🌾 تپش قلب، درد و سوزش سينه از علائم افتادگي دريچه ميترال #قلب است
خیلی از خانم های دچار افتادگی دریچه میترا هستند و خودشان خبر ندارند.
🔴خانمهاحتما یکبار اکو انجام دهید.
💠 @nafastazeh 💠
✅ دادن گردو به کودکان بالای یکسال آنها را باهوش میکند!
👈 گردو خوراک مغز است و به ساخت اعصاب جنین هم کمک فراوانی میکند . این آجیلِ خونساز، ضد یبوست هم هست!
💠 @nafastazeh 💠
دستگیری ۱۳۰ نفر از دلالان ارزی
فرمانده انتظامی پایتخت:
🔹طی چند روز ا خیر ۱۳۰ نفر از دلالان ارزی شناسایی و دستگیر شده و به زندان منتقل شدند.
🔹هر کس در داخل خیابان، بازار و چهارراه ارز بفروشد جرم کرده و پلیس با آن برخورد میکند.
🔹دستگیریها، تثبیت خوبی برای بازار سکه و ارز ایجاد کرده است.
🔹 به شهروندان تاکید میکنم که هرچه سریعتر معاینه فنی خود را اخذ کنند چرا که عنقریب اعلام خواهیم کرد که طرح کاهش اجرایی خواهد شد. 😉😂
🔆| #طنزیـــــنه_سیاسے
🔆| @nafastazeh
خدا می بیند ...:
💠⇦بی ارزشترین نوع افتخار ...
افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد.
🔸مـثـل☟
«چهره، قد، رنگ چشم، ملیت،
ثروت خانوادگی و محل تولد...»
💠⇦از چیزایی که خودتان به دست آوردهاید حرف بزنید...
🔸مـثـل☟
انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت
و خصلت های پاک انسانی...»
🔔⇦آدمی را آدميت لازم است
عود را گر بو نباشد هيزم است
🌐💠⚜⚜💠🌐
💠🔹امام رضا علیهالسلام میفرماید:
💟⇦عقل شخص مسلمان تمام نيست مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد:
❶ از او اميد خير باشد
❷ از بدی او در امان باشند
❸ خير اندك ديگری را بسيار شمارد
❹ خير بسيار خود را اندك شمارد
❺ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود
❻ در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود
❼ فقر در راه خدايش از توانگری محبوبتر باشد
❽ خواری در راه خدايش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد
❾ گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد
❿ احدی را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزگارتر است.
💠 @nafastazeh 💠
4_6006097556809974649.mp3
1.7M
🎵همسرم قدرم رو نمیدونه! چیکار کنم؟
💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🎥 گروه تروریستی #جیش_الظلم فیلمی از ۱۲ #مرزبان ربوده شده ایرانی را منتشر کرد که در آن اسامی خود را اعلام می کنند
🔹پیش از این، گروه تروریستی جیش الظلم اعلام کرده بود برای آزادی مرزبان ها، خواهان مذاکره با ایران است
#پاکستان
#میرجاوه
#مرزبان_میرجاوه
💠 @nafastazeh 💠
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_چهلم ساعت ۷ صبح سفارشات سید را خریدیم، بس
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_چهل_و_یک
با مرتضی ولو می شویم روی مبل. مادر سراسیمه میرسد و میگوید: پاشید ببینم! با این لباسا نشینید اینجا! یه راست برید تو حموم!
حق هم دارد. لباسهامان شده مثل لباس بچه هایی که در تبلیغ مواد شوینده، در گِل خوابیده اند! به زور خودمان را بلند میکنیم و می کشیم تا حمام.
اما من فقط لباسم را عوض می کنم تا مرتضی میخواهد دوش بگیرد.
روی تخت شیرجه میروم. عاشق این حرکتم. ساعدم را میگذارم روی پیشانی ام. فکر سیدحسین نمیگذارد چشمانم روی هم برود. «عه عه عه! به همین راحتی رفتنی شد! خاااک تو سرت مصطفی! اون میره و تو باید بمونی سماق بمکی!»
این را مصطفای بدِ درونم میگوید! همان که دوتا شاخ و یک دم دارد و صورتش قرمز است! مصطفای خوب هم – که لباس سفید پوشیده!!! – جواب میدهد: «حواست باشه ها آقامصطفی! اولا حسودی خیلی کار زشتیه، دوما وظیفه تو بشناس! سیدحسین چی گفت؟ الان باید وایسی تو میدون جنگ نرم دفاع کنی!»
همان موقع صدای وجدانم بلند میشود: «ولش کنید اینو من میدونم چِشه! این عاشق شده خودش نمیدونه! شما که نبودید اون شب تو جشن مسجدشون! عاقا از اون شب تاحالا مزه انبه زیر زبونشه...»
این وجدان قسم خورده روی اعصاب من پیاده روی کند! مصطفای خوب و بد هم ذوق زده شروع میکنند: بادا بادا مبارک باداااا...
دیوانه اند اینها به خدا!
ورود مادر به اتاق، مرا هم از دستشان راحت میکند. مادر با یک لیوان شیرعسل گرم، این پیام را میرساند که کار مهمی دارد. روی تخت می نشینم: عه مامان چرا زحمت کشیدین؟ دستتون درد نکنه!
شیرعسل را میگیرم و مثل نخورده ها سر میکشم؛ اما وقتی نگاه بیش از حد مهربان مادر را می بینم که روی صندلی نشسته، لیوان را پایین میاورم: چیزی شده مامان؟
- نه قربونت بشم! بخور مامان... لاغر شدی چقدر!
مادر است دیگر! در هرصورت معتقد است بچه اش لاغر شده! حتی اگر امروز دوتا سیخ جوجه کباب و یک عالم خوراکی خورده باشد. این بار با طمأنینه بیشتر می نوشم و هربار زیر چشمی مادر را نگاه میکنم.
لیوان را که روی میز میگذارم، می پرسد: مصطفی جان! تو قدت چقدر بود؟
با دستمال روی میز دور لبهایم را پاک میکنم: یک و هشتاد و شیش، چطور مگه؟
مادر انگار که با خودش حرف بزند میگوید: خب پس درست گفتم...
با چشم های گرد شده می پرسم: به کی؟
بی توجه به سوالم، با محبت بی سابقه ای می پرسد: مصطفی جان دختر خانم صبوری، خواهر حسن رو دیدی اون شب؟
وجدانم میگوید: «اره دیگه... بگو هم دیدم، هم از دستش ضایع شدم... هم پسندیدم...»
صدای مرتضی از حمام می آید که با آن صدای دو رگه اش، سنتی میخواند: عاشق شو ارنه روزی/ کار جهان سرآید...
سعی میکنم نشان ندهم داغ شده ام. ترجیح میدهم جواب ندهم. خودم را با مرتب کردن کتابهای روی میز مشغول میکنم و آرام میگویم: لااله الا الله!
- خیلی دختر نجیبی بود... عجیبه تا الان ندیده بودیمش... مامانش میگفت بیشتر سر درس و کتابشه... برای همین من درست ندیده بودمش تو مهمونیا.
خودم را میزنم به آن راه: خوب اینا چه ربطی به من داره مامان جان؟
لبخند معنادار مادر نشان میدهد تیرم به سنگ خورده: ربط داره پسر گلم! ربط پیدا میکنه ان شالله!
وجدانم زیر لب میگوید: «کجای کاری حاج خانم؟ ربط پیدا کرده... شما خبر نداری!»
جواب نمیدهم. مادر ادامه میدهد: دیر میشه مصطفی جان. دختر خیلی خوبیه مادر، الهام دختر خیلی خوبیه... ما این خانواده را خوب میشناسیم خود الهام هم دختر فوق العاده ایه... هم از نظر تیپ و ظاهر به تو میاد هم فوق العاده محجوب و صبوره ... من تو این مدتی که با این دختر را آشنا شدم یه کلمه حرف اضافی یا یه حرکت نادرست ازش نشنیدم و ندیدم... زهرا خانم میگه تا الان هیچ خواستگاری را راه نداده... خلاصه میخواستم ازت اجازه بگیرم بریم خواستگاری برای تو...
نمیدانم چرا ته ته دلم خوشحالم؛ هم خوشحال هم مضطرب. وجدانم بجای من جواب میدهد: «این از خداشه حاج خانم!»
کنار مادر لب تخت مینشینم و در حالیکه از خجالت خیس عرق شده ام با مِن و مِن میگویم: اگر ...شما... صلاح میدونید... خب من حرفی ندارم... ولی مادر! فک میکنید من میتونم یه زندگی را بگردونم...
مادر سرم را در بغل میگیرد و می بوسد: البته که میتونی از باباتم بهتر...
صدای مرتضی بلند میشود: ماماااااان حولم کجاست؟؟؟
مادر سرش را به سمت در میچرخاند و بلند میگوید: شستمش؛ الان برات میارم...
خیاط هم افتاد توی کوزه... قیافه حسن با کت و شلوار می آید جلوی چشمم! لبهایم را تر میکنم و سرم را تکیه میدهم به دیوار. لازم نیست از کسی بپرسم؛ حالا مطمئنم عشق خوب است!
هوای روزهای آخر تابستان آنقدرها هم گرم نیست، که من احساس گرما می کنم. گلویم خشک است و عرق از پیشانی ام سر می خورد تا پایین ابروهایم؛ هر چند دقیقه یکبار هم مجبورم با دستمال عرق پیشانی را بگیرم؛ اما فایده ندارد. شاید هم بخاطر کت و شلواری ست که به اصرار مادر پوشیده ام.
همان اول که وارد شدیم، سایه نگاه های معنی دار حسن روی سرم افتاد. با یک لبخند نمکی و بامزه نگاهم می کند و می توانم برق شیطنت را در چشم هایش ببینم؛ می خواهد تلافی همه طعنه ها و مزه ریختن ها را سرم در بیاورد. وجدانم از خنده ریسه رفته: «دیدی بالاخره آدم به آدم رسید آسیدمصطفی؟!» و می خندد.
کلا وجدانم چند روزیست قاه قاه به ریش کوتاه و تازه مرتب شده ام می خندد و بدجور اعصابم را خط خطی کرده؛ وجدانِ بی وجدان من!
دلم شربت انبه خنک می خواهد، بلکه کمی دمای بدنم پایین بیاید، مثل آن شب، مسجد، صورت جدی و صدای جدی تر، نگاه محجوب و رفتاری جسورانه. کاش آن شب، همه سینی شربت ها را خودم خورده بودم...!
مهرش به دل مادر افتاده، مریم دوستش دارد، اما من... تعریفی از حالم ندارم.
یاد قیافه حسن می افتم، شب خواستگاری. حتما من هم آن شکلی شده ام. از آن شب، گرفتار حالتی شده ام که نمی دانم چیست؟ اسم ندارد. شادی نیست، غم نیست، نمی دانم! مجهول است! دست می کشم به پیشانی ام.
سینی چای مقابلم، داغ ترم می کند. گرچه می دانم از حرارت چای نیست. چشم دوخته به لبۀ تزیین شده سینی، استکان را با قند برمی دارم. حتما الان هم چهره اش خشک است و جدی.
چای داغ است و من داغتر. کولرشان با تمام قدرت کار می کند و من درست مقابل دریچه کولر نشسته ام؛ اما می دانم گرمای محیط نیست که با باد کولر خنک شوم.
قرار است برویم حیاط که صحبت کنیم. واقعا نمی دانم چه بگویم. وقتی می خواهم از کنار حسن رد شوم و بروم به حیاط، در گوشش آرام می گویم: "بعدا بهت میگم..."
با لحن کشدار می گوید: "شما تاج سری! من زورم به بچه سیدااا نمیرسه! ببخشیدااا... ولی رسم دنیاست دیگه...!"
نمی دانم حالت چهره ام چطور شده که سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد تا از عصبانیتم درامان بماند!
پا می گذارم به حیاط، کمی خنک می شوم. می نشینیم لب تختی گوشه حیاط. او یک طرف و من طرف دیگر. نگاهم به موزائیک های حیاطشان است. فکر کنم چند بوته گل رز دارند که هوا از عطر گل رز پرشده.
دلم شربت انبه می خواهد، با کیک یزدی...
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
🔴#سلطان_سکه و همدستش #اعدام شدند.
🔻سحرگاه امروز حکم وحید مظلومین و محمد اسماعیل قاسمی که به جرم افساد فیالارض از طریق تشکیل شبکه فساد اخلال در نظام اقتصادی و ارزی و پولی کشور به اعدام محکوم شده بودند، اجرا شد.
🔻وحید مظلومین و همدستش به همراه ۱۲ نفر دیگر از اعضای باندش با معاملات غیرقانونی و غیرمجاز و قاچاق عمده و کلان #ارز و #سکه اقدام به اخلال در در باز ارز و سکه میکردند.
💠 @nafastazeh 💠
نفس تازه
🔴#سلطان_سکه و همدستش #اعدام شدند. 🔻سحرگاه امروز حکم وحید مظلومین و محمد اسماعیل قاسمی که به جرم افس
📣جزئیات اجرای حکم سلطان سکه منتشر شد
دادستانی تهران:
📌مظلومین با اینکه مجوز خرید و فروش سکه و ارز را نداشته با ایجاد یک باند سازمان یافته بزرگترین شبکه اخلال ارزى و خرید و فروش بدون مجوز سکه را تشکیل داده و محمد اسماعیل قاسمی نیز از اعضای این شبکه و تراکنش مالی وی در این شبکه ۴۸۳۴میلیارد تومان بوده است.
📌وحید مظلومین در این شبکه غیر مجاز حتى ملاحظه زنان مسن در فامیل را نکرده و از حساب پیرزن ۷۱ ساله مبلغ سه هزار و پانصد میلیارد ریال سوء استفاده کرده است.
💠 @nafastazeh 💠
❣دمنوش بهار نارنج آرامبخش و ضد هیجانات دستگاه عصبی است و سردردهای میگرنی را کاهش می دهد.
☑️ با مصرف دمنوش بهار نارنج با بد خوابی یا بی خوابی خداحافظی کنید!
💠 @nafastazeh 💠
#امروز
🔴 قدردانی رهبر انقلاب از پرچم دار چادری بازیهای پاراآسیایی
✖️رهبر معظم انقلاب، در دیدار مدالآوران بازیهای پاراآسیایی:
▪️اعتماد به نفسی که شما در دفاع از اصالتهای خودتان نشان دادید، خیلی مهم بود.
▪️یک نمونهاش این بود که پرچمداری کاروان شما را بانویی با چادر انجام داد؛ این یعنی شما یکتنه در مقابل تهاجم و ولنگاری روزافزون دنیا ایستادید و در عمل از دین و معارف و ارزشهای ملیتان و لباس ملیتان یعنی چادر و از حجاب و عفافتان در یک میدان جهانی دفاع کردید.
▪️این کار خیلی دل و جرئت میخواهد؛ خیلیها کم میآورند و توانایی ایستادگی مقابل هجوم توقعات بیپایان جبههی کفر را ندارند.
من صمیمانه از شما خانمها تشکر میکنم؛ این قدرتنمایی فرهنگی بود.
💠 @nafastazeh 💠
🕋مدیریت حج و زیارت استان از دارندگان قبوض ودیعه گذاری حج تمتع خواست با مراجعه به سامانه رزرو حج سازمان به نشانی reserve.haj.ir اطلاعات خود را تکمیل کنند.
👈کسانی که به سامانه دسترسی ندارند می توانند با مراجعه به دفاتر زیارتی دارای مجوز و پرداخت ۳۰ هزار ریال اطلاعات خود را تکمیل کنند.
💠 @nafastazeh 💠
فرازهایی از وصیّت نامه📜
🌹 #شهید_احمـد_مشلـب 🌹
#حتما_مطالعه_شود👌🏻
ای #برادرانـم
💢باید هرکـدام ازشما عنصر فعّالـی باشد
بخدا قسم نمی شود⭕️ پایان زندگی بجز #شهادت باشد
💢دنیـ🌏ـا را همه میتواننـد تصاحب کـنند⚡️اما #آخرت را فقط با اعمال نیک میتوان تصاحـب کـرد👌
♨️من نیز این مسیر را #طی_کردم😊
💢بسیاری فکـر میکنند سخـت است
اما اگر از دید #خدایی به آن بنگریم چیزی بجز #آسانی در آن نیـست⛔️
♨️توصيه ميكنم كه
⇜نماز خود را در #اول_وقت بخوانيد
⇜قرآن بخوانيد📖
⇜و مواظب نماز و #دين خود باشيد
⇜ #محرم و عاشورا را زنده نگه داريد
⇜و زيارت عاشورا را بخوانيد
♨️حتى شده روزى يكـبار
و به #دخـتران
💢مواظـب #حجاب خود باشيد كه اين مهم ترين چـيز است✔️در اجتـماع ما كسى به فكر رعايت #حجاب و اخلاق نيستـــــ❌ولی شما به فكر باشيد و #زينبى برخورد كنــــيد😇
💢سه چهارم دختران حال حاضر #حجابشان حجاب نيسـت📛 و چيزهايى كه می پوشند واقعا حجاب نيست😔ممكن است عبـا بپوشند
ولی عبايشان داراى #مـُد و زرق و بـرق است
💢ما داريم به سراغ بـدعــت ها می رويم، يا حجـاب مى پوشد ولـی #بدن_نما❌
♨️احترام عبايى ( #چادر) را كه بر سر دارید نگه دارید
♨️ما بايد از فاطمه زهرا (س) #الگو بگــيريم.
#یادش_با_صلوات
💠 @nafastazeh 💠
🔰 رئیس جمهور با استعفای مسعود نیلی موافقت کرد
🔸ساعاتی پیش دستیار ویژه رئیسجمهور در امور اقتصادی استعفا داده و روحانی نیز با این استعفا موافقت کرده است
🔸 روحانی ضمن تشکر از همکاریها و مشاورههای نیلی، با استعفای او از سمت دستیاری ویژه رئیس جمهور در امور اقتصادی ودبیر ستاد هماهنگی اقتصادی موافقت کرده است.
💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تپقهای آقای مذاکره
#ظریف
💠 @nafastazeh 💠