🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔸قسمت پنجم
🔸 #احوالات_بزرگان
مدتی است که کتاب در احوالات بزرگان دین را مطالعه میکنم شنیدن برخی از این احوالات برای من زیباست اما جالبتر اینکه من در طول زندگی با یک نفر همراه بودم که بیشتر این حالات را به صورت زنده به من نشان داد. من و #ابراهیم تقریبا هم سن بودیم با نسبت فامیلی که مادرانمان داشتند در اون دوران رفت آمد ما بیشتر شد
بنده با شهیدان بسیاری همراه بودم وزندگیشان را از نزدیک لمس میکردم مدتها با سردار شهید بروجردی کار کردم ودیگر شهدا...
به صراحت میگویم #ابراهیم یه انسان دیگر بود . خیلی افراد در دوران انقلاب مذهبی شدند اما #ابراهیم قبل انقلاب یک شخصیت خاص معنوی بود یک مثال میزنم تا خاص بودن را حس کنید
🔸قبل انقلاب به جایی میرفتیم حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم #ابراهیم سرعتش را کم کرد برگشتم عقب وگفتم مگه چی شده عجله نداشتی ؟ همینطور که آرام حرکت میکرد به جلوی من اشاره کرد وگفت یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم من برگشتم به سمتی که #ابراهیم اشاره کرد دیدم مردی به خاطر معلولیت پایش را به زمین میکشید وآرام راه میرفت #ابراهیم گفت ما اگر تند از کنارش رد بشویم دلش میسوزد😔 که مثل ما نمیتواند تند راه برود کمی آهسته برویم تا ناراحت نشود😢 گفتم #ابراهیم جون این حرفا چیه ماعجله داریم بیا اصلا ازیه کوچه دیگه بریم ... #ابراهیم هم قبول کرد واز کوچه مجاور راهمان را ادامه دادیم . هروقت به این موضوع فکرمیکنم با خودم میگویم #ابراهیم در اون دوران کشتی گیر قابلی بود وبا قدرت بدنی که داشت ظرف ۳۰ ثانیه حریف هم وزن خودش را ضربه فنی میکرد اما همین انسان با قلب رئوفش به ریز ترین نکات توجه میکرد
لذت برای او معنای دیگری داشت هر وقت دلی را شاد میکرد خوشحال بود ولذت می برد
اگر پولی 💷دستش می رسید سعی میکرد به دیگران کمک کند وخودش به کمترینها قانع بود
🔸در یکی از محله های اطراف ما پیرمردی مغازه داشت به نام عمو عزت او از پهلوانهای قدیم بود هر بار به مغازه او میرفتیم او از زورخانه های قدیم تعریف میکرد #ابراهیم هربار به بهانه ای به مغازه او می رفت واز او خرید میکرد تا لا اقل در آمدی نصیب این پیرمرد شود مدتی گذشت ومغازه عمو عزت بسته شد نمیدانستیم کجاست زنده است یا مرده ؟راستش برای من زیاد مهم نبود . تا اینکه یه روز داشتیم از خیابانی با موتور🏍 عبور میکردیم که یکدفعه #ابراهیم به من گفت امیر وایستا!!! 😳سریع نگه داشتم گفتم چی شده ؟ #ابراهیم پرید پایین رفت سمت پیاده رو با خوشحالی برگشت سمت من وگفت بیا عمو عزت اینجاست . رفتم پایین دیدم عموعزت مغازه دار یه ترازو گذاشته تا مردم برای وزن کردن مبلغی به او بدهند
#ابراهیم جلو رفت وگفت کجایی عمو عزت ... عمو عزت هم آهی از دل کشید وگفت ای روزگار آدم امروز به کی میتونه اعتماد کنه پسر خود آدم مغازه رو از چنگم در آورد آدم دیگه باید چیکار کنه؟
بعد ادامه داد یه مدت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری ها این ترازو رو برام گرفته ودیگه به خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم بی افته میرم خونه دخترم #ابراهیم خیلی ناراحت😔 شد وگفت بیا برسونیمت خونه الان دیگه هوا تاریک میشه با موتور عمو رو به خونه بردیم وضع دخترش بدتر از خودش بود #ابراهیم به من اشاره کرد گفت چقدر پول همراه داری من که تازه حقوق گرفته بودم هفتصد تومان به #ابراهیم دادم این مبلغ اون موقع زیاد بوده و #ابراهیم هم دسته اسکناس💷 رو گذاشت جیب عمو عزت واز اینکه این مدت از او غافل بوده عزر خواهی کرد در راه برگشت فکر میکردم که #ابراهیم چقدر گذشت دارد چه به راحتی از دنیا ومسائل دنیوی میگذرد شاد کردن این انسان چقدر برایش اهمیت داشت او مدتی بعد قرض من را داد #ابراهیم درامد یک ماهه اش را به این پیرمرد بخشید اصلا هم برایش مهم نبود که برای این پول باید یک ماه در بازار به سختی کار کند #ابراهیم مصداق کلام 🌷امیر المومنین بود که در مورد عثمان بن حنیف گفت در گذشته برادری در راه خدا داشتم که در چشم من بزرگ بود چرا که دنیا در نظرش کوچک بود
👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃