مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️دوست شهیدت کیه؟ 🌷شهید #باکری 🌷شهید #همت 🌷شهید #بروجردی 🌷شهید #امینی 👈یا اینکه ...... 🌷شهید #ابراه
در ادامه طرح رفاقت با شهدا ....
ودر ادامه معرفی شهید
🌷 #عباس_بابایی
👉 @mtnsr2
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
🌷 #ماجراي_عاشق_شدن_شهيد_بابايی🌷
پانزدهم مرداد، سالروز شهادت خلبان شهيد عباس بابايي است. مطلب خواندني که در ادامه مي خوانيد خاطرات خانم مليحه حکمت، همسر آن شهيد است.
شب ِ رفتن، توي خانه کوچکمان، آدم هاي زيادي براي خداحافظي و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفري مي شدند. عباس صدايم کرد که برويم آن طرف، خانه سابقمان . از اين خانه جديدمان که قبل از اين که خانه ما بشود موتورخانه پايگاه بود، تا آن يکي راه زيادي نبود. رفتيم آنجا که حرف هاي آخر را بزنيم. چيزهايي مي خواست که در سفر انجام بدهم. اشک همه پهناي صورتش را گرفته بود. نمي خواستم لحظه رفتنم، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت: مواظب سلامتي خودت باش، اگر هم برگشتي ديدي من نيستم…. اين را قبلاً هم شنيده بودم . طاقت نياوردم . گفتم عباس چه طوري مي توانم دوريت را تحمل کنم ؟ تو چه طور مي تواني؟هنوز اشک هاي درشتش پاي صورتش بودند. گفت تو عشق دوم مني، من مي خواهمت، بعد از خدا. نمي خواهم آن قدر بخواهمت که برايم مثل بت شوي.
ساکت شدم. چه مي توانستم بگويم؟ من در تکاپوي رفتن به سفر و او…؟
گفت:مليحه، کسي که عشق خدايي خودش را پيدا کرده باشد بايد از همه اينها دل بکند.
گفت:راه برو نگاهت کنم
گفتم :وا… يعني چه؟
گفت:مي خواهم ببينم با لباس احرام چه شکلي مي شوي؟
من راه مي رفتم و او سرتا پايم را نگاه مي کرد. جوري که انگار اولين بار است مرا مي بيند. انگار شب خواستگاريم باشد. گفتم بسه ديگه! مردم منتظرند. گفت: ول کن بگذار بيشتر با هم باشيم.
از خانه که مي خواستيم بيرون بياييم، رفت و يکي از پيراهن هايم را برايم آورد. پيراهن بنفش گل داري که پارچه اش را مادرم از مکه برايم آورده بود. پيراهن خنک و آستين بلندي بود. گفت: اين را آنجا بپوش. به خانه که برگشتيم همه شوخي مي کردند که اين حرف هاي شما مگر تمامي ندارد. دو ساعت حرف زده بوديم.
اتوبوس ها در مسجد منتظرمان بودند. هم سفرهايمان همه دوست و هم کارهاي عباس و خانم هايشان بودند. توي حياط مسجد از شلوغي مرا کناري کشيد. مي دانست خيلي هلو دوست دارم . زود رفته بود هلو گرفته بود. انگار دوره نامزدي مان باشد، رقتيم يک گوشه و هلو خورديم . بچه ها هم که مي آمدند مي گفت برويد پيش ماماني با بابا جون . مي خواهم با مامانتان تنها باشم .اتوبوس منتظر آمدنم بود. همه سوار شده بودند. بالاخره بايد جدا مي شديم .
آقاي کنار اتوبوس مداحي مي کرد و صلوات مي فرستاد. يک باره گفت: سلامتي شهيد بابايي صلوات. پاهايم ديگر جلوتر نرفتند. برگشتم به عباس گفتم: اين چه مي گويد.
گفت: اين هم از کارهاي خداست. پايم پيش نمي رفت. يک قدم جلو مي گذاشتيم، ده قدم برگشتم. سوار اتوبوس که شدم، هيچ کدام از آدم هايي را که آن جا نشسته بودند، با آنکه همه آشنا بودند، نمي ديدم. فقط او را نگاه مي کردم که تا وسط هاي اتوبوس هم آمده بود بدرقه ام، و گريه مي کردم. جايم را با خانم اردستاني عوض کردم تا وقتي ماشين دور مي شود بتوانم ببينمش. خيال اينکه آخرين باري باشد که مي بينمش، بي تابم مي کرد. لحظه آخر از قاب پنجره اتوبوس او را ديدم که سرش را بالا گرفته و آرام لبخند مي زند. يک دستش را روي سينه اش گذاشته و دست ديگرش را به نشانه خداحافظي برايم تکان مي داد.
اين آخرين تصويري بود که از زنده بودنش ديدم. بعد از گذشت اين همه سال ، هنوز آن لب خند آخري اش را يادم نرفته است .حالا ديگر به بودن و نديدنش عادت کرده ام . مي دانم مرا مي بيند . با ما و مراقب ماست . من هم بدون حضور او تحمل اين زندگي سخت بعد از شهادتش را نداشتم. بعضي وقت ها صداي در زدنش را مي شنوم . بعضي وقت ها صداي سرفه کردنش مي آيد . دخترم قبل از ازدواجش زياد او را مي ديد. حتي سر ازدواج دخترم ، يکي از دوست هايمان آمد و گفت عباس به خوابم آمده و گفته براي دخترم خواستگار مي آيد و اسم داماد را هم گفته بود و همين طور هم شد . يازده سال با او زندگي کرده ام ، حالا هم همين طور است . آن روزهايي که در آمريکا بود ، بي آن که من بدانم ، مرا همسر آينده خودش مي دانست . حالا هم با اين که به ظاهر نيست ، ولي همسر من است.بعضي وقت ها تپش قلب مي گيرم. اين همان لحظه هايي است که وجودش را،بودنش راحتي بويش رادر کنارم حس مي کنم.
حالا دليل اصرارش را براي اين که من حتما سرکار بروم مي فهم. زنگ تعطيل مدرسه اي که مديرش هستم مي زنم و در سرو صداي شادمانه بچه ها غرق مي شوم….
سال 1350 آمريکا، شهر لاواک، پايگاه هوايي ريس، محل آموزش هاي خلبان اف-5. عباس بابايي از دانشجويان اعزامي از ايران است. کارهايش طبق گزارش هاي مندرج در پرونده اش غير نرمال است. نماز مي خواند. در آن دوره که همه به فسق و فجور مباهات مي کنند، وسط اتاق خوابگاهش يک نخ کشيده تا هم اتاقي مشروب خورش اين طرف نيايد. خودش حتي پپسي هم نمي خورد. مي گويد کارخانه اش مال اسرائيلي هاست.
🌷ادامه دارد
👉 @mtnsr2
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
مهدویت تا نابودی اسرائیل
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝 🌷 #ماجراي_عاشق_شدن_شهيد_بابايی🌷 پانزدهم مرداد، سالروز شهادت خلبان شهيد عباس بابايي اس
این مجموعه خاطره به عنوان
🌷ماجرای عاشق شدن شهید بابایی
در ۱۳ الی۱۷ قسمت تقدیم شما بزرگواران می گردد
☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
1⃣وصیت نامه اول شهید بابایی قسمت اول
این وصیت نامه میتواند وصیت شهید به تمام 💝همسران جامعه مهدوی باشد
بسم الله الرحمن الرحیم )
همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد
ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد
ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران – و امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو
ملیحه جان در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن
👉 @mtnsr2
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
1_6152695.mp3
1.31M
⭕️نوای_شهدایی
🌷در دوکوهه قلب ما جامانده است
🌷خاک گرم فکه ما را خوانده است
🌷نیمه شبهای شلمچه ای خدا
🌷این دل ما را زه دنیا رانده است
🌷یاد آن شبهای گرم جبهه ها😭
👉 @mtnsr2
⭕️ #دلنوشته_شهدایی
🌷گرچه رفاقت با شما مرا از برخی گناهانم باز داشته😔 اما ....
🤔نمیدانم رفاقت با شما چرا اینگونه است
مانند تشنه ای که آب دریا 🌊می نوشد ، با هر بار نوشیدن تشنه تر میشود
با یاد شما وذکر شما نه اینکه سیر می شویم بلکه روز به روز عطش ما بیشتر می شود
🍃خیالی نیست....
به خیال شما هدیه میکنم به خیال شما به دیگران کمک میکنم به خیال شما وبه نیت شما محبت میکنم
اما......
اما.....
اما سر پل صراط قطعا دامن تان را خواهم گرفت اگر شهادت نصیبم نشود😢
☘آخر چگونه ببینم شما در قهقهه مستانه خود هستید ومن همچون ژنده پوشی در حسرت شما
این عادلانه نیست 😭....
🙄خدایا تویی که عزت میدهی
خدایا تویی که دجه شهادت می بخشی تو را قسم به فاطمه زهرا سلام الله علیه
اگر من را در آتش بسوزانی حسرت شهادت که همان عند ربهم یرزقون است در دل دارم که هیچ عذابی بدتر از این نخواهد بود
🌷شهدا شما را قسم به رفاقتمان شفاعتم کنید
👉 @mtnsr2
🙏باتشکر از کاربر عزیزمون
ارسال دلنوشته ها به آیدی زیر
@AEASsha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ تاثیر گذار
🍃اگر تا به حال عزم توبه نکردی این کلیپ رو ببین قطعا بعدش راه تهذیب نفس رو پیش میگیری
🍃استاد رائفی پور
👉 @mtnsr2
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
⭕️ امام خمینی :
پنجاه سال عبادت کردید خدا قبول کند یک روز هم یکی از #وصیتنامه_شهدا را مطالعه کنید وتفکر کنید
🔶وَ لا تَحسَبَنَّ اَلَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِهِم یُرزَقُونَ
🔹وصیت نامه شهید: #عبدالرحیم_حاجیپور
سپاس خدای را که ما را در این راه مقدس هدایت کرده و بر ما منت گذاشت و یاریمان کرد تا از ظلمات جهل به سوی نور و آگاهی رو آوریم سپاس خدا را که مردم ما را امتی نمونه و اسوه برای جهانیان قرار داد ما باید اول تزکیه نفس کنیم که مبارزه با نفس بزرگترین جهاد است اگر انسان درون خویش را از هوای نفسانی و امیال شیطانی خالی کرد آنوقت پیروز و سرافراز هست.
پروردگارا! به سوی آمرزش تو کوچ کرده ام به سوی عفو تو آهنگ شهادت نموده ام به گذشت تو مشتاق شدم. ای خدای سبحان می خواهم پرواز کنم اما سنگینی کوله بار معصیت بالهایم را خسته و مرا از اوج گرفتن به سرایت باز می دارد.
خدایا! به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه هائی می آفرینند و به علی علیه (ع) بگو شیعه اش قیامت به پا کردند و به حسین (ع) بگو که خونش هنوز در رگها می جوشد.
ای خدا! بزرگ ترا شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی دریچه ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی و لذت بخش ترین حیاتم را در اختیار گذاشتی.
خدایا! واقعاً تو را سپاس می گویم از ته دل راهی برای سپاس نداشتم جز دادن بهترین چیزی که جان می باشد. اگر صدامیان مرا گرفتند و بدنم را سوراخ سوراخ نمایند و پوستم را سوزانند لحظه ای تردید به خود راه نداده و آرزوی گفتن یک آخ را تیر بر دلشان می گذارم. ای برادران قدر امام امت چراغ نور و هدایت این رهبر عزیز و دلسوز را بدانید. خدا نکند از امام جلوتر حرکت کنید آن روز عزای ملت است و هرگز عهدی را که با خدای خود بسته ام اگر در آتش بسوزم اگر بدست منافقین پودر شوم هرگز از یاد خدا دوری نخواهم کرد.
مردم مسلمان و انقلابی ایران! خدا نکند که به این دنیا فانی دل بسته از مسائل اخروی غافل بمانید مبادا جهاد در راه خدا را کنار گذاشته و لباس ذلت بر تن کنید مردم دنیا را برای دنیا نخواهید بلکه بکوشید دنیا را در جهت آخرتتان بکار گیرد و در هر حال رضایت حق باریتعالی را به خود جلب کنید از مردم شهیدپرور و همیشه در صحنه می خواهم که قدر روحانیت اصیل و انقلابی را بدانید و لحظه ای از این رهبران فکری و عقیدتی خود فاصله نگیرید عزیزان من فکر نکنید که اگر رحیم به جبهه نمی رفت کشته نمی شد خیر زیرا خداوند می فرماید: اینها تکونوا ایدرکلکم الموت یعنی هر کجا که باشید مرگ شما را فرا می گیرد. آنان که در خانه هایتان خزیده اند و چشم و گوشتان را فرو بسته اند و مانند کبک سر خود را زیر برف کرده اند بدانند که سرانجام باین راهی که همگان رفته اند باید بروند پس بیائید تفنگهای بر زمین افتاده ما را برگیرید و این راه خونین را ادامه دهید و به همه جوانان عزیز انقلابی سفارش می کنم که عمل به قرآن و احادیث و سخنان ائمه را فراموش نکنید و در نماز جمعه این مانور عبادی سیاسی و دشمن شکن هر چه باشکوه تر شرکت کنید که دشمنان اسلام از اینها می ترسند. هر هفته نماز جمعه برقرار باشد. آن روز عزای دشمن است اسلام از اینها می ترسند هر هفته نماز جمعه برقرار باشد آن روز عزای دشمن است ای امت حزب الله هر چه توان دارید به نماز جمعه و جماعت اهمیت بدهید و هر چه باشکوه تر شرکت کنید شرق و غرب را از این مردم همیشه در صحنه می ترسند.
برادران عزیز دعا یادتان نرود چون ما جز دعا چیز دیگر نداریم.
《والسلام علیکم ورحمت الله》
👉 @mtnsr2
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
⭕️تقوی چیست؟
🔸شاگردی از حکیمی پرسید: تقوا را برایم
توصیف کنید؟
🔸حکیم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می کنی؟
🔸شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.
🔸حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن،
تقوا همین است! از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند...
🔅امیرمؤ منان على (علیه السلام) :
بدترین گناهان ، آن است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد.
📚كلمة التقوی، ج2، ص294
👉 @mtnsr2
آلیستر کرولیبود که طبق روایت مشهور پدر نامشروع باربارا بوش (مادر بزرگ جرج بوش) است. هرگز این را فراموش نکنید که آلیستر کرولی پدربزرگ جورج بوش است
👉 @mtnsr2
الیستر کرولی پدر بزرگ جورج بوش در سال 1904 با رفتن به هرم خوفو در مصر و انجام چهل شبانه روز مناسک شیطانی و عبادت و ستایش شیطان در روزهای 8و9و10 اوریل 1904جنی👹 به نام #آیواس به او ظاهر میشود و به او تبریک میگوید
و او را پیامبر اخر الزمان معرفی کرده و مطالبی از طرف ابلیس👺 به او میگوید.
آلیستر کرولی میگوید: من نقش پیامبر را داشتم #آیواس نقش جبرییل را داشت و ابلیس هم نقش خدا را داشت .
مطالب گفته شده توسط آیواس در کتابی به نام شریعت(THE LOW) ثبت میشود و در این کتاب به وقایع اخرالزمان اشاره میشود و به زبان نماد ها و اعداد مطالبی اسرار امیز به کرولی گفته میشود در ایه 71 در فصل سوم اشاره به جنایت 11 سپتامبر میشود وقتی از کرولی خاستن تصویر جن آیواس را بکشد تصویری را میکشد که این نوع تصویر امروزه مهمترین کاراکتر کارتون ها و فیلم ها شده است
ظهور آلیستر کرولی را می توان نقطه عطف رشد و گسترش شیطان پرستی و جادوگری در غرب دانست.راه اندازی مجالس فساد جنسی همراه با موسیقی،مصرف مواد مخدر و جادوگری باعث گردید به او لقب شیطان بزرگ و پست ترین ادم روی زمین بدهند.
یکی از مناسکی که در این کتاب اشاره شده قربانی کردن انسان است که باید شرایط زیر را داشته باشد: بهتر است :
1⃣فرزند خود را قربانی کنید
2⃣ پسر باشد
3⃣باهوش باشد
4⃣ اگر فرزند دیگری است پاک و قدیس باشد
امروزه آمار رسمی بچه های گمشده در آمریکا نزدیک 1 میلیون نفر است و پرونده های فراوانی بر علیه یهودیان مبنی بر قربانی کردن فرزندان مسیحیان وجود دارد اما همواره یهودیان بی گناه می شوند.
👉 @mtnsr2
🌷کتاب سروشی سلام بر ابراهیم
🌷برای اولین بار در فضای مجازی
[Forwarded from سروش]:
https://sapp.ir/salamebrahim1
کتاب سلام بر ابراهیم رو میتونید در سروش دنبال کنید
🌷از خاطرات استفاده کنید وبرای دیگران ارسال کنید قطعا در ثوابش شریک خواهید شد
البته سلام بر ابراهیم جلد ۲ تا نیمی از کتاب فرستاده شده که باقی مانده اش روزانه یک قسمت فرستاده میشه
بعد این کتاب اگر خدا بخواهد و شهدا قابل بدونن خاطرات شهید دیگری رو به اشتراک میگذاریم
🙏با تشکر از صبر وحوصله همه شما
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶قسمت سی ودوم
🔶 #شیاکوه
سال ۱۳۶۰را در یگان تکاور ارتش مشغول بودم. بنده مسئولیت تامین مهمات تیپ ۵۸ذوالفقار ارتش را بر عهده داشتم تیپ تکاور ذو الفقار ،یکی از یگانهای نمونه وعملیاتی ارتش بود این یگان شهدای بسیاری را تقدیم کرد رزمندگان این تیپ روحیه بسیجی داشتند در بیشتر عملیات ها دوشادوش رزمندگان سپاه وبسیج حضور داشتند در بسیجی بودن این یگان همین بس که در زمان اعزام نیروهای ایرانی به سوریه ولبنان سه گردان از سپاه محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسه گردان از ارتش انتخاب شد که گردانهای ارتش همگی از تیپ ۵۸ذوالفقار بودند . اما اینکه چرا رزمندگان وفرماندهان این تیپ ، خصوصا در سالهای ابتدایی جنگ شجاعت داشتند به عوامل مختلف بر می گشت ، شاید یکی از این عوامل ،همراهی دلاوری به نام #ابراهیم هادی با رزمندگان این تیپ در عملیاتها بود
در سال ۱۳۶۰به خاطر مسئولیتی که داشتم هر روز بین شهرهای گیلان غرب واسلام آباد در تردد بودم یگان ذو الفقار در گیلان غرب مستقر بود من خاطرات آن روزهای خودم را در همان ایام مکتوب کردم . برای همین بادقت بیان میکنم درست در روز اول مهر ۱۳۶۰ ،وقتی از شهر گیلان غرب بیرون آمدم در جایی که معروف بود به چشمه سراب ، جمعیت نسبتا زیادی را دیدم که تجمع کرده اند
پیاده شدم وبه سمت آن جمع رفتم . چشمه سراب محلی بود که رزمندگان برای شنا وآب تنی به آنجا می رفتند جلو که رفتم متوجه شدم گروهی مشغول ورزش باستانی هستند وبقیه در حال تماشای آنها .
یک جوان در کنار گود مشغول ضرب گرفتن بود وبا صدای رسایش اشعار زیبایی می خواند همه جمع شده بودند واز ورزش کردن آنها لذت میبردند
به یک نفر از دوستانم گفتم این جوان کیه چه صدای قشنگی داره؟ باتعجب گفت نمیشناسیش ؟ این #ابراهیم هادی بچه تهران ودلاور منطقه غرب کشوره
اولین برخورد من با #ابراهیم بعد از سالها هنوز در ذهن من مانده بعد از آن خیلی دوست داشتم بار دیگر او را ببینم چند روز بعد برای کاری به مقر بچهای سپاه در گیلان غرب رفتم گفتم میتونم آقای #ابراهیم هادی رو ببینم.
بچه های سپاه من را می شناختند گفتند با نیدوهای گروه چریکی اندرزگو رفتند سمت بازی دراز احتمال داره عملیات نفوذی انجام بدهند
من که عجیب مشتاق دیدن این جوان شده بودم رفتم به سمت بازی دراز . در جایی به نام چمامام حسن علیه السلام متوجه حضور نیروهای سپاه شدم توقف کردم وجلو رفتم اولین کسی که از آن جمع به سمت من آمد خود #ابراهیم بود سلام واحوالپرسی کرد من را در آغوش گرفت گویی سالهاست من را میشناسد بعد از کمی حال واحوال گفتم قصد من این بود که شما را زیارت کنم اگر کاری از دستم بر می آید در خدمتم
بعد از آن چندین بار دیگر در گیلان غرب او را دیدم هر بار به گرمی از من استقبال میکرد وحسابی تحویل میگرفت
🌷ادامه دارد.....
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرارشبانه
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
☘التماس دعای #فرج
☘شب شما #مهدوی
☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
⭕️ #حدیث_مهدوی
🌷امام #مهدی (عج) خطاب به #شیعیان
✍احاديث عن الامام المهدي(عجله الله تعالي فرجه الشريف)
✨قالَ عليهالسلام: إنَّهُ لَيسَ بَينَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَينَ أَحَدٍ قَرابَةٌ، وَ مَنْ أنْکَرَني فَلَيسَ مِنّي، وَ سَبيلُهُ سَبيلُ ابْنِ نُوحٍ.
ای شیعه ما
💫✨بين خداوند و هيچ يک از بندگانش، خويشاوندي وجود ندارد - و براي هرکس به اندازه اعمال و نيات او پاداش داده ميشود
هرکس مرا انکار نمايد از (شيعيان و دوستان) ما نيست و سرنوشت او همچون فرزند حضرت نوح خواهد بود.
📚بحار الانوار/ج50/ ص227
👉 @mtnsr2
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
🌷 #بسیار_زیبا
☘سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید ⇦ ✺ آخرین دیدار دنیاییات باخدا باشد ✺
☘کسی را تحقیر مکن؛
شاید ⇦ ✺ محبوب خدا باشد ✺
☘از هیچ غمی ناله نکن؛
شاید ⇦ ✺ امتحانی از سوی خدا باشد ✺
☘دلی را نشکن؛
شاید ⇦ ✺ خانه خدا باشد ✺
☘از هيچ عبادتی دریغ مکن؛
شاید ⇦ ✺ کلید رضايت خدا باشد ✺
☘هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد ⇦ ✺ دوری از خدا در آن باشد ✺
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘با دیدن این کلیپ #عاشق #حجاب میشید
خانم و آقا هم نداره
#پیشنهاد_دانلود_و_نشر
#خودسازی_برای_ظهور
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️دوست شهیدت کیه؟ 🌷شهید #باکری 🌷شهید #همت 🌷شهید #بروجردی 🌷شهید #امینی 👈یا اینکه ...... 🌷شهید #ابراه
در ادامه طرح رفاقت با شهدا ....
ودر ادامه معرفی شهید
🌷 #عباس_بابایی
👉 @mtnsr2
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
در ادامه ....
🌷#ماجراي_عاشق_شدن_شهيد_بابايی🌷
کلنل باکستر فرمانده پايگاه وقتي به دفتر کارش برگشت جوان را که احضار کرده بود ديد. قيافه جوان ايراني آشنا به نظر مي رسيد. يادش آمد شبي ديروقت با همسرش از مهماني بر مي گشته و او را ديده که دارد در خيابان هاي پايگاه مي دود، براي اينکه شيطان را از خودش دور کند. حالا هم جوان داشت روي روزنامه هايي که کف دفترش پهن کرده بود دولا راست مي شد. بعد از تمام شدن کارش توضيح داد اين از واجبات دين آنهاست و الآن وقت انجام دادنش بوده و کلنل هم که نبوده … انگليسي را گرچه کمي شمرده ولي روان صحبت مي کرد. کلنل فکر کرد چه جالب! بقيه گزارش هاي پرونده را هم نگاه کرد. جوان را نگاه کرد. عکس هاي آن موقع، جواني خوش چهره با ته ريش را نشان مي دهند. کمربند کلفت چرمي روي شلوار جينش بسته و با رفقايش، خوش حال دور ميز ميکايي يک کافه نشسته. کلنل پرونده اش را امضا کرد. عباس خلبان شده بود. زمستان همان سال برگشتنش از آمريکا بود که عباس به خانه ما آمد. من شانزده سالم بود. آمد و با پدر و مادرم، که معمولاً سر شب مي خوابيدند، تا نصف شب بيدار ماندند.
حدس مي زدم راجع به چه چيزي ممکن صحبت کنند. نمي خواستم به روي خودم بياورم. نيمه هاي شب وقتي عباس رفت، پدربزرگ و مادربزرگم رفتند توي اتاق و دوباره در را بستند و با پدر و مادرم شروع به صحبت کردند. حدسم بدل به يقين شد. پشت در گوش ايستادم و حرف هايشان را شنيدم. از حرف هايشان فهميدم که عباس آمده بوده خواستگاري من. آنها هم که نمي خواستند من بو ببرم، رفته بودند توي اتاق. مادرم مخالف بود. به او گفته بود اصلاً با ازدواج فاميلي مخالف است، با زود ازدوج کردن من هم مخالف است. گفته بود تازه تو هم نظامي هستي و هر روز يک شهر. مادر من آن موقع با اين چيزها خيلي منطقي برخورد مي کرد، معلم بود. پدر و مادرم خودشان با هم فاميل نبودند و مادرم بيشتر از پدرم از ازدواج اين طوري خوشش نمي آمد. پدر هم تبعاً مخالف بود.
ولي او سمج گفته بود که اگر اين کار نشود خودش را از هواپيما پرت مي کند پايين. گفته بودند تهديد کردن کار درستي نيست. حرف زده بودند و مادرم آخر کار گفته بوداصلاً خود مليحه نخواهد چه مي گويي؟گفته بوداگر خودش نخواهد همسرش را بايد خودم انتخاب کنم و جهيزيه اش هم خودم تهيه مي کنم و بعد از آن ناپديد مي شوم. وقتي ديده بودند به هيچ صراطي مستقيم نيست، گفته بودند بروند و با پدر و مادرش بيايد. او هم رفته بود. قبل از رفتن گفته بود شما قبلاً با مليحه صحبت کنيد ببينيد اصلا خودش مي خواهد؟
خودم نمي دانستم، اگرچه از بچگي مي شناختمش. با هم بزرگ شده بوديم. عباس پسر عمه من بود، يعني پدر من دايي او مي شد. بچه سوم خانواده شان بعد از يک خواهر و برادر بزرگتر بود و من بچه بزرگ خانواده. هر دو مان بزرگ شده يک محله بوديم. خانه هر دومان توي کوچه اي بود که سر همان کوچه هم من مدرسه مي رفتم. از خانه ما تا آن ها پنچ دقيقه بيشتر راه نبود . اکثر شب ها شام دور هم خانه ما بوديم. خانه در حقيقت مال مادربزرگ بود که همراه پدربزرگ با ما زندگي مي کردند. خانه قديمي و جاداري بود. وسط حياطش حوض بود و چند تا ايوان و اتاق هاي تودرتو داشت. من آن موقع بچه بودم. او هفت سال از من بزرگتر بود. معمولاً هر روز مي آمد خانه مان. پدرم که آدم درس خوانده اي بود در درس و مشقش به او کمک مي کرد. عباس مثل يکي از پسرهايش شده بود. گفته بود که براي خودش کليد بسازد تا راحت بيايد و برود.
عباس عضوي از اعضاي خانواده ما شده بود. دوچرخه اي داشت که همه قزوين را با آن گشته بود. مي آمد پشت در خانه مي گذاشتي و سر مي زد ببيند کسي کاري ندارد. نقاشي هاي مشق ام را مي کشيد يا انشا برايم مي نوشت که ببرم نشان معلمم بدهم. خواهر شيري ام غير از بغل مادر توي بغل عباس خوابش مي برد. آن موقع که هنوز اين کارها مرسوم نبود براي برادرم تاکسي گرفته بودند که برود مدرسه و با همان برگردد. آمد و به پدر و مادرم گفت لازم نيست. خودم با دوچرخه مي برم و مي آورمش. شوخي مي کرد که خوشگل است و دوست دارم با خودم باشد تا همه نگاهمان کنند.
حتي در عالم بچگي هم مي توانستم بفهم که کارهايش با کارهاي آدم هاي دور و برش فرق مي کند، البته آن قدري را که من مي توانستم ببينم. بيرون از خانه من و خودشان را نمي شد که خبر داشته باشم. محيط خانه مان طوري بود که بيرون رفتنمان غير از مدرسه رفتن معني نداشت.
همه نزديکان و فاميل عباس را مي شناختم. فاميل خودم هم بودند، اما او آن زمان با سن کمش کارهايي مي کرد که از آدم بزرگ هاي فاميل هم نديده بودم . کارهايش مال خودش بود و پايشان مي ايستاد. توي خانه شان مي گفتند که چرا هميشه دفتر و خودکار کم مي آورد؟ به اين و آن مي داد. اين جور کارها را خودش دوست داشت .
🌷ادامه دارد.......
👉 @mtnsr2
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝