نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_پانزدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_شانزدهم
👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید
https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_شانزدهم
مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، همانی می شود که آقا گفتند: "پایگاه."
برای همین است که بعد از ماه رمضان، سیدحسین به فکر کلاس برای نوجوانان افتاده.
از فرهنگی هنری بگیر تا ورزشی و الی ماشاءالله! کلاس های فتوشاپ، حفظ و روخوانی قرآن، خیاطی، آموزش دفاع شخصی، و... هم برای خواهران هم برادران.
من هم که از خدایم بود کمکش کنم، مریم را برای آموزش فتوشاپ معرفی کردم و مادر را برای کلاس های خیاطی و حفظ و روخوانی قرآن. فک و فامیل حسن هم وارد این عرصه شده اند.
چون امروز دانشگاه با استادم قرار داشتم و برای پایان نامه م می خواستم چند کتاب بگیرم، تا برسم خانه و مادر و مریم را بردارم ببرم مسجد کمی دیر می شود.
حسن در حیاط مسجد منتظرمان ایستاده و بعد سلام دست و پا شکسته ای، مادر و مریم را راهنمایی می کند به قسمت بالا.
قرار می گذاریم کلاسشان تمام شد بروند خانه و من بعد از نماز برگردم.
وقتی میروند، حسن گلایه می کند که: چقدر دیر کردین اخوی!
- تقصیر من بود. استادم گوش مجانی گیر آورده بود هی حرف می زد منم چون به حرفاش احتیاج داشتم ساکت همه را ضبط کردم برای همین دیر شد شرمنده داداش.
- عیبی نداره بریم زیر زمین که سید دست تنهاست.
سیدحسین خودش به اندازه پنج نفر کار می کند. پرده پرژکتور و بلندگوها را نصب کرده؛ الان هم مشغول چیدن صندلی هاست.
سلام می کنم و یک دسته از صندلی های روی هم چیده شده را برمی دارم که بچینم. حسن هم با یک دستمال نمدار مشغول گردگیری صندلی ها می شود.
سیدحسین در همان حال می گوید: "نیم ساعت دیگه برادرا میان. دوتا میز پینگ پونگ هم گرفتم که قراره تا قبل از غروب برسه. اگر من مشغول کلاس بودم شما تحویل بگیرید بذارید انتهای سالن؛ تلفن حسن را دادم بهشون."
حسن دست به کمر می ایستد و نگاهی به میکروفون و بلندگو می اندازد: "سید داداش این درست کار می کنه؟ والا ما هر چی میکروفون تو عمرمون دیدیم تو نقطه اوج سخنرانی سوت کشیده ها!"
- نترس ان شالله کار می کنه.
می گویم: "کارم نکرد به حسن می گیم بیاد اینجا آهنگ پت و مت بزنه تا درستش کنیم!"
حسن شروع می کند، با دهانش آهنگ پت و مت را تقلید می کند؛ اینکار یکی از خوشمزگی هایش است. هروقت خرابکاری می شود، حسن در کمال بی خیالی اینکار را می کند.
سیدحسین می خندد و می پرسد: "راستی خوندین کتابا رو؟
- بعععله... کتابی که در مورد جنایات آمریکاست رو خوندم تا الان. خیلی خوب بود؛ میدونی اینایی که هی میگن چرا مرگ بر آمریکا باید اینو بخونن. ولی وقتم کمه، کارای درس و پایان نامه م خیلی وقت می بره.
سیدحسین همانطور که آخرین دسته صندلی را بلند می کند می گوید: "می دونم، کار رو همه دارن. ولی دلیل نمیشه حتی نیم ساعتم به کتاب وقت ندیم. همون وقتی که برای گوشی و فضای مجازی می ذاریم رو، همه شم نه، نصفشو برای کتاب بذاریم حله! حضرت آقا گفتن کتاب باید مثل خوردن و خوابیدن، بیاد جزو کارای روزمره مردم.
جوابی نمی ماند برایم. راست می گوید؛ بالاخره زمان هایی درطول روز هست که بشود کتاب غیر درسی بخوانم و نمی خوانم.
سیدحسین دوباره می پرسد: "مرتضی چی؟ دوست داشت کتابا رو؟"
می خندم: "آره خیــــــــــلی! خیلی حال کرده بود، می گفت عین فیلم های پلیسی می مونه!"
#ادامه_دارد
✨ #خ_شکیبا
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🔆 @nafastazeh
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️