eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ شهید_ابراهیم_هادی 🔶قسمت بیست وششم 🔶 #آن_چهار_نفر 👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ ۲ 🔶قسمت بیست وششم 🔶 بسیاری از رزمندگان معتقدند دوران جنگ ماه بعد از خروج بنی صدر تبدیل به دفاع مقدس شد یعنی واژه های معنوی واهمیت به مسائل دینی در جنگ وارد شد اما من اعتقاد دارم که در جبهه سر پل ذهاب وروزهای اول جنگ ما دفاع مقدس را با وجود حس میکردیم، هر وقت که فرصت می یافت مشغول مداحی می شد امور معنوی را بین نیروها گسترش میداد و.... در همان روزهای اول جلسات فرماندهان در یکی از خانه های سر پل ذهاب که دستمال سرخ ها در آنجا مستقر بودند برگذار می شد اعضای جلسه معمولا اصغر وصالی ،علی تیموری، هادی ،وخلبان شیرودی بودند وقتی جلسه تمام می شد مشغول مداحی می شد.تمام نیروها جمع می شدند واز نوای ملکوتی استفاده می کردند یک روز از طرف اصغر به پادگان ابوذر رفتم نامه ای به خلبان شیرودی دادم که برای جلسه به سر پل ذهاب بیاید . آقای شیرودی گفت بگویید این رفیق ما ، آقا حتما باشه . گفتم چشم ایشون هم هستند روزها گذشت معنویت تاثیر عجیبی روی نیرو ها گذاشت او ج معنویت را در برخورد با دشمن شاهد بودیم او با دشمن که به اسارت در می آمدند به گونه ای برخورد میکرد که برای تمام نیرو ها الگو بود یادم هست در ارتفاعات کوره موش در همدان روزهای اول چهار اسیر گرفتیم ما در یکی از خانه های ابتدایی شهر مستقر بودیم همراه با این چهار اسیر را به خانه آوردیم تا چند روز بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند آن سوی حیاط یک اتاق با درب آهنی وجود داشت رفقا پیشنهاد کردند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم ودرش را قفل کنیم قبول نکرد گفت اینها مهمان ما هستند گفتم آقا چی میگی اینها اسیر های جنگی هستند به وقت فرار میکنند گفت اگر برخورد ما صحیح باشد مطمئن باش هیچ کاری نمیکنند دستان اسرا را باز کرد وآورد داخل اتاق سفره نهار پهن شد نان وکنسرو آوردم تعداد کنسروها کم بود با تقسیم بندی خودمان هر دو نفر یک کنسرو خوردیم اما به اسرای عراقی به هر نفر یک کنسرو دادیم عراقی ها زیر چشمی شاهد این اتفاقات بودند میدیدند که قرار بود آنها را زندانی کنیم اما حالا در بهترین حالت کنار ما هستند آنها می دیدند همان چیزی که ما میخوریم حتی بهتر از آن را برای اسرا می آوریم دو روز گذشت و به من گفت حمام را روشن کن من هم آب گرمکن را روشن کردم وحمام آماده شد . چهار دست لباس آماده کرد ویکی یکی از اسرا را به حمام فرستاد عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت همان موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار ما آمد. اسرای عراقی گریه میکردند و نمی رفتند و مرتب اسم را صدا می زدند با بیسیم تماس گرفتم وابراهیم برگشت اسرای عراقی یکی یکی با او دست و روبوسی وخدا حافظی کردند آنها التماس میکردند که پیش بمانند ولی قانون چنین اجازه ای به ما نمیداد 🌷ادامه دارد....... 👉 @mtnsr2