🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت شصت
🔶 #صلوات_پنجم
با جمعی از همکاران پاسدار سوار بر ماشین برای ماموریتی به سمت تهران در حال حرکت بودیم .
زمستان بود و جاده ها را برف گرفته بود.نزدیک امام زاده هاشم، تمام شیشه های ماشین را بخار گرفت و دید چندانی نسبت به بیرون نداشتیم، جمع با هم رفیق بودند ویک ضرب حرف می زدند . این مساله هم روی بخار بستن شیشه ها تاثیر داشت.
یکی از برادران پاسدار با صدای بلند گفت: یا حرارت بخاری را بیشتر کن یا شیشه ها را قدری پایینتر بیاور که بخار داخل ماشین از بین برود.
پیشنهاد او همهمه ای را در جمع راه انداخت. نیمی از جمع، سرمایی بودند و طرفطار افزایش دمای بخاری و نیمی دیگر هم گرمایی و طرفطار پایین کشیدن شیشه های خودرو.
وسط این جر بحث ها، شیشه سمت راننده را کمی باز کردم . میتوانستم بیرون را به وضوح ببینم چند لحظه نگذشت که از پنجره، چشمم به سمت مخالف جاده افتاد.
یک ماشین پژو انگار مشکلی داشت که کنار جاده ایستاده بود نگاهم به راننده آن افتاد . درست می دیدم ، عبد الصالح بود از دیدنش در آنجا هم خوشحال شدم و هم تعجب کردم.
ناگهان فریاد کشیدم و از پشت پنجره ، صالح را صدا زدم و برایش دست تکان دادم . چشم صالح که به من افتاد گل از گلش شکفت توقف کردیم رفتم پیشش مرا در آغوش کشید و بوسید. با ماشین پدر خانمش داشت از سفر بر می گشت که چرخ آن پنچر شده بود . زاپاسش هم پنچری داشت او را تا جایی رساندیم که پنچری بگیرد وبرگردد. خوشحال بود می گفت : وقتی دیدم ماشین پنچر شده و در این هوای سرد در وسط جاده بلاتکلیف مانده ام.
به حضرت معصومه سلام الله علیه توسل کردم و پنج صلوات به نیت خانم فرستادم تا مشکلم حل شود.
هنوز صلوات پنجمی تمام نشده بود که شما از راه رسیدید و به کمک من آمدید.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱