eitaa logo
نَجواےدِلــ³¹³
845 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
4هزار ویدیو
18 فایل
✦‌•|﷽|•✦ میگن‌یہ‌جایی‌هست اگہ‌داغون‌داغونم‌باشی‌ اونجا‌باشی‌آروم‌میشی من‌کہ‌نرفتم‌💔 ولی‌میگن‌کربلاهمچین‌جاییہ:)) شروع خادمی: 1402.8.8 جهت تبادل،نظر و.: @admin_peyvandian کانال محافل و سخنرانی هامون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/949748354Cdcfba51b48
مشاهده در ایتا
دانلود
[يٰا‌ايُّهَا‌اَلْإِنْسٰانُ‌مٰا‌غَرَّكَ‌برَبِّكَ‌الْكَرِيمِ] ای‌انسان! چه‌چیز‌تو‌را‌در‌برابر پروردگار‌کریمَت‌ مغرور‌ساخته‌است؟! ‌-سوره‌الانفطار؛‌آيه۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من سرگشته، دور از کوی جانان با که درسازم؟ دل آنجا، دلبر آنجا، مطلب آنجا، مدعا آنجا..♥️
اونجا که |قیصر امین پور| میگه: یک روز می رسد که در آغوش گیرمت! هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای!🖤 <نَجواےدِلシ!>
من‌فراموشت‌نکردم فقط‌گاهی‌از‌کثرت‌گناه خجالت‌میکشم‌صدات‌بزنم‌حاجی..!🚶‍♂
‌ چقدر می‌تونستیم بگیم و بدونن ولی نگفتیم و رد شدیم . <نَجواےدِلシ!>
تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاہ ولے از اتوبوس خبرے نبود؟ خیلے دلم شڪست. گریہ ام گرفتہ بود.؟ الان چجورے برگردم خونہ؟! چے بگم بهشون؟! آخہ ساڪمم تواتوبوس بود؟ بیچارہ مامانم ڪہ براے راہ غذا درست ڪردہ بود برام؟؟ تو همین فڪرها بودم ڪہ دیدم از دور صداے جناب فرماندہ میاد. بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم: سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشدہ بود ڪہ گفت: اااا.خواهر شما چرانرفتید؟! -ازاتوبوس جا موندم؟ -لا الہ الا اللہ…اخہ چرا حواستون رو جمع نمیڪنید؟ اون از اشتباهے سوار شدن اینم از الان. -حواسم جمع بود ولے استادمون خیلے گیر بود.؟ -متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیدہ بود شما رو. -وایسا ببینم.چے چے رو نطلبیدہ بود.من باید برم؟؟ -آخہ ماشین ها یہ ربعہ راہ افتادن. -اصلا شما خودتون با چے میرید؟! منم با اون میام.؟ -نمیشہ خواهرم من باماشین پشتیبانے میرم.نمیشہ شما بیاید. -قول میدم تابہ اتوبوسهابرسیم حرفے نزنم.؟ -نمیشہ خواهرم.اصرار نڪنید.؟ -اگہ منو نبرید شڪایتتون رو بہ همون امام رضایے میڪنم ڪہ دارید میرید پیشش.؟ -میگم نمیشہ یعنے نمیشہ..یا علے؟ اینو گفت و با رانندہ سوار ماشین شد و راہ افتاد.و منم با گریہ همونجا نشستم؟ هنوز یہ ربع نشدہ بود ڪہ دیدم یہ ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقاے فرماندہ پیادہ شد و بدون هیچ مقدمہ اے گفت: . لا الہ الا اللہ…مثل اینڪہ ڪارے نمیشہ ڪرد…بفرمایین فقط سریع تر سوار شین.. سریع اشڪامو پاڪ ڪردم و پرسیدم چے شد؟! شما ڪہ رفتہ بودین؟! هیچے فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو دارہ. هنوز از دانشگاہ دور نشدہ بودیم ڪہ ماشین پنچر شد.?فهمیدم اگہ جاتون بزاریم سالم بہ مشهد نمیرسیم؟؟؟ رانندہ ڪہ سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوے ماشین و منم پشت ماشین و توے راہ هم همش داشتن مداحے گوش میدادن?…(ڪرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پاے تو دادم/) حوصلم سر رفت… هنذفریم ڪہ تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشہ اهنگام و یہ آهنگو پلے ڪردم..؟؟؟؟؟؟ یهو دیدم آقا سید با چشمهاے از حدقہ بیرون زدہ برگشت و منو نگاہ ڪرد.؟؟؟ یہ نگاہ بہ هنذفرے ڪردم دیدم یادم رفتہ وصلش ڪنم بہ گوشیم؟ آروم عذر خواهے ڪردمو و زیاد بہ روے خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یہ لا الہ الا اللہ گفت و سرشو برگردوند؟ <نَجواےدِلシ!>
توے مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن بہ اهنگام؟ ولے همچنان حوصلم سر میرفت.؟ اخہ میدونید من یہ آدمے هستم ڪہ نمیتونم یہ جا ساڪت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم ڪہ هیچے دوتا چوب خشڪ جلو نشستہ بودن. -آقاے فرماندہ پایگاه؟ -بلہ؟! . -خیلے موندہ برسیم بہ اتوبوس ها ؟!؟ -ان شااللہ شب ڪہ براے غذا توقف میڪنن بهشون میرسیم. -اوهوووم.باشہ.؟ باهاش صحبت میڪردم ولے بر نمیگشت و نگامم نمیڪرد.دوست داشتم گوشیمو بڪوبم تو سرش؟؟ تو حال خودم بودم ویڪم چشمامو بستم ڪہ دیدم ماشین وایساد -چے شدرسیدیم؟! . -نہ براے نمازنگہ داشتیم -خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین -خواهرم فضیلت اول وقت یہ چیز دیگست.شما هم بفرمایین -ڪجا بیام؟! -مگہ شما نماز نمیخونین؟! . -روم نمیشد بگم ڪہ بلد نیستم.گفتم نہ من الان سرم درد میڪنہ.میزارم آخر وقت بخونم ڪہ سر خدا هم خلوت تره؟ -لا الہ الا اللہ…اگہ قرص چیزے هم برا سردرد میخواین تو جعبہ امدادے هست -ممنون☺️ -پیادہ شدم و رفتم نزدیڪ مسجد یڪم راہ رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولے وقتے میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجدہ بستہ بود. مسجد تومسیر پرتے تویہ میانبر بہ سمت مشهد بود. مجبورا چفیہ هاشونو رو زمین پهن ڪردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم ڪرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیڪ ها رو چڪ میڪرد. ولے اقا سید از نمازش دست نمیڪشید. بعد نمازش سجدہ رفت و تو سجدہ زار زار گریہ میڪرد وداشت با خدا حرف میزد.؟ اولش بے خیال بودم ولے گفتم برم جلو ببینم چے میگہ اخہ…آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود ڪہ رو بہ روش وایسادم. گریہ هاش قلبمو یہ جورے ڪردہ بود.؟ راستیتش نمیتونستم باور ڪنم اون پسر با اون غرورش دارہ اینطورے گریہ میڪنہ.برام جالب بود همچین چیزے. تو حال خودم بودم ڪہ یهو سرشو از سجدہ برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشڪاشو با استینش پاڪ ڪرد و با صداے گرفتہ ڪہ بہ زور صافش میڪرد گفت: بفرمایید خواهرم ڪارے داشتید با من؟؟ من؟! نہ…نہ.فقط اومدم بگم ڪہ یڪم سریعتر ڪہ از اتوبوسها جا نمونیم باز؟؟ چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید. سریع بلند شد.وجمع و جور ڪرد خودشو ورفت سمت ماشین. نمیدونستم الان باید بهش چے بگم. دوست داشتم بپرسم چرا گریہ میڪنہ ولے بیخیال شدم. فقط آروم توے دلم گفتم خوشبحالش ڪہ میتونہ گریہ ڪنہ.. بالاخرہ رسیدیم بہ جایے ڪہ اتوبوس ها بودن و بچہ ها مشغول غذا خوردن.آقا سید بهم گفت پشت سرش برم ورسیدیم دم غذا خورے خانم ها. آقا سید همونطور ڪہ سرش پایین بود صدا زدزهرا خانم؟! یہ دیقہ لطف میڪنید؟! . یہ خانم چادرے ڪہ روسریش هم باچفیہ بود جلو اومدو آقا سید بهش گفت:براتون مسافر جدید آوردم. بلہ بلہ..همون خانمے ڪہ جاموندہ بود…بفرمایین خانمم☺️ نمیدونم چرا ولے از همین نگاہ اول اززهرا بدم اومدہ بود.شاید بہ خاطر این بود ڪہ اقا سید ایشونو بہ اسم ڪوچیڪ صدا ڪردہ بود و منو حتے نگاهم نمیڪرد؟ محیط خیلے برام غریبہ بود؟ همہ دخترا چادرے و من فقط با مانتو و مقنعہ دانشگاه؟ دلم میخواست بہ آقا سید بگم تا خود مشهد بہ جاے اتوبوس با شما میام بہ جاے اینا بعد از شام تو ماشین نشستیم ڪہ دیدم جام جلوے اتوبوس و پیش یہ دخترمحجبہ ے ریزہ میزست .اتوبوس ڪہ راہ افتاد خوابم نمیگرفت.گوشیمو در آوردم و شروع ڪردم بہ چڪ ڪردن اینستاگرامم و خوندن پے ام هام. حوصلہ جواب دادن بہ هیچ ڪدومو نداشتم.؟ دیدم دخترہ از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذڪر میگفت. با تعجب بہ صورتش نگاہ ڪردم? ڪہ دیدم دارہ بهم لبخند میزنه☺️ از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاڪیہ و ازش یڪم خوشم اومد. -خانمے اسمت چیہ؟! -ڪوچیڪ شما سمانه؟ -بہ بہ چہ اسم قشنگے هم دارے. -اسم شما چیہ گلم؟! -بزرگ شما ریحانه؟ -خیلے خوشحالم ازاینڪہ باهات همسفرم☺️ -اما من ناراحتم؟؟ -ااااا..خدا نڪنہ .چرا عزیزم.؟ -اخہ چیہ نہ حرفے نہ چیزے فقط دارے تسبیح میزنے.؟ مسجد نشستے مگہ؟ -خوب عزیزم گفتم شاید میخواے راحت باشے باهات صحبتے نڪردم.منو اینجورے نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها؟؟ -یا خدا.عجب غلطے ڪردیم پس…همون تسبیحتو بزن شما؟؟ -حالا چہ ذڪرے میگفتے؟!؟ -داشتم الحمدللہ میگفتم. -همون خدایا شڪرت خودمون دیگہ؟! -اره -خوب چرا چند بار میگے؟!یہ بار بگے خدا نمیشنوہ؟؟ -چرا عزیزم.نگفتہ هم خدا میشنوہ.اینڪہ چند بار میگیم برا اینہ ڪہ قلبم با این ذڪر خو بگیرہ.؟ -آهااان..نفهمیدم چے گفتے ولے قشنگ بود؟؟ -و شروع ڪردیم بہ صحبت با هم و فهمیدم سمانہ مسئول فرهنگیہ بسیجہ و یڪ سالم از من ڪوچیڪ ترہ ولے خیلے خوش برخوردوخوب بود. نصف شبے صداے خندمون یهو خیلے بلند شد ڪہ زهرا اومد پیشمون. چتونہ دخترها؟! ?خانم هاے دیگہ خوابن…یہ ذرہ آروم تر…
همیشه‌میگفت؛ زیباترین‌شهادت‌رو‌می‌خوام! یه‌بارپرسیدم:شهادت‌خودش‌زیباست ‌زیباترین‌شهادت‌چطوریه؟! گفت‌:زیباترین‌ شهادت اینه‌که‌جنازه‌ای‌هم‌ازانسان‌باقی‌نمونه:) -شھید‌ابراهیم‌هادی