نمایشگاه انجمن باغ گردو
سلام و صلوات امشب ساعت 18 جلسه باهم نویسی إن شاالله👇 https://eitaa.com/joinchat/1899233377C2cdba55
اعضای باهم نویسی مشغولند
مشتاقان جا نمانند
#جلسه_هفتم باهم نویسی دیشب برگزار شد.
مثل همیشه آثار عالی و خواندنی ارسال شد که چند نمونه با هم میخوانیم👇
نقاش فروتن
برگها رو کشیدی؟
اکبر از جایش بلند شد:« آقا اجازه! نه نکشیدیم. »
اقامعلم ابروهایش را توی هم گره کرد:« مگه نگفتم همه باید یک درخت با برگهای سبز بکشند؟»
اکبر سرش را پایین انداخت:« آقا اجازه! یه چیزایی کشیدیم.»
هامون از میز آخر گفت:« آقا خیلی خوب کشیده»
آقا معلم دفتر اکبر را از روی میزش برداشت. آن را باز کرد:« این چیه؟!»
اکبر گفت:« آقا اجازه! شما داشتید روی دیوار مدرسه درخت میکشیدین. پشت سرتون نشستم. شما رو کشیدم. »
آقا معلم سر اکبر را بوسید:« بچه تو چقدر فروتنی!»
اکبر لبخند زد:« ممنون اقا»
بعد شهادتش، نقاشی اکبر را قاب کردند. توی دفتر مدرسه زدند.
#داستانک
#خالقی
#باهم_نویسی
#داستانک
پسرک گفت: گرمم است.
پدر گفت: هدیه ای به تو خواهم داد. چیز دیگری هم می خواهی؟
پسرک گفت: گرسنه ام. دلم هم می خواهد آن دور دورها را ببینم.
پدر دست پسر را گرفت و گفت: این درخت را زمانی که به دنیا آمدی برای تو کاشتم. از میوه اش بخور و در سایه اش بخواب. هر وقت بیدار شدی از بالای درخت، دور دست ها را ببین
باغبان حسین مجاهد
#باهم_نویسی
سلام و درود
حرف اضافه!
یک گوشهای روی دفتر نشسته بود و غصه میخورد. «با»یش در «الف»ش جمع شده بود. گردی نقطه هم داشت اشکهایش را پاک میکرد. «تلاش» وارد شد. نگاهی به او انداخت. جلو رفت و سلام کرد. سرش را بلند کرد و با دیدن تلاش، گفت:« گیرم که علیک سلام.» تلاش جلو رفت و سمت راستش نشست. دستی روی «با»یش کشید و گفت:« نبینم غمگین باشی دوست جان!» اشکهایش دوباره چکهچکه از دوطرف «الف»ش پایین ریخت. رو به تلاش گفت:« من به درد نمیخورم. همه به من میگویند حرف اضافه!» تلاش تعجب کرد. نگاهی به دور و برش انداخت. امید را دید. سوت بلندی زد. امید راهش را به سمتشان کج کرد. جلو رفت و سلام کرد. تلاش رو به «با» گفت:« تو امیدت کم است! باید کمی با او رفاقت کنی. دوستی کنی. همنشینش باشی.» امید به آنها رسید. سلام و علیک کرد و گفت:« بهبه چه جمع خوبی.» تلاش با امید خوش و بش کرد وگفت:« حالِ «با» جانمان اصلا خوب نیست. به خودش میگوید حرف اضافه!» امید سمت چپ «با» نشست و گفت:« خب حرف اضافه هستی دیگر. ولی دلیل نمیشود ناراحت باشی.» تلاش و با تعجب کردند. داشتند خیره به امید نگاه میکردند که «جوانه» هم از راه رسید. جوانه کنار امید جا گرفت. از ماجرا که با خبر شد رو به آنها گفت:« نباید غصه خورد. همیشه باید به این فکر کرد که چطور از فرصتها استفاده کنیم. چطور باید نقشی خوب در زندگی ایفا کنیم. همهی ما به تنهایی شاید هیچ اثری نداشته باشیم. همین الان بلند شوید. ما میتوانیم.» به دوستانش گفت دست همدیگر را بگیرند. با هم حرکت کردند و سمت دو دوست دیگرشان رفتند. به آن دو نفر دیگر هم سلام کردند. دست آنها را هم گرفتند. آنوقت امید و جوانه دستهایشان را بلند کردند و فریاد زدند:« امید با تلاش جوانه خواهد زد.» «با» دیگر احساس تنهایی و اضافه بودن نمیکرد. با دوستانش توانسته بود جملهای بسازد. توانسته بود در دل یک نفر انگیزه ایجاد کند.
#داستان
#صداقت
#باهم_نویسی
_ چه رنگی بهتون بدم؟
+ فقط سبز کمرنگ
_ ببخشید سبز کمرنگ ندارم
+ باشه پس زرد و آبی بدید
_ ببخشید زرد ندارم
+باشه پس نارنجی و سفید و آبی بدید.
_ ببخشید نارنجی هم ندارم.
+ ای بابا! چرا هیچی ندارید؟
_ سبز پررنگ دارم.
+ منو سر کار گذاشتین؟ چرا از اول نمیگید؟
_ شما کمرنگ خواستید خب.
+ عجب . پس همونو بدید با سفید
_ ببخشید سفید هم ندارم.
+ اَه بی خیال بابا. تو این رنگ فروشی امیدی برای آدم نمیمونه.همون زرد و قرمز بدید میرم پاییز میکشم بجای تابستون
_ ببخشید قرمز...
+ بگی ندارما...!
_ خواستم بگم چقدر بدم؟
+ آهان
_ چون زرد ندارم
+:'(
#دیالوگ
#خالقی
#باهم_نویسی
#طنز
سلام و عرض ادب...
امیدوارم از موضوع امروز خوشتون بیاد...
یاعلی..
و من الله توفیق....
#داستا_عکس9
نمایشگاه انجمن باغ گردو
سلام و عرض ادب... امیدوارم از موضوع امروز خوشتون بیاد... یاعلی.. و من الله توفیق.... #داستا_عکس9
شما هم بیایید در باغچه داستانک، قلم تان را گرم کنید.
همه دور کرسی نشستیم