eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی 🔶قسمت سی وهشتم 🔶 #سربند_یا_مهدی 👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ ۲ 🔶قسمت سی وهشتم 🔶 با از قبل انقلاب در محل رفیق بودم. با هم فوتبال و والیبال بازی میکردیم.بعد از جنگ ،خبر دار شدم به جبهه غرب رفته . در اواخر اسفند سال ۱۳۶۰با گروه فیلمبرداری به منطقه شوش اعزام شدیم . تیپ المهدی عجل الله به فرماندهی برادر علی فضلی به منطقه ای در اطراف شهر شوش به نام رفائیه اعزام شده بود در ایام عید نوروز قرار بود نیروهای خط شکن ،این تیپ مرحله دیگری از عملیات را آغاز کنند ماهم مشغول ضبط 🎥برنامه از نیروهای عملیاتی بودیم. گردانها یکی پس از دیگری ، در تاریکی شب وارد منطقه شدند . با توجه مقاومت سر سختانه دشمن در روزهای قبل ،همه دعا می کردند که خط دشمن در این محور شکسته شود . نیرو های خط شکن ،پس از مراسم دعا وعزاداری ،حرکت خود را آغاز کردند آن شب را هیچ وقت فراموش نمیکنم خبرهای خوش یکی پس از دیگری به عقب می رسید خط دشمن سقوط می کرد👊 و.... ما منتظر صبح بودیم تا برای ظبط حماسه رزمندگان خودمان را به خط مقدم در گیری برسانیم با روشن شدن هوا همراه با جمعی از فرماندهان حرکت کردیم . دوربین دیگر وسایل خبر نگاری همراه ما بود به محض ورود به خط اول درگیری ، نگاهم به یکی از رزمندگان مجروح افتاد. نا خود آگاه کار خبر نگاری را رها کرده وبه سمت او دویدم! او از نیروهای خط شکن عملیات بود که به طرز عجیبی مجروح شده بود . کاملا او را میشناختم او دوست قدیمی من بود ، هادی... کنارش نشستم وسلام کردم مرا شناخت وتحویل گرفت درست نمیتوانست صحبت کند .گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود وبه طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود یک گلوله هم به پایش خورده بود . معمولا وقتی گلوله از انتهای گردن خارج میشود ،به نخا وشاهرگ آسیب می رساند واحتمال زنده ماندن انسان کم می شود ، اما سالم وسر حال بود . دوستان رزمنده که در اطرافش جمع بودند از حماسه ودلاوری او میگفتند اینکه با یک قبضه آرپی چی که در دست داشت چگونه تانکهای دشمن را تار مار کرد وراه عبور بقیه را باز نمود بلافاصله نگاهم بر سر افتاد قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید . با تعجب گفتم داش ابرام سرت چی شده ؟دستی به سرش کشید . با دهانی که به سختی باز می شد گفت :می دانی چرا گلوله جرات نکرد وارد سرم شود ک گفتم چرا؟ لبخندی زد وگفت :گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود ،چون پیشانی بند یا مهدی عجل الله به سرم بسته بودم در مرحله قبلی عملیات هم مجروح شده بود . با اینکه بار دوم مجروح می شد اما نمی خواست به عقب برود . امداد گر زخم او را پانسمان کرد واصرار کرد این مرحله از عملیات با موفقیت انجام شده . لذا همراه بقیه مجروحین او را به عقب فرستاد الان که به آن روز در عملیات فتح المبین فکر می کنم ، حسرت می خورم که چرا از آن لحظات فیلم وعکس تهیه نکردم 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
مرگ عبارت از پالايشگاهي است که مؤمنان را از گناهان پاک و تصفيه مي‌کند و اين آخرين دردي است که آن‌ها احساس خواهند کرد و کفّارة آخرين خطا و گناهانشان خواهد بود. (المحجّة‌البيضاء، ج ٨، ص ٢٥٦) 👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #عالم_پس_از_مرگ 🔶قسمت بیستم 1⃣ #سکرات_موت 🍃نکته ای که در وصیت باید توجه داشت #رعایت_عدالت ا
⭕️ 🔶قسمت بیست ویکم 1⃣سکرات موت ❓قبض روح چیست؟ 🍃در قرآن تعبیر قبض روح نداریم. در قرآن به عبارت تَوَّفی آمده ، یعنی تحویل گرفتن . به مضمون تحویل گرفتن ملائکه روح را از جسم انسان وتعلقش را به جسم قطع میکند 🍃یک نکته: استفاده عبارت "فوت "واژه غلطی است ،فوت یعنی تمام شدن . درحالی که شخص بعد مردن تمام نمی شود . بجای واژه فوت باید از واژه وفات استفاده کرد در قرآن برای دو موضوع از واژه وفات استفاده کرده است 1⃣درمورد خواب 2⃣مرگ شباهت مرگ وخواب این است در هردو روح از بدن جدا می شود با این تفاوت که تعلق روح از جسم در خواب کامل قطع نمیشود در این هنگام ضربان قلب پایین می آید وبدن سرد وجسم همانند لاشه ای گوشه ای می افتد..‌.. ودوباره به جسم باز می گردد اما در مرگ تعلق روح کاملا قطع می شود 🍃امام صادق میفرماید:مرگ همان خواب طولانی مدت است 🍃پیغمبرسلام الله علیه هنگام خواب میفرمود :خدایا بنام تو که میخواهم بمیرم و زنده شوم بعد از اینکه از خواب بیدار می شد می فرمود :خدا را شکر که ما را زنده کرد بعد از آنکه ما را میراند 🍃اینها آدابی بسیار زیباییست که برای یاد مرگ بودن بهانه خوبی است 👉 @mtnsr2
⭕️ #سجاده_نشینان_کوی_عشق 🔶شهید: سیدعبدالله تقویان 🔶نام پدر : سید میرزا 🔶تاریخ تولد :۱۳۴۳ 🔶محل تولد:بابلسر_سرخدشت 🔶تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۵/۳ 🔶محل شهادت : مرصاد 👉 @mtnsr2
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ ⭕️ امام خمینی : پنجاه سال عبادت کردید خدا قبول کند یک روز هم یکی از را مطالعه کنید وتفکر کنید 🔶وَ لا تَحسَبَنَّ اَلَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِهِم یُرزَقُونَ     🔹وصیت نامه شهید: 1⃣برادران و خواهران! در استقامت و صبر و بردباری و وابسته نبودن به دنیای فانی، مقلد رهبر بودن پیشه متقین است.  2⃣شهید چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما می آموزد.  3⃣برادران! تا جنگ است نباید به فکر خوشی و خوشگذرانی دنا باشید. چون از انصاف به دور است که در یک طرف کشور روزی دهها جوان به خاک افتاده و در خون خویش غوطه ور باشند و دیگران فکر خوشگذرانی باشند 《والسلام علیکم ورحمت الله》 👉 @mtnsr2 ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ⭕️ 🔹حدیث: قالَ (علیه السلام) : أمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إلی رُواةِ حَدیثِنا (أحادیثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ أنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْکُمْ. 📚بحارالأنوار: ح 2، ص 90، ح 13، و 53، ص 181، س 3، وج 75، ص 380، ح 1. 🔸فرمود: جهت حل مشکلات در حوادث به راویان حدیث و فقهاء مراجعه کنید که آن‌ها در زمان غیبت، خلیفه و حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر آن‌ها می‌باشم 👉 @mtnsr2 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘ ⭕️اگر خواستی بدونی از غافلین هستی یا نه حتما این حدیث رو بخون وخودت رو محک بزن👇 ☘امام صادق(ع): علامت سه چیز است: 1⃣از بین رفتن شیرینی عبادت، 2⃣تلخ نشدن معصیت 3⃣فرق نگذاشتن در حلال و حرام. 📚: مصباح الشریعه، ص22 👉 @mtnsr2 ☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ ‼️ناگفته هایی در مورد تلاش صهیونیسم برای دشمنی با (عج) 👉 @mtnsr2
✍اهداف وآرمان این انقلاب بسیار مقدس هست فرزندان این مرز بوم برای آن جان عزیزشان را تقدیم کردند..... 🌷 اهدافی که منجر به احیای حکومت مهدوی خواهد شد توجه داشته باشید این انقلاب میان مُشتی مسئول خیانت کار وجاسوس به اینجا رسیده کاملا پیداست دستی غیبی این انقلاب را مدیریت می کند یک روز را در این انقلاب سپری نکردیم که طوطعه ای بر علیه این انقلاب نبینیم به نظر بنده این انقلاب از اوایل انقلاب تا کنون وضعیت بهتری را سپری میکند چرا که دست خیانت در این کشور رو شده امروزه یاوه گویان این انقلاب در لباس انقلابیون خیانت نمیکنند مهر بر پیشانی آنها خورده 🍃هرگز گمان نکنید دشمنان اسلام واین انقلاب هنوز کمر به نابودی انقلاب نبسته اند یا اینکه نقشه های آنها بلند مدت باعث نابودی این انقلاب می شود خیر.... دشمن هرچه میتوانسته انجام داده طوطعه هایی که هرکدام آن را بر روی هر کشور وحکومتی پیاده میکردند از دم متلاشی شده بود روزی کل دنیا کمر به نابودی بسته بودند . با مقاومت همین جوانان به برخی از کشورها این امر ثابت شده که میتوان با مقاومت عزت مندانه زندگی کرد 🍃اهداف ، اهداف مقدسی است مواظب آنچه عمل می کنید وآنچه میگویید و مینویسید وآنچه میفرستید باشید نکند ناخود آگاه خون عده ای شهدا را زیر پا گذاشتید ...... 👉 @mtnsr2
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝 🌷درادامه.... به آقاي اردستاني گفتم: نمي توانم برگردم هتل. مي خواهم بروم بالاي کوه داد بزنم. پايگاه هوايي تبريز. روز عيد قربان. ساعاتي مانده به ظهر. مرد از چند شب پيش که تقريباً نخوابيده بود . کارهاي زيادي داشت که بايد انجام مي داد. به زن قول داده بود تا عيد قربان خودش را مي رساند آنجا. فرصت کمي باقي مانده بود. فقط چند ساعت ديگر خورشيد درست وسط آسمان بود. ديشب در همدان يادش آمده بود بايد درخواست وام خلباني را امضا کند. راه افتاده بود و فقط براي همين به تهران رفته بود، نيمه شب از تهران حرکت کرده بود تا پدر و مادرش را ببيند . گرگ و ميش به قزوين رسيده بود و دلش نيامده بود پدرش را بيدار کند. هر چند پدر، خودش بيدار شده بود و داشت مي گفت که امروز عيد قربان در تعزيه برايش نقشي در نظر گرفته اند که اگر بتواند بيايد….  مرد نمي توانست پرواز داشت و حالا هم سر ظهر در پايگاه تبريز بود. سه روز مدام پرواز کرده بود . يک وعده غذاي کامل نخورده بود. همه مي ديدند که اين مرد کمي عجيب از روزهاي ديگرش هم غيرعادي تر است. هواپيماي اف-5 به دستور او کاملا مسلح شده بود. تجهيزات پروازي اش را برداشت و از پلکان جنگنده بالا رفت. هنوز در کابين را پايين نياورده بود . براي خدمه پرواز و دوستانش دست تکان داد . چند لحظه بعد غول آهني روي هوا بود و داشت روي سر عراقي ها آتش مي ريخت. آفتاب سر ظهر روي بدنه فلزي هواپيما سر مي خورد. مأموريت با موفقيت انجام شده بود و حالا بايد بر مي گشتند . در مسير برگشتن، کوههاي بلند زير پايشان، دشتي سبز را در برگرفته بودند. از توي کابين پايين را نگاه کرد، بهشت هم شايد جايي مثل همين مي بود. صدايش در راديوي هواپيما پيچيد. به کمک خلبانش گفت: اون پايين را نگاه کن! درست مثل بهشت مي ماند.فکر کرد خدا لعنتشون کند که با جنگ، اين بهشت را به جهنم تبديل کرده اند. حرف آخر ناتمام ماند. در کابين صدايي پيچيد . پدافندي شليک کرده بود. گلوله اي به دست مرد خورد و مسيرش را تا گردنش ادامه داد. کمک خلبان هرچه مرد را صدا کرد جوابي نشنيد. کابين عقب را نگاه کرد. شيشه هواپيما شکسته بود و باد به شدت داخل کابين مي زد و خون ها را پخش مي کرد . مرگ، آرام مرد را در بغل گرفته بود. جسدش را که از داخل کابين به بيمارستان پايگاه مي بردند، مؤذن داشت آخرين جمله هاي اذان را مي گفت. رگه اي ابر نازک از جلوي خورشيد رد شد.  ديگر از لباس احرام بيرون آمده بوديم. همان شب در هتل مجلس ختم گرفته بودند.  گفتند ختم شهداي مکه است. من بي خبر از همه جا رفتم و شرکت کردم. بي تاب بودم. مدام امام زمان(عج) را صدا مي زدم. از او مي خواستم تا صبر به من نداده نگذارد به ايران برگردم.  جمعه شب آقاي اردستاني در اتاقمان را زد و گفت: فردا آماده باشيد مي خواهيم برگرديم تهران. گفتم: چرا؟ هنوز ده روز ديگر بايد مي مانديم. گفت: متوجه شده اند که کاروان ما نظامي است و بايد چند نفر چند نفر با پروازهاي معمولي برگرديم. اوضاع مي دانيد که شلوغ است. من هنوز خريدهايم را نکرده بودم . مي خواستم براي عباس چوب مسواک و صندل بخرم. مي توانست جاي دمپايي آنها را بپوشد. شنبه صبح رفتم خريد. آقاي اردستاني که آمده بود کمکم کند چشم هايش سرخ بود و هي الله اکبر مي گفت. چوب مسواک گيرم نيامد، صندل و چند تا چيز ديگر براي بچه ها خريدم و برگشتم.  پروازمان تأخير داشت. شنبه شب در فرودگاه جده مانديم . وقت شام خوردن يکي از هم دوره اي هاي عباس در شيراز که دوست خانوادگي مان هم بود و حالا با خانمش هم راه ما به تهران بر مي گشتند. رو به من کرد و گفت: يادتان هست با عباس که بوديم چه جوري غذا مي خورديم. شيراز را مي گفت که از اتاق هاي محل اقامتمان مي زديم بيرون و انگار که پيک نيک رفته باشيم، روي چمن ها روزنامه پهن مي کرديم و غذا مي خورديم. اينها يادم مانده بود که به او گفتم. ديدم يک هو از سر غذا پاشد و رفت. وقتي برگشت معلوم بود گريه کرده.  بالاخره صبح روز يکشنبه راه افتاديم. وارد هواپيما که شدم ديدم روزنامه اي را که قبلاً پخش کرده بودند دارند جمع مي کنند.  وسط پرواز هم اسم مرا صدا زدند تا ببينند چنين مسافري در هواپيما هست يا نه. آقاي اردستاني را که خواب بود بيدار کردم و گفتم دارند اسم مرا صدا مي زنند. خدا رحمتش کند، تکيه کلامش الله اکبر بود . سراسيمه بيدار شد و گفت: الله اکبر. چي؟ او به طرف کابين خلبان راه افتاد و من هم پشت سرش. مشکوک شده بود که چه خبر است. او زودتر از من به کابين رسيد و برگشتن مرا سر جايم نشاند و گفت: وقتي هواپيما نشست ما آخر از همه پياده مي شويم. خانم اردستاني هم بغل دستم نشسته بود. به او گفتم: دلم نمي خواهد به تهران برسم. دلم مي خواهد هواپيما همين الآن سقوط کند و بميرم. گفت: اين چه حرفي است، بچه هايمان چشم به راهمان هستند. 🌷ادامه دارد.... 👉 @mtnsr2 💝💝💝💝💝💝💝💝💝