🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔸قسمت دوم
🔸 #بنده_خدا
خیابان شهید عجب گل بن بست تجلی ، منزل کوچک ما آنجا بود بعد از سالها مستاجری این خانه را پدر ما خرید وما از مستاجری نجات پیدا کردیم در همان منزل بود که #ابراهیم ورزش باستانی را شروع کرد #ابراهیم در همان خانه هیئت بر گذار میکرد وبسیاری از بچهای محل را جذب اینگونه محافل نمود. منزل ما دو اتاق کوچک تو در تو تشکیل شده وفضای زیادی نداشت اما با اینحال بیشتر اوقات مجلس روضه امام حسین علیه السلام در خانه ما بر قرار بود
یکی از روحیات پدرم این بود جلوی درب خانه ما لامپی 💡را روشن می کرد هرچند هفته ای یکبار لامپ را سرقت می کردند 😕یکی از ویژگی های پدر این بود می گفت صبح تا غروب لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر همسایه ای چیزی احتیاج دارد یا چیزی میخواهد راحت باشد .
یک شب درب منزل ما هنوز باز بود وما دور سفره مشغول شام بودیم شام که تمام شد سفره را جمع کردیم یک نفر از در وارد شد وگفت یا الله...
مادرم سریع چادر سر گرفت و پدرم گفت بفرمایید .گفتم بابا ،کیه ؟ گفت یه بنده خدا نمیدونم کیه؟ این آقا وارد حیاط شد وسلام کرد مقابل اتاق قرار گرفت گفت: هیئت تموم شده؟ پدرم ماهم گفت بفرمایید بنشینید یه چایی براتون بریزم
بنده خدا فکر کرد تازه هیئت تمام شده همانجا کنار پدر نشست و چایی☕️ را از دست پدر گرفت ویه نگاهی به ما کرد از دیدن زیر شلواری پای پسر ها و چادر رنگی که سر مادرم بود همه چیز رو فهمید . خیلی خجالت کشید اما پدر با خیلی خوش رویی با او برخورد کرد . این بنده خدا هم چایی ☕️رو سریع خورد بعد معزرت خواهی کرد وبلند شد رفت ؟
#ابراهیم گفت :شما این بنده خدا را میشناختی؟
پدر گفت : باباجان امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما وبه عشق امام حسین علیه السلام یه چایی☕️ خورد ورفت
با اینکه پدرم اوضاع اقتصادی خوبی نداشت اما آدم دست و دل بازی بود تا آنجا که میتوانست برای امام حسین علیه السلام خرج میکرد خودش را هم وقف هیئت حضرت علی اصغر علیه السلام کرده بود
این اخلاق وبزرگ منشی ها دست به دست هم داده بود تا خدا فرزندان خوب وصالحی نصیب او کند #ابراهیم در سالهای اول دبیرستان بود که داغ پدر او را یتیم کرد پدر ما تقریبا شصت سال از خدا عمر گرفت ودر سال ۱۳۵۲ نیز به رحمت خدا رفت
👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃