eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
66 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ #شهیدابراهیم_هادی 🔸قسمت پنجم 🔸 #احوالات_بزرگان 👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ ۲ 🔸قسمت پنجم 🔸 مدتی است که کتاب در احوالات بزرگان دین را مطالعه میکنم شنیدن برخی از این احوالات برای من زیباست اما جالبتر اینکه من در طول زندگی با یک نفر همراه بودم که بیشتر این حالات را به صورت زنده به من نشان داد. من و تقریبا هم سن بودیم با نسبت فامیلی که مادرانمان داشتند در اون دوران رفت آمد ما بیشتر شد بنده با شهیدان بسیاری همراه بودم وزندگیشان را از نزدیک لمس میکردم مدتها با سردار شهید بروجردی کار کردم ودیگر شهدا... به صراحت میگویم یه انسان دیگر بود . خیلی افراد در دوران انقلاب مذهبی شدند اما قبل انقلاب یک شخصیت خاص معنوی بود یک مثال میزنم تا خاص بودن را حس کنید 🔸قبل انقلاب به جایی میرفتیم حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم سرعتش را کم کرد برگشتم عقب وگفتم مگه چی شده عجله نداشتی ؟ همینطور که آرام حرکت میکرد به جلوی من اشاره کرد وگفت یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم من برگشتم به سمتی که اشاره کرد دیدم مردی به خاطر معلولیت پایش را به زمین میکشید وآرام راه میرفت گفت ما اگر تند از کنارش رد بشویم دلش میسوزد😔 که مثل ما نمیتواند تند راه برود کمی آهسته برویم تا ناراحت نشود😢 گفتم جون این حرفا چیه ماعجله داریم بیا اصلا ازیه کوچه دیگه بریم ... هم قبول کرد واز کوچه مجاور راهمان را ادامه دادیم . هروقت به این موضوع فکرمیکنم با خودم میگویم در اون دوران کشتی گیر قابلی بود وبا قدرت بدنی که داشت ظرف ۳۰ ثانیه حریف هم وزن خودش را ضربه فنی میکرد اما همین انسان با قلب رئوفش به ریز ترین نکات توجه میکرد لذت برای او معنای دیگری داشت هر وقت دلی را شاد میکرد خوشحال بود ولذت می برد اگر پولی 💷دستش می رسید سعی میکرد به دیگران کمک کند وخودش به کمترینها قانع بود 🔸در یکی از محله های اطراف ما پیرمردی مغازه داشت به نام عمو عزت او از پهلوانهای قدیم بود هر بار به مغازه او میرفتیم او از زورخانه های قدیم تعریف میکرد هربار به بهانه ای به مغازه او می رفت واز او خرید میکرد تا لا اقل در آمدی نصیب این پیرمرد شود مدتی گذشت ومغازه عمو عزت بسته شد نمیدانستیم کجاست زنده است یا مرده ؟راستش برای من زیاد مهم نبود . تا اینکه یه روز داشتیم از خیابانی با موتور🏍 عبور میکردیم که یکدفعه به من گفت امیر وایستا!!! 😳سریع نگه داشتم گفتم چی شده ؟ پرید پایین رفت سمت پیاده رو با خوشحالی برگشت سمت من وگفت بیا عمو عزت اینجاست . رفتم پایین دیدم عموعزت مغازه دار یه ترازو گذاشته تا مردم برای وزن کردن مبلغی به او بدهند جلو رفت وگفت کجایی عمو عزت ... عمو عزت هم آهی از دل کشید وگفت ای روزگار آدم امروز به کی میتونه اعتماد کنه پسر خود آدم مغازه رو از چنگم در آورد آدم دیگه باید چیکار کنه؟ بعد ادامه داد یه مدت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری ها این ترازو رو برام گرفته ودیگه به خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم بی افته میرم خونه دخترم خیلی ناراحت😔 شد وگفت بیا برسونیمت خونه الان دیگه هوا تاریک میشه با موتور عمو رو به خونه بردیم وضع دخترش بدتر از خودش بود به من اشاره کرد گفت چقدر پول همراه داری من که تازه حقوق گرفته بودم هفتصد تومان به دادم این مبلغ اون موقع زیاد بوده و هم دسته اسکناس💷 رو گذاشت جیب عمو عزت واز اینکه این مدت از او غافل بوده عزر خواهی کرد در راه برگشت فکر میکردم که چقدر گذشت دارد چه به راحتی از دنیا ومسائل دنیوی میگذرد شاد کردن این انسان چقدر برایش اهمیت داشت او مدتی بعد قرض من را داد درامد یک ماهه اش را به این پیرمرد بخشید اصلا هم برایش مهم نبود که برای این پول باید یک ماه در بازار به سختی کار کند مصداق کلام 🌷امیر المومنین بود که در مورد عثمان بن حنیف گفت در گذشته برادری در راه خدا داشتم که در چشم من بزرگ بود چرا که دنیا در نظرش کوچک بود 👉 @mtnsr2 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃