📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_هشتاد_و_سه
• ماجرای شهادت عمر بن خالد اَزُدی و همراهانش رحمهالله علیهم
پیش از این گفتیم که خالد یکی از بزرگان کوفه و از شیعیان با اخلاص اهل بیت علیهمالسلام بود که در کوفه به یاری مسلم بن عقیل برخاست و چون کوفیان به مسلم (علیهالسلام) خیانت کردند، چارهای جز اختفا ندید و پس از شنیدن خبر شهادت قیس بن مُسَهّر، سفیر امام و رسیدن امام به منزلگاه حاجز، او و غلامش سعد، مجمع بن عبدالله و علام نافع بن هلال، از کوفه خارج شدند و طِرمّاح بن عدی را که برای تهیه آذوقه به کوفه آمده بود، راهنمای خود قرار دادند. طِرمّاح او و همراهانش را به سرعت و از بیراهه حرکت داد. زیرا از راهها نگهبانی میشد و خطر دستگیری وجود داشت. تا اینکه سرانجام، در منزلگاه «عُذَیبُ الهجانات» به امام حسین (علیهالسلام) رسیدند.
و نیز گفتیم که حُرّ بن یزید ریاحی، پس از اطلاع از پیوستن این چند نفر به امام، در صدد برآمد آنان را دستگیر کند؛ اما امام (علیهالسلام) قاطعانه از آنان حمایت کرد و پس از پارهای گفتوگو، موضوع خاتمه یافت.
اما بعد...
عمر بن خالد به امام عرض کرد:
_یا اباعبدالله!
فدای تو شوم!
میخواهم به اصحاب شهیدت بپیوندم...
دوست ندارم از تو کناره بگیرم و تو را تنها و کشته ببینم.
امام فرمود:
_پیش رو که ما نیز بعد از ساعتی به تو ملحق میشویم!
پس عمر و غلامش سعد و جابربن حارث سلمانی و مجمع بن عبدالله، با شمشیر بر دشمن تاختند و
رجز گفتند و جنگیدند.
زمانی که از همراهان و یاوران دور شدند و در سپاه دشمن پیش رفتند، دشمنان دور تا دور آنان را گرفتند و از سایر اصحاب جدایشان کردند.
پس عباس بن علی (علیهماالسلام) بر دشمن تاخت و آنان را از چنگ دشمن رهانید.
خسته، با تنی مجروح و پرزخم آمدند و چون باز دشمن به خیمهها نزدیک شد، تاختند تا همگی یک جا کشته شدند.
پس از عمر، خالد، فرزندش برای جنگ حاضر شد.
و پیش رفت تا او هم کشته شد.
گفتهاند عمربن خالد در حین جنگ چنین رجَز میخواند:
«ای نفس، امروز به سوی خدای رحمان خواهی رفت و به روح و ریحان الهی خواهی رسید.
امروز بر احسان و نیکی سزا داده خواهی شد.
در گذر زمان، آنچه که خدا در لوح محفوظ برای تو مقدر کرده است، پیش خواهد آمد.
بیتابی مکن؛ زیرا که هر زندهای فانی خواهد شد و بردباری، تو را از آرزوها بهرهمندتر خواهد کرد.
ای ازُدیهای قحطان، در رزمگاه مانند شیر بیشه باشید»
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_هشتاد_و_پنج
نافع بن هلال بَجَلی، صحابی امام علی علیهالسلام بود.
برخی از اوصاف این بزرگمرد میدان کربلا را در ذیل آوردهایم:
او در جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. نافع در "عذیب الهجانات" به کاروان امام حسین پیوست و روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید.
در بعضی از منابع تاریخی و مقاتل، نام نافع بن هلال با نام هلال بن نافع اشتباه ثبت شده است. در حالیکه هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان عمر بن سعد و از گزارشگران آن واقعه است.
نافع بن هلال، تبار یَمَنی داشته است.
نافع، فردی شجاع و تیرانداز بوده است. از ابومِخنَف نقل شده که امیرمؤمنان علی علیهالسلام، به او آیین رزم آموخته بود.
روز دوم محرم، امام حسین علیهالسلام وارد کربلا شد. حضرت، اهل بیت و یارانش را جمع کرد و خطاب به آنان سخنانی ایراد فرمود...
پس از سخنان امام، اصحاب در حمایت از آن حضرت، یکی پس از دیگری برخاستند و بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند.
پیش از این گفتیم که نافع، پس از زُهِیر بن قِین سخنانی در حمایت از امام ایراد کرد...
پس از این که به دستور عمر بن سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین(ع) بستند، امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل را شبانه با سی سوار و بیست پیاده از جمله نافع بن هلال، به سوی فرات برای آوردن آب فرستاد. نافع در جلوی آنان در حرکت بود تا به شریعه فرات رسیدند. آنان مقداری آب به خیمهها رساندند...
((گفتگوی نافع بن هلال با عمرو بن حجاج))
عمرو بن حجاج زبیدی: کیستی؟
نافع: از پسر عموهای تو؛ آمدهایم از این آب که ما را از آن منع کردهاید، بنوشیم.
_گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین(ع) از این آب مبر
_نه به خدا سوگند، قطرهای از آن آب نمینوشم، در حالیکه حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنهاند...
نیز در نیمههای شب عاشورا که امام حسین(ع)، برای بررسی تپهها و گردنههای اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. در راه بازگشت حضرت(ع) به نافع فرمود: «آیا نمیخواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدمهای امام(ع) انداخت؛ در حالی که گفت:
_سوگند به آن خدایی که به حضور در کنار شما بر من منت نهاد، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمیشوم.»
همچنین گفته شده است نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین نگران وفاداری اصحاب آن حضرت هستند، با مشورت حبیب بن مظاهر، اصحاب امام را نزدیک خیمه آن حضرت جمع کرد و آنان وفاداری خود را نسبت به امام اعلام کردند...
گفته شده است در روز عاشورا پس از آنکه عَمرو بن قَرَظَه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان عمر بن سعد بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت...
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_هشتاد_و_هفت
• ماجرای شهادت جناب مسلم بن عوسجه اسَدی رحمهالله علیه
عَمر بن حجاج فریاد زد که:
_ای بی خردان!
میدانید با چه کسی قتال میکنید؟
با پهلوانان این شهر!
گروهی تن به مرگ داده!
آستین از جهان افشانده و دست از جان شسته!
هرگز به جنگ تن به تن راضی نشوید که گروهی اندک هستند آفتاب عمرشان به دیوار آمده!
کار را پسِ گوش نیافکنید!
و اگر به سنگ انداختن هم باشد، میتوانید آنها را بکشید.
عمر سعد گفت:
_راست گفتی!
نظر من هم مانند نظر توست.
و سوی سربازان پیغام فرستاد که هیچ کس حاضر به جنگ تن به تن نشود.
شمر بن ذی الجوشن در جناح چپ تلاشهایی کرد و اصحاب ابی عبدالله پایداری کردند
و با نیزه با هم نبرد کردند.
عَمر بن حجاج که بر میمنه عمر سعد بود،
در کنار فرات بر حسین تاخت.
وقتی نزدیک اصحاب حسین رسید گفت:
_ای اهل کوفه!
از فرمان امیر بیردن نروید
و از جماعت جدا نشوید!
و در کشتن آن کس که از دین بیرون رفته و به خلاف سلطان برخواسته است شک به خود راه ندهید!
حسین گفت:
_ای عمر بن حجاج
مردم را به قتال من تحریص میکنی؟
ما از دین بیرون رفتهایم و شما ثابت ماندهاید؟!
به خدا قسم وقتی که جان شما گرفته شد و با این اعمال در گذشتید،
خواهید دانست کدام یک از ما از دین بیرون رفته و به سوختن در آتش سزاوارتر است.
وساعتی نبرد کردند.
در مورد شخصیت صحابی بزرگوار امام حسین، مسلمبن عوسجه گفتهاند:
مسلم بن عوسجه از مسلم بن عقیل در کوفه حمایت میکرد و برایش پول و سلاح تهیه میکرد و به نفع امام حسین(ع) بیعت میگرفت.
طبق برخی نقلها، مسلم بن عقیل هنگامی که وارد کوفه شد، اول به خانه مسلم بن عوسجه رفت. مردم کوفه در آنجا به دیدارش میرفتند و بیعت خود را با امام حسین(ع) ابراز میداشتند.
معقل، جاسوس عبیدالله بن زیاد نیز از طریق وی از مخفیگاه مسلم بن عقیل آگاه شد. مسلم بن عقیل پس از دستگیری هانی بن عروه، مسلم بن عوسجه را به فرماندهی قبیله مَذحِج و بنیاسد برگزید. او پس از شهادت مسلم بن عقیل، مدتی مخفی شد و پس از آن با اهل و عیالش به سوی امام حسین(ع) رهسپار شد تا در کربلا به خدمت امام رسید...
در شب عاشورا زمانی که امام حسین(ع) در سخنرانی خود بیعت را از یاران خود برداشت و به آنان اجازۀ رفتن داد، یاران امام هر یک با عبارتی علاقه خود را به امام(ع) ابراز کردند و بر عهد خود پای فشردند. بعد از جوانان بنی هاشم، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که بلند شد و گفت:
«ای ابا عبدالله! آیا ما تو را رها کنیم؟! آنگاه در مورد ادای حق تو در پیشگاه الهی چه عذری بیاوریم؟!
من دست از تو بر نمیدارم تا اینکه نیزهام را آن قدر به سینه دشمنان بکوبم تا بشکند و با شمشیر خود، آنقدر آنان را بزنم تا شمشیر از دستم بیفتد و بعد از آن، اگر هیچ سلاحی نداشته باشم، دشمن را سنگباران خواهم کرد تا در راه تو بمیرم...»
مسلم بن عوسَجَه را مردی شریف، عابد و اهل مروت و سخاوت و اسب سواری شجاع، دانستهاند. کار زاری سخت کرد در حالی که این گونه رجز میخواند:
_ اگر میپرسید که من چه کسی هستم،
من شیر بیشهام!
از شاخه قومی از بزرگان بنی اسد!
آنکس که به ما ستم کند،
از راه راست رویگردانده و به دین خدا کافر است!
پس سخت در نبرد تلاش کرد و بر بلا صبوری کرد
تا بر زمین افتاد
و عمر بن حجاج باز گشت.
وقتی گرد و غبار فرو نشست،
ناگهان مسلم را بر خاک افتاده دیدند.
حسین سوی او آمد.
هنوز رمقی داشت.
گفت:
_ای مسلم خدای بر تو ببخشاید.
"بعضی از مؤمنان جان باختند بر سر عهدی که با خدا بسته بودند و بعضی چشم به راه آن جان باختنند.
و عهدشان بی هیچ تغییری همان است"
حبیب بن مظاهر نزدیک او شد و گفت:
_افتادن تو برای من بسیار دشوار است!
مسلم!
دلت به بهشت خوش باد!
مسلم آهسته گفت:
_خدا دل تو را خوش کند به نیکی!
حبیب گفت:
_اگر نه آن بود که من در پی تو هستم
و ساعتی دیگر به تو میپیوندم،
دوست داشتم که به من وصیت کنی تا بهجا بیاورم
و پاس حرمت همدینی و خویشی،
را نگه دارم.
مسلم به امام حسین علیهالسلام اشاره کرد و گفت:
_رحمک الله
تو را به این مرد وصیت میکنم!
او را یاری کن تا وقتی که پیش رویش کشته شوی!
گفت:
_به پروردگار کعبه چنین خواهم کرد و در این لحظه مسلم بن عوسجه از دنیا رفت...
در این میان، اصحاب عمربن حجاج فریاد زدند:
مسلم بن اوسجهی اسدی را کشتیم!
شبَث، به چند تن از آنها که گرد او بودند
گفت:
_مادرتان داغ شما را ببیند
و به سوگتان بنشیند!
خودی را به دست خود میکشید و
زیر دست بیگانه، خوار و زبون میشوید؟
از کشتن مانند مسلم بن عوسجه شادی میکنید؟
قسم به خدایی که به دین او ایمان دارم،
در میان مسلمانان از او رشادتهای فراوان و بزرگ دیدم...
#ادامه_دارد ...
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیهالسلام
#قسمت_نود_و_سه
شمربن ذیالجوشن تاخت و بر خیمه امام حسین علیهالسلام نیزهای فرو برد و فریاد زد:
_ آتش بیاورید تا این خیمهها را با اهلش بسوزانیم...
زنان شیونکنان از خیمهها بیرون دویدند.
امام فرمود:
_ ای پسر ذیالجوشن! آتش میخواهی تا سراپرده اهل مرا بسوزانی؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند...
زهیر بن قین با ده نفر بر شمر و یارانش حمله بردند و آنها را از خیمهها دور کردند و یکی از آنان به نام ابا عزه ضبابی را هم کشتند.
بسیاری از مردم کوفه که در سپاه عمرسعد بودند، با دیدن این منظره به کمک شمر آمدند.
زهیر بن قین در این هنگام نبردی سخت کرد و بسیار جنگید.
برخی از رجزهای او چنین بود:
_ من زُهیرم! پسر قین!
با شمشیر شما را از دور حسین، نوه پاکخوی حسین پراکنده میکنم...
گاهی نیز دست بر دوش امام میزد و همین رجزها را میخواند.
گفتهاند ۱۲۰ نفر را کشت و در نهایت به دست کثیربن عبدالله شَعبی و مهاجربن اوس تمیمی، به شهادت رسید.
امام پس از کشته شدن زهیر فرمودند:
_ خدا تو را از رحمت خود دور نگرداند و قاتلان تو را لعنت کند؛ همانگونه که بر افرادی از بنیاسرائیل لعنت فرستاد و به صورت بوزینه(میمون) و خوک درآمدند.
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیهالسلام
#قسمت_نود_و_چهار
عَمربنقُرَظَه اَنصاری آمد و از امام علیه السلام اذن جهاد گرفت.
او همان کسی بود که چند شب قبل از عاشورا، به فرمان امام حسین علیهالسلام، نزد عمر سعد رفت تا پیغام امام را جهت دیداری شبانه به عمر برساند.
عَمر پیش روی امام نبردی سخت کرد و گروه بسیاری از سپاه ابنزیاد را به هلاکت رساند. جلوی دشمن را گرفته بود و شجاعانه نبرد میکرد...
گفتهاند هیچ تیری به جانب امام نمیآمد مگر آنکه عَمر بن قُرَظه انصاری دست خود را سپر آن تیر میکرد و هیچ شمشیری نمیآمد مگر آنکه با جان و بدن خویش از امام پاسداری میکرد.
عَمر زخمهای سنگین برداشته بود و در شُرف شهادت بود ... در آخرین لحظات رو به امام عرض کرد:
_ آیا وفا کردم؟
امام فرمودند:
_ آری. تو نیز زودتر از من به بهشت میروی. سلام مرا به رسول خدا برسان؛ من هم به دنبالت خواهم آمد.
برادرِ عمر بن قرظه انصاری که نامش علی بود، از دشمنان امام و در سپاه عمر سعد بود. فریاد زد:
_ یا حسین! یا کذاب بن کذاب!
برادر مرا گمراه کردی و فریب دادی تا آخر که او را کشتی...
امام فرمودند:
_ خدای عزّ و جلّ برادرت را گمراه نکرد؛ او را هدایت نمود و تو گمراه شدی.
علی گفت:
_ خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم...
و به سوی امام تاخت...
نافع بن هلال راه را بر او گرفت و با نیزهای او را از اسب انداخت.
یاران علی آمدند و او را نجات دادند و پس از آن علاج کردند تا زخمش بهبود یافت...
پیش از این گفتیم که نافع بن هلال نام خود را بر تیرهایش نوشته بود و تیرهایش زهرآگین بودند.
اینگونه رجز میخواند:
_ میاندازم این تیرها را که نشاندار است. ترس بیفایده است. تیرها زهرآگینند و پرّان میروند و زمین را پر میکنند.
پیوسته تیرانداخت تا تیرهای ترکش تمام شد.
دست به تیغ برد و باز رجزخوانی کرد و جنگید و جنگید...
من جوانی هستم یمنی!
دینم دین حسین است و علی!
اگر بکشیدم، به آرزویم رسیدهام و پاداش میبینم!
۱۲ نفر از اصحاب عمرسعد را کشت و بسیاری را مجروح کرد...
زخمی شده بود و بازوانش خسته بود.
از پای درآمد...
شمر بن ذیالجوشن او را گرفت و با تعدادی از سربازان او را کشانکشان تا نزد عمر سعد بردند.
عمر سعد گفت:
_ ای نافع وای بر تو! تو را چه شده که با جان خود چنین کردهای؟
نافع در حالی که خون بر محاسنش جاری بود، پاسخ داد:
_ خدا میداند که من چه خواستهام. من خود را بر این جهادی که کردم ملامت نمیکنم و اگر دست و بازو داشتم، هرگز نمیتوانستید مرا دستگیر کنید...
شمر به دستور عمر سعد شمشیر کشید تا نافع را بکشد.
نافع گفت:
_ اگر مسلمان بودی بر تو سنگین و سخت بود که خون ما را به گردن بگیری و به دیدار پروردگار روی! سپاس خدای را که مرگ ما را به دست نابکارترین خلق خود مقرر فرمود.
در این لحظه، شمر نافع را به شهادت رساند.
رحمت و رضوان خدا بر او باد.
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیهالسلام
#قسمت_نود_و_پنج
جُنادَه بن حارث انصاری آمد و از امام اذن نبرد خواست. رفت و ۱۶ نفر را کشت تا خود به شهادت رسید.
پس از او پسرش عَمربن جُناده وارد میدان شد در حالی که میخواند:
گلوی پسر هند را بفشارید و سواران مهاجرین و انصار را به جانب او روانه کنید تا آنان که در زمان پیامبر شمشیرهایشان از خون کافران رنگین بود، امروز هم شمشیرهایشان از خون فاجران رنگین شود.
از خون مردمی پست که قرآن و عترت را رها کردند و در طلب خونهایی برخاستند که در بدر ریخته شد.
عَمر پیوسته شمشیر زد تا به شهادت رسید.
سپس جوانی آمد و اذن خواست که پیش از او پدرش به شها ت رسیده بود.
مادرش زنی غیور و شجاع بود. به او گفته بود:
_ پسرم! برو و نزد فرزند رسول خدا نبرد کن...
امام فرمود:
_ پدر این پسر کشته شده و شاید مادرش از جنگیدن او راضی نباشد.
جوان پاسخ داد:
_ مادرم مرا به جهاد دستور داد و تشویق کرد.
پس وارد جنگ شد در حالی که میگفت:
_ امیری حسینُُ و نِعمَ الامیر یعنی امیرم حسین است و چه خوب امیری است...
حسین شادمانی دل پیامبری است که بشارتبخش و بیمده بود.
پدر و مادرش علی و فاطمهاند. میتوانید کسی را مانند او نام ببرید؟
صورتش چون خورشید درخشان است و پیشانیاش چون ماه تابان است.
جنگید و جنگید تا به شهادت رسید.
سرش را جدا کردند و سوی لشکر امام انداختند.
مادرش سر را برداست و گفت:
_ چه خوب عملی انجام دادی پسر عزیزم؛ ای مایه خرمی دل و روشنی چشمم...
سپس سر را به سمت فردی از دشمنان انداخت و او را کشت. تیرک خیمهای را با شجاعت کند و بر سپاه دشمن تاخت.
دو نفر را کشته بود که امام فرمودند:
_او را بازگردانید و برایش دعا کرد.
برخی گفتهاند آن پسر، پسر مسلمبن عوسجه بوده ...
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی_مقتل_امام_حسین_علیهالسلام
#قسمت_صد_و_دو
عباس بن علی به سیاهی کشتگان اهل بیت نگاه کرد و به برادرانش فرمود:
_ای فرزندان مادرم! جانم فدای شما...
پیش روید تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببینم.
شما فرزندی ندارید تا غم فرزند خورید.
همه با همپیش رفتند و در برابر و همراه امام جنگیدند و با دست و رو و گلو از او حفاظت میکردند...
عبدالله پیش رفت و رجَز خواند. کارزاری سخت کرد. او آن روز ۲۵ ساله بود.
سرانجام به دست هانی بن ثَبیت حَضرمی به شهادت رسید.
بعد از عبدالله، جعفربن علی پیش سپاه رفت و رجز خواند و جنگید. خولی بن یزید اَصبحی تیری بر چشمش زد و هانی بن ثبیت بر او تاخت و او را به شهادت رساند.
عثمان بن علی برادر دیگر به میدان رفت. رجز خواند و جنگید...
۲۱ ساله بود و راهی را که آن دو برادر رفتند، او نیز رفت. خولی بن یزید اصبَحی او را با تیری که بر پهلویش زد، به شهادت رساند.
سرش را جدا کرد و برای پاداش پیش عمر سعد برد و عمر او را به ابن زیاد حواله کرد...
پیادگان سپاه دشمن از هر سو بر سپاه امام حمله میکردند افرادی را کشته و زخمی میکردند.
مردی از سپاه دشمن تیری بر محمد بن علی بن ابیطالب زد و سرش را جدا کرد.
ابوبکربن علیبن ابیطالب به مبارزه با دشمن امد در حالی که چنین رجز میخواند:
_ پدرم علی است. پر افتخار و بزرگوار از خاندان هاشم که بخشنده و کریم بود.
این حسین پسر پیامبر خداست که ما با نیزههای صیقلخورده از او حمایت میکنیم.
جانم به قربان برادری که جوانمرد و گرامی است....
جنگید...
مدتی بعد او را در جویی افتاده دیدند که به شهادت رسیده و معلوم نشد چه کسی او را به شهادت رسانده بود...
#ادامه_دارد
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥#بازخوانی_مقتل_امام_حسین_علیهالسلام
#قسمت_صد_و_سه
حسن بن حسن مجتبی، مشهور به حسن مُثَنّا از فرزندان امام حسن مجتبی علیهالسلام بود و به علت همنامی با پدرش، حسن مثنی(یعنی دومین حسن♡) نامیده میشد.
در روز عاشورا، پیش روی عمویش امام حسین علیه السلام، جنگید و ۱۷ نفر را کشت و سرانجام با بدنی پر از زخم بر زمین افتاد...
مردی به نام اسماء خارجه، او را برداشت و گفت:
بخدا سوگند! دست کسی به پسر خوله نمیرسد و منظورش از خوله، مادر حسن بود که با اسماء خارجه از یک قبیله بودند.
گفتهاند حسن، زخمی عمیق داشت. اسماء بعدها او را به کوفه برد و علاج کرد تا بهتر شد و سپس او را به مدینه روانه کرد.
بسیاری از مطالب تاریخی واقعه عاشورا را حسن مُثَنا نقل کرده است.
سرانجام، سالها بعد از واقعه عاشورا، حسن مثنی به دستور عبدالملک بن مروان مسموم شد و در ۶۰ سالگی به شهادت رسید و در قبرستان بقیع دفن شد.
رحمت و رضوان خدا بر او باد
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥#بازخوانی_مقتل_امام_حسین_علیهالسلام
#قسمت_صد_و_چهار
حسین بن علی فرمود: لباسی برای من پیدا کنید که کسی در آن رغبت نکند.
تا مرا پس از شهادتم برهنه نسازند.
شلواری کوتاه آوردند؛ فرمود:
_ نه؛ این لباس ذلت است. جامهای کهنه برداشت آن را پاره کرد و زیر لباسهای خویش پوشید...😭
آنگاه شلواری از حِبَره خواست(محکم). بافتهای از بافتههای یمن. آن را از چندجا پاره کرد و شکافت تا بعد از شهادتش از تن او بیرون نیاورند...
دیگر کسی از اهل بیت امام باقی نمانده بود؛ جز سه نفر...
امام همراه با آن سه نفر به جنگ پرداختند و دشمنان را دور میکردند...
آن سه نفر نیز یک به یک کشته شدند.
قمر بنی هاشم، پیش روی امام ایستاده بود و نزدیک به امام با دشمنان میجنگید....
امام به هرسو میچرخید، به ابوالفضل برمیخورد که خود را سپر برادر کرده بود.
عباس، مردی بسیار زیبا و نیکوروی بود... از این رو به او قمر بنیهاشم میگفتند...💔
چون بر اسب بلند سوار میشد، پایش بر زمین میرسید. علمدار دشت کربلا بود و بزرگترین پسر امالبنین سلام الله علیها
(ماجرای زَرعه بن اَبان؛ کسی که مانع نوشیدن امام از آب فرات شد و تیر به سوی آن حضرت پرتاب کرد)👇
امام حسین علیهالسلام به سمت آب فرات حرکت کرد؛ در حالی که برادرش عباس پیشاپیش او میرفت.
عمربن سعد، عَمربن حجاج را با ۵۰۰ سوار بر شریعه فرات فرستاد و سواران راه را بر امام و برادرش بستند.
زرعه بن ابان گفت:
وای بر شما!
میان او و فرات حائل شوید و مگذارید بر آب دست یابد.
خودش هم سوار بر اسب حرکت کرد و مردم بسیاری در پی او حرکت کردند و کاملا میان امام و فرات حائل شدند.
حسین فرمود:
خدایا! او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری افکند که زیر چانه امام نشست.
امام تیر را کند و دست زیر حَنَک (چانه) برد. هر دو دست امام پر از خون شد.
آن را ریخت و فرمود:
_خدایا... سوی تو شکایت میکنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت میکنند.
طولی نکشید که خداوند تشنگی را بر زرعه مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد.
عاصم بن اَصبغ بن نُباته میگوید:
_من خودم از کسانی بودم که آن روز از زرعه پرستاری میکردم. آب سرد برایش میآوردیم همراه با شکر و کاسههای پر از شیر و آب...
او دائما میگفت آبم دهید که تشنگی دارد مرا میکشد.
کوزه یا کاسهای به او میدادند که یکی از آنها خانوادهای را سیراب میکرد. میآشامید و اندکی بعد بر پهلو میافتاد و فریاد میزد:
_وای بر شما! آبم دهید که نزدیک است از تشنگی بمیرم!
به خدا قسم اندکی نگذشت که شکمش چون شکم شتر برآمد و آماس کرد.
تا آخرین لحظه عمرش از سردی و سوزش شکم و از سردی پشتش فریااد میزد...
تا آنکه بالاخره شکمش پاره شد و مرد
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥#بازخوانی_مقتل_امام_حسین_علیهالسلام
#قسمت_صد_و_شش
امام حسین از راهی که رفته بود برگشت در حالی که بسیار تشنه بود.
سپاهیان دشمن راه را بر عباس، قمربنیهاشم بسته بودند و او را از برادرش جدا کرده بودند.
عباس دوباره به طلب آب رفت. به او حمله کردند. او نیز به آنان میتاخت و میفرمود:
_ از مرگ نمیترسم. چنان میجنگم که میان جنگاوران از خاک پوشیده شوم...
جانم فدای جانِ آن برگزیده پاک حسین.
من عباسم که با مَشک میآیم و از گزند و زخم خَصم، باکی ندارم...
عباس دشمنان را پراکنده ساخت.
زید بن رقاد، پشت درخت خرمایی کمین کرد.
حکیم بن طُفیل هم یاور او شد و شمشیر به دست راست حضرت عباس زدند.
در این حال قمربنیهاشم شمشیر را با دست چپش گرفت و سوی دشمنان حمله کرد.
حالی که چنین رجَز میخواند:
_ اگر دست راستم را قطع کنید، به خدا سوگند هنوز از دینم و از امامم که فرزند پاک پیامبر امین است، دفاع میکنم ...
و جنگید تا ضعف بر او غلبه کرد. زخمهای سنگینی به ایشان رسیده بود. از حرکت فرو ماند...
زید بن رُقاد از پشت درخت خرما بر دست چپ ایشان ضربه زد.
عباس فرمود:
_ای نفس! از کافران نترس و به رحمت خدای جبار دلخوش بدار... تو را به همراهی پیامبر مژده باد!!
خدایا! اینان دست چپم را بریدند. به گرمای آتشت بسوزانشان...
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥#بازخوانی_مقتل_امام_حسین_علیهالسلام
#قسمت_صد_و_هفت
عباس ، مشک را به دندان گرفت، چیزی نگذشت که تیری بر مشک اصابت کرد و آبهای آن فرو ریخت
تیر دیگری بر سینه مبارکش اصابت کرد و بعضی نوشته اند تیری بر چشم حضرت نشست و مردی از قبیله تمیم با گرزی آهنین بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمین افتاد.
«وَنادی بِأعْلی صَوْتِهِ:أَدْرِکْنی یا أَخِی» با صدای بلند فریاد زد:برادر مرا دریاب.
چون امام حسین (ع)، عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به سبب کشته شدن عباس به شدّت گریه کرد.
و فرمود:
الآنَ اِنْکَسَر ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتی ؛ «اکنون کمرم شکست و رشته تدبیرم گسست.
و فرمود:
«ای بدترین مردمان، با این کار خود، تجاوز کردید و با دستور پیامبر خدا محمد مخالفت کردید. آیا بهترین پیامبران درباره ما به شما سفارش نکرد؟ آیا ما از نسل پیامبر تأیید شده از جانب خداوند نیستیم؟ مگر نه آن که زهرا مادر من است نه شما؟ آیا [پیامبر خدا] احمد، بهترین مردمان نبود؟ با جنایتی که مرتکب شدید، گرفتار لعنت و خواری شدید، و حرارت آتش افروخته را خواهید چشید»
♥️ حضرت ابوالفضل العباس(ع) زیباترین و خوش اخلاق ترین مردم بود. قبر مطهرش کنار شریعه فرات است. همانجا که به شهادت رسید.
خون عباس در قبیله "بنیحنیفه" است(یعنی فرزندانی از او در آن قبیله هستند) و آنگاه که شهد شهادت نوشید، ۳۴ سال داشت.
هرگاه که دشمن بر اهل و اصحاب حسین احاطه پیدا میکرد، عباس چون شیر میتاخت و آنها را میرهانید...
وقتی عباس رفت، لشکری باقی نمانده بود. 😭
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗داستان کربلا
❤️🔥 #بازخوانی_کتاب_آه
#قسمت_صد_و_نه
حسین علیه السلام رو به جانب خیمه کرد و فرمود:
_ ای سکینه، فاطمهجان، زینب، امّ کلثوم سلام خدا بر شما عزیزانم.
من هم رفتم. خداحافظ...
سکینه دختر امام فریاد زد:
پدرجان!
تن به مرگ دادی ؟!!
امام فرمود:
_ چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟
سکینه: پدر ابتدا ما را به حرم جدمان بازگردان...
امام در اینجا ضرب المثلی که میان اعراب معروف است فرمود:
_ اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند، میخوابد.
( این سخن امام نشان از این بود که من با اینان سر جنگ ندارم آنان میخواهند آشیانه مرا ویران کنند)
در این هنگام زنان که در جریان امور بودند، صدا به شیون بلند کردند. امام از آنان خواست خاموش باشند و رو به امّ کلثوم کرد و فرمود:
خواهرم! وصیت میکنم که صبوری پیشه کنی ...
من اکنون به جنگ با این لشکر میروم.
#ادامه_دارد
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄