💠خطبه ۳۸
ویژگی بسیار مهمی که خطبه ۳۸ دارد، این است که شبهه را به ما معرفی می کند و این نوع بیانات منحصر به علی بن ابیطالب علیه السلام است و در هیچ کتاب دیگری، نه فلسفی، نه اجتماعی، نه علمی، نه روانشناختی به ما اینگونه شبهه را نشناساندند. ابتداءً در تفاوت سؤال و شبهه یادآوری این نکته لازم است که سؤال آن پرسشی است که پرسش کننده واقعاً درصدد بدست آوردن پاسخی برای آن در جهت فهمیدن بیشتر باشد و هیچ اشکالی هم ندارد؛ لکن شبهه به اشتباه انداختن اذهان به جهت برداشت نامطلوب با قصد و غرضی ناصواب است . در واقع شخص شبهه افکن با جواب شما قانع نمیشود و رها نمیکند و بر موضع خود ایستادگی میکند.
البته بعضی سؤالات در ظاهر سؤال ولی در واقع شبهه هستند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام برای ما ماهیت شبهه را تشریح میفرمایند:
✨وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُالْحَقَّ ✨
شبهه از ریشه شباهت گرفته شده و شبهه شبیه حق است . یعنی شبهه یک جنبه مشابه با حق و یک جنبه متضاد با حق دارد. لذا افراد فریب آن مشابهت را میخورند و از آن حمایت میکنند و از حق باز میمانند.
مثال بارز آن که در خطبه بعد هم میبینیم این است که در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام ، بعد از قتل عثمان، معاویه میگفت اگر قبول دارید قاتلین عثمان کارخوبی انجام ندادند، آنها را معرفی و قصاص کنید. خوب این حرف( شبهه) خیلی ظاهر پرجاذبه و حقی داشت .
کسی به معاویه نمیگفت بعد از آنکه عبیداللهِ عمر، هُرمزان و دوسه نفر دیگر را کشت، من هم همین حرف را میزدم که قاتلینِ این چند نفر باید قصاص شوند، لکن کسی توجه نکرد.
ظاهر حرف معاویه حق بود، ولی در پس پرده باید گفت تو چهکارهای که در پی قصاص عثمان هستی؟! قصاص وظیفه حاکم اسلامی است . تو( معاویه) که حکومتی نداری، حتی توسط امیرمؤمنان از حکومت شام خلع شدهای. پس چگونه ادعا میکنی؟! اصلاً مگر تو ولی دَم عثمان هستی؟! تو عثمان را یاری نکردی تا او را به کشتن دادی!
👈راهکار مواجهه با شبهه همین است که مسأله باید باز شود. درواقع راه رهایی از شبهه تجزیه است؛ یعنی شبهه را به دو بخش حق و باطل تجزیه کنیم. حق آن را جدا بگوییم و باطلش را جدا، دراین صورت است که همه از شبهه بیرون میآیند.
✴️ اما اولیاء الهی چگونه با شبهه برخورد میکنند؟
امام میفرمایند:
۱) ✨ فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللَّهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ✨
چراغ نورافشان اولیاء الهی در شبهه، یقین است.
اولیای الهی یک سری اصول مسلم و غیر قابل تردید دارند که از ابتدا بر آن اصول قرار گرفتهاند و بر آن یقین دارند و دائم بر این یقینشان افزوده میشود. براین اساس شبهه از آنان فاصله میگیرد.
۲) ✨وَ دَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى✨
راهنمای ایشان هم راهِ هدایت است.
(سمت: جاده)
هیچگاه در دنیا راه هدایت مخدوش و نابود نمیشود، زیرا اگر مخدوش شود، هادی بودن خداوند زیر سؤال میرود. همیشه راه هدایت هست. گاهی خیلی آشکار است و گاهی غبار روی آن نشسته که با کمی تأمل میشود آن را یافت.
✴️ اما دشمنان خدا چگونهاند؟
آنها به دنبال شبهه میگردند.
✨وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللَّهِ فَدُعَاؤُهُمْ فِيهَا الضَّلاَلُ✨
اینها دعوتشان به سمت گمراهی است.
آنها انسان را به آن جزء نامعلوم شبهه میکشانند. مثلاً در جنگ جمل، پیامبر در مورد چه کسی فرمودند: "هو مع الحق و الحق معه" ؟!
برای عایشه گفتند؟!
برای طلحه؟!
برای زبیر؟!
برای اهل بصره؟!
یا فرمودند : " علی مع الحق و الحق مع علی"
عبارت "ضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ" یعنی همین!
این سخن پیامبر که فرمودند: علی محور حق است، این محور را رها نکنید.
مردم نتوانستند تشخیص درست بدهند؛ یک طرف #عایشه امالمؤمنین بود و طرف دیگر #علیبنابیطالب، از طرفی #طلحه و #زبیر هم دوتن از اصحاب نامدار پیامبر بودند.
آنها باید به فرمایش پیامبر مراجعه میکردند که پیامبر چه کسی را #محورحق معرفی کردهاست. به همین شکل شبهه برطرف میشود.
#شوقمعرفت۱
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#جلسه_صد_و_سی_و_یکم
خطبه ۸۴ / مقدمه
"و من خطبة له عليهالسلام في ذكر عمرو بن العاص..."
👈مقدمهای در معرفی ابنالنابغة:
در ابتدای این خطبه لازم است به مواردی اشاره شود که دانستن این موارد اهمیت دارد:
کسی که به عنوان "عمروعاص" یا "عمروبن العاص" معروف است، شهرتش در حقیقت به "ابنالنابغة" بوده است و گویا هیچجا امیرالمؤمنين علیهالسلام از او به "عمروعاص" یادنکردهاند. (تاآنجایی که دیده شده)
آنچه که در کتب سِیَر(سیره) نوشته شده، این استکه او به "عاصبنوائل سهمی" منسوب است.
عاصبنوائل در واقع همان کسی استکه دشمن سرسخت پیامبر اکرم ﷺ بود و قرآن او را دشمن پیامبر نامیده است؛ چراکه او به پیامبر لقب ابتَر داد و به همین مناسبت سوره کوثر نازل شد و خداوند فرمود: " انّ شانئک هو الأبتر" یعنی دشمن تو ابتَر است.
عاصبنوائل از قریشیانی بودکه بسیار در دشمنی پیامبر سرسختی نشان میداد.(این از پدرعمروعاص)
مادرش نیز همانطور که در این لقب مشهود است، "نابغة" نام داشته است. زنی بوده به نام "سَلمی" که از مشاهیر زنان قریش در بدکارهگی و گناهکاری بوده و اینکه به او لقب نابغة دادهاند از نبوغ گرفته شده به معنای شهرت. او به فساد شهرت داشته است. عمروعاص خود نیز این مسئله را ذکر کردهاست. زمانی بر منبر بود، کسی از او سوال کرد که تو فرزند کیستی؟ مادرت کیست؟ و او در پاسخ گفت: "امیّ سلمی بنت حرملة ملقب بِالنّابغة" مادرم سلمی دختر حرمله استکه لقب او نابغه است.
او ولادت ناپاکی داشته و ناپاکیاش نیز به شکل وحشتناکی بوده است؛ بهطوریکه نوشتهاند پنج نفر با آن زن همبستر شدند؛ از جمله: ابوسفیان و عاصبنوائل.
این فرزند متولد شد و بین آنان اختلاف افتاد که این نوزاد متعلق به کدامیک است. در اینجا بود که نابغة خود گفت فرزند از آنِ عاصبنوائل است؛ چراکه او به من توجه بیشتری داشته و پول بیشتری به من میداده و کمک بیشتری میکرده است. همچنین گفت شباهت کودک نیز به او بیشتر است؛ درحالیکه ابوسفیان میگفت: من شک ندارم که این پسر فرزند من است؛ ازاینرو به "ابنالنابغة" معروف شد. البته چون آن زن اقرار کرد که البته اقرار او هیچ حجیتی ندارد؛ لیکن فرزند را عمروعاص خواندند.
به همین جهت عمربنعاص خواندن او یک نسبت صحیح و مسلّمی نیست؛ چون گذشته از آنکه او ناپاک متولد شده، این نسبت هم، نسبت درستی نیست و همان #ابنالنابغة درست میباشد.
🔻دراین میان شاید این سوال برای عدهای پیش بیاید که اگر فرزندی بهطور نامشروع متولد شد، خودِ آن فرزند که گناهی ندارد و نمیشود خود او را بهخاطر این ولادتِ نامشروع سرزنش کرد.
بله همینطور است. به هیچ عنوان نمیشود چنین فردی که ولادتش نامشروع است را به خاطر گناه دیگران سرزنش کرد؛ لیکن قضیه فقط این نیست؛ بلکه چنین شخصی👇
_کارنامه سیاهی درطول عمرش داشته
_دربرابر شخصیتی چون #علیبنابیطالب ایستاده است.
_معاویه را بر کرسی نشانده و از شکست و نابودی نجات دادهاست.
_ ودشمنیها و مخالفتهای زیادی کردهاست.
اینطور نبود که فقط نَسَبَش نامطلوب باشد!
عمروعاص یا همان ابنالنابغة کمی پیش از فتح مکه اسلام آورد، یا به تعبیر دقیقتر #استسلام کرد؛ یعنی اسلام را به ظاهر پذیرفت، و آن وقتی بود که نوشتهاند در جنگ خندق یا احزاب که هنوز مشرک بود، وقتی درگیری را مشاهده کرد با یکی دوتن از دوستانش به حبشه گریخت و پیش نجاشی پادشاه حبشه رفت و این درحالی بود که ما میدانیم پیش از هجرت مسلمانان به مدینه گروهی از مسلمانان به رهبری جعفربن ابیطالب به حبشه رفته بودند و آنجا بود که عمروعاص با چندنفردیگر به نزد نجاشی رفتند تا از او بخواهند مسلمانان را وادار به بازگشت به مکه کند که موفق نشدند.
اینبار با مقداری هدیه به حبشه رفت و از نجاشی درخواست کرد که این جعفر در میان ما بوده، طغیان کرده، از دین ما بیرون رفته، او را بدهید تا من گردن بزنم.
نجاشی ناراحت و برآشفته شد و گفت برای اینکه شخصی به خدای یکتا ایمان دارد، تو میخواهی اینکار را بکنی؟! دورشو!
عمروعاص وقتی که دید نجاشی هم از مسلمانان حمایت میکند، #تغییرموضع داد و گفت اگر اینطور است و نظر شما نسبت به اسلام و پیامبراسلام مساعد است، من هم میخواهم مسلمان شوم و آنجا اظهار اسلام کرد و به مدینه بازگشت (سال هشتم هجری، اندکی پیش از فتح مکه)
#شوقمعرفت۱
🌴🌴🌴
#ابنابیالحدید (شارح نهجالبلاغه) وقتی به شرح این خطبه میرسد، براساس آن مبنای خودش، با توجه به اینکه او یک شیعه بمعنای کسیکه قائل به امامت امیرالمؤمنین علیهالسلام باشد، نیست؛ البته ارادت بسیار زیاد و جدی به امام دارد. اما این ارادت از روی محبت به شخص والایی است. از نظر او #علیبنابیطالب، والاترین شخص در عالم اسلام بعداز پیامبراکرم هستند. حتی گاهی انسان تصورمیکند او از شیعیان جلوتر است؛ لاکن ملاک و معیار تشیع: #اعتقادبهامامتوولایتبلافصل است.
🌡تصور کنید به کسی میگویید من فکر میکنم تب داشته باشید و او قبول نکند. وقتی درجه تبگیر را بهعنوان #معیار تبسنجی گذاشتیم معلوم میشود او تب دارد یا خیر. اگر از عدد۳۷ بالاتر را نشان بدهد یعنی تب دارد.( اززاویه دید پزشکی این معیار سنجش تب است)
حال از زاویه کلامی و دینی، معیار تشیع، #اعتقادبهولایتبمعنایامامت است
= امامت الهیِ امیرالمؤمنین علیهالسلام
تا جائیکه ما متوجه شدیم ابنابیالحدید این را ندارد. البته بر مواضع خودش در دیدگاههای معتزله پایبنداست. ازجمله اینکه او معتقد است هیچ نصّ صریحی بر امامت امیرالمؤمنین علیهالسلام وجود نداشته است. بله جملات پیامبر نسبت به امیرالمؤمنین را میآورد، ولی میگوید هیچکدام اینها #نَصّ نیست. (نصّ یعنی آنچه نشود صریح باشد و در موردش احتمال خلاف داد) یعنی از نظر او هیچ بیان صریحی وجود ندارد که بگوید علیبنابیطالب خلیفه بعد از پیامبر است.
در همین رابطه ابنابیالحدید این خطبه را شاهد بر مدعای خودش میگیرد. او بارها در شرح خود این مطلب که نص صریح نداریم را تکرار کرده و بعضی از افراد هم پاسخش را دادهاند و مخالفت کردهاند که بحثی دیگر است. او دراین خطبه سعی کرده در دوسه جمله نشان بدهد که برای ادعایش شاهد دارد.
پس در اینجا سهتا مسئله وجود دارد که ما فقط به سومی میپردازیم.
⬅️ مسئله اول این استکه آیا این تصور درست استکه #امامتبمعنایخلافت است❓
👈اهل سنت امامت را معادل خلافت میدانند، و شیعه مخالف است و میگوید خلافت یک منصب است، یک اصل نیست؛ لذا ممکن است کسی #امام باشد ولی خلیفه نشود (به هر دلیلی) مثل خود امیرالمؤمنین یا سایر ائمه هدی که امام بودند، اما خلافت برایشان رخ نداد.
#اهلسنت میگویند هرکس خلیفه شد، همو امام است.
#شیعه میگوید هرکس امام باشد، همو باید خلیفه هم باشد.
فرق میکند و فرقش ظریف است.
📚 به کتاب #معالمالمَدرَسَتَین جلداول از علامه سید مرتضی عسکری مراجعه کنید، در آنجا مفصل به این بحث پرداخته شده است.
بنابراین چند بحث دراینجا مطرح میشود:
🏷 آیا امامت همان خلافت است؟
🏷 آیا این توهم درست استکه ما نَصّی از جانب پیامبراکرم برخلافت بلافصل امیرالمؤمنین نداریم؟
🏷 آیا درست استکه این جملات (ازاین خطبه) نشان دهند و مؤید این استکه ما نصّی بر خلافت حضرت امیر نداریم؟
ما ازاین سه بحث به اولی و دومی نمیپردازیم، چون مربوط به مبحث امامت عامه یا خاصه است و با آن اینجا کاری نداریم؛ چون الآن درمقام شرح این خطبه هستیم، فقط به بحث سوم میپردازیم.
👈بحث سوم این استکه آیا این جملات آنطور که ابنابیالحدید ادعا میکند، میتواند شاهد بر این باشد که نصّی بر خلافت حضرت امیر وجود نداشته است؟
✍ عبارت ابنابیالحدید:
در جلد هفتم شرح نهجالبلاغهاش ذیل این خطبه مینویسد:
"انّه علیهالسلام لم یکن مَنصوصاً علیه بالامامة مِن جهةالرسول صلیاللهعلیهوآله"
علیبنابیطالب علیهالسلام منصوص علیه به امامت نبود.
" وَاِن کان اَوْليالنّاس بها و اَحقّهم بمنزلتها"
اگرچه از همه مردم اولی بود به امامت و سزاوارتر بود به منزلت امامت، لاکن مدعی است نَصّی برای امامت ایشان نداشتهایم.
" لانّه لو کان منصوصاً بالامامة من جهةالرسول صلیاللهعلیهوآله لما جاز ان یقول"
اگر نصّی از ناحیه پیامبر برای ایشان داشتیم، اینگونه جملات را نباید بفرماید، کدام جملات؟!👇
#شوقمعرفت۱ / خ۹۲/ بخش دوم
🌴🌴🌴