هدایت شده از کانال تربیتی یک مربی
base.apk
5.24M
🌷﷽؛
💛 فلش کارت «از نگاه مهر»
مجموعه خاطرات و حماسه های شهدا از زبان امام خامنه ای 💛
🌺یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇
http://eitaa.com/joinchat/3796762624C4e2e9e1bb2
هدایت شده از کانال تربیتی یک مربی
4_1156300995328737363.ppsx
1.16M
✅پاورپوینت،خاطرات دوران نوجوانی شهدا🌹
🌸کانال تربیتی یک مربی
@yekmorabbi 👈
هدایت شده از کانال تربیتی یک مربی
4_327478818094711564.rar
1.09M
✅عکس نوشته شهدا🌹
🌺یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇
@yekmorabbi 👈
هدایت شده از کانال تربیتی یک مربی
4_5920157060808310840.mp3
1.47M
هدایت شده از کانال تربیتی یک مربی
4_5913582316281659421.apk
1.81M
#نرم_افزار
شوخی های جبهه🌹
#راهیان_نور
🌸یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇
http://eitaa.com/joinchat/3796762624C4e2e9e1bb2
هدایت شده از کانال تربیتی یک مربی
4_5913582316281659472.apk
1.7M
#نرم_افزار
وصیت نامه شهیدان🌹
#راهیان_نور
🌸یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇
http://eitaa.com/joinchat/3796762624C4e2e9e1bb2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وهابیها دست به دامان شهید مطهری شدند!
🔹️ درحالی که علمای وهابی همواره شیعیان را تکفیر کرده و آنها را مسلمان نمیدانند، "ملازاده" از مفتیهای وهابی به مردم توصیه میکند برای پاسخ به شبهاتی که علیه اسلام وارد میشود کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" آیتالله شهید مطهری و کتاب "دین ستیزی نافرجام" استاد سید مصطفی حسینی طباطبایی را مطالعه نمایند.
هدایت شده از شوق پرواز🕊
✅«همسر #شهید_یوسف_سجودی می گوید: یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: "خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟" هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: "چشم…" مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمیشد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش میکردم.
هدایت شده از شوق پرواز🕊
ادامه⬇️⬇️⬇️
کلی خجالت کشیدم. اما یوسف میخندید و میگفت: "فدای سرت خانوم!"»✅
هدایت شده از شوق پرواز🕊
💜 همسرم هیچوقت به من دستور نداد!
🌸 همسر شهید مطهری میگوید: یکبار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم. بعد از چند روز که به تهران برگشتم، نزدیکهای سحر بود که به خانه رسیدم.
🌸 وقتی وارد خانه شدم، بچهها همه خواب بودند؛ ولی آقا بیدار بود. چای و میوه و شیرینی آماده بود و منتظر بودند!
🌸 بعد از احوالپرسی، با تأثر به من گفتند: میترسم یکوقت نباشم و شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید! بیشترِ صبحها چای درست میکردند. در تمام مدت زندگی یادم نمیآید که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم!
📚 منبع: مجله طوبی، اسفند ٨۴
https://eitaa.com/pardekhanyshohada