eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
@Eshgh کاش "نیوتن" برای " " هم قانون ❣ "سوم" تعریف می کرد! که وقتی من تو را " دوست_دارم "❣ تو حق "عکس العملی" جز دوست داشتن من نداشته باشی..❣ ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
تا دل نشود عاشق دیوانه نمیگردد😉 تا نگذرد از تن جان جانانه نمیگردد😊 گریان نشود چشمی تا آنکه نسوزد دل☺️ بیهوده بگرد شمع پروانه نمیگردد😇❤️ ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
هر زنــــــــی حق داره گاهی به جانانش بگه میرم... نه واسه اینکه واقعا می خواد بره! واسه اینکه جانانش دستاش و بگیره وبگه کجا میری؟!😡 اومدنت تو زندگیم به اختیار خودت بود اما تا زنده ام حق نداری بری😤، من نمیذارم بری... لازم باشه به زور نگهت می دارم! این زور گفتن از اون حرفاست که به زن حس آرامش میده...😚😋 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
💞عشق... 💕گاهی میشود عشق را لمس کرد .... 💕مادر بزرگم رسما عاشق پدر بزرگم بود. یک روز به او گفتم حیف اینهمه احساست پدر بزرگ من، مگر چه دارد که تو از او امام زاده نزد فرزندان و نوه و نبیره‌هایت درست کرده‌ای. 💕مادر بزرگ اخم دلپذیری به من کرد و گفت دلسوز نیست که هست، حواسش به قرص و دواهای من نیست که هست، از جوانی‌ام تا الان در مطبخ ماچم کرد و هرگز کنار مردم خوارم نکرد. 💕پدر بزرگ تو داناست، نمیفهمی دختر داناست. او مرا می‌فهمد رگ خواب مرا می‌داند، خلق و خوی مرا می‌داند. من ماتم برده بود، 💕سه روز بود که کتاب هنر عشق ورزیدن اریک فروم را می‌خواندم و یک بخشش را نمی‌فهمیدم چهار عنصر عشق ,دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی است. 💕مادر بزرگ بی‌سواد من حرفهای اریک فروم را برایم چه شیرین تحلیل و بررسی کرده بود... ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
💞عشق... 💕گاهی میشود عشق را لمس کرد .... 💕مادر بزرگم رسما عاشق پدر بزرگم بود. یک روز به او گفتم حی
انشاءالله به پای هم پیربشین مجردهاامروزواسه شماهم برنامه دارما😅 ارادتمندشما🙃✋🏻
میتوان از قصه ی فرهاد اینرا بر گرفت..... 👤💘 مرد اگر 💔 شود کوهی نمیماند دگر.... 😉🙈 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
میتوان از قصه ی فرهاد اینرا بر گرفت..... 👤💘 مرد اگر #عاشق💔 شود کوهی نمیماند دگر.... 😉🙈 #مجردانه
آقاپسرای کانال ماتنبلن تنبل😐 بجنبین تنبلامتاهلابه عشق خانوماشون بیستون هم باستون کردن☺️
میخواستم تقدیروتشکرکنم ازاعضاخوب کانال که منومحرم اسرارشون دونستن وباهام صحبت کردن خیلی خوشحالم ازاین بابت که تونستم مورداعتمادتون باشم انشاءالله به زودی زودشاهدازدواج همه مجردهای کانالمون باشیم چندتانکته رومجردهادیروزمطرح کردن که انشاءالله به تک تکشون رسیدگی میکنیم داخل کانال البته صحبت هاتون پیش من محفوظ محفوظه🙂🙃😇 بانهایت تشکرازلطف بیکران شما💐
🙏🙏🙏 روزهای سختی در زندگی آدم می رسد, که هیچ کسی حتی نمی پرسد: "خوبی ؟" لحظه هایی را در زندگی تجربه میکنی، که انگار تنهاترین انسان روی زمینی! ...😔 برای چنین روزهای سختی، برای لحظه های تنهایی که همدمی نیــست، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری ...👆 👈به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی! نامش را همه می دانیم ... "خدای مهربان" خدای مهربـــــــــون همیشه همراهــتون☘☘ ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
🔷🔶🔶🔷 ❤😊❤😊ج😊❤😊❤ . ❤مسئله‌ی ازدواج جوانها بود که خب، همه -پسر و دختر-مطمئنّاً علاقه‌مندند.❤ 💜من همین ‌جا به توصیه ‌ی این جوان عزیزی که از من خواستند به پدر و مادرها💜 💚تذکّر بدهم، به و تذکّر میدهم؛ من میکنم و 💚 💙می کنم از شما ها که یک خرده ای ازدواج را کنید . پدر و مادر ها💙 💛 گیری می کنند ؛هیچ سخت گیری نیست . بله ، یک مشکلات طبیعی وجود💛 ❤دارد- مسئله‌ ی مسکن ، مسئله‌ ی شغل و از این مسائل - لکن « اِن یَکونوا فُقَرآءَ ❤ 💜اللهُ مِن » خب ، این قرآن کریم است. ممکن است جوان ،الان هم امکانات مالی مناسبی💜 💚نداشته باشد،امّا ان‌شاءالله بعد ازازدواج متعال میدهد.ازدواج جوانهارا💚 💛نکنند؛ من میکنم که پدرها ومادرهابه این مسئله توجّه کنند.البتّه یکی ازمسائل مهم این است💛 💙که رسم رفتن و وساطت کردن برای ازدواج دخترها متأسّفانه کمرنگ شده ؛ این چیز لازمی💙❤است. افرادی هستند -سابقها همیشه معمول بود، حالا هم با کثرت نسل جوان در جامعه‌ی ما، باید این رواج❤ 💜داشته باشد - پسرهایی را می‌شناسند، به خانواده‌یدختر معرّفی میکنند؛ دخترهایی را می‌شناسند ، به خانواده‌ی💜 💙پسرمعرّفی میکنند؛ میکنند وآماده‌سازی میکنند ازدواج را؛ این کارها را بکنند.هرچه که ما بتوانیم درجامعه💙 💚مسئله‌ی مشکل جوانها راحل کنیم،این به و جامعه‌ی مااست؛ به نفع دنیا و آخرت کشور💚 💛ما است؛ بعد هم برای مسئله‌ی که من رویش خیلی تکیه دارم[مهم است]. والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته💛 .😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊 ❣حزب اللهی های عاشق❣ 😉 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋☘به وقت رمان☘🦋
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست_ویک مصطفی جلو افتاد تا در
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست _کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴٨ساعت تو مسجد درست کرد؟😠 برادرش اهل درعا بود.. و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه اش را از پشتی گرفت.. و سر به شکایت گذاشت _دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!😐 و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد _البته قبلش وهابی ها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو 🔥مسجد عُمری🔥 تحویل گرفتن! سپس از روی تأسف سری تکان داد.. و از حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد _دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!😕😔 از چشمان وحشت‌زده سعد🔥میفهمیدم از در این خانه شده که مدام در جایش میجنبید.. و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود _اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه دارن نه شهر رو به میکشن! و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد.. که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد _میدونی کی به زنت شلیک کرده؟😠 سعد نگاهش بین جمع میچرخید،.. دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم..که صدایش در گلو گم شد _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست_ودو و مصطفی منتظر همین اع
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. من نمیدانستم.. اما انگار خودش میدانست میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد.. و 🌸مصطفی🌸 میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند.. که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت _اگه به جای مسجد عُمری،🔥 زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا و هم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟😏 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،.. شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده.. و سعد🔥 فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد.. و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، که رو به سعد اعتراض کرد _فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟😠 دلم برای سعد میتپید.. و این جوان از زبان دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم..😭 و سعد طاقتش تمام شده بود.. که از جا پرید و با صدایش را بلند کرد _من زنم رو با خودم میبرم!😏 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید😡🗣 _پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!😡 برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد _این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو میدونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو میزنن!😐😥 دیگر نمیخواستم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست_وسه _نمیدونم، ما داشتیم م
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دیگر نمیخواستم 🔥دنبال سعد🔥 آواره شوم.. که روی شانه سالمم تقلا میکردم بلکه بتوانم بنشینم.. و مقابل چشم همه با گریه😭 به پای سعد افتادم _فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!😭🙏 طوری معصومانه تمنا میکردم.. 😭 که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند... کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود.. که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد.. _هرچی تو بخوای! انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد.. که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند _هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم! میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص 🌸مصطفی🌸 عصبی اش کرده.. و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است.. که رو به همه از همسرم حمایت کردم _ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!😭😭 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم.. که نگاهش را کوبید.. و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم _بخدا فردا برمیگردیم ایران!😭🇮🇷 اشکهایم جگر سعد را آتش زده.. و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد.. و رو به من به همه طعنه زد _فقط بخاطر تو میمونم عزیزم! سمیه از درماندگی ام... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
ادامه رمان فردا میذارم خدمتتون به امیدخدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✂️داستان زیبای اثبات وجود خدا✂️✨ مجردا بخونین یک خورده آروم بشید👌👌👌 💦⚡️🍃🌻🌹💦 🍃✂️✂️مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ 🍃✂️✂️آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جودداشته باشد. 🍃🤔مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگرگفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. 🍃✂️آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند. 🍃👈مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد . . . 💦⚡️🍃🌻🌹💦 ✅✅✅پس براازدواجت ،بایدبری دم در خونه خدا✅✅✅ همش با خودت بگو 🌹🌹 کار خوبه خدا درست کنه🌹🌹🌹 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
بزن گاهی به عمق جاده عشق به ابادی صاف و ساده عشق در این خلوت بیا با هم بخوانیم نماز اشک بر سجاده عشق ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh