فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه های #غزه مرزهای ایمان و اعتقاد و عرفان را جابجا کردند
تا بدانیم آنچه ما تاکنون به عنوان دین و مذهب داشته ایم شوخی بوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹نابودی اسرائیل یعنی ظهور امام زمان
«پس این نبرد آخر است»
💌با خدا دوست شو
دوستِ خالص خدا، کسی است که
از چیزی نگران نیست ،
آشفته و پریشان نمی شود،
نه ترس دارد نه اندوه،
رها از وابستگی ها و تعلقات است ،
مالک چیزی نیست و در عین حال همه چیز به موقع در خدمت اوست،
کارهایش بیتوقّع است ،
انجام می دهد و می گذرد،
منّت گذار نیست،
نه ظلم می کند و نه ظلم می پذیرد،
همواره در حال است، با حال است، جز حال زمانی را واقعی نمی داند،
بخشنده و مهربان است،
ستار و پوشنده است،
فضول نیست، تجسس نمی کند،
حرص نمیزند و همواره به آنچه که هست راضی است.
دوست خدا، اخلاقش همچون خود خداست، فراتر از تضادها و بگو مگوها زندگی می کند.
او در ( خیر ) ساکن است،
پس برای همه امین و قابل اعتماد است ...
💌أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾
آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند (۶۲)
سوره یونس🌿
#خدا
💥امام رضا عليه السلام :
مَن أعانَ ظالِما فهُو ظالِمٌ، و مَن خَذَلَ ظالِما فهُو عادِلٌ.
✨هر كه ستمگرى را يارى كند ، ستمگر است و هر كه ستمگرى را يارى نرساند و دست تنها گذارد ، دادگر است .
📚بحارالانوار ، ج ۹۶ ، ص ۲۲۱، ح ۱۲
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
💢کادوی تیدی به خانوم معلم
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانشآموزان که تیدی نام داشت، نداشت. لباسهای این دانشآموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشهگیر بود. این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.با بقیه بچهها بازی نمیکرد و لباسهایش چرکین بودند. تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی و گذاشتن علامت در برگهاش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت "نیاز به تلاش بیشتر دارد" احساس لذت میکرد. روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد".
معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانشآموز دوست داشتنی در بین همکلاسیهای خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است". اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد".
در حالیکه معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانشآموزی گوشه گیرست که علاقه به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستی ندارد و موقع تدریس میخوابد"
اینجا بود که معلمش، خانم تامسون به مشکل دانشآموز پی برد و شرمنده شد. این احساس شرمندگی موقعی بیشتر شد که دانشآموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیهای با ارزش در بستهبندی بسیار زیبا تقدیم معلمشان کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود. خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده تمسخرآمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود. اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده دانشآموزان قطع شد. در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی". در این هنگام اشک خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد. از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژهای به تیدی میکرد و کمکم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشتهای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشتهام".
خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون از دریافت دعوت نامهای که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد! او در آن جشن در حالیکه آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد.
مؤمنان خانهنشین که زیاندیده نیستند با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد میکنند یکسان نمیباشند خداوند کسانی را که با مال و جان خود جهاد میکنند به درجهای[یادداشت ۱] بر خانهنشینان مزیت بخشیده و همه را خدا وعده [پاداش] نیکو داده و[لی] مجاهدان را بر خانهنشینان به پاداشی بزرگ برتری بخشیده است. (پاداش بزرگی که) به عنوان درجات و آمرزش و رحمتی از جانب او [نصیب آنان میشود] و خدا آمرزنده مهربان است (نساء ۹۵)
#جهاد
💢به برکت دعای یک نیازمند .....
مرجع تقلید میرزا حسین خلیلی تهرانی به یک زن علویه هندی که به بیماری سختی مبتلا بود کمک کرد و او را به صورت رایگان معالجه نمود
بعد از آن در عالم رؤیا دید که بیش از ده روز زنده نخواهد ماند حاجی پس از بیدار شدن مریض شد و روز به روز بیماری اش شدت پیدا کرد تا آنکه روز دهم فرا رسید و خود را دید که از این عالم به عالمی دیگر منتقل شده است
ایشان بعد از توضیح درباره احوالاتی که آنجا برایشان پیش آمد گفت: مردی آمد و گفت او را رها کنید که حسین بن علی علیه السلام او را شفاعت کرده است تا به دنیا باز گردد و بعد معلوم می شود آن زن علویه شفای ایشان را گرفته در زمان وقوع این حادثه میرزاحسین ۲۷ سال داشت و نزدیک ۹۰ سال عمر کرد
نقل شده که او همیشه می گفت: وجود من و اولادم همه از برکت دعای آن زن علویه است
چه بسا طول عمر که بسته به عملکرد ما تغییر می کند و چه نیکوست عمری که به نکویی سر شود و سر آید.
📚کتاب کلمه طیبه ، محدث نوری
هرقدر وجودتان برای دیگران خیر باشد خودتان به خیر و آرامش می رسید
و هر قدر دنبال منافع خودتان باشید شلوغ تر و صبی تر و مضطرب تر می شوید.
#خبررسانی
#نوع_دوستی
خیلی مراقبت نیاز دارد که گرفتار #استبدال نشویم. استبدال یعنی یکعدهای که تَهِ دلشان با باطل است، از جبهۀ حق به جبهۀ باطل میروند و یکعدهای که تَهِ دلشان با حق است، با دیدن همین شهادتها و سختیها، از جبهۀ باطل به جبهۀ حق میآیند. اتفاق بسیار عجیبی است.
#استاد_میرباقری
#استبدال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام دنیا با چشم و گوشهای کاملا باز ببینند و بشنوند، صهیونیستها کودک کش این حرفهای کودک فلسطینی را با دقت ببینند و بشنوند ...
با چنین نسلی، پیروزی قطعا از آن مردم مظلوم، مقاوم و شجاع فلسطین است.
#کودک_فلسطینی
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
کانال «حرف حساب» در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/307953861Cd71679ef85
💢غلام ترسو
پادشاهی با یک غلام به یک کشتی سوار شدند تا با کشتی به جایی مسافرت کنند. همین که کشتی به دریا رفت، غلام، چون اولین بار بود که دریا را میدید، شروع به بیتابی و گریه و زاری کرد. هرچه با او به مهربانی صحبت میکردند، آرام نمیگرفت. تا حدی که پادشاه از دست او کلافه و خسته شده بود.
یک نفر دانا در کشتی بود و به پادشاه گفت: اگر اجازه بدهی، من میتوانم این غلام را ساکت کنم.
پادشاه گفت: اگر این کار را بکنی، لطف بزرگی در حق من کردهای.
فرد دانا به خدمه کشتی گفت که غلام را توی دریا بیندازند. وقتی غرق شد و چند بار توی آب بالا و پایین رفت، او را بیرون آوردند.
غلام از آن به بعد گوشهای نشست و ناآرامی نکرد.
از آن دانا پرسیدند: دلیل این کار چه بود؟
فرد دانا گفت: تا وقتی که مصیبت را ندیده بود، قدر سلامتی و امنیت کشتی را نمیدانست. قدر آرامش کشتی را کسی میداند که به مصیبت غرق شدن توی دریا گرفتار شده باشد.🌺
خود را با افرادی که مشکلات بزرگتر دارند #مقایسه کنید تا قدر زندگی خود را بدانید و آرام شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ رسم بسیار غلط در مراسم تشییع و تدفین !
بسیار مختصر مفید.
حتما ببینید و بفرستید برای همه تا ان شاالله کمکی باشد برای ازبین رفتن این رسم غلط !
💢تشک مخملی
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی این ها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی این ها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند .
در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید شود وارستگی حاصل خواهد شد.
#تعلق
خدایا
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس می گیرم...
من نفهمیدم!
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان
دلم گرفت از آدمهایت ،نگاهم به تو باشد..!
#شهید_مصطفی_چمران
🌿🌿
@basirat_h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرثیه سرایی شجاعانه و جگرسوز دختر فلسطینی برای ۱۶ نفر از اعضای شهید خانواده اش
او میگوید: «ما با وجود درد و رنج میگوییم ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم؛
خداوند را شاکریم ما مقاوم و ثابت قدیم
هستیم؛ خداوند را شاکر هستیم ما خانواده شهدا، پشت و حامی شما هستیم ...»
#فلسطین
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
لینک کانال «حرف حساب» در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/307953861Cd71679ef85
🔻 درباره آیت الله بهاء الدینی (قدس سرّه) نوشتهاند که ایشان در قنوت نمازهایشان، دعاهای مرسوم را میخواندند تا این که نوع دعا، کلمات و عبارات ایشان تغییر کرد و هرگاه دستهای خود را مقابل صورت میگرفتند، برای حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اینگونه دعا میکردند: «اللهم کن لولیّک... ». در فرصت مناسبی، علت تغییر دعا را از ایشان پرسیدند.
معظم له در یک جمله کوتاه فرمودند: «حضرت پیغام دادند در قنوت، به من دعا کنید».
👤 #حجت_الاسلام_قرائتی
#امام_زمانم
📚 از کتاب «شرح دعای سلامتی» ص ۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💠 چـهار ویژگی فــروتنــان 👇
و فروتنان را بشارت ده همانان که:
🔹وقتی نامخدا یادشود، دلهاشان خشیتیابد
🔸و بر هر چه برسرشان آید صبر پیشه میکنند
🔹و برپا دارندگان نمازند
🔸و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق میکنند
📖 سوره حج آیات ۳۴ و ۳۵
👈 استاد عبدالباسط
#تلاوت
💢زیباترین سیرکی که نرفتم
وقتی نوجوان بودم، شبی با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما خانواده ای پرجمعیت بود.به نظر می رسید وضع مالی خوبی ندارند. شش بچه مودب که لباسهایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. پشت پدر و مادرشان، دست هم را گرفته بودند و با هیجان در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟ پدر خانواده جواب داد: لطفاً ۸ بلیط.
متصدی باجه، قیمت بلیطها را اعلام كرد.
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟! متصدی باجه دوباره قیمت را تکرار کرد.
رنگ صورت مرد تغییر كرد و نگاهی به همسرش انداخت. بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت درباره برنامه سیرك بودند.
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمی دانست چه بكند و به بچه هایی كه با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید؟
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس ۲۰۰ هزارتومانی بیرون روی زمین انداخت.
سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد ...
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار كردم و آن زیباترین سیركی بود كه به عمرم نرفته بودم 🌺
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...
کودک من، جان مادر، چشم خود را باز کن
روی پا برخیز و روزت را زنو آغاز کن
ای سروش جاودانی ای تمام هستیم
ای نشاط زندگانی ای تمام هستیم
کودک من، خون روی گونه ات را پاک کن
باز هم پیکار با این فرقۀ ناپاک کن
کودکم ، محزون مشو دست خدا همراه ماست
کاخ استبداد ،ویران از شرار آه ماست
حانیه، لیلا، حمیده، زیدابواحمد ، رحیم
جمله مهمان خدا هستند و ما جا مانده ایم
خوب بشنو حرف مادر را، امید من تویی
یادگار،جدّ و، ابناءِ شهید من، تویی
بعد ما این خانه را روشن تر از مهتاب کن
عکس ماها را کنار عکس بابا قاب کن
خانه ات هرچند ویران، روزگارت روشن است
سست تر از لانهٔ موران دژ اهریمن است
غم مخور روزی،جهانت آفتابی می شود
آسمان قیرگون غزّه آبی می شود
ماه تابان می زداید سایۀ موهوم را
می برد تا قعر آتش این سراب شوم را
می رسد گلبانگ آزادی از این معبر به گوش
شمع شبهای ستمکاران شود روزی خموش
می رسد آخر به پایان عمر این دیو سیاه
سر زند بار دگر خورشید، از این قبله گاه
#علی_اصغر_شکفته
#فلسطین
#غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک هایت را پاک کن قوی بمان پسرم!
صحبت های منقلب کننده پدر فلسطینی با پسرش هنگام وداع با خانواده خود که همگی به شهادت رسیدند...
کوه ها و صخره ها در مقابل صبر و استقامت این ملت، سر تعظیم فرود آورده اند ...
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
لینک کانال حرف حساب در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/307953861Cd71679ef85
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔸 تلاوت آیات ۶۷ تا ۷۱ سوره زخرف
توسط استاد هادی اسفیدانی
💠 یکی از ناب ترین تلاوت ها
👈 بسیار دلنشین و آرامبخش 🌸
#تلاوت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
نقل قول از آیتالله حائری شیرازی:
خط موضع گیری در آخرالزمان، فقط اسرائیل است که جهان را به دو صف تبدیل میکند!
منبع : جلسه شناخت حیله های دشمن
@ostad_shojae | montazer.ir
💢 داستان عبرت آموز
🗯کارگری که اهالی یکی از روستاهای قزوین بود، به تهران رفته تا با فعالیت و دست رنج خود پولی تهیه کند و به ده خود برگشته و با زن و بچه خود برای امرار معاش از آن پول استفاده نماید.
پس از مدتی کار کردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم ده خود گردید.
یک مرد تبهکاری از جریان این کارگر ساده مطلع می شود و تصمیم می گیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد و تصاحب نماید.
کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم ده شد، غافل از اینکه مردی بد طینت در کمین اوست.
♥️بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خود نزد زن و بچه اش رفت، آن دزد خائن، شبانه به پشت بام می رود و از سوراخی که پشت بام گنبدی شکل خانه های آن ده معمولاً داشته و اطاق آنها نیز دارای چنین سوراخی بود کاملا متوجه آن کارگر می شود.
در این میان می بیند که وی پول را زیر گلیم می گذارد.
با خود می گوید وقتی که آنها خوابیدند، بچه شیرخوار آنها را به حیاط برده و بیدار می کنم و به گریه اش می اندازم.
از صدای گریه او، پدر و مادرش بیرون می آیند.
🗯در همان موقع با شتاب خود را به پول می رسانم و حتما به نتیجه می رسم.
پدر و مادر می خوابند.
♥️نیمه های شب، دزد آرام آرام وارد اطاق شده و بچه شیرخوار را به انتهای حیاطی که وسیع بود آورده و به گریه می اندازد.
در همان جا بچه را می گذارد و خودش را پنهان می نماید.
از گریه بچه، پدر و مادرش بیدار می شوند و از این پیشامد عجیب، وحشت زده و ناراحت با شتاب به سوی بچه می دوند.
🗯در همین وقت، دزد خود را به پول می رساند.
همین که دستش به پول می رسد، زلزله مهیب و سرسام آوری قزوین را می لرزاند.
همان اطاق به روی سر آن دزد خراب می شود و او در میان خروارها خاک و آوار، در حالی که پول را بدست گرفته می میرد.
♥️اهل خانه نجات پیدا می کنند، ولی از این جریان اطلاع ندارند و با خود می گویند دست غیبی ما را نجات داد.
پس از چند روزی که خاک ها را به این طرف و آن طرف ریختند تا اثاثیه خانه و پول را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به جسد آن دزد که پول ها را به دست گرفته می افتد و از راز مطلب واقف می گردند.
✍نوشته احمد میر خلف زاده