eitaa logo
نمایشگاه انجمن باغ گردو
79 دنبال‌کننده
396 عکس
53 ویدیو
29 فایل
اطلاع رسانی ها * نمونه کارها * موفقیت درختان باغ * نکته هایی برای نویسندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
تشکر در کل ایده قشنگی بود. شبیه کارتون بود. چقدر می تونیم به اشیا اجازه حرکت بدیم؟
هدایت شده از خالقی
هدف داستان چی بود؟ بیشتر حس مردم آزاری داشت که بچه رو توی خواب اذیت کردن تا بیدار بشه. اول باید دید هدف چی بوده که بشه راجع به پایان بندی نظر داد.
هدایت شده از یا ذالجَلال و اْلاِکْرام 🌹
خداقوت چطور ممکنه مداد خود به خود روی تخت قل بخوره پشت گوش پسرک بنشیند هدف داستان مشخص نیست.
هدایت شده از 🇵🇸منتظر🇮🇷
اسم: جذاب و دارای تعلیق نیست کنش‌ها متناسب با مدادها نبود(مداد نارنجی مگر دست دارد که تکان دهد؟) مداد نارنجی خورشید رنگ می‌کند یا زرد؟ هدف داستان را متوجه نشدم! گره نداشت موضوع مشخص نبود مداد اگر قل بخورد تا زیر تخت می‌آید نه روی تخت! فضاسازی هم که نداشت سرو ته هم نداشت🤭
هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
سلام دنیای زیبایی رو نویسنده خلق کرد ولی مشکل اصلی داستان پایان بندی داستان بود. شخصیت مادر به جای اینکه در خدمت پایان داستان باشه پایان بندی رو خراب کرد و این باعث شده داستان از محتوا خالی بشه. برخی ظرایف مانند قد مدادها بسیار دقیق بود. پیشنهاد: قبل از رسیدن مادر توسط مدادها بیدار بشه
برای چه سنی نوشته بود؟ هدف نویسنده چی بود؟ شخصیت کدام بود؟ متن چرا کامل نبود؟ فلاش بک در داستان کودک نداریم.
پچ پچ یک شب نینو بال‌های کوچکش را تکان داد و گفت: «فردا می‌خواهم پرواز یاد بگیرم.» شاهینِ پدر گفت: «حالا زود است دخترم. چند روز دیگر صبر کن! » شاهینِ مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین چه ساکت نشسته‌اند و صدایشان در نمی‌آید.» نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «این‌قدر پچ پچ نکنید بچّه‌ها، بگذارید بخوابیم!» صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «می‌خواهیم پرواز یاد بگیریم.» پدر با تعجّب نگاهشان کرد و گفت: «به این زودی؟ واقعاً؟ پس بیایید بچّه‌ها!» نینو ته لانه نشسته بود. مادر صدایش کرد و گفت: «تو هم بیا دخترم!» آن روز شاهین‌های کوچولو تمرینِ پرواز کردند. شب بعد نینو گفت: «من از پرواز کردن دور لانه خسته شدم. فردا می‌خواهم بروم بالای کوه بازی کنم.» پدر سر تکان داد و گفت: «نه، نه! خطرناک است. تازه پرواز یاد گرفتی. باید کمی صبر کنی!» مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین همین‌جا پرواز می‌کنند و صدایشان در نمی‌آید.» نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «پچ پچ نکنید بچّه‌ها، بگذارید بخوابیم.!» صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «امروز می‌خواهیم برویم بالای کوه بازی کنیم.» پدر با تعجّب پرسید: «به این زودی خسته شدید؟ خب، بروید، ولی خیلی مواظب باشید!» مادر به نینو گفت: «حالا تو هم برو دخترم!» شاهین‌های کوچولو بالای کوه بازی کردند و این طرف و آن طرف پریدند.  شب بعد نینو گفت: «فردا می‌خواهم بروم پشت کوه را ببینم.» پدر و مادر به هم نگاه کردند و با مهربانی خندیدند. مادر، برادرهای نینو را صدا کرد و گفت: «فردا همه با هم می‌رویم پشت کوه را ببینیم.» پدر سر تکان داد و گفت: «آنجا را فعلا تنهائی نباید بروید!» نینو با دلی پر از شادی خوابید. آن شب هیچ کس پچ‌پچ نکرد.
صفحه باغ گردو را در توئینو دنبال کنید👆🌹