eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
66 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ☘قسمت اول ۱ اوايل كار بود؛ حدود سال 1386 .به سختي مشغول جمع آوري خاطرات شهيد بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از بچه هاي مسجد موسي ابن جعفر چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفته اند. سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفني، قرار مالقات گذاشتيم. سيد علي مصطفوي و دوست صميمي او، ، با يك كيف پر از كاغذ آمدند. سيد علي را از قبل ميشناختم؛ مسئول فرهنگي مسجد بود. او بسيار دلسوزانه فعاليت ميكرد. اما هادي را براي اولين بار ميديدم. آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعد هم درباره شخصيت صحبت كرديم. در اين مدت ساكت بود. در پايان صحبتهاي سيد علي، رو به من كرد و گفت: شرمنده، ببخشيد، ميتونم مطلبي رو بگم؟ گفتم: بفرماييد. با همان چهره با حيا و دوستداشتني گفت: قبل از ما و شما چند نفر ديگر به دنبال خاطرات رفتند، اما هيچ كدام به چاپ كتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه ميخواستند خودشان را در كنار شهيد مطرح كنند. بعد سكوت كرد. همينطور كه با تعجب نگاهش ميكردم ادامه داد..... 👉 @mtnsr2
🍃 ... ۲ خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق بوده، شما هم سعي كنيد كه ... فهميدم چه چيزي ميخواهد بگويد، تا آخرش را خواندم. از اين دقت نظر او خيلي خوشم آمد. اين برخورد اول سرآغاز آشنايي ما شد. بعد از آن بارها از براي برگزاري يادواره شهدا و به خصوص يادواره كمك گرفتيم. او بهتر از آن چيزي بود كه فكر ميكرديم؛ جواني فعال، كاري، پرتلاش اما بدون ادعا. بسيار شوخ طبع و خنده رو و در عين حال زرنگ و قوي بود. ايده هاي خوبي در كارهاي فرهنگي داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در گمنامي انجام ميداد. دوست نداشت اسم او مطرح شود. مدتي با چاپخانه هاي اطراف ميدان بهارستان همكاري ميكرد. پوسترها و برچسبهاي شهدا را چاپ ميكرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيه او نوشته بودند: جبهه فرهنگي، عليه تهاجم فرهنگي ـ گمنام. رفاقت ما با ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن فرياد ميزد و گريه مي كرد! بعد هم خبر عروج ملكوتي سيد علي مصطفوي را به من داد. سال بعد همه دوستان را جمع كرد تا كتاب خاطرات سيد علي مصطفوي چاپ شود. او همه كارها را انجام ميداد اما ميگفت: راضي نيستم اسمي از من به ميان آيد. كتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سيد علي، بسيار غمگين بود. نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود. بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن..... 👉 @mtnsr2
🍃 ۳ ....راهي حوزه علميه شد. تابستان سال ۱۳۹۱ در نجف، گوشه حرم حضرت علي او را ديدم. يك دشداشه عربي پوشيده بود و همراه چند طلبه ديگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم: خودتي؟! بلند شد و به سمت من آمد و همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب گفتم: اينجا چيكار ميكني؟ بدون مكث و با همان لبخند هميشگي گفت: اومدم اينجا برا شهادت! خنديدم و به شوخي گفتم: برو بابا، جمع كن اين حرفا رو، در باغ رو بستند، كليدش هم نيست! ديگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن. دو سال از آن قضيه گذشت. تا اينكه يكي ديگر از دوستان پيامكي براي من فرستاد كه حالم را دگرگون كرد. او نوشته بود: » ، از شهر سامرا به كاروان شهيدان پيوست.« براي شهادت گريه نكردم؛ چون خودش تأكيد داشت كه اشك را فقط بايد در عزاي حضرت زهرا ريخت. اما خيلي درباره او فكر كردم. چه كار كرد؟ از كجا به كجا رسيد؟ او چگونه مسير رسيدن به مقصد را براي خودش هموار كرد؟ اينها سؤالاتی است كه ذهن من را بسيار به خودش درگير نمود. و براي پاسخ به اين سؤاالت به دنبال خاطرات رفتيم. اما در اولين مصاحبه يکي از دوستان روحاني مطلبي گفت که تأييد اين سخنان بود. او براي معرفي گفت: وقتي انساني کارهايش را براي خدا و پنهاني انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار ميکند. مصداق همين مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و مظلومانه شهيد شد. به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از زياد شنيده اي و بعد از اين بيشتر خواهي شنيد. 👉 @mtnsr2