eitaa logo
محمدصادق
152 دنبال‌کننده
646 عکس
118 ویدیو
22 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
یا ابن الطور و العادیات خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاورده‌ام. سوره‌ی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطره‌‌ی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضی‌ها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگ‌نکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضی‌ها»‌ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانی‌شان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن.  علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکب‌های‌مان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافل‌گیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا می‌شوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همه‌ی مردان جنگی ِ دشمن کشته یا اسیر شده بودند. همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سوره‌ی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سوره‌ی جدیدی خواند که مو را بر تن همه‌ی اهالی مسجد راست می‌کرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسب‌های سپاه علی مباهات می‌کردند و با جرقه‌هایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر می‌فروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیددند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همان‌هایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند.  خدا همه‌ی این قسم‌ها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: ان الانسان لربّه لکنود؛ تا بگوید همان «بعضی‌ها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت می‌کنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضی‌ها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینه‌ها معلوم می‌شود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیه‌ی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است. ـــــــــــــــــــــــــ ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. می‌دانیم که شما هم مانند پدرتان، آماده‌اید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است؛ تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمی‌آید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نواده‌های همان «بعضی‌ها» گذاشته‌اند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشته‌اند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» مادی هستیم.  پس یا بن الطور و العادیات  خودتان فکری به حال ما بکنید  ای فرزند علی ای پسر ِ سوره‌ی عادیات @msnote
برای حضرت علیه السلام مکاتبه با قطب قدرت یا نامه ای از یک خلیفه ی مستأصل مرحوم کلینی در کافی نقل کرده از یکی از اصحاب که: نسخه ای از نامه متوكل به عليه السلام را در سال 243 از يحيى بن هرثمه گرفتم. اينست متن آن نامه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ اما بعد، همانا امير المؤمنين، قدر تو را ميشناسد و خويشاوندى تو را رعايت ميكند و حق تو را لازم ميداند و براى اصلاح حال تو و خاندانت و عزت و خوشبختى و آسودگى تو و ايشان هر چه لازم باشد، فراهم ميكند و از اين رفتار خشنودى پروردگار و انجام دادن حقى كه از تو و ايشان بر او واجب است، طلب ميكند. امير المؤمنين عقيده دارد «عبد اللَّه بن محمد» را از توليت جنگ و نماز در مدينه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عزل كند، زيرا چنان كه تذكر داده بودى، حق شما را نشناخته و ارزشت را سبك گرفته و شما را بكارى متهم ساخته و نسبت داده كه امير المؤمنين بركنارى و درستى نيت شما را در عدم اراده براى آن كار ميداند و امير المؤمنين منصب و مأموريت عبد اللَّه را به «محمد بن فضل» داد و او را باحترام و تعظيم و شنوائى از شما و اينكه با اين رفتار تقرب بخدا و امير المؤمنين جويد دستور داد. امير المؤمنين مشتاق ديدار و تجديد عهد با شماست. شما هم اگر ديدار و اقامت نزد او را تا هر مدتى كه خواهى، حركت كن و هر كس را كه دوستدارى از خانواده و غلامان و اطرافيانت همراه بياور، و مسافرتت با مهلت و آرامش باشد، هر زمان خواهى كوچ كن و هر زمان خواهى بار انداز و هر گونه خواهى راه بپيما. و اگر دوست دارى «يحيى بن هرثمه»، پيشكار امير المؤمنين و سربازانى كه همراه او است، پشت سرت بيايند و در كوچ كردن و راه پيمودن دنبال شما باشند، باختيار و دستور شماست، هر گونه خواهى حركت كنيد تا نزد امير المؤمنين برسيد. كه هيچ يك از برادران و فرزندان و اهل بيت و ويژگانش منزلتى پرمهرتر و حسب و شرافتى پسنديده‏تر از تو ندارند و امير المؤمنين نسبت بايشان دلسوزتر و مهربانتر و خوش رفتارتر و خاطرجمع‏تر از تو نيست. ان شاء اللَّه تعالى و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. نويسنده ابراهيم بن عباس و صلّى اللَّه على محمد و آله و سلم. ـ در حدیث دیگری در کافی هم نقل شده که متوکل به اطرافیانش گفت: «لقد اعیانی امر ابن الرضا...؛ مساله ی ابن الرضا [] مرا درمانده کرده است!» معلوم است که ائمه معصومین در طول زمان و برآیند ، پیروز بوده اند اما مهم این است که گزارشهای تاریخی را بر این اساس تحلیل کنیم که در وهله و در زمان حیات خودشان هم، بزرگترین ضربه ها را به نقاط ثقل ِ وارد کرده اند و بارها و بارها در مقابل چشم همه، آنان را به افتضاح و کشانده اند در موضوعات و قضایای مختلف. و با موضع گیری های رسوا کننده، کرده اند برای همه. چنین ی را که در مقابل داشته باشی، باید هم در مقابل ، اینطور نامه بنویسی؛ حتی اگر به یک خطش هم ایمان نداشته باشی و سرتاسرش را دروغ گفته باشی! اگر این نگاه بعنوان یک اصل قرار گیرد باید گزارشهای تاریخی از زندگی را دوباره و بسیار دقیقتر از اینها معنا کرد.... راستی چقدر عبارات نامه‌های جدیدشان به ادبیات پر از استیصال و درماندگیِ متوکل شبیه است: «امریکا قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد؛ آماده‌ی صادقانه با ایران است و با آمریکا موجب ایران خواهد شد.» سپاسگزار ساحت مقدس حضرت که نور قدرت و هدایتش از فراز و و فراتر از ، بر قلب می‌تابد و و را به قطب تبدیل می‌کند که سلاطین در برابرش زانوی عجز به خاک می‌سایند... @hoseiniyehandisheh
ولتنصرنه خدا که برای بنده‌هایش جز لذّت و سرور و بهجت، چیز دیگری نخواسته. برای همین از همه‌شان خواسته تا زیر بار هر کسی نروند و بارکشِ دیگران نشوند. «علی» را برای‌شان خواسته که یک‌تنه به دل طوفان‌ها و بحران‌ها می‌زد و به جای این‌که باری به دوش بقیه بگذارد، راه را برای بقیه باز می‌کرد و بعد دست‌شان را می‌گرفت تا به راه بیایند. البته که نگذاشتند مردم طعم نعمت را بچشند و به جایش جرعه‌جرعه نقمت در حلقوم‌شان ریختند.  اما امیرالمومنین مردتر و امیرتر از این حرف‌هاست. خودش گفت: «ما یزیدنی کثره الناس حولی عزّه» جمع‌شدن مردم دور من، چیزی به عزّتم اضافه نمی‌کند. ظرفیت علی با کم و زیاد شدن مردم، نه کم می‌شود نه اضافه می‌شود و نه حتی هرز می‌رود. مگر می‌شود خدا همچین آیه و معجزه‌ای برای بشریت بفرستد و بعد نافرمانی مردم، جلوی تابیدنِ نور علی را بگیرد؟! و مؤمنین زیر سایه‌ی او باشند اما به لذت و بهجت و سرور نرسند؟! اگر شک دارید، بیایید برویم سراغ تفسیری که حضرت صادق از آیه‌ی هشتادویکِ سوره‌ی آل عمران به یادگار گذاشته. همان‌جایی که خدا برای‌مان از میثاق و عهد انبیائش حرف می‌زند و خبر می‌دهد که «و اذ اخذالله میثاق النبیین... ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمنّن به و لتنصرنّه»  «اباعبدالله این آیه را خواند و گفت: همه‌ی انبیاء پیمان بستند که به محمّد ایمان بیاورند و وصیّ او را یاری کنند... والله که خدا هیچ نبیّ و رسولی را نفرستاده مگر این‌که همه را به دنیا باز می‌گرداند تا در رکاب علی‌بن‌ابی‌طالب بجنگند.»  مومنین که هیچ؛ حتی رشد و قرب انبیاء هم، کنار رکاب علی و در جوار نعلینِ پُر وصله‌ی او رقم خورده تا ظرفیت علی به رخ تمامی مخلوقات کشیده شود. خدا «عالَم رجعت» را به راه انداخته تا بندگانش ذرّه‌ای از نعمتِ «علیّ» را بچشند و زندگی با او و فرزندانش را تجربه کنند. خدا که برای بنده‌هایش جز لذّت و سرور و بهجت، چیز دیگری نخواسته...  ـ در این دنیای کفرزده و نفاق‌آلود، آدم خوش‌سلیقه باید به چه عشقی زندگی کند جز عشقِ حضور در عالم رجعت و شمشیر زدن در رکاب امیرالمومنین؟! این بزم برای اهل رزم است و می‌گویند فقط «مؤمنین محض» را به آن لشگرِ رجعت‌کرده راه می‌دهند... به امید گرفتن یک عیدی بزرگ در این روز عید، صلواتی هدیه می‌کنم به روح پرفتوحِ «سعد بن عبدالله قمی» که با کتاب «بصائر الدرجات»، این حدیث و بسیاری از روایات کم‌نظیر در وصف مقامات حضرت حیدر و آقازاده‌هایش را برای‌مان باقی گذاشت و مثل بقیه‌ی فقهای عظام شیعه ثابت کرد که نور علی از طریق پیرغلام‌هایش به دیگران می‌رسد...     @msnote عیدتون مبارک التماس دعا
سه حرف اصلی / هم‌خانواده‌ها  انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوس‌ها در مدینه به این‌در و آن‌در می‌زدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شده‌اند. بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومن‌الطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچه‌های شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه می‌کردند و با خودشان می‌گفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دست‌شان را گرفت و به خانه‌ای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آن‌که قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.  انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند می‌کرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت -بن-جعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت می‌گیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سخت‌گیرتر است.» با همه‌ی این فشارهای بی‌سابقه، معرکه‌ی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارش‌های تاریخی عجیبی را رقم زد: «هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای حضرت کاظم  باقی مانده بود» و یکی از بدگویی‌هایی که از موسی‌بن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برای‌شان خراج برده می‌شود: هارون رشید و موسی بن جعفر.» اما من فکر می‌کنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندان‌بان‌های بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همان‌ها که کرور کرور خمس مال‌‌شان را می‌فرستادند اما بلد نبودند یا نمی‌توانستند جان‌شان را چطور فدا کنند تا حقّ اولیه‌ای مثل حق زندگی آزاد، به امام‌شان بازگردانده شود. شاید به همین خاطر بود که وقتی داشتند موسی‌بن‌جعفر را از مدینه خارج می‌کردند تا به اسارت ببرند، وصیت ویژه‌ای از او نقل نشده غیر از این‌که از فرزندش علی خواست تا زمانی که خبر مرگ او را بشنود، هر شب پشت درب خانه‌ی پدرش بخوابد. همسران و دختران حضرت کاظم هم، تا چهار سال هر شب در راهروی پشت درب خانه ـ که به آن «دهلیز» می‌گویند ـ جای خواب علی‌بن‌موسی را پهن می‌کردند.  کسی چه می‌داند؟ لابد از شأن خاندانی به بزرگیِ خانواده‌ی موسی‌بن‌جعفر، دور است که شبها بدون مردی که از آنها حفاظت کند، بخوابند... حالا شما راه کربلا تا کوفه و کوفه تا شام را به رخِ من نکشید. آن یک استثناء وحشتناک بود و قرار نیست که هر چه برای زینب کبری رقم خورد، برای فاطمه‌ی معصومه هم اتفاق بیفتد! ولی خب؛ قبول می‌کنم که شباهت‌هایی هم وجود دارد. مثل آن «سه حرف اصلیِ» شوم که هم در روضه‌های حضرت کاظم پیدا می‌شود و هم در مصیبت‌های حسین. مثلا در وصف امام هفتم گفته‌اند: «ذی الساق *المرضوض* بحلق القیود* » یعنی ساق مبارکش با حلقه‌های زنجیر زندان، کوبیده و خُرد شده بود. چند ده سال قبل هم، یکی از هم‌خانواده‌هایِ «المرضوض» این دفعه به شکل یک فعل ماضی، در قصر ابن زیاد استفاده شده بود: *نحن *رضضنا* الصدر بعد الظَهر...* ما با اسب، سینه را بعد از پُشت، خُرد کردیم.... ر... ض.... ض.... همان سه حرف اصلی است که هم‌خانواده‌هایش برای یک خانواده به کاربرده شده تا همه‌شان را بکوبند و خُرد کنند ... @msnote
@msnote
نماز وقتی که دلت پیش کسی است و دوست داری که دل او هم پیش تو باشد، چه کارهایی که نمی‌کنی! از انتخاب کلمات خاص و ترکیب ویژه‌ای از واژه‌ها تا مانور چشمها و جابجایی‌های ابرو و کنترل حرکات دست و تکان‌های سر؛  از احتمالهای مختلفی که بخاطر هر جمله‌ی او در ذهن کله شقت می‌نشیند تا ناچاری برای انتخاب یک یا دو تا از آنها که سررشته‌ی کار در این میدان جاذبه از دستان لرزانت در نرود؛ از ارزیابی دقیقی که باید بعد ِ هر تکه از بده بستان داشت که باعث شود نقشه‌های بعدی بهتر از آب دربیاید تا بازسازی خرابکاری‌هایی که گونه هایت را قرمز و داغ کرده و نوک انگشتانت را سرد تر از یخ! و من اعتراف می‌کنم که در تمام این سالها و موقع دیدن تو، هیچ کدام از این پیچیدگی‌ها را رعایت نکردم، با اینکه روزی 5 بار و در هفده تکّه به سراغم آمده بودی…!        -  فَأَمَّا حَقُ‏ الصَّلَاةِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا وِفَادَةٌ إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّكَ قَائِمٌ بِهَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِكَ كُنْتَ خَلِيقاً أَنْ تَقُومَ فِيهَا مَقَامَ الذَّلِيلِ الرَّاغِبِ الرَّاهِبِ الْخَائِفِ الرَّاجِي الْمِسْكِينِ الْمُتَضَرِّعِ الْمُعَظِّمِ مَنْ قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ بِالسُّكُونِ وَ الْإِطْرَاقِ وَ خُشُوعِ الْأَطْرَافِ وَ لِينِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ الْمُنَاجَاةِ لَهُ فِي نَفْسِهِ وَ الطَّلَبِ إِلَيْهِ فِي فَكَاكِ رَقَبَتِكَ الَّتِي أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُكَ وَ اسْتَهْلَكَتْهَا ذُنُوبُكَ  اما حق نماز این است که بدانی نماز، وارد شدن به  بارگاه خداوند است و ایستادن در برابر او که اگر این را بدانی، شایسته است که ذلیل باشی و مایل و ترسان و امیدوار و بیچاره و زار.  با آرامش و خشوع و افتادگی و نجوای زیبا و درخواست اینکه آزادت کند از گناهانی که فرا گرفته تو را و نابودت کرده! رساله حقوق حضرت سجاد https://eitaa.com/msnote
کلون بهشت این در‌بازکن‌های مدرن با این‌که تصویری شده‌اند ورنگ و لعاب بهتری نسبت به «اف اف»ها پیدا کرده‌اند، هیچ‌وقت به دل من یکی که ننشسته. چرا؟ چون وقتی دکمه را فشار می‌دهی، یک صدای روتین و تکراری و همیشگی ازشان در می‌آید. انگار نه انگار که آدم ِ پشت در؛ بعضی موقع‌ها خسته‌است و گاهی عجله دارد و پاری‌وقت‌ها هم عاشق است. باز خدا رحمت کند کلون‌های سنّتی و کوبه‌های قدیمی را. می‌توانستی با محکم‌زدن یا آرام تکان‌دادن‌شان، بخشی از حسّت را به آن طرف در منتقل کنی. اما اگر منصف باشیم، آن کلون‌ها هم انتخاب خوبی نبودند. صدایی مثل «تق تق» ظرافت و زیبایی خاصی ندارد. قبول دارم که نمی‌شود از اصابت یک تکّه‌ی آهنی به یک صفحه‌ی چوبی انتظاری بیشتر از این داشت؛ اما چوب و آهن و صدای زمخت هم نمی‌تواند اولین گزینه برای آدم‌های خوش‌سلیقه‌ای باشد که هیچ‌وقت به تناسبات موجود در این دنیا رضایت نمی‌دهند. راه حل؟ به نظرم می‌توانید سراغ «امالی شیخ صدوق» بروید و اواسط ِ هشتاد و ششمین جلوس ِ شیخ، گمشده‌تان را پیدا کنید: پیامبر فرمود کلون و کوبه‌ی در بهشت، از *یاقوت سرخ* است که روی صفحه‌ای از *طلا* قرار می‌گیرد. هنگامی که آن را بر در بکوبند، بانگ بر می‌آورد که: *یا * دیدید راست می‌گفتم! «تق تق»، زیبایی و ظرافت خاصی ندارد اگر پای طنین ِ «» در میان باشد... پی‌نوشت: برای این روزها که وقت ِ از علی نوشتن است. بجز معجزه‌ی مباهله، همین روزها بود که سوره‌ی «هل اتی» در وصف علی و خانواده‌اش نازل شد. پارسال درباره‌ی یکی از آیات این سوره، این را نوشتم: 👇👇👇 🆔: @msnote
نور لبخندت همین روزها بود که مسکینی، یک شبه ثروتمند شد و داستانش همه ی ما مسکین ها را امیدوار کرد. همین روزها بود که یتیمی، طعم محبت پدر را چشید و ماجرایش، همه ی بی کس ها را نوید داد. همین روزها بود که اسیری، فقط با کوبیدن یک در، طعم آزادی را چشید و حکایتش، همه ی غل و زنجیرها را یاد گسسته شدن شان انداخت. و همه ی اینها تقدیر هر کسی است که لیاقت پیدا می کند تا به در خانه ی علی پناه ببرد. خب خدا هم میخواست این همه فرصتی را که برای بندگانش فراهم کرده، به یادشان بیاورد و تاریخ را امیدوار کند. بخاطر همین گفت: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر....» تا وصف بهشتی را که برای علی آفریده، همه بدانند. گفت و گفت و گفت تا رسید به اینجا که: لا یرون فیها شمساً و لا زمهریراً در بهشت؛ نه خورشید را می بینند و نه سرما را معلوم است که عشاق علی حتی در بهشت هم، حرفهایی را که خدا درباره ی معشوق شان زده، فراموش نمی کنند. برای همین وقتی می بینند نوری را که همه ی بهشت را روشن کرده، به خدا می گویند: این نور از کجاست؟ مگر خودت در کتابت نگفتی که ما در بهشت تو خورشید را نمی بینیم؟ خدا هم جبرئیل را به سوی شان می فرستد تا جوابشان را بدهد و مدح علی، بهشت را هم فرا بگیرد. جبرئیل می گوید: این نور خورشید نیست. بلکه این علی و فاطمه بودند که خندیدند و با خنده شان، بهشت روشن شد... پ.ن: حدیث را مرحوم بحرانی در کتاب شریف البرهان نقل کرده از قول ابن عباس. 🆔: @msnote
سوگواری سراسری وقتی برای از دست رفتن عزیزی، در غم غوطه‌ور می‌شویم، حداقل انتظارمان از دوستان و نزدیکان این است که احترام غم ما را نگه دارند و هوای حزن ما را داشته باشند. حالا مصیبتی را در نظر بگیرید که در حدّ ِ «اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السماوات و الارض» باشد. کسانی که در چنین مصیبتی با صاحب‌عزا همراهی کنند و به هر روزشان رنگ اشک و آه بزنند، به بزرگترین حقائق احترام گذاشته‌اند و به عمیق‌ترین عزادارای‌ها ـ که هر روز توسط آسمان و زمین برگزار می‌شود ـ ادب کرده‌اند. درست است که فلاسفه‌ی مسلمان قرن‌ها تلاش کرده‌اند تا با عقل‌شان حقیقت هستی را کشف کنند؛ اجرهم عندالله! اما قوی‌ترین عقلانیت‌ها‌ روزیِ کسی می‌شود که با این «سوگواریِ سراسری در هستی» همنشین شود و با صد لعن و صد سلامِ روزانه‌اش، همیشه به یاد ریشه‌ی شرور باشد و جریان آن در زندگی امروز را ببیند و در برابر خیمه‌ی خوبی خضوع کند و نشانه‌های آن را در همین حالا بشناسد. آنوقت است که آدم می‌فهمد که هستی صحنه‌ی درگیری دائمی بین حق و باطل است و آرزویش همگامی با کسانی می‌شود که با «بذل مهجه» خون قلب‌شان را فدای کردند تا برای مومنین، سدّی در مقابل نفرت و انکار بنا شود: «و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام»    @msnote فرارسیدن ایام عزاداری حضرت علیه السلام را محضر شما تسلیت عرض میکنم. التماس دعا. در عزاداری هاتون به یاد پیرغلامان اباعبدالله که امسال محرم رو بین ما نیستند، من جمله پدر این حقیر باشید. اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
سوگواری سراسری وقتی برای از دست رفتن عزیزی، در غم غوطه‌ور می‌شویم، حداقل انتظارمان از دوستان و نزدیکان این است که احترام غم ما را نگه دارند و هوای حزن ما را داشته باشند. حالا مصیبتی را در نظر بگیرید که در حدّ ِ «اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السماوات و الارض» باشد. کسانی که در چنین مصیبتی با صاحب‌عزا همراهی کنند و به هر روزشان رنگ اشک و آه بزنند، به بزرگترین حقائق احترام گذاشته‌اند و به عمیق‌ترین عزادارای‌ها ـ که هر روز توسط آسمان و زمین برگزار می‌شود ـ ادب کرده‌اند. درست است که فلاسفه‌ی مسلمان قرن‌ها تلاش کرده‌اند تا با عقل‌شان حقیقت هستی را کشف کنند؛ اجرهم عندالله! اما قوی‌ترین عقلانیت‌ها‌ روزیِ کسی می‌شود که با این «سوگواریِ سراسری در هستی» همنشین شود و با صد لعن و صد سلامِ روزانه‌اش، همیشه به یاد ریشه‌ی شرور باشد و جریان آن در زندگی امروز را ببیند و در برابر خیمه‌ی خوبی خضوع کند و نشانه‌های آن را در همین حالا بشناسد. آنوقت است که آدم می‌فهمد که هستی صحنه‌ی درگیری دائمی بین حق و باطل است و آرزویش همگامی با کسانی می‌شود که با «بذل مهجه» خون قلب‌شان را فدای کردند تا برای مومنین، سدّی در مقابل نفرت و انکار بنا شود: «و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام»    @msnote فرارسیدن ایام عزاداری حضرت علیه السلام را محضر شما تسلیت عرض میکنم. التماس دعا. در عزاداری هاتون به یاد پیرغلامان اباعبدالله که امسال محرم رو بین ما نیستند، من جمله پدر این حقیر باشید. اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
قبح الله العیش بعدک    شب عاشورا؛ صحبت‌های عباسش که تمام شد، رو کرد به پسران و گفت: «شهادت برای شما بس است؛ بروید که اذن رفتن‌تان دادم» همین جا بود که چند تا از حقیقت‌های محض ِ محض، در قالب چند جمله‌ی طلایی دوید روی زبان‌شان که آخرین‌اش این بود::                            قبّح الله العیش بعدک ... زندگی ِ پس از تو را، خداوند زشت گردانیده یا اباعبدالله! ------- یا ! شما که هیچ؛ امام حیّ و حاضر و ناظر در عصر خودمان هست و انگار نه انگار که ما با او زندگی نمی‌کنیم. برعکس؛ صبح تا شب، دنبال زندگی زیبا و زیبایی‌های زندگی هستیم! هزار و چند ده سال است که جای زیبایی و زشتی برایمان عوض شده، عقل‌مان زنگار گرفته، روح‌مان کرخت شده و مریضیم ... @msnote
اکلتنی السباع حیا خستگیِ پیاده‌روی برای من یکی که همچین حکمی داشت: انگار خودم را به سختی انداخته بودم تا عذاب وجدان آن همه کارهای نکرده را از یاد ببرم. مثل کارمندی که تمام سال را به بی‌کاری و بی‌عاری گذرانده و وقتی به آخر سال رسیده، مجبور شده بار سنگین کارهای عقب‌مانده را به دوش بکشد و آن‌وقت به جای اعتراف به تنبلی و تن‌پروری، هی از تلاش و زحمت و خستگی‌اش دم بزند. درست است که ثواب زیادی برای پیاده‌ها وارد شده اما بخاطر همین چیزها، شک داشتم که قدم‌های آدمی مثل من، قدر و قیمتی داشته باشند.  گفتم اگر یک‌سری آدم آبرودار را در راه رفتنم شریک کنم، شاید اوضاع کمی بهتر شود. کمی فکر کردم تا یکی‌شان یادم آمد. همان کسی که شب جمله‌ای گفت که عشق از آن شعله می‌کشد و ترجمه‌کردنش از آن اشتباهات بزرگ است. یعنی همیشه مبهوت ترکیب واژه‌ها و موسیقی کلماتی بودم که « حضرمی» در آن شب به زبان آورده بود و حالا در راهپیمایی ، وقتش رسیده بود که جبران کنم. خبر اسارت پسر بشیر در مرزهای شمالی را شنیده بود و اجازه داده بود تا برود اما مرد حضرمی، انگار منتظر فرصت بود تا با آن ذوق سرشارش، قربان صدقه‌ی پسر فاطمه برود: *أکلتنی السباع حیاً إن فارقتک؛ و أسأل عنک الرکبان و اخذلک مع قله الاعوان؟!؟ لا یکون هذا ابداً*    گرگ‌ها مرا زنده زنده بدَرند اگر از تو جدا شوم! جدا شوم و سرنوشت تو را از کاروان‌ها بپرسم و با این بی‌یاوری تنهایت بگذارم؟!؟ هرگز چنین نخواهد شد ... * آدم‌ها توی زندگی‌شان کلّی «اگر» می‌گویند که بعدش به «حتماً» تبدیل می‌شود. خوش به حال بشیر حضرمی که «اگر»ش، اگر ماند و مثل من «حتماً» نشد. من «حتماً» از شما جدا شده‌ام و بخاطر همین یکی از همان‌هایی هستم که دریده شده‌اند. و البته که «دریده» دو تا معنا دارد؛ یکی کسی است که بی‌حیا و بی‌خیال و لاابالی شده و یکی هم آن کسی که گرگ‌ها روی سرش ریخته‌اند...  خلاصه‌اش کنم. در این دنیای بی‌شما که الحاد و التقاط دارند جولان می‌دهند و عربده می‌کشند، فقط خدا می‌داند که چقدر از هویت ایمانی‌مان تکّه‌تکّه شده و در کجاها بوده که خرج دستگاه کفر و نفاق شده‌ایم ...     پی‌نوشت: شاید سلیقه‌ها عوض شده باشد و این تمثیل‌ها را کسی نپسندد اما مگر حقیقت را در جایی جز تمثیل‌های امام می‌توان پیدا کرد؟ همان تصویری را می‌گویم که حضرت باقر از بیچاره‌های دوران غیبت ترسیم کرده: «همانند گلّه‌ی بزی که برای‌شان فرقی ندارد چنگال تیز درندگان بر کجای بدن‌شان می‌نشیند» کافی جلد 8 حدیث 380 @msnote