🔸اپيلاسيون و لیزر بدن🔸
طبق نظر تمام مراجع عظام تقليد:
نگاه كردن👀 و دست زدن به عورت ديگرى (به غير از همسر) جايز نيست🚫 بلکه حرام است.(مگر در موارد ضروری مانند نجات جان انسان)
بر همين اساس، اگر در اپيلاسيون و لیزر بدن، قسمت عورت (آلت تناسلی) توسط فرد ديگرى انجام شود، اين كار جايز نيست و درآمد💵 بدست آمده نيز حرام است.
اما اپيلاسيون و لیزر ساير نقاط بدن توسط آرايشگر همجنس، در صورتی که مفسده خاصی نداشته باشد اشکالی ندارد✅
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#شیطان 🔥
دوستی دختر و پسر همانا، سردشدن برای همسر آیندهاش هم همانا :))👍
اصلا اینکه فضای مجازی رو مثل دنیای حقیقی نمیبینی، خیلی خوبه.
فکرشو بکن بیشتر گناهایی که برات ثبت شده از مجازی بوده باشه :)😂
چقدر دلم خنک میشه...
اینطوری کار منم خیلی راحتتره؛ چون تو مجازی عین آب خوردن میشه انواع گناهها رو انجام داد👊
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌕🔭#رهیافتگان
من #مهناز_رئوفی هستم.
یک #بهایی بودم؛ اهل سنندج🥀
درست شنیدید تا چند سال پیش من حتی معلم مهد کودک بودم و آموزشهای بهائیت را به کودکان معصوم ۳ ساله یاد میدادم...
مدتی گذشت. سوالهای بیجواب و تناقضهای بهائیت روح مرا آزار میداد و به شدت به دنبال حقیقت بودم...
مثلا فساد و بیبندوباری اخلاقی در بهائیت ارزش بود!
در شهادت مردم در زمان جنگ یا حتی در رحلت امام خمینی شادی میکردیم و همه اینها برای من سوال بود...😳🤔
تا اینکه با یک بسیجی به نام #مهدی آشنا شدم. مهدی بعد از جنگ در جریان پاکسازی مناطق جنگی در حال خنثیسازی مین به شهادت رسید💔
مهدی ذهنیت مرا نسبت به اسلام تغییر داد و طوری به تبلیغ اسلام پرداخت که واقعاً منقلب شدم.
آن روز من به مطالبی پی بردم که قبلاً از آنها بیاطلاع بودم و در اثر تبلیغات سوء تشکیلات، عکس قضیه در مغزم فرو رفته بود. تشکیلات، اسلام را برای ما دینی کوچک و عقبافتاده که پر از خرافات و اوهام است معرفی کرده بود؛ در حالی که اسلام دینی بسیار جامع و کـامـل و بـینـقـص اسـت کـه بسیار انسانساز و تعالی بخش است.
⚠️ دیگر به بهاء و عبدالبهاء ایمان نداشتم!
قرآن را مطالعه کردم، اسلام را درست شناختم و بالاخره آزاد شدم...🕊
اکنون من یک مسلمانم🌺✨
کتابهایی که پس از مسلمان شدن نوشتم😎👇👇
📕سایه شوم
📒مسلخ عشق
📗چرا مسلمان شدم
📔نامهای برای برادرم
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
جلسه ۴۴:چگونه همسرم را به نماز دعوت کنم؟
فصل چهارم: موانع دعوت همسر به نماز
❌۱) اجبار و اکراه
گاهی برای دعوت همسرتان به نماز به زور متوسل می شوید و از قدرت تان استفاده می نمایید و برای این کار از هر گونه قدرت نمایی مانند اَخًم و تَخًم و کتک کاری و تهدید به جدایی استفاده می کنید. باید بدانید در هر جنگ قدرتی، یک برنده هست و یک بازنده و شخص بازنده در اولین فرصت به دست آمده به رفتار خود بر می گردد و تلافی می نماید تا احساسات جریحه دار خود مرهم بگذارد.
👌با فشار و اجبار کسی را نمیتوان هدایت نمود چه بسا تأثیر منفی آن بیشتر از هدایت شود. باید به دنبال راه حلی باشید که در آن هر دو طرف برنده باشند و بازنده ای وجود نداشته باشد.
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: « برای دل های آدمیان، علاقه و اقبال وگاهی تنفر و ادباراست. هنگامی که می خواهید کاری را انجام دهید، از طریق علاقه اشخاص وارد شوید، زیرا هنگامی که کسی را مجبور برکاری کنید، نا بینا می شود. »(یعنی خود را به کوری و کری میزند. )
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❌۲) معلّم بازی
گاهی خود را بسیار عاقل و بی عیب و نقص قلمداد می کنید که رفع عیوب همسرتان را وظیفه خود می دانید. اما باید فراموش نکنیدکه همسرتان شاگرد شما نیست که نقش بزرگ تر را برایش بازی کنید. این روش هیچ وقت شما را به مقصود نمیرساند و تنها سبب ناراحتی همسرتان میشود
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❌۳) جار و جنجال و دعوا
اگر برای دعوت به نماز همسرتان با او دعوا کنید ، شاید مسئله مطرح شود و طرف مقابل متوجه موضوع گردند، اما در آن نمی توان به نتیجه ای مطلوبی دست یافت ، بلکه باید منتظر پیامدهای نا خواسته و نامطلوب بود. در دعوا هرکس می کوشد حرف های خود را بلندتر از دیگری بگوید و به حرف دیگری گوش نمی دهد و فقط می خواهد حرفش را به کُرسی بنشاند . وقتی گوشی برای شنیدن وجود نداشته باشد، بلندترین صدای دنیا هم بی فایده است.
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_چهاردهم 📹
عبیدالله غلامی به نام "مَعقِل" داشت. ۳۰۰۰ درهم به او داد و گفت با شیعیان اظهار دوستی کن و با آنها صمیمی شو و به این وسیله مسلم را پیدا کن. بگو میخواهی این پول را به مسلم برسانی.
معقِل به مسجد نزد یکی از شیعیان رفت و گفت: شنیدهام کسی به کوفه آمده و برای حسینبن علی بیعت میگیرد. من دوستدار حسین هستم و میخوام جانم را فدای او کنم و این ۳۰۰۰ درهم دارایی من است که میخواهم به دست مسلم برسانم و...
آن فرد هم از او تعهد گرفت که جای مسلم را به کسی نگوید و از او برای مسلم بیعت گرفت.
مدتی بعد، یکی از یاران هانی که پیرمردی بود به نام "شریک"، بیماری سختی گرفت. او گفت:
_ای مسلم! عبیدالله به من ارادت دارد و قرار است برای عیادتم به خانه هانی بیاید. من در رختخواب میمانم و تو ای مسلم! پشت در پنهان شو و رمز بین ما این باشد:" برایم آب بیاورید" هرگاه این جمله را گفتم، تو وارد شو و عبیدالله را به قتل برسان.
مسلم پذیرفت ...
روز بعد، عبیدالله به همراه خادمش (مِهران) به عیادت شریک آمدند. اندکی گذشت و شریک با صدای بلند گفت:
_ برایم آب بیاورید...
برایم آب بیاورید...
نمیشنوید؟! برایم آب بیاورید...
اما مسلم برای کشتن عبیدالله، وارد نشد.
مهران به اوضاع مشکوک شد و پای عبیدالله را فشار داد؛ یعنی بیا سریع از اینجا برویم...
عبیدالله و مهران به سرعت برخاستند که بروند. شریک گفت:
_ بمانید. میخواهم وصیت کنم.
عبیدالله جواب داد:
_ باز خواهم گشت. اکنون باید بروم...
و رفتند.
بعد از رفتن آنها مسلم وارد اتاق شد در حالی که شمشیر در دستانش بود و در جواب سوال و تعجب شریک گفت:
_ به یاد حدیثی از رسول خدا(ص) افتادم که فرمود:
در اسلام، کشتن ناگهانی(ترور) جایز نیست؛ از طرفی او مهمان هانی بود و کشتن مهمان، خلاف مروّت و جوانمردی است.
شریک سه روز بعد از این ماجرا از دنیا رفت.
📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_پانزدهم 📹
مَعقِل غلام عبیدُالله به تدریج به جمع یاران مسلم پیوست؛ در جلسات آنان شرکت کرد و اخبار آنان را برای عبیدالله میآورد.
مسلم نیز همچنان در خانه هانی بود...
عبیدالله، همسر هانی و سه نفر از مردان قوم او را دعوت کرد و از حال هانی جویا شد و گفت:
_ چرا مدتی است با اینکه بارها او را دعوت کردهایم نزد ما نمیآید؟
آنها گفتند:
_هانی کسالت دارد و حالش خوش نیست.
اما عبیدالله اصرار کرد که مایل است هانی را ببیند.
بالاخره هانی با اکراه پذیرفت که به دیدار عبیدالله برود. لباس پوشید و سوار بر اسب شد تا رسید به نزدیکی قصر...
به دلش بد افتاده بود و میدانست که عبیدالله برایش خوابهایی آشفته دیده... با دونفر از سربازان که از آشنایانش بودند، موضوع را در میان گذاشت ولی آنها گفتند:
_ بد به دل راه نده. خیر است. او به تو کاری ندارد. وارد شو...(در حالی که یکی از آنها کاملا میدانست چه در انتظار هانی است)
با ورود هانی به دارالعماره، ناگهان عبیدالله گفت:
_ خیانتکار با پای خود آمد!!
در کنار عبیدالله" شُرَیح" نشسته بود( شریح قاضی شهر بود)
عبیدالله ادامه داد:
_ آیا فراموش کردی، سالها پیش پدرم در شهر شما همه شیعیان را کشت، جز پدرت را؟؟
آیا به یاد میآوری پدرم چقدر در حق تو بزرگواری کرد؟
هانی:
_ درست میگویی
عبیدالله:
_ اکنون پاداش این کار پدرم این است که مسلم را در خانهات پنهان کنی و برایش سلاح و سرباز جمع کنی؟
هانی انکار کرد؛ ولی وقتی عبیدالله غلامش مَعقِل را به عنوان شاهد آورد، دیگر جایی برای انکار نماند.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄