باقری:
خواهر عزیزم خوشحالم که آغازین قدم های نویسندگیت را با هم برداشتیم تو قلم میزدی و من برایت نقد و نظر مینوشتم. بارها ذوق و خلاقیت تو مرا شگفت زده کرد.
اعتراف میکنم که گاهی به ذوق و قریحه و استعدادهای ریز و درشت هنریت غبطه خوردم و قلبا و زبانا بارها تحسینت کردم،
اما توخیلی بااستعدادتر از آن بودی که من تصورش را هم میکردم تو استعداد شهید شدن داشتی آن همه خانوادگی چه دامن شهید پروری داشتی خدیجه ی من.
من این ساعت سوگوارانه نشسته اضم و پرواز مظلومانه تان را تا بهشت مینگرم. چه تیک آفی به مقصد الله به ساعت عرفه. الله اکبر
عزیز دل و جان ما چه زیبا در اوج تلاش فرهنگی به دیدار معبودت رفتی و همه آرزوی من برای مرگ مرگ مانند توست در حالی که بیتاب و شتابان بسوی خالقم قدم بردارم
خدیجه عزیزم من نمیدانم تو از خدا چه میخواستی که خدا چنین شهادتی را در تقدیرتان گذاشت.
دوستتان دارم و به خدا میسپارمتان.
برای همه ی بازماندگان طلب صبر زیبا میکنم
#دلنوشته
#شهیده_بابایی
#شهید_باغ_گردو
فاتحه و صلوات فراموش نشود
خبر پر کشیدنت همه جا را پر کرده...
هر کس اظهار نظری می کند!
یکی می گوید چه عاشقانه می زیستند که یکی طاقت دوری دیگری را نداشت و همه با هم رفتند...
یکی می گوید مزد زحماتشان را گرفتند...
اما دیگرانی می گویند:
که چرا کلاه کاسکت نداشت!
چرا پنج نفری روی یک موتور نشسته بودند! چرا با ماشین نرفتند!
چه خوب حواسشان به این جزئیات هست!
ولی حواسشان هست که شما چه می کردید؟!
حواسشان هست که چرا ماشینتان را فروختید؟!
حواسشان هست که چرا گمنام می زیستید؟!
حواسشان هست که برای چه انقدر تلاش می کردی؟! برای که؟! برای فهماندن چه چیزی؟!
حواسشان هست که بی مزد وجهادی کار می کردی؟!
حواسشان به خیلی چیزها نیست...!
داغ ندیده را توقع درک داغ نیست!
#دلنوشته
#شهید_باغ_گردو
#شهیده_بابایی