دختری با چشمان آبی....
قسمت چهارم....
تلاش زیادی کردم که همسرم رو آماده پذیرش سقط کنم😔
دائم بهش تلقین می کردم که چون دارو زیاد مصرف کردم بچه سالم نیست.
البته تاثیر صحبتهای ستاره هم بود.
داروهایی که ستاره داده بود رو نمیدونم چرا برای استفاده اش تردید داشتم🤔
نیاز به یک تایید کننده محکم تر داشتم.
چند روزی دست نگه داشتم تا شاید اتفاق جدیدی بیفته ولی نیفتاد☹
تو این فاصله، مراسم های مختلفی هم برای مامان گرفنند و من باز چون دچار حملات عصبی می شدم باز هم آرامبخش گرفتم😭😭
دیگه برای استفاده از اون داروها مصمم تر شدم😔
سعید چند روزی بود درگیر مادرش بود. فرصت خوبی بود از غفلت اون سوئ استفاده کنم😓
مادرشوهرم تو آزمایش هاش موارد مشکوکی دیده شده بود و این نگران کننده بود.
مدتی از محل کارم مرخصی گرفته بودم ولی واقعا دیگه جایگاه نداشت. بنابراین باز هم در تصمیمم برای سقط مصمم تر شدم.
داروهایی که ستاره داده بود رو دور از چشم همسرم استفاده کردم.
شبی که حالم بد شده بود و به مرگ افتاده بودم اصلا یادم نمیره😭😭
همسرم نبود و ما با بچه ها تو خونه تنها بودیم. چنان انقباضی داشتم که جونم بالا میومد
زن عموم و عموم خیلی اتفاقی به خونه مون سر زدند. (گفتم خدمت تون که زن عموم آدم خوبی بود و زیاد به ما سر میزد).
دیدند که حالم بده😥😥 گفتم غذا اذیتم کرده.
زن عمو یه چایی نبات بهم داد و یواشکی تو گوشم گفت :
زینب جان آزمایش رفتی؟ اون علائم که گفتم داری؟
گفتم: زن عمو خیالت راحت
(خدایا ببخشین که دروغ گفتم)🤦♀️
در عین حال زن عمو دستش رو گذاشت روی شکم من و زیر لب یه چیزایی گفت.
خیلی طول نکشید که احساس کردم دردم کمتر شد و بعد هم خوابم گرفت
چیزی متوجه نشدم که کی زن عموم و عموم رفتند.
خیلی دچار عذاب وجدان شدم. عرق سردی روی من نشسته بود و احساس میکردم ضربان قلبم داره میره بالا
کم کم نفسم به شماره افتاد و دوباره دلپیچه و تهوع.
نمیدونستم حال بدم مربوط به چیه؟
بدنم درد داره یا روحم بهم ریخته؟
از فکر اینکه یه جنین مرده داخل بدنم باشه رعشه به تنم افتاده بود.
چرا سعید نمیاد😭😭
خیلی نیاز به صحبت با کسی داشتم
طفلی زن عموم, شام بچه هامو داده بود و خوابیده بودند
میدونستم سعید درگیر بیماری مادرشه و اگر فرصت میکرد حتما میومد یا زنگ میزد.
پس به اون زنگ نزدم.
با خودم گفتم کاری که براش نمیکنم و اگه زنگ هم بزنم طفلی شوهرم و مادرشوهرم حس خوبی پیدا نمیکنن😔
زنگ زدم ستاره
گفت: زینب تو کار و زندگی نداری دم به دقیقه به من زنگ میزنی؟ واقعا درکت نمیکنم😠
یکبار زنگ میزنی گریه و زاری میکنیم که کاری کن برام. برات اون کوفتی ها رو گیر آوردم. میدونی چقدر براش پول دادم؟ هنوز هیچی ...
اصلا ولش کن بابا تو ثبات نداری؟الان دوهفته اس...
بعدم هی زنگ میزنی چیکار کنم؟ استفاده کنم یانه؟😠....دیگه بهم زنگ....
- ستاره من امروز اون داروها رو استفاده کردم😭😭😭
میفهمی؟؟!! من بچه مو کشتم!!. میفهمی؟؟؟!!😭😭
- باز گفت بچه ام!!! بابا یه جوری میگی بچه انگار الان یه دختر چش آهو رو سربریدی😬
- ستاره جان صدای در شد فک کنم سعید اومد بهت زنگ میزنم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
سعید چی میگی؟؟؟
سعید بگو که دروغه؟؟؟
سعید چرا خدا با ما اینجوری میکنه؟؟؟
سعید من تحمل اینهمه درد و رنج رو ندارم😭😭
این داستان ادامه دارد....
🍀مرکز مردمی نفس سبزوار🍀
https://eitaa.com/nafas110530
گزارش روزانه نفس....
مورخ ۲ اسفند ۱۴۰۲
سه هفته قبل مادر باردار ۲۰ساله به مشاور معرفی شد.
و الان هم گزارش مشاور محترم نفس پس از چندجلسه مشاوره با مادر باردار و همسر ایشون:
مادر ماه ۷یا ۸ بارداری هست
به خاطر فشار زیاد روحی روانی و استرس بالایی که به خاطر شرایط دارد احتمال زایمان زودهنگام هم میرود
مادر ۲۰ساله نفس ما در دوران عقد باردار شده
پدر ایشان یک کارگر ساده و مستاجر که به هیچ عنوان از عهده مخارج جهیزیه برنمی آید.
و تازه کاشف به عمل آمده که به خاطر شرایط بد اقتصادی، امتیاز وام ازدواج دختر خودش رو هم به قیمت پایین فروخته😔
بیچاره فکر اینکه چنین شرایطی پیش می آید رو اصلا نکرده.
در ماه های اول بارداری، دختر این قضیه رو مخفی کرده به امید اینکه شرایطی برای مراسم ازدواج و جهیزیه پیش بیاد که تلاش ها بی نتیجه مونده
بعد در صدد سقط جنین خودشون برمیان که مامای مرکز بهداشت متوجه میشه و با چندین بار صحبت مجاب میشه که از سقط منصرف بشه
دختر و پسر ما که الان شدن پدر و مادر نفس فقط به شرطی قبول میکنند که بچه رو حفظ کنند که شرایط اولیه زندگی مشترک رو داشته باشند
به زندگی در یک خونه قدیمی نمور داخل روستا و وسایل اولیه دست دوم مثل یخچال و فرش و پتو هم راضی هستند
(عروس خانم میگن ما حتی یک بالش تو خونه نداریم)😔
دوستان!!!
همت کنید که شرمنده آقا امام زمان مون در این روزهای نزدیک به میلاد ایشون نشیم و بتونیم با کمک به این زوج، یک نفس شیعه رو نجات میدیم🙏
شاید این نفس یار ۳۱۳ آقا باشه
ما که نمیدونیم🤔🤔🙏🌸
ضمنا با اطلاع به دوستان و آشنایان:
دوستی گفته تلویزیون اضافه داره
دوستی بشقاب و لیوان اضافه داره
و آشنایی گفته یک دست رختخواب تمیز و نو اضافه داره و تامین شده.
حالا شماهم بگردین تو خونه،
پتوی تمیز. قالیچه روبراه حتی یه موکت یا روفرشی هم خوبه
مخصوصا الان که همه مون خونه تکونی داریم🥰
ضمنا مشاورمون میگن که بعد از چندجلسه مشاوره به این نتیجه رسیدن که ازدواج این زوج مون، انشالله پایدار هست و هردو به هم علاقه مند هستند👰🤵
و آقای داماد که کارشون چوپانی هست اهل کار و تلاش هستند🙏🙏
اجرکم عندالله🌸🌸
لطفا در صورت واریزی به حساب نفس حتما به ادمین پیام بدین.
جهت تحویل اقلام جهیزیه هم لطفا با شماره ۰۹۳۳۴۲۸۹۴۷۷ یا به ادمین پیام بدین تا هماهنگی لازم انجام بشود.
شماره کارت نفس👈
6037997950482761بزنید روش کپی میشه🥰 انشالله مشمول نگاه ویژه آقا امام زمان بشین🙏🙏🙏🌸🌸🌸 🍀مرکز مردمی نفس سبزوار🍀 https://eitaa.com/nafas110530
پنجشنبه است، به نیابت از اموات خود و هدیه به امام عصرمون که در آستانه تولدشون هستیم😍 نفسی را حیاتی دوباره ببخشید.🌹.
#طرح_محیا_من_یک_حامی_هستم
شماره کارت نفس سنجاق شده است.. با کلیک کردن کپی میشود.
دختری با چشمان آبی....
قسمت پنجم.....
سعید خبر بسیار ناگواری برام آورد، که کلا از حال خودم یادم رفت.
متاسفانه مادرشوهرم یه غده بدخیم نه چندان کوچولویی توی سرش جاخوش کرده بود😭😭😭
علت حال بدش، کاهش وزنش، لرزش دستاش و ... همه مربوط به همین بود
باورم نمیشد!!
خدا و این همه بی رحمی😔
مگه من چه گناهی کرده بودم؟؟😠
مگه سعید چه هیزم تری فروخته بود؟؟☹
از دوسال پیش که داداشم تصادف کرد همینجوری بد بیاری
همینجوری بدبختی
طفلی سعید, کلی تو اجناس مغازه و تعداد مشتری هاش هم ضرر کرده بود😔
همه اش درگیر من و مادرم و مادرش و 😭😭
اینم نتیجه اش🙄
اون شب سعید خیلی حالش بد بود و من درمورد کاری که کردم هیچی بهش نگفتم.
با علائمی که داشتم فکر کردم بچه داخل شکمم دیگه از بین رفته.
ستاره گفت: خب یه سونو گرافی برو حالا که شک داری
میترسیدم از نتیجه اش😔
چه مرده باشه چه زنده حتما باید با یه ماما یا متخصص زنان مشورت می کردم
ستاره گفت من یه دوست دارم که مطب مامایی داره. بیا بریم ویزیتت کنه
ستاره یه وقتی از دوستش گرفت و ما رفتیم.
نمیدونم چرا مطب دوستش با بقیه مطب ها فرق میکرد🤔
نه تابلو داشت!!!
نه مریض ها تو اتاق انتظار بودن!!!
هرکسی میرفت بیرون نفر بعد هماهنگ میشد بیاد داخل🤔
مثل بقیه مطب ها هم خبری از تابلو و ...
کلا آدم احساس اینکه تو مطب درمانی باشه نداشت🙄
من خودم بار اول که رفتم احساس کردم شکنجه خونه است😖
دوست ستاره بهم گفت: علائمی از سقط رو داری ولی بعید میدونم سقط کامل شده باشه .
اگر خواستی من داخل مطبم کورتاژ انجام میدم
گفتم یعنی اینجا شما؟؟....
گفت: من که بدون تمایل کسی کاری انجام نمیدم
ستاره به دوستش که اسمش نیلوفر بود گفت:
نیلوفرجان, اون داروهایی که به من معرفی کردی دو هفته طول کشید که استفاده کرد
الانم ولش کن بذار بیاد بهت التماس کنه.
بیکاری؟
این زینب خانم ما بدون اجازه شوهرش...
گفتم ستاره این چه حرفیه؟؟ من که نمیتونم بدون اجازه شوهرم....
ولی خب الان بدون اجازه اش هم دارو استفاده کرده بودم و هم اومده بودم سلاخ خونه😰😰
نیلوفر... نیلوفر... چقدر این اسم آشنا بود!!
یک لحظه اتاق دور سرم چرخید. زینب کجایی؟
چیکار میکنی؟
پیش کی اومدی؟
نیلوفر. خ
یادم اومد چندسال قبل ستاره از دوستی میگفت که پروانه کاریش رو به خاطر تخلفات متعدد باطل کرده بودند😰
کجا اومدم...
زینب کارت به کجا رسیده؟
داشتم خودمو سرزنش میکردم که گوشیم زنگ خورد.
خوبین زن عمو؟ من دارم میرم خونه. بفرمایید..
بنده خدا زن عموم که قضیه مادر شوهرم رو شنیده بود، اومده بود برای دلجویی.
گفت کجا بودی؟
گفتم رفته بودم دکتر!
گفت بارداری؟
گفتم چطور مگه؟
گفت خب زینب جان قیافه ات داد میزنه. تازه مشخصه بچه ات دختره🥰
آخرش آزمایش دادی؟؟!! آره؟
گفتم آره زن عمو ولی....
- ولی چی؟ نکنه مشکلی داره؟
- نه مشکلی که ...
چرا زن عمو حتما مشکل داره. یادتونه چقدر من سرم و آمپول و آرامبخش زدم؟
یادتونه؟
خب چیزی از اون بچه به نظرتون مونده؟
- توکلت به خدا باشه زینب جان. این چه حرفیه؟
انشالله که سالمه
- نه زن عمو. من تصمیم گرفتم برم بچه مو سقط کنم فقط منتظرم شرایط روحی همسرم بهتر بشه موافقت اونم بگیرم بعد.
زن عموم تا شنید مثل برق گرفته ها شد 🤯🤯🤯......
این داستان ادامه دارد....
🌸مرکز مردمی نفس🌸
https://eitaa.com/nafas110530
خداروشکر چراغا یکی یکی داره روشن میشه. 🙏
انشالله خدا دلتون رو شاد کنه مهربونا🥰🌾🌹
ممنون از همه دوستانی که هرکدوم به نحوی در این امر خیر مشارکت داشتند🙏🌸
عزیزی قالیچه دارند
دوست دیگه یک جفت پشتی اهدا کردند
بزرگوار دیگه ای گفتند حدود ۱۵میلیون از اقلام جهیزیه دخترشون رو میخوان اهدا کنند🙏🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ناباروری دائم از مهمترین عوارض سقط عمدی جنین⛔️
👶🏻بارداری در دوران عقد زشت نیست
🌱نشاندهنده سلامت جسمی زوجین است
⛔️عرف غلط جامعه باعث قتل انسانهای زیادی شده و همسران بسیاری را تا آخر عمر در آرزوی فرزند میگذارد.
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قندونبات
خواب چی میبینه؟!😍😍😍
#نفس_بابا
#نفس_مامان
🦋🌿🦋🌿🦋
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530 ✨
دختری با چشمان آبی.....
قسمت ششم.....
زن عموم اصلا باورش نمیشد من اینقدر راحت در مورد سقط جنین صحبت کنم😔😔
خیلی نصیحتم کرد و کلی با من صحبت کرد.
تازه جرات نکردم بهش بگم که داروی سقط هم مصرف کردم و شاید جنین مرده باشه☹
بنده خدا با وجود اینکه تو این مدت، هفته ای دو سه بار به من زنگ میزد یا سرمیزد ولی باز هم کلی خودش رو سرزنش کرد که چرا به من کم سرزده😔
- زن عموجان شما خودت اینهمه گرفتاری دارین من چه توقعی از شما دارم؟ مشکل من که الان این نیست، با این وضعیتی که مادرشوهرم داره بعید میدونم بتونه سالم از این بیماری دربیاد😭
من یه بچه دوساله دارم نمیتونم زندگی ام رو جمع کنم تازه دخترم به کنار، چطور میتونم مراقب یه نوزاد دیگه هم باشم😔
تازه الان از محل کارم هم چندبار توبیخ شدم و همین روزهاست که اخراجم کنند😔
- زندگی رو سخت نگیر زینب جان. توکلت به خدا باشه خودش کمکت میکنه.
از روح مادرت کمک بگیر. حتما بهت کمک میکنه.
من الان از سه تا از نوه هام نگهداری میکنم با دوتای شما میشه پنج تا اگه قابل بدونی بیارشون پیش من🥰
- فدای شما بشم زن عمو اینقدر مهربونی من رو یاد مادرم میندازی😭
خدا کجا به من کمک میکنه؟ دو ساله آب خوش از گلوم پایین نرفته. اونهمه گریه و زاری برای مامانم رو نشنید مگه؟؟ نمیتونست نگهش داره؟
خدا نمیدونست من چقدر تنهام😔
الانم که داره مادر شوهرمو میگیره😭
شوهرم چه گناهی کرده؟؟😔
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
- زینب جان اینا امتحانات الهیه! چرا فکر میکنی گرفتاری فقط برای شماست؟
بجای اینهمه ناشکری باید خدا رو شکر کنی چنین بچه های سالم و دوست داشتنی داری!
یه همسر مهربون که اینقدر مثل پروانه دورت میچرخه🦋🦋
خدایی زن عمو راست میگفت از همسر و خانواده همسر و طفلی مادرشوهر😔 شانس داشتم....
- زینب جان این چیزا که شما میگی، مشکل نیست. شما شکر خدا مشکل مالی که ندارین با یه پرستار بچه مشکل تون حل میشه
گفتم که نخواستین خودم هستم از خدام هست کاری بتونم بکنم برات🌸🌸
بنده خدا زن عمو خیلی بهم دل داد ولی تو دلم انگار رخت میشستن😖
هنوز مطمئن نبودم بچه ام سالمه یا نه؟؟
زن عموم دیگه ول کن من نبود از ترس اینکه کاری نکنم که بعدش پشیمون بشم بهم یا زنگ میزد یا میومد دیدنم
تازه یکی دوبار هم با نوه هاش میومد خونه مون😄
بنده خدا سه چهار تا نوه داشت که در زمانهای مختلف ازشون نگهداری میکرد
عروس خانومش، آرایشگر بود و دختر و پسرش دائم پیش مادربزرگش بود
یکی از دختراش هم تور لیدر بود و کلا انگار که بچه نداشت و وقت و بی وقت، بچه هاش دست مامانش🙋♂️
دختر بعدیشم که تقریبا هم سن و دوست من حساب میشد و از اون فعالین اجتماعی بود. همش درحال سخنرانی و گروه درمانی و ....
من واقعا درک شون نمی کردم چرا اینهمه درگیری و فعالیت؟؟!!🤔
تازه به فکر بچه سوم و چهارم هم بودند😱😱
یکی دو روز بعد زن عمو با اینهمه گرفتاری و کار، برام نوبت سونوگرافی گرفت و گفت باید بری و چک کنی خودت رو و از سالم بودن بچه مطمئن بشی.
👶👶👶👶👶👶👶
واقعا از استرس، دل تو دلم نبود.احساس میکردم قلبم توی حلقم میزنه. احساس تهوع بدی داشتم😥
تنها رفتم سونو، سعید پیش مامانش بود طفلی بعد شیمی درمانی خیلی بدحال میشد و همسرم میبایست پیشش بمونه😔
مثل همیشه پسرم رو به دخترم و هردو رو به خدا سپردم و رفتم سونو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نمیدونم از خبر سلامت جنین خوشحال بودم یا ناراحت😐😐
خانم دکتر گفت قلب جنین سالمه ولی یک لخته اطراف جفت هست که احتمال اینکه جذب بشه و مشکلی نباشه هست باید استراحت کنید و سونوی مجدد بیاین🙄
هم خوشحال بودم و هم ناراحت!!
هنوز از مطب بیرون نیومده بودم که زن عمو زنگ زد...
این داستان ادامه دارد....
🌸مرکز مردمی نفس🌸
https://eitaa.com/nafas110530