مِنها أربعهٌ حُرُم
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُم
در حقيقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است از اين [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. اين است آيين استوار، پس در آنها بر خود ستم مكنيد
جابر میگوید:
از این آیه، از امام باقر سوال کردم. مولایم آه بلندی کشید و گفت:
*قطعا دانستن ماههای حرام، دین قیّم و آیین استوار نیست*؛ چون یهود و نصاری و مجوس وسایر ادیان هم، این ماهها را میشناسند و از اسامی آنان هم مطلعند بلکه ماهها در این آیه ائمهای هستند که برپادارندهی دین خدا هستند...
«سال»، جدم رسول خداست و «ماههای دوازده گانه»ی آن، دوازده امام هستند و آن چهار ماهی که حرام هستند و دین قیّم نیز همانان هستند؛ چهار نفری هستند که یک اسم دارند*: علي أمير المؤمنين، و علي بن الحسين (السجاد)، و *علي ابن موسی* (الرضا) و علي بن محمد (الهادی)، پس إقرار به آنها همان دين قيم است فلا تظلموا فيهن أنفسكم، یعنی به همه آنان معتقد شوید تا هدایت یابید!
💝میلاد هشتمین نور ولایت حضرت امام رضا (ع) بر همه شیعیان حضرتش مبارک باد
@msnote
حالا کاری ندارم به بدهکاریِ آن مرد غفاری که بخاطرش به حضرت رضا پناه برد و بگذریم که ابالحسن چهطور با معجزهاش، بدهکاری مرد را پرداخت کرد و چندین دینار اضافه هم به او بخشید. ابرمردی که در توازن قدرت با سیّاسترین خلیفهی عباسی، تک و تنها به پیروزی رسیده و در پایتخت دنیاپرستی، پرچم آخرتگرایی و ایمان را در مقابل نفاق خلیفه به اهتزاز درآورده و مأمون را به رسوایی کشانده، حساب و کتابِ دینار و درهمِ این و آن، از معجزات کوچکش محسوب میشود.
بیشتر آن جملهای از این ماجرا چشمم را گرفته که مرد غفاری دارد دور و بر خانهی علیبنموسی در مدینه را توصیف میکند و پایینترین حدّ از عقلانیت بشری را به شوق میآورد: «دستور داد بنشینم تا برگردد. منتظر ماندم تا اذان مغرب فرا رسید که ناگهان آن حضرت آمد در حالی که مردم دورهاش کرده بودند... * و قد قعد له السُوّال و هو یتصدق علیهم* و گدایان سر راه او نشسته بودند و او به آنها صدقه میداد تا اینکه وارد منزلش شد...»
گفتم پایینترین حد عقلانیت بشری؛ چون آدمیزاد مملوّ است از نیاز و خواهش و خواست و خلأ و حتی اگر این وضعش را در پوششهای چندلایه و پرستیژهای پوچ مخفی کند، باز هم مشغولِ گدایی از جایی است تا این همه نداری را برایش به دارایی تبدیل کنند. پس عاقلترینها همان کسانی هستند که میروند سراغ پُرترین دست و مهربانترین قلب و بیمنّتترین زبان... * و قد قعد له السُوّال و هو یتصدق علیهم* گدایان باهوشی بودهاند که میدانستند سر کدام گذر و در راه چه کسی بنشینند. حیف که بعضی موقعها راهی را که شما از آنجا عبور میکنید، تشخیص نمیدهیم اما امیدمان به مهربانی شما و تابیدنتان به کورهراهها که ناامید نشده...
پینوشت: این ملت از قدیم پابوسی شما را دوست داشتهاند و نه کس دیگر؛ پس ما را ذلیلِ نمرودها و فراعنهی ادکلنزده و گدای سرمایه و تکنولوژی خارجی ـ که اختیارش به دست قارونهای مدرن افتاده و ملتهای پرقدرت را هم به خاک مذلت انداخته ـ نپسند ... و بکم أخرجنا الله من الذّل...
@msnote
هدایت شده از جرایم سایبری
♦️شما چگونه شریک جرم یک کلاهبردار می شوید؟!
🔹در خانه نشستهاید ناگهان پیامکی دریافت میکنید، ۳ تا یک میلیون تومان یا ۳میلیون به حساب شما واریز می شود، ۱۰دقیقه بعد فردی زنگ میزند: آقا ببخشید من از شهرستان قرار بوده پول واریز کنند به حساب برادرم اشتباهی به حساب شما ریخته، لطفا بریزید به این شماره کارت می خوام الان بابام را از بیمارستان مرخص کنم
🔹شما هم به شماره کارت اعلامی پول میریزید، غاقل از اینکه ایشون دوساعت قبل، از یکی پیش پرداخت یک معامله رو گرفته و شماره کارت شما رو داده، الانم رفته تو طلافروشی سه میلیون طلا خریده از شما می خواد پول رو به این شماره کارت (کارت طلافروشی) بریزید، او مالک طلا شد، شما و طلافروش باید تشریف ببرید کلانتری با مال باخته!
🔹درصورتی که وجهی به حسابتان آمد و زنگ زدند که اشتباهی است تا ۴۸ساعت از جابجایی پول خودداری کنید، در صورت تصمیم به برگشت فقط به شماره کارتی که به حساب شما واریز کرده، واریز کنید و فیش آنرا نگه دارید.
🔹این مسئله سوژهی داغ اینروزهای دادگستری است، توجه داشته باشید.
⚠️شماره کارت خود را دراختیار هیچ احدی قرار ندید حتی دوستان نزدیکتان، کارت خود را به کسی امانت یا اجاره ندهید...
@cyber_crimes_channel
پشتبام
جاهای عادیای هم هستند که خاطرات خوب را یاد آدم میآورند. برای من، پشت بام یکی از همان جاهاست. کوچکتر که بودم، با عموها در یک ساختمان سه طبقه زندگی میکردیم. کلی صفا داشت وقتی با پسر عموها توی پشت بام جمع میشدیم و هر نوع آتشی که میخواستیم، میسوزاندیم یا از آن بلندی، هواپیماهایی که در فرودگاه مهرآباد توقف کرده بودند را میشمردیم و درباره اسم و مدل شان برای هم خالی میبستیم.
بزرگتر که شدم، پشت بام برایم بیشتر تبدیل شده به جایی برای زیارت. همان زیارتی که حضرت سفارشش را به کسانی کرد که دستشان از کربلا دور است: به بام خانه برو و به چپ و راستِ آسمان نگاه کن و سپس رو به کربلا بایست و ....
اما همچین شبی، پشت بام بد تا میکند با دل آدم. شیعه را یاد غریبی و بی کسی میاندازد. یاد تنهایی و خنجری که نزدیک ترین آدمها از پشت زدند به عزیزترین عزیزها.
نمیدانم این روایت چقدر معتبر است، اما شبهای شهادت #محمد_بن_علی ، «پشت بام» بد تا میکند با دل من. چون میگویند تا چند روز تبدیل شده بود به جایی که از پیکر بی جان و رها شدهی #اباجعفر ، نورانی شده بود...
.
.
باشد، باشد؛ قبول دارم. «پشت بام» با همهی این تنهایی و غربتی که با خودش دارد؛ خیلی بهتر است از عارضههای طبیعی زمین یا پستی و بلندیهای آن
یعنی خیلی بهتر است از آن جایی که روضه خوانها بهش میگویند:
گودال
@msnote
هدایت شده از حسینیه اندیشه و جبهه مقاومت
پشتبام
#یادداشتهای_استاد_حیدری
جاهای عادیای هم هستند که خاطرات خوب را یاد آدم میآورند. برای من، پشت بام یکی از همان جاهاست. کوچکتر که بودم، با عموها در یک ساختمان سه طبقه زندگی میکردیم. کلی صفا داشت وقتی با پسر عموها توی پشت بام جمع میشدیم و هر نوع آتشی که میخواستیم، میسوزاندیم یا از آن بلندی، هواپیماهایی که در فرودگاه مهرآباد توقف کرده بودند را میشمردیم و درباره اسم و مدل شان برای هم خالی میبستیم.
بزرگتر که شدم، پشت بام برایم بیشتر تبدیل شده به جایی برای زیارت. همان زیارتی که حضرت سفارشش را به کسانی کرد که دستشان از کربلا دور است: به بام خانه برو و به چپ و راستِ آسمان نگاه کن و سپس رو به کربلا بایست و ....
اما همچین شبی، پشت بام بد تا میکند با دل آدم. شیعه را یاد غریبی و بی کسی میاندازد. یاد تنهایی و خنجری که نزدیک ترین آدمها از پشت زدند به عزیزترین عزیزها.
نمیدانم این روایت چقدر معتبر است، اما شبهای شهادت #محمد_بن_علی ، «پشت بام» بد تا میکند با دل من. چون میگویند تا چند روز تبدیل شده بود به جایی که از پیکر بی جان و رها شدهی #اباجعفر ، نورانی شده بود...
.
.
باشد، باشد؛ قبول دارم. «پشت بام» با همهی این تنهایی و غربتی که با خودش دارد؛ خیلی بهتر است از عارضههای طبیعی زمین یا پستی و بلندیهای آن
یعنی خیلی بهتر است از آن جایی که روضه خوانها بهش میگویند:
گودال
@msnote
@hoseiniyehandisheh
هدایت شده از حسینیه اندیشه و جبهه مقاومت
☑️تردیدهایی درباره یک صورت مساله ی معروف
#یادداشتهای_حجت_الاسلام_حیدری
صورت مسأله، یک استاد شهیر و شاگردان متعدّد و کرسی تدریس معروفش نبود؛ چون حقیقتِ کار کسی که علم پیامبر را میشکافد و مرزهای دانش دین را جابجا میکند، به لزره درآوردنِ هویت یک جامعه و شکستن زنجیرهایی است که افکار عمومی را به بند کشیده است. قضیه برای اهل نفاق اینقدر خطرناک بود که وقتی جابربنعبدالله انصاری در مسجد پیامبر مینشست و به امید وعدهی پیامبر و در انتظار دیدنِ محمدبنعلی فریاد میکشید که: «یا باقر العلم... یا باقر العلم...»، مردم مدینه تمامقدّ جلویش ایستادند و گفتند: «صحابی پیامبر هم به هذیانگویی افتاده...»
اما وقتی اباجعفر به امامت رسید، نه فقط نگرانیِ مردم مدینه که کابوسهای دستگاه حاکم هم به یک واقعیت تمامعیار تبدیل شد. مردم در موسم حج هم محمدبنعلی را حتی در حال دعا رها نمیکردند و به سوی او سرازیر میشدند و سوال میکردند و پاسخ میشنیدند. مسلمانان با اینکه در مقابل مکتب سقیفه و سلطنت اموی و دربار مروانی تسلیم شده بودند، اما در مقابل چشمان هشامبنعبدالملک هم از حضرت باقر جدا نمیشدند و خلیفه که برای نمایش قدرت به خانهی خدا آمده بود، مسجدالحرام را دید که در سیطرهی علم محمدبنعلی است. تمامی اهل اسلام در مکّه حاضر شده بودند اما او مجبور شد برچسب «پیامبر کوفه» و «فریبدهندهی مردم عراق» را به امام بچسباند و به خیال خودش نفوذ حضرت را به یک منطقه محدود کند اما وقتی در مناظرهای که وسط صحن مسجدالحرام به راه افتاد، از محمدبنعلی شکست خورد، معلوم شد که شکافندهی علم، هویت جامعهی نفاق را به تزلزل درآورده است.
صورت مسأله، یک استاد شهیر و شاگردان متعدّد و کرسی تدریس معروفش نبود؛ که اگر بود هشام، اباجعفر را تا شام نمیکشاند و یک نمایش اموی به راه نمیانداخت و به اطرافیان نمیگفت: «هر وقت تمام سرزنشهایم را نثار محمدبنعلی کردم و ساکت شدم، تکتک شما شروع به توبیخش کنید.» اما اباجعفر وقتی وارد قصر شد، معادله را تغییر داد و در همان ابتدا ابهت مادّیِ خلیفه را مبهوت خود کرد: به جای آنکه به خلیفه سلام دهد، به تمامی اهل مجلس سلام داد و بدون اجازهی هشامبنعبدالملک، بر جای خود نشست. ضربهای که هشام دریافت کرد، حقد و کینهاش را شعلهورتر کرد و بیادبیهای او و یارانش به امام بیشتر شد. اما حضرت باقر صبر کرد تا تکتک دشنامها تمام شود و پاسخی داد که از قصر، راهی زندان شد. تاریخ گزارشی از مباحث علمیِ باقرالعلم در زندان دمشق برای ما نقل نکرده اما حال زندانیان در برابر اباجعفر را با یک کلمهی عجیب توصیف کرده: هیچ مردی در زندان نبود مگر اینکه نسبت به محمدبن علی در «تَرشُّف» بود که در فارسی همان «مکیدن شدید» است. محبوسین طوری علمِ باقرالعلم را میمکیدند که رئیس زندان نزد خلیفه آمد و گفت: «میترسم که اهل شام بین تو و تختت جدایی بیندازند.» هشام راهی نداشت جز اینکه امام و یارانش را به مدینه بازگرداند و همهی بازارهای بینراه را تعطیل کند تا زلزلهی بنیهاشم بیش از این مروانیان را نلرزاند...
در «کافی شریف باب مولد ابیجعفر» نقل شده که حضرت باقر با چه معجزهای حتی بازارهای بینراه را هم از تعطیلی درآورد اما قضیهی مهمتر آن است که وقتی علمِ حضرت باقر در پایتخت شرارت یعنی شام، انقلاب به راه انداخته و از زندان دمشق، قصر امپراطوری مروانی را تکان داده، باید قبول کنیم که تعریفمان از «علم دین» تجدیدنظرهایی اساسی لازم دارد...
پی نوشت:
امیدوارم که اباجعفر این متن دستوپاشکسته را ـ که ترکیبی از چند روایت در کافی و الارشاد و مناقب آل ابیطالب بود ـ به عنوان قصد و أمل و رجاء از من بپذیرد و نمی از یم علمش را صلهی امروزم قرار دهد؛ که دربارهاش گفتهاند: کان لایملّ من صله قاصدیه و مؤمّلیه و راجیه خسته نمیشد از بخشش به کسانی که قصد او را کرده بودند و به او امید بسته بودند...
@hoseiniyehandisheh
یک گواهی همهجانبه
یک فراز از دعای #عرفه هست که عبارات سختی دارد و آدم را مجبور میکند که به سراغ ترجمه برود. همان تکهای که حضرت میخواهد شهادت بدهد به اینکه اگر در تمام طول عمر هم تلاش کند تا شکرِ فقط یکی از نعمتهای خدا را انجام دهد، باز هم موفق نمی شود و اصلا این کار، محال است. #اباعبدالله گواهی به این ناتوانی را از «حقیقت ایمان و یقین و توحید صریح و بیشائبه»اش آغاز میکند و بعد آن را در سرتاسر جسمش جریان میدهد:
راههای نور چشم/چینهای صفحهی پیشانی/روزنه های تنفس/پرههای نرمهی بینی/حفرههای پردهی شنوایی/حرکتهای زبان/ فرورفتگی سقف دهان/محل روییدن دندان/مغز سر/رگهای طولانی گردن/آنچه قفسهی سینه را در بر گرفته/بندهای پی شاهرگ/پردهی قلب/کنارههای کبد/سرِ انگشتان/جایگاههای مفاصل/آنچه را دندهها در برگرفته /گوشت و خون و مو و پوست و عصب و رگها...
#حسین در عصر روزعرفه به خدا می گوید: «من با همهی این اعضای بدنم گواهی می دهم که نمیتوانم از پس شکر یکی از نعمتهایت هم بر بیایم» ولی بعید است که بهترین بندهها برای اعتراف به عجز خودشان فقط به دعا اکتفا کنند. یعنی گمان میکنم شهادت دادن و گواهی کردن، فقط با زبان نیست چون بعضی موقعها هم هست که عمل انسان بهترین گواه است و سیدالشهدا احتمالا داشته درصحرای عرفه از رفتار آیندهاش خبر میداده و گواهیِ عملیش را حکایت میکرده. چون یک ماه بعد در یک عصرگاه ِ غبار آلود و داغ و حوالی یک گودال در ...
ـ اصلا تقصیر من است که سراغ ترجمهی دعا رفتم. بعضی روضهها را باید عربی خواند تا همه نتوانند بفهمند. چه کسی فکر میکرد ربط بین دعا در صحرای عرفه و عمل به آن در بیابان غاضریه را بتوان در لابهلای سطور «لهوف» پیدا کرد: «وُجد فی قمیص الحسین مائه و بضع عشره ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ»
@msnote
یا ابن الطور و العادیات
خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح #علی یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاوردهام. سورهی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطرهی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضیها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگنکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضیها»ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانیشان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن.
علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکبهایمان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافلگیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا میشوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همهی مردان جنگی ِ دشمن کشته یا اسیر شده بودند.
همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سورهی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سورهی جدیدی خواند که مو را بر تن همهی اهالی مسجد راست میکرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسبهای سپاه علی مباهات میکردند و با جرقههایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر میفروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیددند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همانهایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند.
خدا همهی این قسمها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: ان الانسان لربّه لکنود؛ تا بگوید همان «بعضیها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت میکنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضیها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینهها معلوم میشود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیهی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است.
ـــــــــــــــــــــــــ
ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. میدانیم که شما هم مانند پدرتان، آمادهاید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است؛ تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمیآید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نوادههای همان «بعضیها» گذاشتهاند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشتهاند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» مادی هستیم.
پس یا بن الطور و العادیات
خودتان فکری به حال ما بکنید
ای فرزند علی
ای پسر ِ سورهی عادیات
@msnote
#یا_علی
هدایت شده از حسینیه اندیشه و جبهه مقاومت
برای حضرت #امام_هادی علیه السلام
#یادداشت_های_حجت_الاسلام_حیدری
مکاتبه با قطب قدرت
یا
نامه ای از یک خلیفه ی مستأصل
مرحوم کلینی در کافی نقل کرده از یکی از اصحاب که:
نسخه ای از نامه متوكل به #امام_هادى عليه السلام را در سال 243 از يحيى بن هرثمه گرفتم. اينست متن آن نامه:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
اما بعد، همانا امير المؤمنين، قدر تو را ميشناسد و خويشاوندى تو را رعايت ميكند و حق تو را لازم ميداند و براى اصلاح حال تو و خاندانت و عزت و خوشبختى و آسودگى تو و ايشان هر چه لازم باشد، فراهم ميكند و از اين رفتار خشنودى پروردگار و انجام دادن حقى كه از تو و ايشان بر او واجب است، طلب ميكند.
امير المؤمنين عقيده دارد «عبد اللَّه بن محمد» را از توليت جنگ و نماز در مدينه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عزل كند، زيرا چنان كه تذكر داده بودى، حق شما را نشناخته و ارزشت را سبك گرفته و شما را بكارى متهم ساخته و نسبت داده كه امير المؤمنين بركنارى و درستى نيت شما را در عدم اراده براى آن كار ميداند و امير المؤمنين منصب و مأموريت عبد اللَّه را به «محمد بن فضل» داد و او را باحترام و تعظيم و شنوائى از شما و اينكه با اين رفتار تقرب بخدا و امير المؤمنين جويد دستور داد.
امير المؤمنين مشتاق ديدار و تجديد عهد با شماست. شما هم اگر ديدار و اقامت نزد او را تا هر مدتى كه خواهى، حركت كن و هر كس را كه دوستدارى از خانواده و غلامان و اطرافيانت همراه بياور، و مسافرتت با مهلت و آرامش باشد، هر زمان خواهى كوچ كن و هر زمان خواهى بار انداز و هر گونه خواهى راه بپيما. و اگر دوست دارى «يحيى بن هرثمه»، پيشكار امير المؤمنين و سربازانى كه همراه او است، پشت سرت بيايند و در كوچ كردن و راه پيمودن دنبال شما باشند، باختيار و دستور شماست، هر گونه خواهى حركت كنيد تا نزد امير المؤمنين برسيد. كه هيچ يك از برادران و فرزندان و اهل بيت و ويژگانش منزلتى پرمهرتر و حسب و شرافتى پسنديدهتر از تو ندارند و امير المؤمنين نسبت بايشان دلسوزتر و مهربانتر و خوش رفتارتر و خاطرجمعتر از تو نيست.
ان شاء اللَّه تعالى
و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.
نويسنده ابراهيم بن عباس و صلّى اللَّه على محمد و آله و سلم.
ـ در حدیث دیگری در کافی هم نقل شده که متوکل به اطرافیانش گفت: «لقد اعیانی امر ابن الرضا...؛ مساله ی ابن الرضا [#امام_هادی] مرا درمانده کرده است!» معلوم است که ائمه معصومین در طول زمان و برآیند #تاریخ، پیروز بوده اند اما مهم این است که گزارشهای تاریخی را بر این اساس تحلیل کنیم که در وهله و در زمان حیات خودشان هم، بزرگترین ضربه ها را به نقاط ثقل #قدرت ِ #ائمه_نفاق وارد کرده اند و بارها و بارها در مقابل چشم همه، آنان را به افتضاح و #انفعال کشانده اند در موضوعات و قضایای مختلف. و با موضع گیری های رسوا کننده، #اتمام_حجت کرده اند برای همه. چنین #قدرت ی را که در مقابل داشته باشی، باید هم در مقابل #افکار_عمومی، اینطور نامه بنویسی؛ حتی اگر به یک خطش هم ایمان نداشته باشی و سرتاسرش را دروغ گفته باشی! اگر این نگاه بعنوان یک اصل قرار گیرد باید گزارشهای تاریخی از زندگی #ائمه را دوباره و بسیار دقیقتر از اینها معنا کرد....
راستی چقدر عبارات نامههای جدیدشان به ادبیات پر از استیصال و درماندگیِ متوکل شبیه است: «امریکا قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد؛ آمادهی #مذاکرات صادقانه با ایران است و #مذاکره با آمریکا موجب #پیشرفت ایران خواهد شد.» سپاسگزار ساحت مقدس حضرت #امام_هادی که نور قدرت و هدایتش از فراز #زمان و #مکان و فراتر از #تاریخ، بر قلب #نوّاب_عامش میتابد و #اسلام و #شیعه را به قطب #قدرتی تبدیل میکند که سلاطین #مدرن در برابرش زانوی عجز به خاک میسایند...
#امام_هادی
#قدرت
#تاریخ
#ائمه
#ائمه_نفاق
#انفعال
#اتمام_حجت
#افکار_عمومی
#نواب_عام
#اسلام
@hoseiniyehandisheh
ولتنصرنه
خدا که برای بندههایش جز لذّت و سرور و بهجت، چیز دیگری نخواسته. برای همین از همهشان خواسته تا زیر بار هر کسی نروند و بارکشِ دیگران نشوند. «علی» را برایشان خواسته که یکتنه به دل طوفانها و بحرانها میزد و به جای اینکه باری به دوش بقیه بگذارد، راه را برای بقیه باز میکرد و بعد دستشان را میگرفت تا به راه بیایند. البته که نگذاشتند مردم طعم نعمت را بچشند و به جایش جرعهجرعه نقمت در حلقومشان ریختند.
اما امیرالمومنین مردتر و امیرتر از این حرفهاست. خودش گفت: «ما یزیدنی کثره الناس حولی عزّه» جمعشدن مردم دور من، چیزی به عزّتم اضافه نمیکند. ظرفیت علی با کم و زیاد شدن مردم، نه کم میشود نه اضافه میشود و نه حتی هرز میرود. مگر میشود خدا همچین آیه و معجزهای برای بشریت بفرستد و بعد نافرمانی مردم، جلوی تابیدنِ نور علی را بگیرد؟! و مؤمنین زیر سایهی او باشند اما به لذت و بهجت و سرور نرسند؟! اگر شک دارید، بیایید برویم سراغ تفسیری که حضرت صادق از آیهی هشتادویکِ سورهی آل عمران به یادگار گذاشته. همانجایی که خدا برایمان از میثاق و عهد انبیائش حرف میزند و خبر میدهد که «و اذ اخذالله میثاق النبیین... ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمنّن به و لتنصرنّه»
«اباعبدالله این آیه را خواند و گفت: همهی انبیاء پیمان بستند که به محمّد ایمان بیاورند و وصیّ او را یاری کنند... والله که خدا هیچ نبیّ و رسولی را نفرستاده مگر اینکه همه را به دنیا باز میگرداند تا در رکاب علیبنابیطالب بجنگند.»
مومنین که هیچ؛ حتی رشد و قرب انبیاء هم، کنار رکاب علی و در جوار نعلینِ پُر وصلهی او رقم خورده تا ظرفیت علی به رخ تمامی مخلوقات کشیده شود. خدا «عالَم رجعت» را به راه انداخته تا بندگانش ذرّهای از نعمتِ «علیّ» را بچشند و زندگی با او و فرزندانش را تجربه کنند. خدا که برای بندههایش جز لذّت و سرور و بهجت، چیز دیگری نخواسته...
ـ در این دنیای کفرزده و نفاقآلود، آدم خوشسلیقه باید به چه عشقی زندگی کند جز عشقِ حضور در عالم رجعت و شمشیر زدن در رکاب امیرالمومنین؟! این بزم برای اهل رزم است و میگویند فقط «مؤمنین محض» را به آن لشگرِ رجعتکرده راه میدهند...
به امید گرفتن یک عیدی بزرگ در این روز عید، صلواتی هدیه میکنم به روح پرفتوحِ «سعد بن عبدالله قمی» که با کتاب «بصائر الدرجات»، این حدیث و بسیاری از روایات کمنظیر در وصف مقامات حضرت حیدر و آقازادههایش را برایمان باقی گذاشت و مثل بقیهی فقهای عظام شیعه ثابت کرد که نور علی از طریق پیرغلامهایش به دیگران میرسد...
@msnote
عیدتون مبارک
التماس دعا
#یا_علی
سه حرف اصلی / همخانوادهها
انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوسها در مدینه به ایندر و آندر میزدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شدهاند. بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومنالطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچههای شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه میکردند و با خودشان میگفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دستشان را گرفت و به خانهای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آنکه قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.
انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند میکرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت #موسی-بن-جعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، #موسی_بن_جعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت میگیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سختگیرتر است.» با همهی این فشارهای بیسابقه، معرکهی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارشهای تاریخی عجیبی را رقم زد: «هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای حضرت کاظم باقی مانده بود» و یکی از بدگوییهایی که از موسیبن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برایشان خراج برده میشود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»
اما من فکر میکنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندانبانهای بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همانها که کرور کرور خمس مالشان را میفرستادند اما بلد نبودند یا نمیتوانستند جانشان را چطور فدا کنند تا حقّ اولیهای مثل حق زندگی آزاد، به امامشان بازگردانده شود. شاید به همین خاطر بود که وقتی داشتند موسیبنجعفر را از مدینه خارج میکردند تا به اسارت ببرند، وصیت ویژهای از او نقل نشده غیر از اینکه از فرزندش علی خواست تا زمانی که خبر مرگ او را بشنود، هر شب پشت درب خانهی پدرش بخوابد. همسران و دختران حضرت کاظم هم، تا چهار سال هر شب در راهروی پشت درب خانه ـ که به آن «دهلیز» میگویند ـ جای خواب علیبنموسی را پهن میکردند.
کسی چه میداند؟ لابد از شأن خاندانی به بزرگیِ خانوادهی موسیبنجعفر، دور است که شبها بدون مردی که از آنها حفاظت کند، بخوابند... حالا شما راه کربلا تا کوفه و کوفه تا شام را به رخِ من نکشید. آن یک استثناء وحشتناک بود و قرار نیست که هر چه برای زینب کبری رقم خورد، برای فاطمهی معصومه هم اتفاق بیفتد! ولی خب؛ قبول میکنم که شباهتهایی هم وجود دارد. مثل آن «سه حرف اصلیِ» شوم که هم در روضههای حضرت کاظم پیدا میشود و هم در مصیبتهای حسین. مثلا در وصف امام هفتم گفتهاند: «ذی الساق *المرضوض* بحلق القیود* » یعنی ساق مبارکش با حلقههای زنجیر زندان، کوبیده و خُرد شده بود. چند ده سال قبل هم، یکی از همخانوادههایِ «المرضوض» این دفعه به شکل یک فعل ماضی، در قصر ابن زیاد استفاده شده بود: *نحن *رضضنا* الصدر بعد الظَهر...* ما با اسب، سینه را بعد از پُشت، خُرد کردیم....
ر... ض.... ض.... همان سه حرف اصلی است که همخانوادههایش برای یک خانواده به کاربرده شده تا همهشان را بکوبند و خُرد کنند ...
@msnote