eitaa logo
محمدصادق
154 دنبال‌کننده
646 عکس
118 ویدیو
22 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
حوالی سال صدونودوهشت و صدونودونُه حوالی سال صدونودوهشت و صدونودونُه قَمری، با این‌که مأمون تازه توانسته بود برادرش را از میان بردارد و سوار بر مرکب خلافت شود، باز هم آب خوش از گلویش پایین نرفته بود و قیام‌های علویان و سادات، نفَس حکومتش را به شماره انداخته بود و روز و شبِ بلاد مسلمین، مزّه‌ی التهاب و انقلاب می‌داد. هر شهر مهمّی که نگاه می‌کردی، یا یک علوی قیام کرده بود یا مردم انتظار قیامش را می‌کشیدند. انگار یک پای ثابت طرفداران آنها هم شیعیانی بودند که حالا تعدادشان زیاد شده بود و هویّت و جمعیت‌شان به جایی رسیده بود که گزارش‌های تاریخی می‌گویند: «پانزده سال قبل از خلافت مأمون و هنگام شهادت حضرت موسی‌بن جعفر، *هفتاد هزار دینار طلا* از وجوهات، فقط در دست یکی از وکلای حضرت کاظم باقی مانده بود.» این وسط، «برادران حضرت رضا» بخش مهمی از بار قیام را به دوش می‌کشیدند و وقتی «ابوالسرایا» در سال 199 در کوفه قیام کرد، فرماندارانش را به شهرهای مختلف فرستاد: «ابراهیم بن موسی بن جعفر» به یمن، «اسماعیل بن موسی بن جعفر» به فارس و «زید بن موسی بن جعفر» به اهواز رفتند و حتی «محمد بن جعفر» پسر بلافصل حضرت صادق و عموی امام رضا در مدینه قیام کرد. اما ابالحسن با هیچ‌یک از قیام‌ها همراهی نکرد و حتی صریحاً با حرکت محمدبن جعفر و زید بن موسی مخالفت کرد. انگار می‌دانست که دربار اموی و خلافت عباسی سال‌هاست نحوه‌ی زندگی متداول در «تمدّن ایران و روم» را با روکشی منافقانه از دینداری، وارد دنیای اسلام کرده‌اند و ذائقه‌ی مردم را با شهوات قیصری و کسرایی، طوری خو داده‌اند که رعیّت حتی اگر از ظلم خلفاء خسته شوند و مدّتی زیر علَم قیام سینه بزنند، باز هم برای تأمین رفاه‌شان «ظلّ‌السلطان» را انتخاب می‌کنند و به دامن متخصصینِ دنیاپرستی برمی‌گردند. یعنی سادات علوی و حسنی هر چقدر هم به راه‌های متداولِ کسب قدرت و رهبری قیام وارد بودند، وقتی به حکومت می‌رسیدند نمی‌توانستند مثل هارون‌ها و امین‌ها و مأمون‌ها، چرخ دنیای مردم را بچرخانند. وقتی مأمون برای فرونشاندن آتش قیام‌ها، بزرگِ خاندان ابوطالب را در سال 200، مجبور به هجرت کرد و حضرت رضا را به مرو آورد تا مُهر سازش با دستگاه را به ردای منزّه امامت بزند و از این راه، پرچم مبارزه را از دست سایر علویون بگیرد، توانست محصول تدبیرش را زود بچیند و قیام‌ها را سرکوب کند اما نمی‌دانست که معدن نور و هدایت را به مرکز دنیاپرستی و نفاق آورده و بیشترین نقش را در رسوایی و مفتضح‌کردن خودش ایفا کرده. حضرت رضا، میدان جهاد را جای دیگری غیر از خیابان‌های جنگ‌زده‌ی کوفه و یمن و فارس می‌دانست؛ دربار عباسی را به معرکه‌ی اصلی مبارزه تبدیل کرده بود و به پایه‌های سلطنت و دنیاپرستی و کاخ‌نشینی او ـ که نقابی از تدیّن و تقدّس بر چهره داشت ـ  حمله می‌کرد تا مردم کم‌کم از تعلّق به زندگی مادّی کنده شوند و حقیقت سیاست الهی و قدرت نبوی را به چشم ببینند. اما شیعه انگار نمی‌توانست پابه‌پای حضرت بیاید و تحلیل‌های دیگری ذهنش را قلقلک می‌داد و حکمت رفتار امام را نمی‌فهمید. وقتی نزدیکان حضرت، عدم ورود ابالحسن به مبارزه‌ی نظامی را به چالش می‌کشیدند و با مشارکت‌شان در قیام‌ها این خیال را ترویج می‌کردند که: «حالا که عدالت نیست و مردم همراه‌مان هستند، چرا بر ضد ظلم قیام نکنیم؟» دیگر چه انتظاری از عوامّ بود که میدان اصلی مقابله را تشخیص دهند و به مرو بروند و دور و بر امام را بگیرند و فضا را به نفع حضرت تغییر دهند؟! در آن آشفته بازار، عدّه‌ی دیگری هم بودند که به علی‌بن‌موسی که زهد و قداستش، همه را یاد علی‌بن‌ابیطالب می‌انداخت، تهمت می‌زدند که «دستگاهی شده و شیرینی دنیا کام فرزند پیامبر را هم پُر کرده». اهالی انقلابی‌گریِ غیرقاعده‌مند و خرمقدّس‌های نادان نسبت به شرایط و محیط و خلاصه معادلات موجود سیاست‌ورزی، ذهن شیعه را طوری منقبض کرده بود که پا نداشت تا به دنبال امام بدوَد و در مجاهده‌ی اصلی شرکت کند. نشان به آن نشان که وقتی مأمون، وزیرش فضل‌بن‌سهل را در هنگام خروج از مرو ترور کرد، یاران فضل آن‌قدر قوی بودند که به خیمه‌ی خلیفه حمله کنند تا جانش را بگیرند و مأمون مجبور شود به حضرت رضا متوسل شود تا پراکنده‌شان کند؛ اما وقتی ابالحسن در آن حجره‌ی حزین به شهادت رسید، صدای کسی در نیامد. در شرایطی که اکثر مردها به خاک تردید افتاده بودند و زمین‌گیر تحلیل‌های تاریک شده بودند تا امام مشعل هدایت را تنهای تنها روشن نگه دارد، فقط یک علیامخدّره بود که قیام کرد تا به همه‌ی مردنماها ثابت کند راه، همانی است که امام می‌رود و نبض توحید و خداپرستی همان‌جایی می‌زند که علی‌بن‌موسی قدم می‌گذارد. رفت تا ثابت کند اقامه‌ی کلمه‌ی حق فقط با دستان فرزند محمّد و علی ممکن است و مجاهده از همان شمشیری می‌چکد که در دستان اهالی ذوالفقار باشد. تحمل راه مدینه تا برای مخدّرات نجیبی که خانه
‌ی پیامبر از آنها روشنایی می‌گرفت، کار راحتی نبود اما وقتی مسأله، نصرت امام معصوم باشد، معصومه‌ی موسی بن‌جعفر همان کاری را می‌کند که فاطمه‌ی حیدر انجام داد. حالا می‌شود حدس زد که چرا در خاندانی که دخترها در نوجوانی ازدواج می‌کردند، کریمه‌ی اهل‌بیت با وجود بیست‌وهفت هشت باری که به بهار آبرو داده بود، به خانه‌ی بخت نرفت. عابد و عالم و زاهد زیاد بودند ولی مگر مردی پیدا می‌شد که در عرصه‌ی مجاهده و نصرت و قیام، کفوی برای فاطمه‌ی شود؟! حالا می‌توان تخمین زد که چرا از بین این‌همه امامزاده ـ که همه‌شان واجب التعظیم هستند ـ فقط برای زیارت ملیکه‌ی قم است که روایت خاصّ نقل شده و این بانو را هم‌سنگ عباس‌بن‌علی و علی‌اکبری قرار داده که در اوج غربت، امام را رها نکردند. همان سلسله سند نورانی و درجه یک را می‌گویم که این کلام برادرش را از پیچ‌های تاریخ عبور داده‌اند و به ما رسانده‌اند: «سعد بن سعد اشعری قمی می‌گوید از حضرت رضا درباره‌ی خواهرش سوال کردم. فرمود: «هر کس او را زیارت کند، بهشت خدا مال او خواهد شد.»       پی‌نوشت: این غزل‌گریه‌ها که می‌بینی، آنِ شعر است شعر آیینی         *زنده‌ام با همین جهان‌بینی،‌ای جهان من‌ای «جهان‌بانو»* تحلیل علیلی بود از قیام حضرت که تقدیمش می‌کنم به عتبه‌های آهنی و سبزرنگ حرمش؛ مخدّره‌ای که گمان می‌کنم اگر تمامی فقهای شیعه در بهشت هم دور هم جمع شوند و عقل‌های نورانی‌شده‌‌ به نور اهل بیت را روی هم بریزند، باز هم به فهم درجاتش نمی‌رسند @msnote
📶👇هشدار پلیس فتا گیلان به مردم: ✔️ از عصر روز پنجشنبه ۱۳ تیرماه ۱۳۹۸ پیامکی با شماره های ناشناس، حاوی لینک فیشینگ ( سرقت اینترنتی) به نشانی : www.toshib1.com برای تعدادی از مردم ارسال شده و شخص را برای دریافت سبد کالا به ثبت مشخصات سرپرست خانوار در سایت جعلی مذبور ترغیب می نماید. ✔️ لذا توصیه می شود برای پیشگیری از سرقت اطلاعات و حساب بانکی، از ورود به سایت و ثبت اطلاعات در آن، ممانعت گردد/
مِنها أربعهٌ حُرُم إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُم در حقيقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است از اين [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. اين است آيين استوار، پس در آنها بر خود ستم مكنيد جابر می‌گوید:  از این آیه، از امام باقر سوال کردم. مولایم آه بلندی کشید و گفت: *قطعا دانستن ماههای حرام، دین قیّم و آیین استوار نیست*؛ چون یهود و نصاری و مجوس وسایر ادیان هم، این ماهها را می‌شناسند و از اسامی آنان هم مطلعند بلکه ماهها در این آیه ائمه‌ای هستند که برپادارنده‌ی دین خدا هستند... «سال»، جدم رسول خداست و «ماههای دوازده گانه»‌ی آن، دوازده امام هستند و آن چهار ماهی که حرام هستند و دین قیّم نیز همانان هستند؛ چهار نفری هستند که یک اسم دارند*: علي أمير المؤمنين، و علي بن الحسين (السجاد)، و *علي ابن موسی* (الرضا) و علي بن محمد (الهادی)، پس إقرار به آنها همان دين قيم است فلا تظلموا فيهن أنفسكم، یعنی به همه آنان معتقد شوید تا هدایت یابید! 💝میلاد هشتمین نور ولایت حضرت امام رضا (ع) بر همه شیعیان حضرتش مبارک باد @msnote
حالا کاری ندارم به بدهکاریِ آن مرد غفاری که بخاطرش به حضرت رضا پناه برد و بگذریم که ابالحسن چه‌طور با معجزه‌اش، بدهکاری مرد را پرداخت کرد و چندین دینار اضافه هم به او بخشید. ابرمردی که در توازن قدرت با سیّاس‌ترین خلیفه‌ی عباسی، تک و تنها به پیروزی رسیده و در پایتخت دنیاپرستی، پرچم آخرت‌گرایی و ایمان را در مقابل نفاق خلیفه به اهتزاز درآورده و مأمون را به رسوایی کشانده، حساب و کتابِ دینار و درهمِ این و آن، از معجزات کوچکش محسوب می‌شود. بیشتر آن جمله‌ای از این ماجرا چشمم را گرفته که مرد غفاری دارد دور و بر خانه‌ی علی‌بن‌موسی در مدینه را توصیف می‌کند و پایین‌ترین حدّ از عقلانیت بشری را به شوق می‌آورد: «دستور داد بنشینم تا برگردد. منتظر ماندم تا اذان مغرب فرا رسید که ناگهان آن حضرت آمد در حالی که مردم دوره‌اش کرده بودند... * و قد قعد له السُوّال و هو یتصدق علیهم* و گدایان سر راه او نشسته بودند و او به آنها صدقه می‌داد تا این‌که وارد منزلش شد...» گفتم پایین‌ترین حد عقلانیت بشری؛ چون آدمی‌زاد مملوّ است از نیاز و خواهش و خواست و خلأ و حتی اگر این وضعش را در پوشش‌های چندلایه و پرستیژهای پوچ مخفی کند، باز هم مشغولِ گدایی از جایی است تا این همه نداری را برایش به دارایی تبدیل کنند. پس عاقل‌ترین‌ها همان کسانی هستند که می‌روند سراغ پُرترین دست و مهربان‌ترین قلب و بی‌منّت‌ترین زبان... * و قد قعد له السُوّال و هو یتصدق علیهم* گدایان باهوشی بوده‌اند که می‌دانستند سر کدام گذر و در راه چه کسی بنشینند. حیف که بعضی موقع‌ها راهی را که شما از آنجا عبور می‌کنید، تشخیص نمی‌دهیم اما امیدمان به مهربانی شما و تابیدن‌تان به کوره‌راه‌ها که ناامید نشده... پی‌نوشت: این ملت از قدیم پابوسی شما را دوست داشته‌اند و نه کس دیگر؛ پس ما را ذلیلِ نمرودها و فراعنه‌ی ادکلن‌زده و گدای سرمایه و تکنولوژی خارجی ـ که اختیارش به دست قارون‌های مدرن افتاده و ملت‌های پرقدرت را هم به خاک مذلت انداخته ـ نپسند ... و بکم أخرجنا الله من الذّل... @msnote
هدایت شده از جرایم سایبری
♦️شما چگونه شریک جرم یک کلاهبردار می شوید؟! 🔹در خانه نشسته‌اید ناگهان پیامکی دریافت می‌کنید، ۳ تا یک میلیون تومان یا ۳میلیون به حساب شما واریز می شود، ۱۰دقیقه بعد فردی زنگ می‌زند: آقا ببخشید من از شهرستان قرار بوده پول واریز کنند به حساب برادرم اشتباهی به حساب شما ریخته، لطفا بریزید به این شماره کارت می خوام الان بابام را از بیمارستان مرخص کنم 🔹شما هم به شماره کارت اعلامی پول می‌ریزید، غاقل از اینکه ایشون دوساعت قبل، از یکی پیش پرداخت یک معامله رو گرفته و شماره کارت شما رو داده، الانم رفته تو طلافروشی سه میلیون طلا خریده از شما می خواد پول رو به این شماره کارت (کارت طلافروشی) بریزید، او مالک طلا شد، شما و طلافروش باید تشریف ببرید کلانتری با مال باخته! 🔹درصورتی که وجهی به حسابتان آمد و زنگ زدند که اشتباهی است تا ۴۸ساعت از جابجایی پول خودداری کنید، در صورت تصمیم به برگشت فقط به شماره کارتی که به حساب شما واریز کرده، واریز کنید و فیش آن‌را نگه دارید. 🔹این مسئله سوژه‌ی داغ اینروزهای دادگستری است، توجه داشته باشید. ⚠️شماره کارت خود را دراختیار هیچ احدی قرار ندید حتی دوستان نزدیکتان، کارت خود را به کسی امانت یا اجاره ندهید... @cyber_crimes_channel
پشت‌بام جاهای عادی‌ای هم هستند که خاطرات خوب را یاد آدم می‌آورند. برای من، پشت بام یکی از همان جاهاست. کوچکتر که بودم، با عموها در یک ساختمان سه طبقه زندگی می‌کردیم. کلی صفا داشت وقتی با پسر عموها توی پشت بام جمع می‌شدیم و هر نوع آتشی که می‌خواستیم، می‌سوزاندیم یا از آن بلندی، هواپیماهایی که در فرودگاه مهرآباد توقف کرده بودند را می‌شمردیم و درباره اسم و مدل شان برای هم خالی می‌بستیم. بزرگتر که شدم، پشت بام برایم بیشتر تبدیل شده به جایی برای زیارت. همان زیارتی که حضرت سفارشش را به کسانی کرد که دستشان از کربلا دور است: به بام خانه برو و به چپ و راستِ آسمان نگاه کن و سپس رو به کربلا بایست و .... اما همچین شبی، پشت بام بد تا می‌کند با دل آدم. شیعه را یاد غریبی و بی کسی می‌اندازد. یاد تنهایی و خنجری که نزدیک ترین آدم‌ها از پشت زدند به عزیزترین عزیزها.  نمی‌دانم این روایت چقدر معتبر است، اما شبهای شهادت ، «پشت بام» بد تا می‌کند با دل من. چون می‌گویند تا چند روز تبدیل شده بود به جایی که از پیکر بی جان و رها شده‌ی ، نورانی شده بود... . . باشد، باشد؛ قبول دارم. «پشت بام» با همه‌ی این تنهایی و غربتی که با خودش دارد؛ خیلی بهتر است از عارضه‌های طبیعی زمین یا پستی و بلندی‌های آن یعنی خیلی بهتر است از آن جایی که روضه خوان‌ها بهش می‌گویند: گودال @msnote
پشت‌بام جاهای عادی‌ای هم هستند که خاطرات خوب را یاد آدم می‌آورند. برای من، پشت بام یکی از همان جاهاست. کوچکتر که بودم، با عموها در یک ساختمان سه طبقه زندگی می‌کردیم. کلی صفا داشت وقتی با پسر عموها توی پشت بام جمع می‌شدیم و هر نوع آتشی که می‌خواستیم، می‌سوزاندیم یا از آن بلندی، هواپیماهایی که در فرودگاه مهرآباد توقف کرده بودند را می‌شمردیم و درباره اسم و مدل شان برای هم خالی می‌بستیم. بزرگتر که شدم، پشت بام برایم بیشتر تبدیل شده به جایی برای زیارت. همان زیارتی که حضرت سفارشش را به کسانی کرد که دستشان از کربلا دور است: به بام خانه برو و به چپ و راستِ آسمان نگاه کن و سپس رو به کربلا بایست و .... اما همچین شبی، پشت بام بد تا می‌کند با دل آدم. شیعه را یاد غریبی و بی کسی می‌اندازد. یاد تنهایی و خنجری که نزدیک ترین آدم‌ها از پشت زدند به عزیزترین عزیزها. نمی‌دانم این روایت چقدر معتبر است، اما شبهای شهادت ، «پشت بام» بد تا می‌کند با دل من. چون می‌گویند تا چند روز تبدیل شده بود به جایی که از پیکر بی جان و رها شده‌ی ، نورانی شده بود... . . باشد، باشد؛ قبول دارم. «پشت بام» با همه‌ی این تنهایی و غربتی که با خودش دارد؛ خیلی بهتر است از عارضه‌های طبیعی زمین یا پستی و بلندی‌های آن یعنی خیلی بهتر است از آن جایی که روضه خوان‌ها بهش می‌گویند: گودال @msnote @hoseiniyehandisheh
☑️تردیدهایی درباره یک صورت مساله ی معروف صورت مسأله، یک استاد شهیر و شاگردان متعدّد و کرسی تدریس معروفش نبود؛ چون حقیقتِ کار کسی که علم پیامبر را می‌شکافد و مرزهای دانش دین را جابجا می‌کند، به لزره درآوردنِ هویت یک جامعه و شکستن زنجیرهایی است که افکار عمومی را به بند کشیده است. قضیه برای اهل نفاق این‌قدر خطرناک بود که وقتی جابربن‌عبدالله انصاری در مسجد پیامبر می‌نشست و به امید وعده‌ی پیامبر و در انتظار دیدنِ محمدبن‌علی فریاد می‌کشید که: «یا باقر العلم... یا باقر العلم...»، مردم مدینه تمام‌قدّ جلویش ایستادند و گفتند: «صحابی پیامبر هم به هذیان‌گویی افتاده...» اما وقتی اباجعفر به امامت رسید، نه فقط نگرانیِ مردم مدینه که کابوس‌های دستگاه حاکم هم به یک واقعیت تمام‌عیار تبدیل شد. مردم در موسم حج هم محمدبن‌علی را حتی در حال دعا رها نمی‌کردند و به سوی او سرازیر می‌شدند و سوال می‌کردند و پاسخ می‌شنیدند. مسلمانان با این‌که در مقابل مکتب سقیفه و سلطنت اموی و دربار مروانی تسلیم شده بودند، اما در مقابل چشمان هشام‌بن‌عبدالملک هم از حضرت باقر جدا نمی‌شدند و خلیفه که برای نمایش قدرت به خانه‌ی خدا آمده بود، مسجدالحرام را دید که در سیطره‌ی علم محمدبن‌علی است. تمامی اهل اسلام در مکّه حاضر شده بودند اما او مجبور شد برچسب «پیامبر کوفه» و «فریب‌دهنده‌ی مردم عراق» را به امام بچسباند و به خیال خودش نفوذ حضرت را به یک منطقه محدود کند اما وقتی در مناظره‌ای که وسط صحن مسجدالحرام به راه افتاد، از محمدبن‌علی شکست خورد، معلوم شد که شکافنده‌ی علم، هویت جامعه‌ی نفاق را به تزلزل درآورده است. صورت مسأله، یک استاد شهیر و شاگردان متعدّد و کرسی تدریس معروفش نبود؛ که اگر بود هشام، اباجعفر را تا شام نمی‌کشاند و یک نمایش اموی به راه نمی‌انداخت و به اطرافیان نمی‌گفت: «هر وقت تمام سرزنش‌هایم را نثار محمدبن‌علی کردم و ساکت شدم، تک‌تک شما شروع به توبیخش کنید.» اما اباجعفر وقتی وارد قصر شد، معادله را تغییر داد و در همان ابتدا ابهت مادّیِ خلیفه را مبهوت خود کرد: به جای آن‌که به خلیفه سلام دهد، به تمامی اهل مجلس سلام داد و بدون اجازه‌ی هشام‌بن‌عبدالملک، بر جای خود نشست. ضربه‌ای که هشام دریافت کرد، حقد و کینه‌اش را شعله‌ورتر کرد و بی‌ادبی‌های او و یارانش به امام بیشتر شد. اما حضرت باقر صبر کرد تا تک‌تک دشنام‌ها تمام شود و پاسخی داد که از قصر، راهی زندان شد. تاریخ گزارشی از مباحث علمیِ باقرالعلم در زندان دمشق برای ما نقل نکرده اما حال زندانیان در برابر اباجعفر را با یک کلمه‌ی عجیب توصیف کرده: هیچ مردی در زندان نبود مگر این‌که نسبت به محمدبن علی در «تَرشُّف» بود که در فارسی همان «مکیدن شدید» است. محبوسین طوری علمِ باقرالعلم را می‌مکیدند که رئیس زندان نزد خلیفه آمد و گفت: «می‌ترسم که اهل شام بین تو و تخت‌ت جدایی بیندازند.» هشام راهی نداشت جز این‌که امام و یارانش را به مدینه بازگرداند و همه‌ی بازارهای بین‌راه را تعطیل کند تا زلزله‌ی بنی‌هاشم بیش از این مروانیان را نلرزاند... در «کافی شریف باب مولد ابی‌جعفر» نقل شده که حضرت باقر با چه معجزه‌ای حتی بازارهای بین‌راه را هم از تعطیلی درآورد اما قضیه‌ی مهم‌تر آن است که وقتی علمِ حضرت باقر در پایتخت شرارت یعنی شام، انقلاب به راه انداخته و از زندان دمشق، قصر امپراطوری مروانی را تکان داده، باید قبول کنیم که تعریف‌مان از «علم دین» تجدیدنظرهایی اساسی لازم دارد... پی نوشت: امیدوارم که اباجعفر این متن دست‌وپاشکسته را ـ که ترکیبی از چند روایت در کافی و الارشاد و مناقب آل ابی‌طالب بود ـ به عنوان قصد و أمل و رجاء از من بپذیرد و نمی از یم علمش را صله‌ی امروزم قرار دهد؛ که درباره‌اش گفته‌اند: کان لایملّ من صله قاصدیه و مؤمّلیه و راجیه خسته نمی‌شد از بخشش به کسانی که قصد او را کرده بودند و به او امید بسته بودند... @hoseiniyehandisheh
یک گواهی همه‌جانبه یک فراز از دعای هست که عبارات سختی دارد و آدم را مجبور می‌کند که به سراغ ترجمه برود. همان تکه‌ای که حضرت می‌خواهد شهادت بدهد به این‌که اگر در تمام طول عمر هم تلاش کند تا شکرِ فقط یکی از نعمتهای خدا را انجام دهد، باز هم موفق نمی شود و اصلا این کار، محال است. گواهی به این ناتوانی را از «حقیقت ایمان و یقین و توحید صریح و بی‌شائبه»اش آغاز می‌کند و بعد آن را در سرتاسر جسمش جریان می‌دهد: راه‌های نور چشم/چین‌های صفحه‌ی پیشانی/روزنه های تنفس/پره‌های نرمه‌ی بینی/حفره‌های پرده‌ی شنوایی/حرکت‌های زبان/ فرورفتگی سقف دهان/محل روییدن دندان/مغز سر/رگ‌های طولانی گردن/آنچه قفسه‌ی سینه را در بر گرفته/بندهای پی شاهرگ/پرده‌ی قلب/کناره‌های کبد/سرِ انگشتان/جایگاه‌های مفاصل/آنچه را دنده‌ها در برگرفته /گوشت و خون و مو و پوست و عصب و رگ‌ها... در عصر روزعرفه به خدا می گوید: «من با همه‌ی این اعضای بدنم گواهی می دهم که نمی‌توانم از پس شکر یکی از نعمت‌هایت هم بر بیایم» ولی بعید است که بهترین بنده‌ها برای اعتراف به عجز خودشان فقط به دعا اکتفا کنند. یعنی گمان می‌کنم شهادت دادن و گواهی کردن، فقط با زبان نیست چون بعضی موقعها هم هست که عمل انسان بهترین گواه است و سیدالشهدا احتمالا داشته درصحرای عرفه از رفتار آینده‌اش خبر می‌داده و گواهیِ عملی‌ش را حکایت می‌کرده. چون یک ماه بعد در یک عصرگاه ِ غبار آلود و داغ و حوالی یک گودال در ... ـ اصلا تقصیر من است که سراغ ترجمه‌ی دعا رفتم. بعضی روضه‌ها را باید عربی خواند تا همه نتوانند بفهمند. چه کسی فکر می‌کرد ربط بین دعا در صحرای عرفه و عمل به آن در بیابان غاضریه را بتوان در لابه‌لای سطور «لهوف» پیدا کرد: «وُجد فی قمیص الحسین مائه و بضع عشره ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ» @msnote
یا ابن الطور و العادیات خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاورده‌ام. سوره‌ی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطره‌‌ی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضی‌ها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگ‌نکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضی‌ها»‌ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانی‌شان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن.  علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکب‌های‌مان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافل‌گیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا می‌شوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همه‌ی مردان جنگی ِ دشمن کشته یا اسیر شده بودند. همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سوره‌ی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سوره‌ی جدیدی خواند که مو را بر تن همه‌ی اهالی مسجد راست می‌کرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسب‌های سپاه علی مباهات می‌کردند و با جرقه‌هایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر می‌فروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیددند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همان‌هایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند.  خدا همه‌ی این قسم‌ها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: ان الانسان لربّه لکنود؛ تا بگوید همان «بعضی‌ها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت می‌کنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضی‌ها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینه‌ها معلوم می‌شود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیه‌ی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است. ـــــــــــــــــــــــــ ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. می‌دانیم که شما هم مانند پدرتان، آماده‌اید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است؛ تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمی‌آید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نواده‌های همان «بعضی‌ها» گذاشته‌اند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشته‌اند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» مادی هستیم.  پس یا بن الطور و العادیات  خودتان فکری به حال ما بکنید  ای فرزند علی ای پسر ِ سوره‌ی عادیات @msnote
برای حضرت علیه السلام مکاتبه با قطب قدرت یا نامه ای از یک خلیفه ی مستأصل مرحوم کلینی در کافی نقل کرده از یکی از اصحاب که: نسخه ای از نامه متوكل به عليه السلام را در سال 243 از يحيى بن هرثمه گرفتم. اينست متن آن نامه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ اما بعد، همانا امير المؤمنين، قدر تو را ميشناسد و خويشاوندى تو را رعايت ميكند و حق تو را لازم ميداند و براى اصلاح حال تو و خاندانت و عزت و خوشبختى و آسودگى تو و ايشان هر چه لازم باشد، فراهم ميكند و از اين رفتار خشنودى پروردگار و انجام دادن حقى كه از تو و ايشان بر او واجب است، طلب ميكند. امير المؤمنين عقيده دارد «عبد اللَّه بن محمد» را از توليت جنگ و نماز در مدينه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عزل كند، زيرا چنان كه تذكر داده بودى، حق شما را نشناخته و ارزشت را سبك گرفته و شما را بكارى متهم ساخته و نسبت داده كه امير المؤمنين بركنارى و درستى نيت شما را در عدم اراده براى آن كار ميداند و امير المؤمنين منصب و مأموريت عبد اللَّه را به «محمد بن فضل» داد و او را باحترام و تعظيم و شنوائى از شما و اينكه با اين رفتار تقرب بخدا و امير المؤمنين جويد دستور داد. امير المؤمنين مشتاق ديدار و تجديد عهد با شماست. شما هم اگر ديدار و اقامت نزد او را تا هر مدتى كه خواهى، حركت كن و هر كس را كه دوستدارى از خانواده و غلامان و اطرافيانت همراه بياور، و مسافرتت با مهلت و آرامش باشد، هر زمان خواهى كوچ كن و هر زمان خواهى بار انداز و هر گونه خواهى راه بپيما. و اگر دوست دارى «يحيى بن هرثمه»، پيشكار امير المؤمنين و سربازانى كه همراه او است، پشت سرت بيايند و در كوچ كردن و راه پيمودن دنبال شما باشند، باختيار و دستور شماست، هر گونه خواهى حركت كنيد تا نزد امير المؤمنين برسيد. كه هيچ يك از برادران و فرزندان و اهل بيت و ويژگانش منزلتى پرمهرتر و حسب و شرافتى پسنديده‏تر از تو ندارند و امير المؤمنين نسبت بايشان دلسوزتر و مهربانتر و خوش رفتارتر و خاطرجمع‏تر از تو نيست. ان شاء اللَّه تعالى و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. نويسنده ابراهيم بن عباس و صلّى اللَّه على محمد و آله و سلم. ـ در حدیث دیگری در کافی هم نقل شده که متوکل به اطرافیانش گفت: «لقد اعیانی امر ابن الرضا...؛ مساله ی ابن الرضا [] مرا درمانده کرده است!» معلوم است که ائمه معصومین در طول زمان و برآیند ، پیروز بوده اند اما مهم این است که گزارشهای تاریخی را بر این اساس تحلیل کنیم که در وهله و در زمان حیات خودشان هم، بزرگترین ضربه ها را به نقاط ثقل ِ وارد کرده اند و بارها و بارها در مقابل چشم همه، آنان را به افتضاح و کشانده اند در موضوعات و قضایای مختلف. و با موضع گیری های رسوا کننده، کرده اند برای همه. چنین ی را که در مقابل داشته باشی، باید هم در مقابل ، اینطور نامه بنویسی؛ حتی اگر به یک خطش هم ایمان نداشته باشی و سرتاسرش را دروغ گفته باشی! اگر این نگاه بعنوان یک اصل قرار گیرد باید گزارشهای تاریخی از زندگی را دوباره و بسیار دقیقتر از اینها معنا کرد.... راستی چقدر عبارات نامه‌های جدیدشان به ادبیات پر از استیصال و درماندگیِ متوکل شبیه است: «امریکا قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد؛ آماده‌ی صادقانه با ایران است و با آمریکا موجب ایران خواهد شد.» سپاسگزار ساحت مقدس حضرت که نور قدرت و هدایتش از فراز و و فراتر از ، بر قلب می‌تابد و و را به قطب تبدیل می‌کند که سلاطین در برابرش زانوی عجز به خاک می‌سایند... @hoseiniyehandisheh