پروردگارا!
آنان را به پاس آنکه مرا در کودکی تربیت کردند، مورد رحمت قرار ده!
🔅•✾•••┈┈•🔅•✾•••┈┈•
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺وقتی جنین حوصلش سر میره.... ☺️
#زندگی_حق_اوست
#مرکز_مردمی_نفس
#سقط_جنین
#بارداری
•┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈•
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
🔴سالانه بین 300 هزار تا 500 هزار سقط غیرقانونی در ایران اتفاق می افتد.
🔺اگر دیر کنیم، ممکن است هیچ راهی برای جبران باقی نماند!!
🔅•✾•••┈┈•🔅•✾•••┈┈•
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
⁉️سوال: اقتصادوخرج یک واقعیت است شما هر اندازه هم که بخواهید آن را انکار کنید نمیتوانید از آن فرار کنید ایمان و اعتقاد، پول انسان را که بیشتر نمیکند، نهایتش آن است که صبرانسان را افزون می کند. همه ما هم که صبر ایوب نداریم.پس زنده باد شعار «فرزند کمتر زندگی بهتر».
✅ پاسخ: جهان را صاحبی باشد، خدا نام
در نوع نگاه دین به زندگی، خدا همه کاره است و تنها وظیفه انسان، بندگی است. تأمین رزق در نگاه دینی بر عهده انسان نیست.ما تنهابایدبه دستورخداوندعمل کرده،به دنبال کار برویم. نباید تنبل باشیم و در گوشه ای بنشینیم تا خداوند رزق ما را برساند؛امارزق ما در دست خدا بوده، اوست که رزق را تنگ میکندو وسعت میدهد.این حقیقت در۹آیه از آیات قرآن تأکید شده که فکر می کنم عدد قابل توجهی است.
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
ﺑﮕﻮ : ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم ﺭﻭﺯی ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻳﺎ ﺗﻨﮓ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ ، ﻭلی ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩم نمی دانند.(سوره سبأ،آیه ۳۶)
مشکل ما از وقتی شروع میشودکه خودمان را همه کاره رزق میدانیم. قدیمی هااگر در فرزندآوری نگران رزق فرزندان نبودند، به جهت اعتقاد شدیدشان به آموزه های دینی بود.بیایید به اصلمان برگردیم اصل ما این نبودکه خودمان را همه کاره بدانیم توکل، مهمترین اصل ماست. در فرهنگ ما 《از تو حرکت،از خدا برکت》 پایه اقتصاد خانواده بود. ما خود را وسیله میدانستیم ورزق خود و فرزندانمان را در دست خدا می دیدیم.
📚منبع: کتاب #ایران_جوان_بمان
✍نویسنده: محسن عباس ولدی
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵فرزندان در خانواده پر جمعیت
🔸کودکانی که در خانواده پر جمعیت زندگی و رشد می کنند در مقایسه با بقیه از مزایای بسیاری برخوردارند.
🔸بسیاری از والدین به این نتیجه رسیده اند که کودکان با چندین خواهر و برادر احساسات بهتری خواهند داشت و در سنین پایین تر دوست داشتن یکدیگر را یاد خواهند گرفت.
🔅•✾•••┈┈•🔅•✾•••┈┈•
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
#عروسی منیژه
قسمت دوم
من و جواد هاج و واج فقط همدیگر رو نگاه می کردیم.
ما که اصلا فکرش رو هم نمیکردیم با یکی دو جلسه صحبت کردن، خانواده هامون به توافق برسند الان فقط در حالت بهت به هم نگاه می کردیم!!!😳
چی شد که بابای جواد قبول کرد با خانواده ما که سطح پایینتر بود وصلت کنه؟
و چطور شد که بابای من که می گفت اون دخترمو زود عروس کردم اینو که بوی پسرمو میده حالا حالا ها نمیخوام عروس کنم رضایت داد؟
دلیلش هرچی بود من و جواد راضی بودیم.🤗
تا بخواد عاقد بیاد، جواد پیله کرد که من میخوام با منیژه برم موتور سواری!
این دیگه زن منه!
شیرینی خورده ی منه!
کسی نمیتونه اینو از من بگیره!
قند توی دل من آب میشد. وقتی جواد رو میدیدم که اینجوری برای رسیدن به من خودشو به آب و آتیش میزنه بیشتر عاشقش می شدم😍
بابای من یه چشم غره به من رفت و مامان جواد هم یه نهیب به اون زد که چرا اینقدر عجولین؟!
صبر کنین دیگه الان عاقد میاد و شما رو به همدیگه محرم میکنه!
بعد دست زنتو بگیر هرجا میخوای ببری ببر👰🏼🤵🏽
🍰🍬🎊🎉🎈
من و جواد نه تنها اون شب که هر شب یکی از تفریحات مون موتورسواری بود و تا جایی که تونست من رو روی ترک موتور اینور و اونور برد.🏍😊
جواد از فامیلهای دور پدری من بود و من و جواد، دورادور همدیگر رو میشناختیم ولی ازدواج ما باعث شد که رابطه فامیلی مون محکمتر بشه.
بابای من اوضاع مالی خوبی نداشت و نسبت به فامیل یک کم ضعیف تر بود و یکی از دلایل اینکه رفت و آمدمون با فامیل کمتر بود همین شرایط مالی بود.
بابای جواد برای جواد که تک پسر بود موتور خریده بود ولی بابای من خیلی نمیتونست برای من خرج کنه.
یکی از دغدغه های من بعد از ازدواج، جهیزیه بود😔
اولش که روی ابرها سیر میکردم و از ازدواج با جواد و وصلت با خانواده اش خوشحال بودم ولی کم کم متوجه شدم که این اختلاف سطح خانوادگی روی زندگی مون تاثیر داره😞.
خواهرای جواد هرزمان فرصتی می شد در مورد جهیزیه کامل خودشون حرف میزدن و هی به گوش من میزدن که به مامانت بگو چنین و چنان بخره و فلان چیز رو با فلان مارک بخره و ...🙁.
جواد ولی تو این حال و هوا نبود و همه دلخوشیش این بود من از مدرسه بیام و منو ورداره ببره بچرخونه🙄.
هر وقت میخواستم درمورد مشکلاتم بگم میگفت ولش کن یه کاریش می کنیم. فعلا که جهیزیه لازم نداریم کو تا عروسی😕
موقع سربازی رفتن جواد بود👮♂️
از اونجایی که به بابام قول داده بود که سربازی رو میره، خیلی نتونست مقاومت کنه و یکی دوماه بعد از عقدمون مجبور شد بره سربازی😭😭.
شبی که میخواست بره، من گریه کردم و جواد گفت اگر تو نخوای من از روستا جُم نمیخورم.
روز بعدش به قصد سربازی از خونه رفت و من آماده شدم برم مدرسه.
حال و حوصله درس خوندن نداشتم ولی چاره چیه؟🙄
یه امساله دیگه!
باید تمومش کنم.
زنگ دوم سرکلاس، معلم داشت ادبیات درس میداد.
منم طبق معمول داشتم به جواد فکر می کردم. امروز دیگه جواد نیست بیاد دنبالم😔.
با ناامیدی سرم رو چرخوندم و به پنجره نگاه کردم.
از پنجره بیرون تو کوچه دیده میشد.
همیشه زیر درخت نیم ساعت زودتر از موعد می اومد و وای میستاد تا من در بیام.
و من همیشه نیم ساعت آخر از درس هیچی نمیفهمیدم🤦♀️
آه بلندی کشیدم و جای خالیشو تو کوچه نگاه کردم. کنار درخت زیر سایه می ایستاد و دستشو به درخت تکیه میداد. بعد این یکی پاشو تکیه میداد به زانوی پای دیگه و یه لنگه پا وایمیستاد تا من بیام.
یه آه دیگه کشیدم و با خودم گفتم هنوز روز اوله😔.
کو تا دوماه دیگه؟😭😭.
درس امروزمون هم در رابطه با عشق حافظ و مولانا بود.
معلم هی از عاشق و معشوق گفت و من هی یاد خاطراتم کردم😞
آخرای زنگ بود که طبق عادتم برگشتم و به درخت مجنون، همون که جواد بهش تکیه میداد نگاه کردم😳.
چیزی که چشمم می دید باور کردنی نبود!!!😳.
من خیالاتی شدم؟ یا واقعا این جواد بود؟؟؟
مثل برق گرفته ها اجازه گرفته یا نگرفته از کلاس زدم بیرون.
هرچی توان داشتم دادم به پاهام و فقط دویدم.
واااای خودش بود جواد.
باورم نمیشد!!!
_ تو نرفتی؟؟؟
+ نه منیژه نرفتم😔
_چرا جواد؟
چی شده اتفاقی افتاده؟
+ آره معلومه که اتفاقی افتاده!
_ چی شده برای خانواده ات اتفاقی افتاده؟
+ آره بشین ترک موتور بهت میگم چی شده؟
سوار شدم و راه افتاد.
اصلا حواسم نبود که باید به مدرسه اعلام کنم. اصلا اجازه داشتم اینجوری وسط روز از مدرسه دربیام؟
- آخرش میگی چی شده یا نه؟
+ آره میگم من نمیتونم برم سربازی!
من نمیتونم تو رو تنها بذارم برم😔
من بدون تو میمیرم منیژه. میفهمی؟
اون روز تا خود ظهر باهم بودیم و بعد کلی گشت و گذار و صحبت آخرش راضی شد که بره.
بهش گفتم که منم دلم تنگ میشه ولی چاره ای نیست باااید بتونیم تحمل کنیم☹️
🌿🌿🌿🌿
ظهر وقتی رسیدم خونه مادرم خیلی عصبانی بود. از مدرسه بهش زنگ زده بودن و گفته بودن من چیکار کردم🤦♀️
این داستان ادامه دارد ...
🌿مرکز مردمی نفس سبزوار🌿
https://eitaa.com/nafas110530
🎇 ارزش و جایگاه انسان در نظام هستی از منظر قران
🔸از منظر قران کریم،انسان در جهان هستی دارای موقعیت ممتاز و منحصر به فردی است که اورا نسبت به سایر موجودات برتری داده است.با سقط جنین نه تنها والدین رابطه خود با خداوند را نسبت به خالقیت و ربوبیت و رزاقیت الهی بر هم زده بلکه جایگاه ویژه خود به عنوان اشرف مخلوقات را از دست میدهد.
#نه_به_سقط_جنین
نفس |نجات فرزندان سقط
مرکز مردمی نفس سبزوار
https://eitaa.com/nafas110530