eitaa logo
استودیو نبوی
3.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
281 ویدیو
7 فایل
عکاسی تخصصی نوزاد و کودک (بدو تولد تا ۴ سال) در شهر قم لینک کانال👉https://eitaa.com/nabavi_photography رزرو نوبت : https://eitaa.com/nabavi_photography_admin کانال سفارش آلبوم : https://eitaa.com/nabavi_album_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
34.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چنانچه بمن پیام دادید برای عکاسی با دکور‌ نوروز و بخاطر نداشتن زمان خالی نتونستم در خدمتتون باشم این ویدئو رو ببینید 😊🌹
🛑تمام عزیزانی که عکساشون مال قبل از اسفند بوده و انتخاب نکردن هم عکساشون با لیست قیمت جدید فاکتور میشه 🛑ممنون که تقاضای تخفیف نمیکنید با توجه به افزایش قیمت چاپ امکان حساب کردن با لیست قبلی نیست 🛑چنانچه انتخابتون رو کردید و هنوز کارتون تحویل داده نشده با قیمتی که صحبت کرده بودیم عکساتون حساب میشه 🛑دوستانی که اسفند ماه اومدن و سه دکور یا بیشتر عکاسی داشتن میتونن به جای یک شاسی ۲۰.۳۰ هدیه 👈 دو عدد عکس ۱۶.۲۱ کاغذی روی سفارششون انتخاب کنن
ازونجایی که یه دخترِ نه ساله دارم میخوام یه کار فوق العاده خاص انجام بدم .... یه دکور بی نظیر شاید در حدیکه توی فکر منه برای اولین بار باشه .... لازمه بیشتر توضیح بدم یا واضحه موضوع بحث چیه 😅 ؟ اما چیزی که توی فکرشم خیلی خفنه ها خیلی زیاد ..... دارم اتوداشو میزنم
سلام و نور امیدوارم امروز برای همه امون بخیر باشه حقیقتش نیت کردم از سفری که پیشِ روم هست هرشب یک نوشته ثبت کنم که تا همیشه در خاطرم بمونه اما برای به اشتراک گذاشتنش در اینجا کمی مرددم که شاید از حوصله جمع خارج باشه .... قاعدتا در مدت این سفر از پست و عکس مربوط به کارم هم خبری نخواهد بود ... اگرچه امیدوارم وقتی برمیگردم این جمع خیلی کم نشده باشه ! اگر دوست داشتید همراه من باشید در روبیکا نوشته هامو ثبت میکنم ✋ https://rubika.ir/post/ccjqMxqUtj
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این یه بخش از کارای چاپی .... به جز چندتاش همه مال قبل از اسفند ماهه😍😍😍
اینم سیب سبزایی که این سه هفته داشتن خدمت به خلق میکردن و نشسته بودن توی دکور .... الان دارن توسط بچه ها میل میشن😂 کشتن منو انقدر گفتن مامان ما سیب سبز میخوایم ... بسه دیگه هرچی تو‌ دکور گذاشتیشون ...
ضمن اینکه این حجم از دلبری رو باهاتون به اشتراک میذارم خواستم عرض کنم تمام دوستانیکه اسفندماه تشریف اوردین برای عکاسی لطفا، خواهشا ، عاجزا .... عکساتون رو تا پایان هفته بعد انتخاب کنید . ممنون از همکاریتون 🌹🌹🌹 .
خم شدم جلوی این در یک متری میگم آقا سید ، وقت میکنی این صندلارو برام دوردوزی کنی؟ نگام میکنه و قبل ازینکه بگه برو حواله ات به چند روزِ دیگه ، تندی میگم : دارم میرم کربلا ، میخوامشون .... چشماش میخنده ! میگه برو یه ساعت بعد اماده اس ، یه جوری میدوزمش اربعینم باهات بیاد ... . بخودم میگم ، گفت اربعین !؟ من کجا ، اربعین کجا .... انگار دستی روی افکارم رو برمیگردونه به چهار ماه پیش ! داشتم ظرف میشستم و سخنرانی گوش‌میکردم میگفت شخصی به محضر امام صادق (اگر اشتباه نکنم ) میرسه ، حضرت میگن فلانی شنیدم برخی شیعیان ما سه سال هست به زیارت کربلا نرفته اند ، اون اقا میگن خیلی ها هستن ... حضرت میگن « جواب پیامبرو‌ در قیامت چه خواهند داد ؟ » یکهو تمام این روایت جوشید و از چشمم سرازیر شد ! نشستم روی زمین های های گریه کردم گفتم نرفتن زیارت کربلا یک طرف ، با شش سال نرفتن‌ چه کنم ؟ دو هفته بعد دوستام گفتن میخوایم بریم مشهد ، میای ؟ _ رفتم ، با چه دلی هم رفتم _ توی راه زهرا گفت کربلارو از امام رضا نگرفتی بدون کم‌ کاری کردی .... و حالا اینجای کارم . توی دلم گفتم از زیارت کربلا نصیبم شد ، از سفرِ رو میگیرم ،‌انشالله .... چه میشه کرد؟ توی این خاندانِ گره گشا‌ پدر را به پسر ،‌ پسر را به پدر باید قسم داد ، گِره باز نشد ملالی نیست ... میرویم سراغِ پهلوی شکسته ، این یکی ردخور ندارد ... .
بغض آسمان ترکیده است .... متصل میبارد انگار همراه دل بی قرار من شده است در باورم نمیگنجد ... بناست در بخوانم !!!! نیم روزی مانده تا سلطان جهان شوم .... تا ولایتت را بیشتر از همیشه تاج سرم کنم .... تا دست ادب بر سینه بگذارم زیر لب بگویم .... میخواهم به زهرایت بگویم : گذشت آنروزها که از پی امیرِ غریب میرفتی و فریادت دلی را نمیلرزاند .... میبینی؟ اتشِ درِ خانه ات از پسِ قرنها به جانِ ما افتاده است و لحظه به لحظه از حرارتش آب میشویم .... فاطمه جان ما ذوب در ولایتیم ، حتما تو مادرانه دعایمان کرده ای که هر روز مشتاقتر میشویم به عشق علی ... .
خسته ام خیلی خسته یکروز هست توی راهیم انگار راه کش آمده ... وارد شدیم را هم ندیدم پناه بردم به اتاق ، کمی نشستم اما آرام ندارم ! باید بیایم شده یک سلام بگویم و برگردم ، باید بیایم راهی میشوم ایستاده ام روبروی بارگاهش فقط نگاه میکنم! سیل جمعیت میجوشد‌ ... دستها به نشان حاجتی بالایند ! همه دارند با سخن میگویند ! انگار صاحب همه ی لب ها ، است آن لحظه که فریاد میزد « بنفسی انت یا ابالحسن » آهی که از سوزِ دلِ برآمد به گلوی ما نشسته است ...! و به راستی جان ها به فدای شما .... چند دقیقه نگاه میکنم قرار بود بیایم ، آمده ام هرچند خسته ام اما باید پیش از بسته شدن این چشمها « میدیدمت » چقدر زیباتر از تصور منی چقدر درخشانی چقدر شاهی .... سایه محبت و ولایتت مستدام روی‌ سرم .