حکمت 295.mp3
14.7M
▶️ حکمت 295
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_295
🆔 @nahjolbalagheh_media
حکمت 296.mp3
13.36M
▶️ حکمت 296
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_296
🆔 @nahjolbalagheh_media
اگرچه در نهج البلاغه مطالب متعددی در مورد پیامبر وجود دارد، ولیشنیدن این سه 🎙صوت به شدت #توصیه میشود:
ـ•┈┈••••✾• 1⃣ •✾•••┈┈•ـ
خطبه ۱۶۰ نهج البلاغه
موضوع: ویژگیهای اخلاقی پیامبر
ـ•┈┈••••✾• 2⃣ •✾•••┈┈•ـ
غرائب الحدیث ۹ نهج البلاغه
موضوع: شجاعت پیامبر بالاتر از شجاعت امیرالمومنین + خطبه بدون الف امیرالمومنین
ـ•┈┈••••✾• 3⃣ •✾•••┈┈•ـ
حکمت ۲۹۲ نهج البلاغه
موضوع: پیامبر، بالاترین شخصیت بشریت
👈با کلیک روی متنهای آبی👉
به صوت مورد نظر منتقل میشوید
با نهجالبلاغه همراه باشید:↙️
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2066481246Cb13f0be69d
حکمت 297.mp3
13.97M
▶️ حکمت 297
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_297
🆔 @nahjolbalagheh_media
20.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 به حساب امیرالمومنین 🔸
| اهل بیت زیر دین کسی نمیمانند
#انفاق
#سید #سادات
#به_حساب_مولا
#با_علی_حساب_کن
#محمد_کاظمینیا
#پای_منبر_مولا
با ما همراه باشید:↙️
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2066481246Cb13f0be69d
حکمت 298.mp3
10.82M
▶️ حکمت 298
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_298
🆔 @nahjolbalagheh_media
حکمت 299.mp3
14.88M
▶️ حکمت 299
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_299
🆔 @nahjolbalagheh_media
حکمت 300.mp3
14.22M
▶️ حکمت 300
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_300
🆔 @nahjolbalagheh_media
حکمت 301.mp3
12.81M
▶️ حکمت 301
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_301
🆔 @nahjolbalagheh_media
حکمت 302.mp3
13.73M
▶️ حکمت 302
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_302
🆔 @nahjolbalagheh_media
حکمت 303.mp3
15.86M
▶️ حکمت 303
🎙حجةالاسلاممحمدکاظمینیا
🌐 لینک مستقیم
#حکمت_303
🆔 @nahjolbalagheh_media
#دلنوشته
#خاطره_مشهد
#محمد_کاظمینیا
اولین باری که مشهد رفتم پنج شش ساله بودم. با خانواده رفته بودیم، حال و هوای خوبی بود.
دو سه تا خاطره از آن سفر یادم هست.
یکی اینکه قد و قوارهام به میز غذاخوری نمیرسید، غذای مرا میگذاشتند روی یک صندلی تا بتوانم غذا بخورم. غذا خور هم نبودم و فقط نوشابه میخوردم.
البته نوشابههای آن روز؛ هم مزهاش با امروز خیلی فرق داشت، هم شان و منزلتش😅
حرف در مورد آن زمانی است که شرط بندیها روی نوشابه و تیتاپ بود😃
اهلش میدانند چه میگویم....
نوشابه آن روز از "بیتکوین" امروز اعتبار و حرمت بیشتری داشت.
بلاشک نوشابه "سید شراب" آن روزها بود؛ آقای نوشیدنیها بود.
با اینکه تا همین اواخر خیلی نوشابه خور بودم، ولی نوشابههای امروز به گرد پای آن نوشابهها نمیرسند. مخصوصا وقتی از لابلای یخهای یخچالِ یونولیتی بیرون میآمدند...
راستی، حدود پنج ماهی هست قند و شکر نمیخورم، نوشابه هممممم.
خاطره دیگرم مربوط به بوسیدن ضریح است. آن روزها طرف مردانه یک اوضاعی بود؛ گویی یکی از آداب قطعی زیارت، اذیت کردن دیگران است!!!!
میگویید چطور؟!
مردها بچهها را روی شانه میگذاشتند و از طریق تِرَن هوایی راهی بوسیدن ضریح میکردند.😐
یادم هست یک متری تا ضریح فاصله داشتیم که جمعیت قفل شده بود و نمیشد نزدیکتر رفت. یک لحظه احساس کردم بی پناه، بین زمین و آسمان، روی سر زائران معلق شدهام.
پا میگذاشتم روی سر و کلهی مردم و با سرعت نور حرکت میکردم که به ضریح برسم.
هنوز تصویر برخی از زائران یادم هست که از چهار جهت داشتند لِه میشدند، یک دفعه بلای آسمانی هم بر سرشان نازل شد😁
خدا کمک کرد بین آنها کسی کچل نبود👴، و گرنه لیز میخوردم و زیر دست و پا له میشدم.
خدا قبول کند، چه زیارت مقبولی😂😂😂
خاطره دیگرم در مورد غذای استانبولی است. قبل از اینکه از مشهد حرکت کنیم، همه میگفتند غذای شام استانبولی است.
من هم خیال میکردم استانبولی غذای درست و درمانی است. میخواهند وعده آخر حسابی کیفمان را کوک کنند.
ناهار چیزی نخوردم و ظرفیت را خالی نگه داشتم و هی صابون به دلم میزدم که شام استانبولی است، شام استانبولی است.
موقع شام که شد دیدم ای دل غافل، این که همان برنج خودمان است!!!!
چشمتان روز بد نبیند، یک قشقرقی به راه انداختم که نگو...
گریه میکردم و میگفتم من استانبولی میخواهم.، این که برنج است.
آنها میخندیدند و من گریه میکردم...
یادم نیست خوردم یا نه، ولی از همان زمان یک دشمنی خاصی با استانبولی پیدا کردم. احساس میکنم ۱۰۰ هیچ از او عقب هستم و هنوز هم که هنوز است دنبال انتقام گرفتنم.
هر وقت عیالم استانبولی درست میکند دو سه تا غُر به عیالم میزنم که این چه غذایی است دیگر!!! البته به در میگویم که دیوار بشنود😃😃😃
_الان که دارم متن را مینویسم یک خاطره دیگر هم از باغ وحش یادم آمد ولی مرد است و حرفش، اول متن نوشتم دو سه خاطره، دیگر چهار تایش نمیکنم_
_ خلاصه؛ چند روزی هست که در تکاپوی مشهد رفتن بودیم. میخواستیم نیمه شعبان مشهد باشیم و مقدمات کار را هم فراهم کرده بودیم ولی دم گرفتن بلیط، دیدم آن گروهی که بنا بود با هم برویم اسم ما را از لیست خط زدهاند... حالمان گرفته شد.😭
یادتان هست قبل از آمدن لباسشوییها، چطور لباسها را خشک میکردن؟ دو نفر با دست های قوی لباس را میگرفتند و مخالف همدیگر میپیچاندند، این لباس لِه میشد، چروک میشد ولی آبگیری میشد.
مثل همان لباس شدیم...لِه، چروک، مچاله و دلگرفته...
آقا جان!
یا امام رضا!
ما را عادت دادهای به حِرمان.
به دوری و دوستی.
به سوختن و ساختن.
حُکم آنچه تو فرمایی...
من که میدانم لیاقت ندارم، ولی میخواستم زائر اولی به پابوست بیاورم، میخواستم "محمدرضا" را بیاورم که نشد...
حالا که تا دیار تو ما را نمیبرند/
ما قلبمان شکست، حرمرا بیاورید
#دلنوشته
#خاطره_مشهد
#محمد_کاظمینیا
با ما همراه باشید:↙️
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2066481246Cb13f0be69d