eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
1524765207598.mp3
2.79M
⭕️اشک آهو برای امام زمانش" 🌷 بسیار زیبا و تاثیرگذار 👤 استاد 👉 @mtnsr2
4_6039829100376359687.mp3
2.38M
⭕️دوست شهیدت کیه؟ 🌷شهید 🌷شهید 🌷شهید 🌷شهید 👈یا اینکه ...... 🌷شهید 🌷شهید مدافع حرم ♻️چطوری دوست شهید پیدا کنیم؟ 👉 @mtnsr2
قرعه امروز ما در طرح رفاقت شهدا بعد شهیدان حاج امینی ،عبد المطلب اکبری... 🔶اینبار شهید #عباس_بابایی 👉 @mtnsr2
زندگینامه: عباس بابایی (۱۳۲۹ - ۱۳۶۶) عباس بابایی، در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. وی دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت و پس از بازگشت با ورود هواپیماهای پیشرفته اف - ۱۴ به نیروی هوایی، وی که جزء خلبان‌های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف - ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف - ۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج‌گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 1360/5/7، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد. 👉 @mtnsr2
عکس نوشته خاطرات شهید عباس بابایی 👉 @mtnsr2
1_4689024.mp3
3.42M
⭕️ 🌷پر کشیدن سمت کرب بلا 🌷عاشقانه رفتن تا به خدا 🌷حالا توی دنیای غریبی 🌷دلخوشیمونه یاد شهدا.... 🌷غروبا چشم به راهشون میمونم با دل خون 🌷خدا این روسیا رو به رفیقاشون برسون 👉 @mtnsr2
دقت کردید همونایی که همیشه ایران رو به جنگ طلبی متهم میکردن، الان با تمام قوا دارن طعنه و تیکه میندازن که چرا ایران میترسه به حملات اسرائیل پاسخ بده؟ داداش! تو نمیخواد نگران باشی. بموقعش یه پاسخی میدیم که هشتگ شماها بشه "برای تل آویو دعا کنید"!😉 👉 @mtnsr2
⭕️مقابله با خطور شیطان 🔸 شیطان، از طریق خطوری که برای انسان می فرستد، اراده او راسست می کند. 🔸 انسان، برای اینکه بتواند باخطورات شیطان مقابله کند، باید پایه علمی قوی داشته باشد. 🔸زيرا: شیطان خطوراتش را در زمینه هایی می فرستد، که علم انسان کم است، تا نتواند دفاع کند و اینگونه او را زمین گیر کند.😕 🔸پس، بالا بردن علم در جهت صحیح، یکی از راه های مقابله با خطورات شیطانی است. 👉 @mtnsr2
4_5819151859641746068.mp3
4.49M
❓آفت دین مذهبی ها چیه؟ 💢چطور مذهبی ها از یاری امامشان دست میکشند ♻️چطور جامعه اسلامی به فساد کشیده میشه 🔶نکاتی که شاید تا به حال به آن توجه نداشتیم 1⃣قسمت اول 👉 @mtnsr2
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی 🔶قسمت بیست وهشتم 🔶 #درد_دین 👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ ۲ 🔶قسمت بیست وهشتم 🔶 اولین روزهای جنگ بود که راهی جبهه شدم ما را مستقیم به منطقه گیلان غرب اعزام کردند در آنجا فرماندهی ما را به شخصی به نام حسن بالاش سپرده وما را راهی منطقه بان سیران کردند مدتی در این منطقه حضور داشتیم ارتفاعات این منطقه برای ما مهم بود وباید حفظ می شد تا اینکه برای استراحت واستحمام به گیلان غرب برگشتم مابه خانه ای حوالی مسجد جامع رفتیم اونجا مقر گروه چریکی سپاه بود به محض ورود جوانی را در آنجا دیدم که آذوقه ومهمات را به روی الاغ می بست وهمزمان با خودش اشعاری در مدح امیر المومنین علیه السلام می خواند . صدای او بسیار زیبا بود .بعد به آن سوی حیاط رفت وبر روی یک قطعه ای از سنگ مشغول ورزش باستانی شد محو تماشای حرکات او شدم نشان میداد که خیلی در ورزش باستانی مسلط است . کارش که تمام شد جلو رفتم وسلام کردم با چهره خندان جوابم را داد وچنان حال واحوال کرد که انگار مدت هاست من را میشناسد اسم من را پرسید گفتم ابراهیم هستم خیلی خوشش آمد و گفت من هم هستم اشکالی نداره داداش ابراهیم صدات کنم گفتم ما کوچیک شما هستیم در همان برخورد اول عاشق اخلاق خوب او شدم پرسید بچه کجایی ؟گفتم تهران حوالی میدون خراسان. باتعجب گفت پس بچه محل هستیم ما هم خیابون مینا میشینیم دست من را گرفت وبرد توی ساختمون وبه دوستاش معرفی کرد وحسابی ما رو تحویل گرفت مرا دعوت کرد تا پینگ پنگ بازی کنیم دوستانش هم شاهد بازی ما بودند اولش نشان داد خیلی مسلط هست اصلا نمیشد سرویس هایش را گرفت رفته رفته طوری بازی کرد که بهش برسم ودر پایان بازی را برنده شوم خلاصه آن روز خیلی به من خوش گذشت خوشحال بودم که یکی از بهترین رزمندگان جبهه با من دوست شده . ظهر بود که اذان گفت وبعد نماز جماعت بر پا کرد بعد از حمام از خدا حافظی کردم به مقر برگشتم چند روز بعد برای مرخصی به گیلان غرب برگشتم تا از آنجا به کرمانشاه وبعد به تهران بروم ، اما دنبال ماشین🚗 سواری گشتم پیدا نشد 😒. در پایگاه سپاه بود که را دیدم 😳، پرسید :چه عجب داداش ابراهیم این طرفا ؟ گفتم قرار برم مرخصی گفت جدی می گی ؟ من هم دارم میرم تهران😊 ... خبری بهتر از این برایم نبود چه هم سفری پیدا کردم بایک ماشین سپاه به کرمانشاه آمدیم آنجا بلیط اتوبوس گرفتم یک ساعتی وقت داشتیم پیشنهاد کرد الان که وقت داریم برویم بیمارستان ومجروحین جنگی را ملاقات کنیم بعد از ملاقات به ترمینال آمدیم وراهی تهران شدیم بیشتر مسافران اتوبوس ، نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر نوار ترانه را زیاد کرد چند بار ذکر صلوات فرستاد وبقیه با صدای بلند صلوات فرستادند بعد هم ساکت شدند یک لحظه متوجه شدم دیدم بسیار عصبانی😡 است همینطور خودش را می خورد وذکر میگفت و دستانش را فشار میداد وچشمانش را می بست و.....ترسیدم.برای چی اینقدر ناراحته؟ حدس زدم برای صدای ترانه است گفتم آقا چیزی شده؟ فکر کنم به خاطر نوار ترانه است میخوای به راننده چیزی بگم.... نذاشت حرفم تمام بشه وگفت قربونت برو ازش خواهش کن خاموشش کنه ، رفتم به راننده گفتم: اگر امکان داره خاموشش کنید راننده گفت نمیشه خوابم می بره من عادت کردم نمیتونم خاموش کنم☹️ برگشتم به همین مطلب را گفتم دنبال یک روشی بود که صدای خواننده زن بهش نرسه فکری به ذهنش رسید از توی جیب خودش قرآن کوچک در آورد وبا صدای زیبایی که داشت شروع به قرائت قرآن کرد صدای ملکوتی ودلنشین او طوری بود که همه محو صوت او شدند راننده هم بعد چند دقیقه ضبط سوت رو خاموش کرد ومشغول شنیدن آیات الهی شد موقع اذان هم از من خواست تا اذان بگویم هرچند صدای من با صوت دلنشینش قابل مقایسه نبود اما قبول کردم واز جا بلند شدم واذان گفتم بعد از آن دیگر را ندیدم اما در همان روزها درس بزرگی از او گرفتم. 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂