خانم ...استاد اخلاقم یادتونه؟ که اوایل نفس چقدر خوب منو همراهی کرد!!
ایشون درحال صحبت بودند.اواخر صحبت شون من بهشون گفتم که دوقلوهامون هم امروز میهمان ما هستند😍😍
چشمان خانم استاد، چنان برقی زد که بی مقدمه از من داخل جمعیت سراغ دوقلوها رو گرفت و با دیدن دوقلو ها آنقدر ذوق زده شد که اصلا نتونست خودش رو کنترل کنه.
مجدد تریبون رو بدست گرفت و گفت:
امروز آقا اباعبدالله یه عیدی خیلی خوب به من دادند.در بین شماها دوتا بچه هستند که به دلایلی قرار نبود بین ما باشند ولی به لطف خدا و عنایت آقا امام زمان و پیگیری مادرشون و مرکز نفس، الان این عزیزان بین ما هستند.خدا رو بابت این موهبت شکر میکنیم و آرزوی بهترینها رو داریم.
حالا از مادرشون میخوام اگر خودشون دوست دارند تشریف بیارن جلو و این هدیه های خداوندی رو به همه نشون بدند. 🥰
مادر دوقلوها خیلی داوطلبانه اومد جلو و کمی در مورد خودش صحبت کرد و اینکه خدا رو شکر میکنه که طرح و مرکز نفس سر راهش قرار گرفته و کمکش کرده.🥰
خلاصه ، چنان شور و هیجانی در حسینیه راه افتاده بود که نگو....😄
همه دوست داشتن بیان لپ دوقلوهای ما رو بکشن🥰
خانم استاد اعلام کردند اگر کسی دوست داره در این روز عید، عیدی به بچه های ما بده هیچ مشکلی نداره و اول از همه هم خودش یه تراول در آورد و تقدیم دوقلوها کرد. 🤗
چندین نفر همینطور پول و تراول آوردند و هدیه دادند. نمیدونم چند تا عروسک و ماشین اسباب بازی، چطوری و از کجا رسید که تقدیم دختر ۵ساله و پسر دوسه ساله خواهر و برادر دوقلوها شد(کار، کار همسایه ها بود. عرض کردم همسایه های مسجد جزو مدعوین ثابت ماهستند😉 فوری رفته بودند از خونه کادو آورده بودند🥰)
یکی شون میگفت این کادو رو برای نوه ام خریده بودم ولی دوست دارم به شما بدم.
خلاصه اونروز جشن میلاد امام حسین (ع) خیلی خاطره انگیز شد و مراسم مون حال و هوای عجیبی گرفت.
و برام جالبه که الان بعد یک سال، باز هم در همین ایام، روایت داستانش انجام شد و دقیقا در روز میلاد هم روایت مون به انتها رسید🥰
و از همه جالبتر اینکه از کنار گنبد و بارگاه آقا ابا عبدلله الحسین ع روایتگری انجام شد🌸🌸🙏🙏
آقا ممنونت هستم بابت این همزمانی های زیبا🌟🌟
کمک مون کن و ما رو در راه پر نشیب و فراز نفس ثابت قدم نگهدار 🙏🙏
و این دوقلوهای پرماجرا و نظر کرده رو عاقبت بخیر کن❤❤
انشالله که در آینده نه چندان دور شاهد موفقیت های این دو عزیز دوست داشتنی باشیم🥰🥰🥰
اعیاد شعبانیه بر شما مبارک.🌸
نایب الزیاره شما در حرم آقا اباعبدلله در سوم شعبان سال ۱۴۰۲ هستیم🌸❤🌸❤
منتظر داستانهای هرشب ما باشید.
🍀🌸🍀
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بچه ها با ششششش ساکت میشن😊😊😍
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
🌿🌺﷽🌿🌺
لیست عادت های خوبی که اگر به زندگی اضافه کنیم آدم شادتری هستیم :
1.هرروز کانال نفس سبزوار رو چک میکنم و مطالبشون رو میخونم و کانال رو تو گروههای خانوادگیم میفرستم تا به اونام معرفی کنم.😎
2. هر هفته و یا نه حتما هر ماه کمک مالی رو به صندوق نفس میکنم، یا توی طرح محیا شرکت میکنم🥰🌹
3. هر هفته یک کتاب بخونیم.
4. هر روز نیم ساعت ورزش کنیم.
5. هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم.
6. هر روز چند دقیقه برای یادگیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم.
7. هر روز ده دقیقه دعا و شکرگزاری کنیم.
8. هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم.
صادقانه با خودت حساب کن ببین چند تا از اين كارها رو انجام ميدی؟
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
پیری جمعیت از همه خطرات بزرگ تر است ⛔️
# مقام معظم رهبری
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
هدایت شده از کادر جهاد فرزند آوری 🔰 پویش "من زینبی ام"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنم بچه نمیخواد چه کار کنم؟
شوهرم موافق آوردن فرزند بعدی نیست آیا راهی وجود داره ؟
نقش دعا در فرزندآوری
حجت الاسلام محمدمسلم وافی
به کانال جهاد فرزند آوری بپیوندید👇
https://eitaa.com/jahadehfarzandavari
داستان شب.....
فرزند ناخواسته.....
سلام عرض میکنم خدمت شما دوستداران نفس.
گفتم شاید جالب باشه سرگذشت یکی از بچه هامو که دوست داشتم سقط بشه و نشد رو بشنوید.
💠 اوایل دهه شصت بود. یک دختر سه ساله و یک پسر ۶ ماهه داشتم و همسرم هم کار درست و حسابی نداشت 👨🔧
یه خونه نیمه کاره که نه حموم درست و درمونی داشت و نه آشپزخونه کاملی!!!☹
خونه در حد کاهگل که بود با اصرار من و البته تمایل همسرم ترجیح دادیم مستقل بشیم و از خونه مادرشوهرم کوچ کردیم به این خونه نیمه کاره🚚🚚
از روی سند میشد یه وام درست و حسابی برداشت و خونه رو کامل کرد ولی همسرم اهل ریسک نبود و ترجیح میداد همینجوری کم کم درست کنه و استرس قسط آخر ماه رو نکشه.
عرض کردم خدمت تون که کار درستی نداشت و از این شاخه به اون شاخه و از اینکار به اون کار و دست به هرکاری میزد دقیقا همون کار کساد میشد😔
اما من زن بسازی بودم و بهش دلداری می دادم.
اوضاع خانواده خودم بد نبود ولی اصلا اجازه نمیدادم پدر و مادرم متوجه کمبودهای زندگیم بشن🙄
سرتون رو درد نیارم توی همین اوضاع و احوال بود که علائم بارداری سوم من پیدا شد😨😨
دختر سه ساله و پسرشش ماهه و شرایط خونه نیمه کاره و بیکاری همسر،
و حالا هم بارداری سوم😱😱😭😭😭😭
بزرگترها بهتر یادشونه اوایل دهه شصت حتی تا اواخر اون، بچه سوم و چهارم و حتی بیشتر منعی نداشت ولی برای من که هنوز تازه ۲۱ سالم شده بود و دوتا بچه کوچک داشتم واقعا بچه سوم سختم بود👶👶👶
مامانهای دهه شصت یادشونه اون زمان خبری از پوشک نبود.
نه اینکه تو بازار نباشه بود ولی خیلی گرون بود و به نسبت درآمد قشر معمولی جامعه، کالای لوکس حساب میشد.
تازه خیلیها ماشین لباسشویی نداشتند
خود من اواخر دهه شصت، اونم ماشین لباسشویی سطلی گرفتم😉
هرکی بچه کوچیک داشت حتما باید هرروز یه وقتی رو برای شستن کهنه بچه کنار میذاشت😄😄
تازه اونم چطور؟ بدون آبگرم
هنوز سبزوار گازکشی نبود که !!!
آبگرمکن ها همه نفتی بود و اونم هفته ای یکبار روشن میشد برای استحمام و شستن لباسهای طول هفته
ما هم که هنوز حمام مون کامل نبود😭😭😭
برگردیم به داستان😉
تا مدتی بارداریم رو پنهان کردم مخصوصا از چشم مادرم🤐🤐
دور از چشم بقیه چندباری از چندتا پله پریدم پایین چایی زعفرون خوردم و . .ولی بی فایده بود😕
با خودم گفتم اشکالی نداره انشالله دنیا بیاد بمیره😥😥😱😱
نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت خدا راضی به اذیت من نیست و حتما تا آخر بارداری یه اتفاقی باعث میشه بچه داخل شکمم سقط بشه یا اگرهم دنیا بیاد بمیره
حس خاصی بهش نداشتم یا حداقل احساسم بهم میگفت خیلی بهش دل نبند😶
جنسیتش هم که اصلا برام مهم نبود
البته اون زمان که کسی سونوگرافی نمیرفت و همه با سونوگرافی ننه علی سونو میشدند😄😄
دوران بارداری خیلی توجهی به خودم نداشتم.
مثل دوتا بچه قبلی به ویارهام توجهی نمیکردم و همه اش به اون موجود داخل شکمم به چشم هووی پسرم نگاه میکردم☹☹
الان که باخودم فکر میکنم چقدر نادان بودم
البته اقتضای سن هم بود و سختی شرایط زندگی در آن زمان😔
من اگه شرایط الان جوون ها رو میداشتم که نه نیاز بود صبح به صبح آب گرم کنم برای شستن کهنه بچه و .... هر دوسال یه بچه میاوردم😄😄
بالاخره ...
این دخترکوچولوی ما زودتر از آنچه که فکر کنم به دنیا اومد🥰
اما وقتی به دنیا آمد چنان زیبارو و گرم بود که در همان لحظه اول عاشق نگاه گرمش شدم و همونجا از خدا طلب بخشش کردم😭😭😭😭
به خاطر عدم توجه به شرایط بارداری ام، دخترم نحیف تر از دو فرزند دیگرم به دنیا آمد
خوب شیر نمیخورد و دائم بیمار بود😔😔
با کوچکترین نسیمی سرماخورده میشد و تب میکرد و تب کنترل نمیشد و تشنج😔
کل دورانی که دخترم بیمار میشد من عذاب وجدان داشتم😫😫
نکنه خدای نکرده خدا دخترمو ازم بگیره و باز استرس از دست دادن😥😥
کل تابستون دخترم بیماریهای تابستونی رو میگرفت. گلاب به روتون از اسهال و استفراغ بگیرین تا....
و کل زمستون هم انواع و اقسام سرما خوردگی ها
رشدش هم کمتر از بچه های دیگرم بود
ولی تا دلتون بخواد زرنگ بود و دلربا😍😍😍
خودم میدونستم چیکار کردم.
تمام اون دوران من داشتم تقاص ناشکری خودم رو میدادم😔
خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر که دختر کوچولوی همیشه بیمار من، الان مادر سه تا فرزند سالم و زیباست😍😍
سه فرزندی که خودشون برای فردا و فرداها پدر و مادر سه یا چهار فرزند دیگرند😍😍😍
حالا متوجه میشم که خدا در قران میفرمایند( اگر یک نفر را زنده کنی یک دنیا را زنده کرده ای) یعنی چه؟
چون شما ناجی یک نسل خواهی شد🥰
دختری که من روزی آرزوی نداشتنش را داشتم الان تبدیل به
غمخوارترین فرزندم🥰
مهربانترین فرزندم ☺
و در دسترس ترین فرزند من شده🤗
و من خدارو شکر میکنم که خدا حرف من رو بابت اون دعاها و گریه های دوران بارداری نشنیده گرفت
خدایا شکرت
خدایا شکرت و خدایا هزاران هزار بار شکر🙏🙏🙏🙏
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
✅ حدیث نور...
✨ امام موسی کاظم علیه السلام
در کتاب الکافی به نقل از بکر بن صالح آمده است که فردی خدمت امام موسی کاظم علیه السلام عرض کرد که: «مدت ۵ سال است که از فرزنددار شدن خوددای کرده ام و این بدان جهت است که همسرم آن را ناخوش می دارد و می گوید: به خاطر کمی مال، پرورش آنان برای من سخت است. نظر شما چیست؟! حضرت می فرمایند: « فرزند بخواه چرا که خداوند روزی آنان را می دهد.
الکافی، ج6، ص3
✺————————
#سخن_عشق
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 والدین غرق در فضای مجازی،
کودکان تشنه توجه
⭕️ بسیاری از والدین بیش از اندازه در فضای مجازی غرق شدهاند. کودکان در زندگی به توجه پدر و مادر خود نیاز دارند و اگر این توجه و محبت را از والدین خود دریافت نکنند در دنیای مجازی و شبکههای اجتماعی به دنبال توجه، محبوبیت و دیده شدن میگردند. فراموش نکنیم که محبت و دریافت توجه نیاز بنیادی کودکان است و باید نیازهای کودکانمان را دریابیم.
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
بارداری طلعت خانم....
قسمت اول....
به روایت از خانم ف. رمضانی:
نمیدونم چجوری شروع کنم و از کجاش بگم از این داستان ده یازده سال میگذره
روزای اول کار آموزیم بود تو بیمارستان حکیم تو نیشابور درمانگاه زنان🥰
خیلی بچه زرنگ نبودم اما اینقدر رشته مو دوست داشتم که با عشق شیفت میرفتم😍
با همه خانم های بارداری که درمانگاه بودن حرف میزدم و شرح حال میگرفتم
وجالب اینجا بود که هر روز تو شرح حال ها یک چیز جدید بود
🌟🌟🌟🌟🌟
یادمه اون روز بارون میومد برا همین ما تا سرویس ایستاد با عجله دویدیم سمت درمانگاه
🌧🌧🌧⛈⛈🌧🌧🌧🌦🌦
وارد درمانگاه که شدیم از همیشه خلوت تر بود طبق روال همیشه رفتیم برا شرح حال گرفتن از مراجعین
تو مراجعین امروز یک خانوم میانسال بود که با فاصله از همه نشسته بود و سرش و به دیوار تکیه داده بود هر چند دقیقه یک نگاه به خودش میکرد و دوباره سرشو میذاشت به دیوار😣😣
رفتم نشستم کنارش اما متوجه من نشد
آروم گفتم ببخشید
سرشو برگردوند یک نگاه بهم کرد که یعنی چی میگی؟
دوباره گفتم ببخشید خانم من دانشجوی مامایی ام اومدم ازتون شرح حال بگیرم میتونم چندتا سوال بپرسم؟
گفت نه 😕
همین😳
یک نگاه به سالن کردم ببینم کسی دیگه هست که دیدم همه مشغولن و هیچ کسی نیس ناچار دوباره گفتم
ببخشید خیلی وقتتون نمیگیرم فقط چند تا سوال میپرسم 😟
دوباره نگاه کرد ایندفعه تکیه شو از دیوار برداشت گفت بپرس
🌕🌔🌓🌒🌑🌕🌔🌓🌒🌑
گفتم میشه بگید چند وقت باردارین؟
گفت نیستم
گفتم ببخشید بخاطر شکمتون فکر کردم باردارین پس برا چه مشکلی اومدین؟
گفت نیستم
گفتم معذرت میخوام متوجه شدم ولی خوب حتما برا یک مشکلی اومدین؟عفونت،درد،خونریزی؟
گفت علائمم مثل خانمهای بارداره ولی باردار نیستم🤨
گفتم ببخشید من متوجه نشدم پس ممکن باردار باشید؟
ایندفعه عصبانی شد گفت میگم نیستم😠😠
نمیفهمی مثلا درس خوندی نیستم دختر نیستم من داماد دارم نوه دارم نیستم
یهو دیدم داره گریه میکنه هی میگه خدایا ابرو منو نبر 😖😖😖😭😭😭😭
دستمو گذاشتم رو زانوش گفتم خانم این چه حرفیه شما که سنی نداری چرا اینجوری میگین
گفت میگم داماد دارم دخترجان میفهمی؟😰😰
گفتم آره میفهمم ولی دلیل نمیشه که چرا دارین خودتونو اذیت میکنین چندسالتونه؟
گفت 35 ولی تو آبادی ما رسم نیست کسی که دختر عروس کرده آبستن شه آبروم میره🤧🤧
خیلی تعجب کردم یعنی چی خیلی ها تازه تو این سن بچه میارن چرا باید این افکار نذاره یک مادر جوون از بارداریش لذت ببره😔😔😔
این داستان ادامه دارد....
🌼مرکز مردمی نفس سبزوار🌼
https://eitaa.com/nafas110530
شب جمعه به نیابت از اموات خود نفسی را حیاتی دوباره ببخشید.🌹.
#طرح_محیا_من_یک_حامی_هستم
شماره کارت نفس سنجاق شده است.. با کلیک کردن کپی میشود.☺️.با هفته ای یا ماهی حتی 10 هزارتومن اموات خود را در این کار خیر شریک کنید❤️
بارداری طلعت خانم....
قسمت دوم.....
روایت شده از خانم ف. رمضانی؛
در قسمت قبلی گفتیم که طلعت خانم، یه خانم روستایی بود که همزمان با داشتن داماد و نوه، علائم بارداری داشت و اومده بود درمانگاه😐 و من جلو راهش سبز شدم 😉
وحالا ادامه ماجرا.....
بهش گفتم خانم جان الان دیگه زمونه عوض شده دیگه این سن شما سن طبیعی بارداریه🥰
جوابمو نداد 😶
عوضش چادرش و کشید رو سرش و شونه هاش لرزید☹
آیدا صدام کرد که بریم برای توضیح شرح حالامون،
تازه یادم اومدم که من هیچ شرح حالی نگرفتم .
یک نگاه بهش کردم و بلند شدم رفتم سمت اتاق پزشک....
💥💥💥💥💥💥
همینجوری که مریض ها میومدن، بچه ها شرح حالشون میگفتن که یهو در باز شد و اون خانم اومد داخل😕😕
استاد منتظر شرح حال بود که سرمو انداختم پایین😔😔
دکتر شروع کرد به سوال کردن، و متوجه شدم که دوماهه بارداره و چهارتا بچه دیگه داره
وقتی دکتر بهش گفت احتمالأ باردار هستی و باید آزمایش بدی، فقط سکوت کرد و برگه آزمایش و گرفت و رفت😕
آخر کلاس، استاد من رو صدا کرد و گفت: چیزی شده؟ سرحال نیستی !! هر روز شرح حال کامل میگرفتی اما امروز....
ماجرا رو براش گفتم و اونم مثل من به فکر فرو رفت🤔
بعد هم بلند شد و گفت: برو از خلاصه پرونده اش شماره تماس و آدرس شو بردار
وقتی برگشتم دیدم استاد هم مثل من تو فکره ...
از اون روز چند روزی گذشت که استاد تو حیاط دانشگاه صدام کرد
🌼🌼🌼🌼
سلام استاد با من کاری داشتین؟
سلام اره یادته چند روز پیش تو درمانگاه....
بله استاد
شماره تماسش همراهته؟
بله تو گوشیم سیو کردم بدم بهتون ؟
نه بیا بریم اتاق من، باهاش تماس بگیریم ببینیم نتیجه چی شد....
🏵🏵🏵🏵🏵
وقتی رسیدیم استاد بهش زنگ زد و فهمیدیم بارداره اما میخواد بچه رو سقط کنه😔😔😔
یادمه اونروز استاد کلی باهاش حرف زد و ازش خواهش کرد تا بیاد دانشگاه حضوری همدیگرو ببینن
بالاخره قبول کرد...
🍀🍀🍀🍀🍀
روزی که قرار بود طلعت خانم بیاد ، کلاس که تموم شد استاد صدام کرد تا بریم اتاقش
تازه رسیده بودیم که یکی به در اتاق زد🏵🏵
بله خودش بود خسته و بهم ریخته😟😟
یکم که استاد باهاشون صحبت کرد طلعت خانم گفت : منم دوست ندارم سقط کنم ولی حرف مردم نمیذاره تو آبادی سر بلند کنیم😞😞
احساس کردم استاد خیلی ناراحت شد رو کرد بهش و گفت حرف مردم چیه؟ببین عقل و منطق چی میگه؟
💥💥💥💥💥💥💥💥💥
منو داری میبینی؟ من سالهاست دارم تقاص حرف مردم رو پس میدم😔😔
اون مردم کجان الان؟؟؟؟
کجای زندگی من واستادن؟؟
میخوای بدونی حرف مردم با من چه کرده؟؟
پس داستان منو گوش کن تا بهت بگم حرف مردم کجای زندگی ما آدماست!!!
این داستان ادامه دارد......
🍀مرکز مردمی نفس سبزوار🍀
https://eitaa.com/nafas110530
شهید حسین غلامی:
جدی گرفته ایم زندگی دنیا را، و شوخی گرفته ایم قیامت را؛
کاش قبل از اینکه بیدارمان کنن، بیدار شویم... 💔☘
با سلام و آرزوی شروع هفته ای خوب.
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
بارداری طلعت خانم.....
قسمت ۳ و آخر....
گفتم که طلعت خانم یه خانم روستایی ۳۵ساله بود که با داشتن داماد و نوه، الان با علائم بارداری به درمانگاه مراجعه کرده و استاد من با تلاش خودش، سعی می کرد ایشون رو از سقط عمدی منصرف کنه....
و حالا ادامه ماجرا.....
احساس کردم استاد خیلی ناراحت شد و رو کرد بهش و گفت: از شما بعیده که با این سن و سال نگران حرف مردم باشی!!!😔😔
میخوام یک چیزی برات تعریف کنم که بدونی حرف مردم هیچوقت راهکار درستی نبوده و نیست. باید ببینی عقل و منطق چی بهت میگه؟؟؟
اصلا خدا چی میگه؟؟
💥💥💥💥💥💥
استاد ادامه داد:
منم چند سال قبل بخاطر حرف مردم خودمو از مادر شدن برا همه عمرم محروم کردم😔😔😔
(من خیلی تعجب کردم و باورم نمیشد.😨😨
استاد ما و این اشتباه فاحش)😳😳
استاد که خیلی تلاش میکرد احساساتی نشه و خودش رو کنترل کنه ادامه داد....
تازه دانشگاه قبول شده بودم که عقد کردیم. بعد چند ماه فهمیدم باردارم🙄🙄
منم مثل شما یه خانواده داشتم که براشون حرف مردم خیلی مهم بود😔😔
مثل الان شما میگفتم مردم چی میگن تو عقد؟😰😰
اونم با این درس های سنگین؟😱😱😱
خلاصه کاری کردم که نباید می شد🥺🥺😔😔
الان چندین ساله درسم تموم شده و فهمیدم حرف مردم هیچ ارزشی نداره ولی حسرت مادر شدن تا الان به دلم مونده😔😔😔
طلعت خانم!!! میدونی که طبق آمار ، تعداد زیادی از کسانی که اقدام به سقط عمدی می کنند دچار عوارض جبران ناپذیری میشن. یکی از اون عوارض، ناباروریه😔😔
الان توی کشورهای اروپایی، سقط عمدی، جرم به حساب میاد فقط به خاطر اینکه هزینه های درمانی زیادی به بار میاره
طلعت خانم!! نمیخوام شمارو الکی بترسونم ولی درصد قابل توجهی هم از مادرانی که اقدام به سقط عمدی و جنایی میکنند متاسفانه جون خودشون رو از دست میدن😔😔
ولی بازم من حرفم این چیزا نیست.
من میگم این بچه هدیه خداست به شما😍😍
هدیه خدارو که نباید پس بزنی 🥰🥰
کاش منم که جوون بودم هدیه خدا رو قبول میکردم☹ و ای کاش یکی به من میگفت که امکان داره دیگه هیچوقت مادر نشی😔
ای کاش....
ای کاش....
ای کاش....
استادم خیلی خودش رو کنترل کرد🏵
برگشتم دیدم طلعت خانم داره گریه میکنه و بعدم بدون اینکه حرفی بزنه چادرشو جمع کرد و رفت...
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
هفت ماه بعد...
این ترم باید کار آموزی زایشگاه میرفتیم
وارد زایشگاه شدیم. مثل همیشه شلوغ بود
هر کدوم رفتیم یک اتاق و مریض تحویل گرفتیم
داشتم با مریضم صحبت می کردم که تخت اونطرف یه خانم صدام زد....
برگشتم و رو تخت آخری کسی رو دیدم که باورم نمیشد😍😍😍
طلعت خانم بود که الان برا زایمان اومده بود🥰🥰
اینقدر خوشحال شدم که بی حواس از اینکه کجام یک واییییی بلند کشیدم😍😍😍
رفتم سمتش. گفتم باورم نمیشه. چی شد؟؟؟ شما که نمیخواستی نگهش داری!!!😄
خندید و گفت: آدم هدیه خدا رو که دور نمیندازه😍
یکم که حرف زدیم فهمیدم از حرفای اونروز استاد خیلی تاثیر گرفته و خدا رو شکر با همسرش حرف زده و ....🤗🤗
روز بعد با دوتا بستنی🍦🍦 رفتم پیش استادم😉
در زدم. خدا رو شکر کسی پیشش نبود.
تا منو دید خندید گفت نمره کم آوردی برام بستنی خریدی؟😄
گفتم نه استاد!! حدس بزنید دیروز کی تو زایشگاه بود؟؟؟🤔🤔🤔
بعدم براش همه چیز رو تعریف کردم.
یک خدا رو شکر از ته دل ازش شنیدم❤️
اونروز یکی از خاطره انگیزترین روزهای کاری من بود😊😊
از اون روز من همم همه سعی خودمو کردم تا نذارم هیچ هدیه خدایی از بین بره☺️...
با تشکر از خانم رمضانی برای ارایه داستان واقعی و زیباشون🙏
🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁