eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
5243820_516.mp3
15.19M
⭕️روضه شب دوم .... 🌴سید مهدی میر داماد..... 👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
5244020_393(۱).mp3
1.98M
⭕️شور ، شب دوم محرم... 🌴سید مهدی میر داماد 👉 @mtnsr2
ziarat_ashura_khalaj-[www.Patoghu.com].mp3
8.87M
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀 ⭕️چله زیارت عاشورا تا اربعین..... 🌴با صدای حاج حسن خلج 👉 @mtnsr2 🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀
کاروان بس می رود منزل به منزل با شتاب کس نمی داند عروسی یا عزا دارد #حسین بوی #اربعین داره میاد..... 😔😔😔😔 👉 @mtnsr2
✍با سلام خدمت دوستان وهمراهان مهدوی دوستانی که در کانال تلگرامی با ما همراه بودند اصرار بر این دارند به مناسبت احیا و شور اربعین امسال خاطرات سال ۹۵ و ۹۶ که به صورت مکتوب در سالهای قبل در کانال تلگرامی ارائه شده بود ؛ مجددا به اشتراک گذاشته شود لذا در روزهای آتی این مجموعه خاطرات خدمت شما ارائه میگردد 🙏با تشکر از همراهی شما
هدایت شده از دمعةفاطمه¹³⁵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️زمانی که بی ایمان هستی شیطان کمک میکنه خوش اخلاق باشی! 🔶اما زمانی که باایمان میشی!! مذهبی ها حتماببینید👆 👉 @mtnsr2
⭕️ 🔶قسمت پنجاه وهشت 🔶 👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت پنجاه وهشت 🔶 سه روز بيشتر فرصت نداشتيم. باید خیلی سریع كارهای اداری را انجام ميدادیم. از آنجا كه سيد نظامی بود بيشتر كارهايش را بايد در تهران انجام ميداد. قرار شد سيد كارهای مرخصی گرفتن از سپاه را انجام دهد و من كارهای گذرنامه او را انجام دهم. پيشرفت كارها خوب نبود. باید تا وقت اداری تمام نشده کارهای گذرنامه را تمام ميکردیم. بالاخره ساعت يك بعدازظهر كارهای گذرنامه سيد در كامپيوتر اداره گذرنامه ثبت شد. وقتی به واحد مربوطه مراجعه كردم مسئول آنجا گفت: وقت اداری تمام شده، شما برای دريافت گذرنامه فردا تشريف بياوريد. با ناراحتی به او گفتم: اگر آن چيزی كه من ميدانم درست باشد، هيچ كس نميتواند مانع اين سفر شود. آن بنده خدا وقتی ناراحتی مرا ديد چيزی نگفت. بايد راه ديگری پيدا ميكردم. رفتم حج و زيارت و تا ساعت چهار هر كاری ميتوانستم كردم، اما نشد. فرصت رو به اتمام بود. نميدانستم چطور به سید بگویم که هماهنگ نشد.ناگهان يكی از كاركنان حج و زيارت كه رابط آنجا و اداره گذرنامه بود، وارد اداره شد و به سمت من آمد. با لبخندی بر لب گفت: مژده بده! با تعجب پرسیدم: چرا؟ فوري گذرنامه سيد را جلوی من گذاشت و گفت: مسئول واحد كامپيوتر برات پيغام داده و گفته برو به آن آقا بگو، حرفش درست بود. ظاهرًا حج این آقا سيد حج معمولی نيست! با خوشحالی منتظر سيد شدم. وقتی سيد از تهران آمد همه چيز را برايش تعريف كردم. سيد فقط گريه كرد. گفتم سيد جان همه چيز درست شده پس چرا گريه ميكنی؟ گفت: امروز تا اواخر ساعت اداری كارم طول كشيد. اما جواب نامه هايم را دريافت نكردم. به گوشه ای از ستاد مركزی سپاه رفتم و خيلی گريه كردم. به خدا گفتم اين ديگه چه كاری است؟ تا لب چشمه می آوری و تشنه برميگردانی. با دلی شكسته اما اميدوار مجددًا به واحد مربوطه مراجعه كردم. با كمال تعجب ديدم نامه هايم آماده اند. فوری آنها را گرفتم و بقيه كارهايش را انجام دادم. من هم نامه ها را از سيد گرفتم و لای گذرنامه گذاشتم. سرم را كه بلند كردم، نگاهمان به هم گره خورد. ناگهان شروع كرديم به خنديدن. مشکل دیگر هزینه سفر حج سید بود. سید همیشه انفاق ميکرد. چیزی برای خودش پس انداز نکرده بود که بتواند هزینه این سفر را تأمین کند. اما کسی که خدا دعوتش کرده باشد ... یکی از دوستان، سید را صدا کرد و گفت: شما مکه که رفتی یک طواف به نیابت پدر من انجام بده. مشکل هزينه هم به طرز عجیبی حل شد! كارهای مقدماتی سفر را انجام داديم. بالاخره در ایام ماه مبارک رمضان، ماه میهمانی خدا، ما به مهمانی دیگری از سوی خدا دعوت شدیم. با هم راهی سفر عشق شديم. در مكه حال سيد خيلي عجيب بود. هميشه نيم ساعت قبل از اذان، زيارت عاشورا ميخواند. وقتی تعجب مرا ميديد، ميگفت: مرا آقا امام حسين علیه السلام به اينجا آورده. من هم از طريق امام حسين امام حسین با خدا حرف ميزنم. خدا مرا با واسطه قبول كرد، من هم با واسطه با او حرف ميزنم. در ابتدا حجاج اتاق های همجوار از ناله ها و مداحی های سيد ناراحت ميشدند. اما بعد از مدتی آنها هم می آمدند و از نوای جانسوز سيد بهره ميبردند. در جبل الرحمه، رو به صحرای عرفات ايستاده بود. زمزمه ای عارفانه داشت. چهره اش نورانيتر شده بود. به خيال آنكه خلوت او را به هم نزنم، خیلی آهسته به او نزديك شدم و از او عكس گرفتم. بعد در كنار او نشستم و از دوستی درخواست كردم كه عكسی را از ما به يادگار بگيرد. در آن لحظه فكر ميكردم كه از سر و صداها متوجه حضور من و ديگر دوستان شده. به زمزمه او گوش دادم، با مولای خود امام زمان عج مناجات عاشقانه ای داشت. پس از پايان مناجاتش به او گفتم: قبول باشه.« سيد رو به من كرد و گفت: شما كی به اينجا آمدی!؟ در اين لحظه بود كه متوجه شدم در تمامی آن مدت سيد متوجه هيچ كس در اطرافش نبوده. سید مانند همه مداحی ها و مناجاتهای عارفانه اش حضور قلبی عجيبی داشت. اما حال سيد در مدينه را بايد از خود مدينه پرسيد. مناجات سيد در مدينه مانند مكه خصوصی نبود. او در كنار قبرستان بقيع می نشست و مداحی را شروع ميكرد. او عاشقانه از اعماق وجود ميسوخت و ميخواند.مداحان ديگر برنامه هايشان را قطع ميكردند. جمعيت زيادی به دور او حلقه ميزدند. چفيه اش را روی سرش می انداخت و بدون آنكه به جمعيت اطرافش توجهی كند به مناجات با معبود ميپرداخت. مصيبت جده غريبش، را برای مشتاقان آن بانوی پهلو شکسته فاطمه زهرا سلام الله ، زمزمه ميكرد. بعضی شبها مجلس سيد تا صبح ادامه پيدا ميكرد. يك بار رفته بود پشت قبرستان بقيع و عقده دل خود را گشوده بود. وقتي به هتل برگشت، به داخل اتاق رفت و دوباره شروع به گريه كرد، آنقدر سوزناك گريه ميكرد كه ما نگران او شديم. سيد برای اهل بيت: سوخته بود آنچنان از اعماق دل گريه ميكرد كه ما هم همان جا پشت در اتاق نشستيم و با او همنوا شديم 👇
گويی خداحافظی ميكرد. بعد از بازگشت از حج، همواره از مدينه ميگفت و ميخواند. نميدانم در مدينه چه حقايقی را به او نشان دادند كه او را آنقدر بيتاب كرده بود. 👉 @mtnsr2 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
Alamdar (1).mp3
403.6K
⭕️ با صدای دلنشین شهید سید مجتبی علمدار 👉 @mtnsr2
🍁نمیدانست وقتی دارد پشت سرت آب میریزد آخرین بار است 🍁نمیدانست وقتی برگشتی و نگاهش کردی آخرین بار بود 🍁اگر میدانست  آنقدر به تماشایت  مینشست که او را هم با خود بیری 🍁مادر نمیدانست سفارشاتت به ما برای چیست 🍁مادر نمیدانست نگاه نگرانت از گوشه چشمانت به ما برای چیست 🍁مادر نمیدانست چرا در حال رفتن برگشتی و نگاهش کردی 🍁مادر نمیدانست خداحافظی بی برگشت چیست مادر نمیدانست... 🍁اما حال خوب میداندخوب میداند تنهایی چیست 🍁خوب میداند دلتنگی چیست 🍁خوب میداند استخوان ندیده چیست 🍁خوب میداند تشیع بی جنازه چیست 🍁حال خوب از بر است پدر بودن را 🍁آن روزها فقط شنیده بود 🍁اما حال با تمام وجودش لمسش کرده 🍁کاش مادر میدانست ... 👉 @mtnsr2