eitaa logo
❤️کانال شهید یوسفی ان‌شاءالله نظری کنه به ما❤️
56 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
52 فایل
هدف این کانال، متوسل به شهید یوسف الهی نشر مطالب کانال بدون لینک مجاز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 📖 📝 🔻 🧕🏻مادر مریم طبق ☝️🏻 که کرده بود او را به فرستاد، و چون فهمید🤔 مریم در خدمت به بیت المقدس پذیرفته✔️ شده است، ☝️🏻بار دیگر غمهایش زدوده شد 😊 🔹و دانست که خدا او را مشمول و خاص خود قرار داده است 😍و او را بر این نعمت برگزیده است. 👈🏻لذا را در پارچه ای پیچید و به سوی بیت المقدس روان شد و او را به حرم 🕌سپرد و 🧕🏻گفت؛☝️🏻 این دختر نزد شما باشد، زیرا من نذر کردم که باشد. ⬅️آنگاه که مریم تحویل روحانیون بیت المقدس شد، و اطراف او جمع 👥شدند و در پرستاری و تکفل او به نزاع پرداختند و هر یک می خواستند☝️🏻 را زیر نظر داشته باشند و او را به عهده بگیرند، 👈🏻زیرا دختر پیشوای آنها بود و در زمان حیات در بین خادمین بیت المقدس، و 😌داشت، از این رو همگی می خواستند که این افتخار نصیب آنها گردد. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻   🔸در میان زکریا نسبت به مریم مهربان تر 😊بود و به نگهداری او داشت. ✨او می گفت؛✋🏻 من او هستم، این دختر را به من بدهید و مرا مخصوص توجه به او قرار دهید،☑️ ☝️🏻زیرا من از جهت به او نزدیکتر و بیشتر مورد اعتمادم. 👥مشاجره بالا گرفت و هر یک برای مقصود خود دلیلی📜 بیان می کرد، و با می خواستند را خود به عهده بگیرند✅ ❌ هیچکدام حاضر نشدند که این نصیب شخص دیگری شود و را به او بسپارند،😒 زیرا هر کدام امیدوار بودند که بدینوسیله به پروردگار خود جویند🤲🏻. ⬅️بالاخره همگی 👥تصمیم به گرفتند و در کنار نهری جمع شدند و ✍🏻خود را در آب انداختند، تا قلم هر کس بالا آمد از آن او باشد. ☝️🏻پس از لحظاتی⏳ قلمها زیر آب رفت و تنها 🖋 بود که روی آب 🌊آمد، لذا تسلیم رأی او شدند و مریم را به او سپردند. 🔸 از آن پس مریم تحت سرپرستی و کفالت درآمد و زکریا تربیت او را به عهده گرفت.✅ 🌿زکریا تصمیم گرفت به 🤲🏻 این کار وسایل آسایش و رفاه مریم را به بهترین وجه فراهم سازد. ♥️ عشق و علاقه زکریا به مریم، او را وا داشت تا مریم را دور از نگهدارد. ☝️🏻لذا اطاق بلندی در بنا کرد که راهی به آن جز بوسیله نردبان نبود.❌ 🍃زکریا شخصاً به بررسی و کفالت امور مریم پرداخت✔️. او مرتب به 🏠 و عبادت 🤲🏻مریم سر می زد تا از حال وی آگاه گردد و او را فراهم سازد. ☝️🏻هرگاه که زکریا به نزد مریم می رفت، او را در حال 🤲🏻 می دید و همیشه غذایی🍲 آماده که در برابرش ظاهر می گشت، 🌿گفت؛ ای مریم این از کجا آمده است؟🤔 ✨ او پاسخ گفت: ☝️🏻این از جانب که خدا به هرکس بخواهد بی شماری روزی می دهد.😊 🌸مریم نیز از مردم کناره گرفت و در مکانی گزید و پوششی برای خود برگزید☝️🏻 تا از دید مردم دور باشد و در برابر آنان پرده ای بر خود گرفت☑️. ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘📘 📖 📝 🔻 🍃با بررسی آیات 42 الی 44 سوره مبارکه ✨ به این نتیجه می رسیم که با حضرت مریم علیهاالسلام سخن می گفتند ☝️🏻و او را از جانب خدا به مقام و در میان زنان جهانیان🧕🏻 وعده داده و نیز به ولادت 🌿 (حضرت عیسی علیه السلام ) مژده می دادند😍. 🌸خداوند متعال در سوره پس از ذکر نام تعدادی از انبیاء بزرگ، 👈🏻در آیه 91، و مادرش 🧕🏻 را یاد نموده و آنها را آیه ای از آیات الهی معرفی می نماید.✅ *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 🌻با توکل بر کریم بی نیاز      🌿 از مسیح اللّه سازم قصه ساز 🌻مادرش مریم که دامن پاک بود      🌿 دامنش را از پلیدی، حق زدود ✨ زیر نظر🧐 زکریا دوران کودکی را پشت سر گذاشت و گاهگاهی جهت به خانه 🏠زکریا و نزد خاله اش ایشاع می رفت. 🔹یک روز طبق عادت معمول، به نماز و عبادت 🤲🏻خدا مشغول بود که ناگهان روحش 😰 گشت و در خود و بی سابقه ای احساس کرد، ☝️🏻در این حال ای از آسمان به صورت مردی تمام عریان در پیش روی مریم ظاهر شد تا مریم با او و 😊 شود. ♦️ این اتفاق سال پس از هبوط حضرت آدم رخ داد.☑️ ✨مریم با دیدنش از او 😨 و به خدا پناه برد، ☝️🏻چون گمان کرد که او مردی و است😈 و مریم که زنی و و بود😇 و چنین ارتباطی را خلاف عفت و تقوی می دانست. 👈🏻در حالکیه 😰، روح مریم را آزار می داد، مرد ناشناس مریم را و خاطر داد و از نگرانی او کم کرد. ✨ گفت؛ ☝️🏻اگر پرهیزگاری، من از تو به پناه می برم. 🍃 جبرئیل گفت؛ من فقط فرستاده پروردگار توأم برای اینکه به تو . ☝️🏻که نامش است، ✨ در حالی که او در دنیا🌏 و آخرت و از مقربان درگاه خدا است😊. 👈🏻 و در گهواره به و در میانسالی به با مردم 👥سخن می گوید و از شایستگان است. 🔹در آن حال ابری از غم و اندوه😔 بر سر مریم سایه افکند و موجی از تأثر او را فرا گرفت☝️🏻 ولی زود بر اعصاب خود مسلط شد و نیروی تحلیل رفته خود را متمرکز کرد ✨و به فرشته گفت؛ چگونه مرا پسری باشد با آنکه دست به من نرسیده و بدکار نبوده ام؟🤨 🍃 فرشته گفت؛✋🏻 فرمان چنین است، پروردگار تو گفته که آن بر من آسان است و تا او را برای مردم و 😊 از جانب خویش قرار دهم و این دستوری قطعی بود. ✨فرشته پس از ابلاغ این پیام،📜 ناپدید شد، اما مریم نشسته و آنچه را که شنیده بود، و 😥 مانده و فکر می کرد که مردم👥 در این مورد چه خواهند کرد و چه خواهند گفت؛ 🔸 که چگونه ای باردار شده و صاحب فرزند گشته است، 🤔او هیچگاه شوهر به خود ندیده است.❌ ☝️🏻این افکار مریم را به 😰 انداخت و آن وحشت او را به و کشاند ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝 🔻 🔹چندین ماه گذشت و مریم در این مدت پیوسته با 😓 شدیدی دست به گریبان بود. ☝️🏻او بیشتر اوقات در و حُزن و اندوه 😔به سر می برد. زندگی شیرین و خواب😴 و خوراک گوارا از او سلب شده و بسیاری از وقتها پریشان و پراکنده بود😣 🔸 به هیچ چیزی توجه نمی کرد و به هیچ سخنی گوش نمی داد❌. ⏪پس مریم به آن پسر ( ) باردار شد و به جائی دور🛣 خلوت گزید. ✅آری، مریم ناگزیر به شهر « » زادگاه خود رفت و همراه با فرزندی که در رحم و غم و اندوهی 😔که در سینه داشت در آنجا اقامت گزید و در یک منزل🏠 تابستانی بسیار ساده ساکن شد تا از و 👥در امان و از نظر آنها مخفی باشد. ☝️🏻به این دلیل او از رفت و آمد با قوم خویش دوری می کرد و خود را به و 🤕 می زد که می ترسید😰 او آشکار شود و بر سرِ زبانها بیافتد و مردم از او به زشتی یاد کنند 😒و در موردش بگویند. 🔹هرچه قدر او پیش می رفت، 😔 او فزونی می یافت و او بیشتر می شد و به زودی آنچه را که سعی می کرد نگاه دارد ظاهر می گشت.😕 ☝️🏻به راستی که می توان یقین داشت که او در ذهن خود می گذراند 🤔و چه می گفت؛ ✨بار خدایا خودت ! این چه سرنوشتی📜 است که مقدرات، برای من در نظر گرفته شده است؟🙁 ✋🏻من از و از خانواده ای هستم که ریشه در آن بر 🤲🏻و شاخه های آن سَر بَر آسمان حکمت برآورده است✅ 🧔🏻 مردی سالم و صالح و 🧕🏻 زنی پاکدامن بوده، چگونه ممکن است، زبانها مورد شک قرار دهند؟😔 🔸راستی که مریم مرتکب نشده❌، و دامن او از آلوده نشده است. 🦋مریم از که در ذهن مردم دور می زد پیراسته و پاک و از آنچه در خاطراتشان می گذرد مبرا است.😰 ☝️🏻و آیا مریم در چنین شرایطی جز تسلیم در برابر چاره ای دارد🤔 ☝️🏻و آیا جز راه دیگری به نظر او می رسد؟🤔 ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘📘 📖 📝 🔻 🍃با بررسی آیات 42 الی 44 سوره مبارکه ✨ به این نتیجه می رسیم که با حضرت مریم علیهاالسلام سخن می گفتند ☝️🏻و او را از جانب خدا به مقام و در میان زنان جهانیان🧕🏻 وعده داده و نیز به ولادت 🌿 (حضرت عیسی علیه السلام ) مژده می دادند😍. 🌸خداوند متعال در سوره پس از ذکر نام تعدادی از انبیاء بزرگ، 👈🏻در آیه 91، و مادرش 🧕🏻 را یاد نموده و آنها را آیه ای از آیات الهی معرفی می نماید.✅ *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 🌻با توکل بر کریم بی نیاز      🌿 از مسیح اللّه سازم قصه ساز 🌻مادرش مریم که دامن پاک بود      🌿 دامنش را از پلیدی، حق زدود ✨ زیر نظر🧐 زکریا دوران کودکی را پشت سر گذاشت و گاهگاهی جهت به خانه 🏠زکریا و نزد خاله اش ایشاع می رفت. 🔹یک روز طبق عادت معمول، به نماز و عبادت 🤲🏻خدا مشغول بود که ناگهان روحش 😰 گشت و در خود و بی سابقه ای احساس کرد، ☝️🏻در این حال ای از آسمان به صورت مردی تمام عریان در پیش روی مریم ظاهر شد تا مریم با او و 😊 شود. ♦️ این اتفاق سال پس از هبوط حضرت آدم رخ داد.☑️ ✨مریم با دیدنش از او 😨 و به خدا پناه برد، ☝️🏻چون گمان کرد که او مردی و است😈 و مریم که زنی و و بود😇 و چنین ارتباطی را خلاف عفت و تقوی می دانست. 👈🏻در حالکیه 😰، روح مریم را آزار می داد، مرد ناشناس مریم را و خاطر داد و از نگرانی او کم کرد. ✨ گفت؛ ☝️🏻اگر پرهیزگاری، من از تو به پناه می برم. 🍃 جبرئیل گفت؛ من فقط فرستاده پروردگار توأم برای اینکه به تو . ☝️🏻که نامش است، ✨ در حالی که او در دنیا🌏 و آخرت و از مقربان درگاه خدا است😊. 👈🏻 و در گهواره به و در میانسالی به با مردم 👥سخن می گوید و از شایستگان است. 🔹در آن حال ابری از غم و اندوه😔 بر سر مریم سایه افکند و موجی از تأثر او را فرا گرفت☝️🏻 ولی زود بر اعصاب خود مسلط شد و نیروی تحلیل رفته خود را متمرکز کرد ✨و به فرشته گفت؛ چگونه مرا پسری باشد با آنکه دست به من نرسیده و بدکار نبوده ام؟🤨 🍃 فرشته گفت؛✋🏻 فرمان چنین است، پروردگار تو گفته که آن بر من آسان است و تا او را برای مردم و 😊 از جانب خویش قرار دهم و این دستوری قطعی بود. ✨فرشته پس از ابلاغ این پیام،📜 ناپدید شد، اما مریم نشسته و آنچه را که شنیده بود، و 😥 مانده و فکر می کرد که مردم👥 در این مورد چه خواهند کرد و چه خواهند گفت؛ 🔸 که چگونه ای باردار شده و صاحب فرزند گشته است، 🤔او هیچگاه شوهر به خود ندیده است.❌ ☝️🏻این افکار مریم را به 😰 انداخت و آن وحشت او را به و کشاند ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••🆔 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝 🔻 ☝️🏻بی تردید ، تا حدی ناراحتی های 😔او را کم می کرد، و او را می ساخت که خاطر پریشانش آسوده😌 گردد 🔹او همواره امید به یعنی زمان بعد از زایمان فکر می کرد🤔 که نوزاد خود می تواند دلیلی بر او باشد ☝️🏻چرا که فرشته خدا به او خبر📜 داده بود که فرزندی از تو به دنیا می آید که در سخن می گوید.😟 ☝️🏻و آیا این ، دلیلی بر بی گناهی او نبود؟🤨 🔸 قطعا چنین بود، زیرا چنین کودکی خود بهترین بر پاکی مریم بود.✅ 🔸بالاخره زمان وضع حمل فرا رسید✔️ و مریم درد زایمان را احساس کرد😣. ✨ مریم بی درنگ از شهر خارج شد و سر به 🏜گذاشت تا دور از مردم👥 فرزند خود را به دنیا آورد. ☝️🏻تا اینکه درد زایمان او را به سوی تنه 🌴 کشانید. 🦋گفت؛ ای کاش من از این پیش و از صفحه عالم به کلّی نامم فراموش شده بود😔. 🔹در آن بیابان مریم و و بدون یار و مددکاری که در هنگام وضع حمل به او کمک کند و باعث تسکین دردش شود.😢 ⏪پس، از زیر پای او فرشته ای ( )، مریم را ندا داد که؛ 🌺 غم مدار🙂، پروردگارت از زیر قدم تو جاری کرد. ✋🏻ای مریم شاخ درخت خرما 🌴را حرکت بده تا از آن برای تو فرو ریزد. ☝️🏻و تناول کن و از این چشمه آب بنوش و چشم خود را به روشن دار.😊 ☝️🏻در نهایت مریم و مشقت بار😖 وضع حمل را چشید و فرزند خود را در محیطی باز و در زیر آسمان صاف به دنیا آورد.😊 ✨و به این ترتیب به قدرت الهی از مادری و چشم به جهان گشود. ☝️🏻وقتی کودک به دنیا آمد، مریم به بازگشت. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 ☝️🏻بی شک سبز شدن 🌱 ، دلیلی محکم✊🏻 بر بی گناهی مریم و او بود و این می توانست راه تهمت دروغگویان و عیب جویان را سد کند🚧. 🔹ولی این معجزه تنها برای آن دسته 👥کارساز است که در آن مکان و در کنار نخل با مریم روبرو👀 می شدند،☝️🏻 اما چنین نبود و در آن زمان مریم تنها بود و کسی آن صحنه را .❌ 😈ابلیس که باخبر گشت به دنیا🌍 آمده است به جستجوی🧐 پرداخت☝️🏻 وقتی او را با مریم در وسط یافت دور تا دورش را گرفته بودند و اجازه ورود به شیطان را ندادند❌. 😈 شیطان پرسید؛ عیسی کیست؟ ✨ بار دیگر شامل حال مریم شد و ندایی تازه از سوی به او رسید که: 🌺گفتند؛ او مثل است بدون پدر به دنیا آمده است.☑️ ☝️🏻اگر کسی از را که دیدی به او بگو که من برای خدا نذر 🤫کرده ام و با هیچکس امروز هرگز سخن نخواهم گفت. 🦋مریم با شنیدن این ندا با 😌تمرکز از دست رفته خود را باز یافت و قوای💪🏻 باقیمانه خود را به کار گرفت و در حالیکه را در آغوش گرفته بود به طرف قریه و قبیله👥 خود به راه افتاد. 🔹با ورود مریم به شهر، خبر📢 او منتشر شد و چون مردم، او را با دیدند،👀 زبان به او گشودند و هرکس تهمتی زد و ناسزایی گفت😒. 👥آنها در و او شدت عمل به خرج دادند. برخی را بخاطرش می آوردند و بزرگواری اصل و نسب او را تذکر می دادند.🤨 ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝 🔻 🔹 کودک مردم را مبهوت ساخت😳 و این زبان قوم را از تهمت بست😐 📜 و داستان مریم را در ناصره شایع و در خانه های شهر 🏠منتشر کرد. ☝️🏻 این موضوع، مردم شد و به همین جهت این کودک را ارج✨ نهادند و سوء ظن آنها نسبت به مریم به برائت او تبدیل گشت ☑️و دریافتند که این طفل همانند دیگر اطفال ناصره نیست بلکه وی و دارد.😇 🔹با وجود تمام این شواهد و برائت مردم با مریم، هنوز عده ای بودند که حاضر به قبول این واقعیت نشدند😒 و آن را و می دانستند😏 و یا آن را 📖 برای سرپوش گذاشتن بر خطای مردم و تلاش او برای حفظ آبروی وی می پنداشتند 🤔 ☝️🏻تا به این وسیله ها برطرف گردد و سخن پراکنی مردم متوقف✋🏻 شود. 🔸آن عده گروهی اندک بیش نبودند✖️ که و آنها مانع نفوذ حقایق و ✨در قلب تیره شان🖤 بود، 👈🏻و 👈🏻و 👈🏻 🤨 👈🏻و 😒 بر ذهن آنها غالب گشته بود و چنین دلایل و نمی توانست وسوسه را از وجود آنها پاک کند. 👥آن عده قادر به درک این موضوع نبودند❌ که خدایی که مطلق آسمانها و زمین 🌏است، آنها را از و حفظ می کند.✅ ☝️🏻او می تواند فرمان آفرینش انسانی👤 را بدون نیاز به صادر کند و تنها اراده او برای هر موجودی کفایت می کند.😊 🌿چنین آفریننده ای قادر است از طریق و به لوازم طبیعی موجودی را خلق کند. 🔹آن قوم نادان سزاوار بودند که همچون کنار گذاشته شده و توجهی به رأی و گفتارشان نشود😒 👈🏻 زیرا که این و ورزی ناحق، ناشی از کهنه و دیرینه ای نشأت می گیرد که در قلب♥️ آنها ریشه دوانده و چشم و گوش آنها را بر حقایق کور😑 و کر ساخته و دلهای آنها را از درک حقیقت کرده است. ☝️🏻 به همین خاطر مریم نیز اعتنایی به گفتار و رفتار و رأی آن گروه ستمگر نکرد😌 و با آسودگی خاطر و با امید 😊به پروردگار متعال سرگرم و فرزند خویش شد، زیرا او می دانست که خداوند طفلش☝️🏻 را تحت توجهات خود قرار داده و با عنایت خود از او محافظت می کند تا آنگاه که به رسالت خود در هدایت مردم .⚔ ادامه دارد .... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝 🔻 👥آنان تصمیم ⚔ را گرفتند در حالی که از مکان او اطلاعی نداشتند❌ و می دانستند که نخواهند توانست او را بیابند ☝️🏻لذا به مردم دادند و گفتند؛ 🔹هرکس عیسی را بیابد و او را نزد ما بیاورد به 💰می رسد. 🔸اجتماع و در بیت المقدس گرد👥 هم آمدند 👈🏻و درباره نحوه برخورد با عیسی به مذاکره پرداختند که چگونه ⚔ خود را از او بستانند. 🔹در همین احوال که آنها مشغول تصمیماتی بودند☝️🏻 و بیم و ترس😰 وجود آنان را احاطه کرده بود و می ترسیدند که نابود گردد و مردم از آنها دور شوند. ☝️🏻یکی از 👤 بنام « » مضطرب و نگران😱 به جمع یهودیان شتافت و زیر گوش دربان مجلس گفت؛ ✋🏻من مطلب مهمی دارم که باید در بیان کنم. 🔹 چون وارد شد، حاضرین سبب حضور او را جویا شدند.🤔 👤یهودا به آنان گفت: ☝️🏻من از از دین یهود سخت عصبانی 😠و نگرانم و روش وی خواب را از چشم من ربوده است. ⏪سپس با کمال احتیاط به آنان گفت؛ ✋🏻حاضر است عیسی را به آنها نشان دهد، تا علت پریشانی😔 آنان را برطرف سازد. 🔸هنوز سخن تمام نشده بود که قوم یهود نفس عمیقی😌 کشدند و به تشریح وعده و نویدهای خود به یهودا پرداختند و قول دادند آرزوهای🎐 او را برآورده سازند. 👥 او را نزد حاکم خود بردند و داستان📜 را برای او نقل کردند، سپس حاکم گروهی از خود را همراه آن مرد فرستاد تا را بیاورند تا حکم را در مورد او اجرا سازند.☑️ ☝️🏻در این موقع عیسی از فکر و نقش شوم😈 آنان آگاه بود و می دانست تصمیم آنان در مورد او به کجا انجامیده، لذا گشت. ادامه دارد ..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @rafe_ahobhe ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
📘 📖 📝 🔻 🔹قبل از ، عیسی یاران👥 خود را از این اتفاق آگاه ساخته بود. 🌌 شبی که از اصحابش در کنارش بودند،عیسی درون چشمه ای🌊 بود سرش را از میان آب بیرون کرد و گفت؛ ✨ من به زودی از دست یهودیان رهایی می یابم و به آسمان ها خواهم کرد.😊 🌿عیسی رو به آنها گفت؛ ☝️🏻به زودی شخصی از میان شما دورتر از دیگران به من می ورزد.😔 🔸آن شب به جستجوی عیسی خانه به خانه 🏘را می گشتند. 👥گروهی از آنها نزد رفتند و او را مورد تهمت قرار دادند و او را و خواندند.😒 🌿عیسی که به گفتار آنان نسبت به مادرش مطلع بود، از خدا خواست تا آنها را مورد 😪 خویش قرار دهد. بر اثر نفرین عیسی آن گروه همگی تبدیل به 🐷 شدند. 🔹وقتی خبر این اتفاق به گوش رسید، تصمیم گرفتند 🤔هرچه زودتر او را یافته و به قتل ⚔برسانند. آنها خانه ای🏠 را که و در آن جمع بودند، پیدا کردند و حلقه محاصره را بر آنان تنگ کردند. ✨و یاد کن هنگامی را که خدا گفت؛ ☝️🏻ای عیسی من تو را بر گرفته و به سوی بالا می برم و تو را از آلایش کسانی که کفر ورزیده اند، پاک می گردانم😇 و تا روز کسانی را که از تو کرده اند فوق کسانی که شده اند قرار خواهم داد. آنگاه شما به سوی من است.✅ 🔸یهودیان با خیال ⛓ عیسی وارد منزل شدند ولی به در همان هنگام شکل صورت عیسی به زمین🌏 آمد و بر چهره همان جوانی که به عیسی کرده بود نشست و یهودیان او را اشتباها به جای عیسی ☑️ 📜و به روایتی دیگر گفته شده که کسی👤 که به جای دستیگر شد کسی بود به اسم « ّ» از یاران عیسی که مسئولیت و ✝را قبول کرده بود. ☝️🏻در نهایت با لباسی بلند از پشم که مریم برای او تهیه کرده بود، به آسمان پیدا کرد.😍 👈🏻اما خداوند به او وحی فرستاد که آن بافته را به زمین 🌏بیندازد، زیرا است. ⬅️بعد از دستگیری آن مرد « یا » او را به میدان بردند و در میان غوغا و فریاد🗣، خوشحالی و هلهله 😃به جای عیسی به زدند، در حالی که تصور🤔 می کردند را کشته اند، ♦️اما او را نکشتند و به دارش نیاویختند❌ ☝️🏻 بلکه امر به آنها شد و همانا، آنانکه درباره او اختلاف دارند و در این امر و 🤨 دارند، از حقیقت آگاه نیستند فقط پیروی را می نمایند. ☝️🏻به یقین عیسی را نکشتند❌ بلکه خدا او را به سوی خویش بالا برد و 🌸خدا و کارش همه از روی است. ادامه دارد .... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ┏━━ °•🖌•°━━┓ @rafe_ahobhe ┗━━ °•🖌•°━━┛ ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
📘 📖 📝 🔻 ☝️🏻از عیسی پرسیدند؛ چرا ازدواج نمی کنی تا صاحب فرزندانی باشی؟🤔 🌻فرمود چه احتیاجی به اولاد دارم🙂 ☝️🏻اگر زنده باشند، فتنه گری😈 می کنند و اگر بمیرند باعث حُزن و اندوه😔 می گردند 💍نقش انگشتری عیسی مسیح دو جمله از بود. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 🔸روزی عیسی در کنار ساحل دریایی🏝 نشسته بود، 🍞قرصی نان به همراه داشت، آن را میان آب🌊 انداخت. 👥اصحاب آن حضرت که در محل بودند، از او علت کارش را پرسیدند🤔 ✨عیسی گفت؛ 🦈در میان دریا گرسنه بود 😕و من می دانم که این کار نزد پروردگارم بسیار زیاد است😊. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 🔹عیسی بر فراز کوهی⛰ به نام بود، که با شیطان😈 مواجه شد. 😈شیطان گفت؛ همان گونه که 😷 را شفا می دهی، را زنده کن و یا خود را از بالای این کوه⛰ پایین بیانداز. ✨عیسی فرمود؛ ☝️🏻در شفای بیماران و زنده شدن مردگان من از خداوند داشتم.☑️ اما در این مورد خاص اجازه چنین کاری ندارم.❌ بنده هیچ گاه در چنین مواردی را نمی‌آزماید. 😈آن گاه شیطان از عیسی پرسید: آیا خدای تو قادر است دنیا🌍 را داخل یک تخم مرغ جای بدهد؟🤨 🌿عیسی پاسخ داد؛ پروردگار من از هیچ کاری ،❌ اما چیزی که تو می خواهی عاقلانه نیست.😏 ادامه دارد ..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ
📘 📖 📝 🔻 🍃اما جرجیس به اذن پروردگار باز هم مقاومت کرد.😊 ⏪ در بار سوم سرش را با میخ های بزرگی سوراخ کردند😣 و سرب داغ درون آن سوراخ ها ریختند.😰 ▪️آنگاه ستون بزرگی را روی سینه او انداختند.😫 🌌 شب هنگام 🧚🏻‍♂فرشته ای از جانب پروردگار نزد جرجیس آمد و بشارتش داد که خداوند او را از فتنه ظالمان نجات خواهد داد 👌🏻و او را به دوباره دعوت کرد و گفت؛ تو را چهار بار خواهند کشت اما پروردگار مجددا تو را زنده خواهد کرد.😉✔️ 🤴🏻پادشاه که مقاومت و زنده بودن دوباره جرجیس را دید، به تمام جادوگران🔮 خود دستور داد تا هرکس هرچه توان دارد به کار بگیرد تا جرجیس را بکشد.😒 🔹یکی از ساحران سمی قوی به او داد. سمی که قادر بود تمام مردم زمین را از بین ببرد و اما باز هم جرجیس به اذن پروردگار زنده ماند.😊 🔮جادوگری که به او سم داد، بعد از زنده ماندن جرجیس به او آورد و به این وسیله حکمران دستور قتل جادوگر را صادر کرد.😞 💫 جرجیس به دستور پادشاه قطعه قطعه شد😢 و بدنش درون چاهی🕳 انداخته شد.🤦🏻‍♂ 🔹بعد از مرگ جرجیس🌬 بادی سیاه شروع به وزیدن کرد. بادی که همراه با رعد و برق بود و 🗻کوهها به لرزه در آمد. 🔹در این هنگام 💫میکائیل بر بالای چاهی که جرجیس را در آن انداخته بودند، حاضر شد و از جرجیس خواست تا به اذن پروردگار از جا برخیزد و بار دیگر نزد🤴🏻 پادشاه رود. 💫هنگامی که جرجیس نزد پادشاه رفت، فرمانده لشکریان پادشاه به همراه چهار هزار نفر به جرجیس ایمان آوردند. اما 🤴🏻پادشاه دستور داد تا همه را گردن بزنند. 😑 @raf_e_shob_he ⏪آنگاه بار دیگر دستور قتل 💫جرجیس را داد. به دستور او سربی داغ در بینی او ریخته شد 😣👈🏻و بر چشم و سرش میخ هایی کوبیده شد.😫 ⏪با این حال باز هم کشته نشد،👌🏻 تا آنکه او را در آتش🔥 بزرگی سوزاندند و خاکسترش را بر باد سپردند.🤦🏻‍♂ ♥️ خداوند به 🧚🏻‍♂فرشتگان دستور داد تا خاکسترهای او را جمع کنند و دوباره او را زنده ساخت.✔️😊 💫جرجیس بار دیگر به میان مجوسیان بازگشت.😁 👤شخصی از آن قوم رو به جرجیس گفت؛ ما اکنون روی چهارده تخت نشسته ایم و میزی بزرگ در مقابل ما قرار دارد. این ها هر کدام از درختی خاص است. از ♥️خداوند بخواه تا بر هر یک از این چوبها پوست و برگ و میوه ای🍓🍎🍊 برویاند. ⏳چیزی نگذشت که تمام چوبهای خشکیده مجددا سبز شده و میوه دادند.✔️☺️ 💥ولی باز پادشاه و یارانش به او ایمان نیاوردند🤦🏻‍♂ 🤴🏻 و دستور داد تا با اره او را از وسط به دو نیم کنند و بدنش را داخل دیگی از قیر و سرب بیندازند و ذوب کنند. 😰 ↩️مدتی بعد💫 اسرافیل به اذن پروردگار، پیکر ذوب شده او را وارونه ساخت و خواست تا به اذن خداوند دوباره زنده شود.✔️ @raf_e_shob_he 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔻 ↩️بار دیگر جرجیس در برابر چشم مردم زنده شد.😊 👥👥 اکثر مردم به او آوردند اما 🤴🏻پادشاه باز به او ایمان نیاورد😔 و دستور داد یارانش⚔ شمشیر به دست به او حمله کنند.🤦🏻‍♂ 💫 ؛ در کشتن من عجله نکنید. ✨آنگاه🤲🏻 دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت؛ ♥️خداوند اسم مرا درگاهت قرار بده که برای تقرب به تو هر سختی را به جان خریدم.😊 🔹لحظه ای بعد جرجیس در میان برق شمشیر آن مردم نادان به اذن پروردگار به لقاءاللّه پیوست.😔 ادامه دارد.... _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @raf_e_shob_he ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
📘 📖 @raf_e_shob_he 📝 🔻 👥به ابوطالب گفتند؛ 🔹برادر زاده ات خدایان ما را به زشتی نام می برد. ما را دیوانه می خواند، پیشینیان ما را به گمراهی نسبت می دهد، بگو از این دعوت دست بردارد، تا ثروت خود را در اختیار او قرار دهیم. 💫 پیامبر در پاسخ آنان فرمود؛ ♥️خدا مرا برنینگیخته است که ثروت اندوزم و مردم را به دنیادوستی فرا خوانم، ⏪ بلکه مرا فرستاده است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را به سوی او بخوانم.✅ 🍃وقتی سودجویان نتوانستند او را فریب دهند، پیشنهاد مقام و ریاست به او دادند و اگر دست از دعوت بردارد بهترین دخترانشان را به او بدهند ولی در هر بار پیامبر صلی الله علیه و آله دست رد بر سینه آنان می زد.😊 ▪️جهل و نادانی و عدم رشد فکری آنان باعث شده بود تا کادر مخالفین پیامبر از جمله ابوجهل، ابو سفیان، ابولهب، عاص بن وائل، اسرُدبن عبد یغوث، عتبه، شیبه، ولید بن مغیره دست در دست هم به حیله های ناجوان مردانه متوسل شوند، تا 💫پیامبر را آزار دهند.😔 👥آنان تهمت های بی شرمانه، آزارهای جسمانی، ناسزاگویی و مبارزه روانی را آغاز کردند، 💫پیامبر را خونین و مجروح کردند،😔 ▪️ کثافات بر سر و روی آن حضرت می ریختند😢 ▪️ و یاران وفادار او را مورد شکنجه قرار می دادند. 🤦🏻‍♂ ⬅️این شکنجه ها آنقدر سخت بود که گاه منجر به مسلمانی می شد، اما مردم دست از ایمان خود برنمی داشتند.😍✔️ 🔹از جمله شکنجه ها این بود که بر گردن یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می بستند و آنان را کشان کشان در میان دره ها می گرداند.😓 ⬅️ گاهی زره فولادی بر بدن عریان آنان می پوشاندند و آنها را در آفتاب سوزان نگاه می داشتند 😞 ⬅️و گاهی آنان را گرسنه و تشنه زندانی می کردند😢 🔹روزی پیامبر، عمّار و پدر و مادرش و را دید که در زیر شکنجه از تاب و توان رفته بودند،😢 💫 فرمود؛ 🌸خاندان یاسر پایدار باشید، وعده گاه شما بهشت برین است.😍✔️ ⏪سرانجام یاسر در زیر شکنجه جان داد و سمیه به دست ابوجهل به شهادت رسید. 🕊 ☝️🏻این زن و مرد اولین شهیدان اسلام بودند. ❤️ 💫خود پیغمبر نیز از این فشارها در امان نبود.😔 💫 روزی در مسجدالحرام در حال سجده بود. یکی از پیش آمد و شکمبه یک شتر🐫 را در پشت سر و گردن رسول خدا نهاد.😖 💫 پیامبر اکرم در برابر این همه شکنجه و آزار، می کرد و پیروان خود را به دعوت می نمود. 😊 💫روزی بر دیوار کعبه🕋 تکیه کرده بود که یکی از یارانش جلو آمد و از قریش شکوه🙁 کرد و گفت؛ ▪️آیا هنوز وقت آن نرسیده است که برای ما از ♥️خدا گشایشی بخواهی؟⁉️🤔 💫پیامبر برخاست و نشست و در حالیکه رنگ رخسارش بر افروخته😡 بود گفت؛ 👥شما هنوز به پای خداپرستان پیشین نرسیده اید. ▪️ بدن آنها را با شانه های آهنین می خراشیدند بطوری که به استخوان می رسید.😞 ▪️ با اره دو نیمشان می کردند،😢 آنان در راه دین خود استقامت می کردند.✔️ ⏪ سوگند می خورم که خداوند دین خود را سرانجام پیروز خواهد کرد.😊✅ 🍃حتی زمانی که از وی خواستند مشرکین را کند فرمود؛ 💫من بخاطر نفرین فرستاده نشده ام بلکه برای رحمت آمده ام 😍✔️ 🔹بالاخره قریش از هیچ تهمت و ناروا و آزاری دست برنداشت و در مقابل پیامبر نیز دست از دعوت خود بر نمیداشت و😞 ⬅️ در مقابل ازار ها تهدید ها و حتی پیشنهاد های به ظاهر خوب انان با قاطعیت میگفت 💫سوگند به ♥️خدا اگر خورشید ☀️را در دست راست من و و 🌙ماه را در دست چپ من قرار دهید از وظیغه خود دست برنمیدارم تا انکه دین ♥️خدا در روی زمین 🌎گسترش یابد با جان خود را در این راه از دست بدهم✅ ادامه دارد.... _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ╰─┈➤↴@raf_e_shob_he ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ‌ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ‌ܭَܥ‌‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮                       @raf_e_shob_he ╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯
📘 📖 📝 🔻 ↩️سپس خداوند به اوصاف اهل آخرت می پردازد و می فرماید؛ 🔹آنها مردمی با شرم و حیا هستند. 😊 🔹منافعشان بسیار و سخنانشان سنجیده است. 🔹چشمهایشان به خواب می رود ولی 💕دلهایشان بیدار است. 🔹دیده هایشان گریان است و 💞قلبهایشان پیوسته به یاد خداست، 🔹و شب و روز رضای مرا می طلبند و در مقابل ♨️گناه و معصیت به یاد من می افتند.✅ 💫پیامبر در آن شب به جایی گام نهاد که در آن مقرب و بنی مرسلی گام ننهاده است ⏪و بالاخره پیامبر از این سفر معنوی مراجعت نمود ▪️ و بعضی گفته اند تمام این قضایا از ابتداء حرکت تا بازگشت در سه یا چهار ساعت واقع شد.✔️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @raf_e_shob_he 🔻 🔹وقتی قریش نتوانستند صلی الله علیه و آله را از باز گردانند و دیدند که اسلام به خارج از حجاز هم نفوذ کرده با هم مشورت کردند تا راهی برای تسلیم شدن پیامبر و یارانش پیدا کنند.😑 ▪️ لذا قرار شد 📝عهدنامه ای امضاء کنند که 💫حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و یاران و خاندانش را در محاصره قرار دهند. 😔 ⏪بدین ترتیب که احدی حق نداشته باشد با آنان رفت و آمد کند.😢 ▪️ قریش این عهد نامه را در صندوقچه ای درون کعبه🕋 گذاشتند. 🔹از آن پس ناگزیر پیامبر صلی الله علیه و آله و یارانش در بیرون مکه 🕋در درّه ای بنام به سر می بردند، و زندگی آنان در کمال سختی و ناراحتی می گذشت،😢 ⬅️ و با وجود این هرچه دشمن به پیامبر پیشنهاد می داد که از دعوت خود دست بردارد تا او را آزاد کنند، او نمی پذیرفت و تسلیم آنان نمی شد. ✔️ ⏪آن همه فشارها و سختی ها که بر او و امت او گذشت و حتی گرسنگی و محرومیت و خطر دشمنان، او را از پای در نیاورد.👌🏻 💫 او همچنان به آینده انسانها و نجات ملت ها 💭می اندیشید و به یاران خود نوید پیروزی ✌️🏻می داد.😊 ⬅️تا اینکه از این ماجرا گذشت و پیامبر از جانب خداوند آگاه شد که ، 📝عهدنامه قریش را خورده و جزء نام ♥️خدا از آن چیزی نمانده است.🙂 🍃 ابوطالب این مطلب را در جمع قریش اعلام کرد و آنان قول دادند که اگر گفتار پیامبر راست باشد، دست از محاصره بردارند. ✔️ ↩️سپس به درون کعبه 🕋رفتند، دیدند که سخن پیامبر درست بوده✔️ 📝 و عهدنامه از بین رفته است. ⏪ناگزیر پیامبر و یارانش را آزاد کردند تا به بازگردند. ⏪اما طولی نکشید که دو حامی وفادار پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی و از دنیا رفتند😢 و آزار قریش از سر گرفته شد و مسلمانان بار دیگر گرفتار آزار و شکنجه شدند😢 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨ 🔻 ☝️🏻در همان سالی که محاصره شعب ابی طالب برداشته شد 13 بعثت بود. ✅ @raf_e_shob_h 💫پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در همان ایام، مسافرتی به (که شهری است تقریبا در صد کیلومتری مکه) نمود و مردم طائف را به اسلام دعوت فرمود، ⏪ولی نادانان و مخالفان شهر از هر طرف آمدند و دشنام گویان و با سنگ پراکنی به سوی آن حضرت، وی را از شهر بیرون کردند🤦🏻‍♂ ادامه دارد .... _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ╰─┈➤↴ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ‌ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ‌ܭَܥ‌‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🌤️❀•❀⊱━━╮                       @raf_e_shob_he ╰━━⊰❀•❀🌤❀•❀⊱━━╯