افتادند. حمزه به شیبه حمله کرد و مبارزه کردند تا شمشیرهای‌شان لب‌پر شد. *علی به ولید بن عتبه حمله کرد و شانه‌اش را زد به طوری که شمشیر حضرت از زیر بغل ولید درآمد* مسلمانان فریاد زدند:‌ای علی! مگر نمی‌بینی آن ... چگونه نفس عمویت را بریده است؟ علی به او حمله کرد و گفت: عمو! سرت را پایین بیاور. حمزه بلندتر از شیبه بود و سرش را در سینه‌اش فرو برد *و آن‌گاه علی ضربه‌ای به سر شیبه زد که آن را دو نیم کرد. سپس به طرف عتبه که هنوز جان داشت، به راه افتاد و او را خلاص کرد.... تعداد کشته‌های کفار در بدر، هفتاد نفر و تعداد اسراء نیز هفتاد نفر بود که علی بیست و هفت نفر را کشت و کسی را به اسارت نگرفت»* ـ کاش کسانی که دم از ولایت اهل‌بیت و اعتقادات خالص شیعی می‌زنند و با این ادعا، دیگران را به ترس و بی‌سوادی و سنّی‌زدگی متهم می‌کنند، کمی هم درباره‌ی این بُعد از شخصیت حضرت حیدر صحبت می‌کردند و یک نمونه‌اش را در زندگی امروزین‌شان پیاده می‌کردند. گفته شده که «بعضی‌ها» در روزی که خبری از جنگ نبود، زره پوشیدند و خود را در معرض دید مردم مدینه قرار دادند. نبیّ‌اکرم هم لبخند زدند و گفتند: «امروز، روز توست!» نقل شده که در هیچ‌یک از جنگ‌ها نه زخمی به کسی زدند و نه کسی زخمی بر بدن آنها نشاند. این رفتار را مقایسه کنید با جنگ‌های اسدالله تا کمی به عمق آن فراز معروف از دعای ندبه پی ببرید: *أحقاداً بدریهً و خیبریهً و حنینیهً و غیرهنّ* @msnote
برآید صبح‌ پیروزی... فلسطین قطعا آزاد خواهد شد و به مردم باز خواهد گشت (رهبر معظم انقلاب) @msnote
بغضی کنیم و اشکی بریزیم و حالی ببریم و دل‌مان سبک شود و بخشیده شویم و خلاص؛ این شاید اوج تحویل‌گرفتن و عزّت‌تپان‌کردن و احترامی باشد که خرجِ دعاها می‌کنیم. اما بعید است که خدا همچین عبادت‌های گل‌وبلبلی را برای‌مان پسندیده باشد. همان اوائلِ اعمال ماه رمضان در مفاتیح، دعای حجّ است که هر روز این فرازش حسابی به چشم می‌آید: «اسألک أن تقتل بی اعدائک و اعداء رسولک... از تو درخواست می‌کنم که به وسیله‌ی من دشمنان خودت و دشمنان پیامبرت را به قتل رسانی» و این تازه غیر از دعای هر شبی است که در آن، لیله‌القدر را با حجّ و شهادت گره زده‌اند: «و لیله‌القدر و حج بیتک الحرام و قتلاً فی سبیلک فوفّق لنا» و در شب قدر ـ که قلب ماه رمضان است ـ گفته‌اند باید با شهداء همراه شویم: «اسألک... أن تجعل... روحی مع الشهداء» تا روح‌مان در کنار کسانی قرار گیرد که روح‌شان برای دفاع از اسلام پَر زده. از آن طرف، اختتامیه‌ی «افتتاح» را با «وانصرنا به علی عدوّک و عدوّنا» آذین بسته‌اند و پایان ماه مبارک و دهه‌ی آخرش را به دعای «یا ملیّن الحدید لداود» پیوند زده‌اند و ما را یاد آهنی انداخته‌اند که خدا برای داود نرم کرد تا پیامبرش هر روز یک زره بسازد. آن دعای هر روز را هم که کار را تمام کرده و در رمضانِ رحمت و مغفرت، خشم هر روزه‌ی خدا را برای دشمنان رسولش خواسته: «یا رب محمد اغضب الیوم لمحمد و لابرار عترته و اقتل اعدائهم بددا و احصهم عددا و لا تدع علی ظهر الارض منهم احدا... ای پروردگار محمد؛ همین امروز به خاطر او و خاندان پاکش غضب کن و دشمنان‌شان را در پریشانی و پراکندگی بکش و آنان را یک به یک بشمار و بر روی زمین احدی از آنان را باقی نگذار»... معلوم نیست کی بتوانیم از عبادت‌های گل‌وبلبلی‌مان دربیاییم و با دعاها قلب را طوری صیقل دهیم که سرش را از برف دربیاورد و به جنگ بین کفر و ایمان نگاه کند و باورش شود این یک دعوای حقیقی است که بخاطر عمق عناد و غلظتِ غیظ دشمن، به کلّی سرباز و افسر و فرمانده احتیاج دارد و با رمضان طوری هوای نفس را بسوزانیم که دل‌مان دل‌دل نکند و به خط بزند و وارد معرکه شود و آبرو یا فکر یا مال یا جان یا هویتش را خرجِ «قدرت اسلام» کند. این شب جمعه‌ای، باز خدا روح‌الله خمینی و شمّ فقاهتِ دشمن‌شناس و ابرقدرت‌سوزش را غرق انوارِ ساکن کربلا کند که رمضان‌مان را با فریاد بر سر کفّار حربی ترکیب کرد و مسلمین را به یاد پیامبری انداخت که فرمانده‌ی بیست و چند جنگ بود و در کتابش، سوالی پرسیده که محک ایمان و دین‌داری را جلوی چشم و دل‌مان قرار می‌دهد: ـ أم حسبتم أن تدخلوا الجنه و لمّا یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین...؟!؟ @msnote
این روزها ذهنم مدام می دوَد طرف تو و هی دارم به این فکر می کنم که... 👇👇👇👇 @msnote
تعادل قوا این روزها ذهنم مدام می دوَد طرف تو و هی دارم به این فکر می کنم که الان در چه حالی هستی و تخیّل ات می کنم که جایی در آن بالاها به حالتی شبیه همین عکس بر ارائک بهشتی ِ برزخ تکیه زده ای و از پشت آن ابروهای پرپشت ات با لبخندی ملیح داری به نتیجه ی دسترنج‌ت نگاه می کنی حالا دیگر آن غیرتی که در رگهایت جوشید خیلی از جوانهای منطقه را هم به خروش درآورده وحتی اگر هنوز خیلی از حقائق را بلد نباشند بر وحشت از مرگ غلبه کرده اند و یاد گرفته اند که آزادگی و کرامت، از زنده ماندن مهمتر است و دیگر یقین کرده اند که بقول خودت، «دوران بن بست و ناامیدی و تنفس در منطقه کفر بسر آمده است» مگر خودت به ما یاد ندادی: «حاشا که خلوص عشق موحدین، جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر شود» ؟ آهای آقای خمینی! خیالت راحت؛ آن نظم لعنتی ـ که به خاطر تنفر شدید از آن، غرق در اخلاص و عشق و توحید شده بودی ـ بدجور بهم ریخته و نفَست، از دالان های زمان گذشته و تاریخ را درنوردیده و بعد از سالها، تعادل قوا در منطقه و فراتر از آن را به هم ریخته.... کاش بلد بودم بگویم و لفظ ها قدرتش را داشتند برسانند که چقدر دلم را ربوده ای... همیشه پیش خودم می گویم اگر پیرغلام ِ اربابم، عظمت غیرتش و پولادین بودن ِ یقینش اینطور معجزه می کند، پس ای دل! دریاب ارباب را... «مسلمانان تمامى كشورهاى جهان! از آنجا كه شما در سلطه بيگانگان گرفتار مرگ تدريجى شدهايد، بايد بر وحشت از مرگ غلبه كنيد؛ و از وجود جوانان پر شور و شهادت طلبى كه حاضرند خطوط جبهه كفر را بشكنند استفاده نماييد. به فكر نگه داشتن وضع موجود نباشيد؛ بلكه به فكر فرار از اسارت و رهايى از بردگى و يورش به دشمنان اسلام باشيد؛ كه عزت و حيات در سايه مبارزه است... مسلمانان بايد بدانند تا زمانى كه تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود، هميشه منافع بيگانگان بر منافع آنان مقدّم مىشود؛ و هر روز شيطان بزرگ يا شوروى به بهانه حفظ منافع خود حادثهاى را به وجود مىآورند.» صحيفه امام ج21 پيام به ملت ايران در سالگرد كشتار خونين مكه(قبول قطعنامه 598) @msnote
*گر قطره‌ایم، از آب وضویی چکیده‌ایم* *گر ذرّه‌ایم، گِرد عبایی دویده‌ایم* بعضی چیزها هست که بدون آن‌که مورد توجه‌مان قرار بگیرند یا از تأثیرشان درکی داشته باشیم، کاملاً آنها را پذیرفته‌ایم. یکی‌شان... @msnote 👇👇👇👇
*گر قطره‌ایم، از آب وضویی چکیده‌ایم* *گر ذرّه‌ایم، گِرد عبایی دویده‌ایم* بعضی چیزها هست که بدون آن‌که مورد توجه‌مان قرار بگیرند یا از تأثیرشان درکی داشته باشیم، کاملاً آنها را پذیرفته‌ایم. یکی‌شان «سلسله مراتب» است. برای تأمین نیازهای مادّی، سلسله مراتب و قواعدش را قبول می‌کنیم و برای گرفتن نمره و اخذ مدرک تا انجام کارهای اداری و سازمانی، به طبقه‌بندی مناصب و سروکلّه‌زدن با پایین‌دست‌ها برای رسیدن به بالانشین‌ها تن می‌دهیم. اما وقتی نوبت به امور معنوی می‌رسد، نمی‌دانم چه اصراری هست که این حقیقت فراگیر نادیده گرفته شود. گمان می‌کنیم که از هر کدام‌مان، یک خط مستقیم به سمت امام زمان کشیده شده و هیچ واسطه و منصب و مرتبه‌ی دیگری در کار نیست. اما هر وقت، برقی که پشت سدّها تولید می‌شود، یک‌راست و بدون عبور از هیچ شبکه‌ای به خانه‌مان وصل شد، نور حضرت ولی‌عصر هم مستقیم و یک‌ضرب به قلب ما خواهد رسید! انگار یادمان می‌رود که این حجم از کاهلی و جاهلی اگر به درجات ایمانیِ برتر از خود مرتبط نشود، موقع اتّصال به قلّه‌های برتر نابود خواهد شد؛ مثل چراغی چند‌وات که بدون ترانسفورماتور به نیروگاه برق وصل شود! چه می‌شود کرد؟ اختلاف «ظرفیت» در ایمان است که چنین حکمی می‌کند ... به همین دلیل است که گمان می‌کنم دین‌داری ما در «مجموعه‌ای از بدهکاری‌ها» کاشته شده و جوانه زده و سربرآورده است. خدا می‌داند که برای رسیدنِ هر یک حدیث به ما، چقدر فقیه فدا شده‌است و برای به پذیرش‌رسیدنِ هر حکم در میان ما، چند شهید جان داده‌اند و برای بیدار شدن دل‌ها چند کرور آبرو ریخته شده و هزینه‌هایی که مبارزه با تراکم ظلمات و پدید آمدن سوسوهای هدایت در پی داشته، چقدر بوده است و خلاصه‌اش، برای بالا رفتن از پلّه‌های ایمان، باید چه دست‌هایی به سمت‌مان دراز شوند و دست‌مان را بگیرند. اصلاً تاریخ را رها کنید که یادآوری‌ش سال‌ها حرف‌زدن و نوشتن می‌طلبد. اگر ساده‌انگارانه هم نگاه کنیم همین امروز در ایمان‌مان، مدیون پدر و مادری مومن یا رفیقی معتقد یا معلمی متدیّن یا محیطی خوب یا مطالعه‌ای مفید یا مرامی مردانه بوده‌ایم. عبور و مرور نور مسیری دارد که از مرکزش در «ابواب الایمان» شروع می‌شود و بعد دست کسانی را می‌گیرد که در درجات بالای ایمان مأوی گرفته‌اند و دست‌آخر به ما زمین‌گیرهای این‌زمانی‌شده ختم می‌شود. * این سوالِ پر از غم در دعای ندبه که: «هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی»، پاسخش هر چند بسیار پیچیده اما کاملاً مثبت است. چون حقیقی‌ترین حقیقتِ دنیا، جریان نور شما در این تاریکخانه‌ است و این نور قطعاً در نقطه‌هایی متمرکز می‌شود؛ یعنی قوی‌ترین شعاع‌هایش، قلب نوّاب عامّ‌تان را روشن می‌کند. و الا اگر صاحب دین اراده‌اش را در جایی جاری نمی‌کرد، قطعاً چیزی از دین باقی نمی‌ماند. درست است که بی‌شما، همگی بی‌مایه و بی‌سرمایه شده‌ایم اما یک دارایی برای‌مان مانده و آن پیرغلام‌هایی است که صداقت‌شان در نوکری را برای شما اثبات کرده‌اند. راستش را بخواهید در نبودتان، تنها دل‌خوشی ما *عبایی* است که به برکت شما، مومنین را در مقابل الحاد و التقاط حفظ کرده و امیدمان به *اسلحه‌ای* است که مرزدار حریم ایمان در برابر اهل طغیان است تا دشنه‌ی کفار حربی از همیشه کُندتر شود. امثال من ارزشی نداریم و فرسنگ‌ها از شما دور شده‌ایم اما *یابن السُرُج المضیئه* ای فرزند خورشیدهای فروزان! در این تاریکی ترسناک و در این کشاکش کفر و تکفیر، بیشتر از گذشته به قلب پیرغلام‌هایت بتاب که هر چقدر خدمتگزاران آستانت نورانی‌تر شوند، در این پایین‌ها، چیزکی هم نصیب ما بی‌بتّه‌های باری به هر جهت خواهد شد ... برای سی سالگیِ بهره مندی ما از سید علی خامنه‌ای؛ کسی که دوست داشته ام عمرم را در راه جبران مجاهدت‌های او صرف کنم هر چند خیلی چیزها به این راحتی جبران شدنی نیستند ... @msnote