🏴 #اولین_قیام_بعد_از_عاشورا
اولین کسی که بعداز وقایع #عاشورا علیه #عبیدالله_زیاد و آنچه که در #کربلا گذشت قیام کرد پیرمردی بود به اسم #عبدالله_بن_عفیف_اَزدی.
همه او را می شناختن. او سابقه ی خیلی خوبی داشت و قهرمان جنگ های #جمل و #صفین بود.
چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین در رکاب #حضرت_علی(ع) از دست داده بود.
وقتی #اهل_بیت(ع) را در کوفه زندانی کردند، #عبیدالله برای فریب دادن مردم آنها را در #مسجد_کوفه جمع کرد.
وقتی همه در مسجد جمع شدند به منبر رفت و گفت:
سپاس خدایی را که حق را آشکار کرد و امیرمومنان(یزید) و سپاهش را یاری کرد و دروغ گو فرزند دروغ گو و پیروان او را کشت.
از صحبت های عبیدالله زیاد همه وحشت کرده بودند.
در همین لحظه ها، صدای پیرمردی سکوت جماعت را درهم شکست:
🔻 ای پسر مرجانه! دروغ پرداز و دروغ پراکن تو و پدرت هستید و آن کسی که تو را فرمانروای این مردم گردانید و پدرش(یزید و معاویه).
آیا فرزند پیامبران را می کشید و به زبان راستان و درست گویان سخن می گویید؟
همه برگشتند سمت صدا....
این فرد کیست ، اینقدر جسارت دارد که در مقابل جلاد کوفه(عبیدالله زیاد) اینگونه حرف می زند؟!
عبیدالله فریاد زد این غرددکه بود که جرات کرد اینگونه حرف بزند؟
عبدالله عفیف جواب داد:
ای دشمن خدا، گوینده منم!
آیا فرزندان پاک #پیامبر را که خداوند ناپاکی را از آن ها دور کرده است می کشی و گمان می کنی بر دین اسلامی و ادعای مسلمانی می کنی؟!
آه و فریاد! کجایند فرزندان مهاجر و انصار تا از طاغوت و سرکش منفور_عبیدالله زیاد_ انتقام بگیرند.
عبیدالله خیلی عصبانی شد و دستور داد دستگیرش کنند.
خبر به بیرون مجلس پخش شد و هم قبیله ای های عبدالله بن عفیف یعنی قبیله ی اَزد و قبیله ی یمن او را همراهی کردند.
هم قبیله ای هاش که حدود ۷۰۰ نفر بودند عبدالله را از دست ماموران گرفتند و به منزلش بردند...
بعصی ها هم عبدالله را سرزنش می کردند که با این حرف ها خودت و قبیله ات رو نابود کردی ولی عبدالله عفیف هیچ ترسی نداشت.
عبیدالله از اینکه عبدالله عفیف از دست مامورانش نجات پیدا کرده بود خیلی عصبانی شد.
دوست و همراه عبدالله عفیف، کسی بود به اسم #عبد_الرحمن_بن_مخنف_ازدی.
ماموران او را دستگیر کردند و گفتند تا عبدالله بن عفیف را تحویل ندهید عبدالرحمن را آزاد نمی کنیم.
از طرف دیگه، عبیدالله، به یکی از جنایتکاران کوفه به اسم #محمد_بن_اشعث دستور داد تا عبدالله عفیف را دستگیر کنند.
هم قبیله ای های عبدالله عفیف همه جمع شدند تا در مقابل محمدبن اشعث از عبدالله بندعفیف دفاع کنند و موفق شدند ابن اشعث را شکست بدهند.
تعداد زیادی از یاران محمدبن اشعث کشته شدند ولی او خودش را به منزل عبدالله عفیف رساند در خانه را شکست و وارد خانه شد.
دختر عبدالله عفیف شمشیر را دست پدرش داد و عبدالله بااینکه نابینا بود با راهنمایی های دخترش با آنها مبارزه کرد و تعداد زیادی از از انها را از پا درآورد.
ولی بالاخره دستگیر شد و او را بردند دارالاماره نـزد ابن زیاد.
نوشته اند در دارالاماره قصیده ای بلند در وصف #امام_حسین(ع)، نکوهش #بنی_امیه و تشویق مردم به خونخواهی #اباعبدالله سرود که گیرایی سروده و خواننده همه رو میخکوب کرد.
به دستور عبیدالله زیاد، عبدالله عفیف را در کنار مسجد به دار آویختند.
🛑 شهادت #عبدالله_عفیف، آغاز قیام ها و حرکت های بعدی در #کوفه شد.
📗آیینه در کربلاست/ صص ۵۸۹ تا ۵۹۲
🎙 #منبر
🪶 #مُبلغ_مجازی
🆔eitaa.com/namazi_ir
✍ #یک_دقیقه_مطالعه
⚫ #ما_رایت_الا_جمیلا
... #شهید_بهشتی جملهای دارند:
«وقتی پرندگان پرواز میکنند هر کدام یک سقف پرواز دارند. مثلاً گنجشک صد متر میتواند بالا برود. پرندهی دیگر هفتصد متر، و در اوج عقاب تنها میماند و امام، عقاب است.»
او تنهاست به این دلیل که افقی دارد که دیگران به این افق نمیرسند. پس امام تنهاست و البته دقیق و درست میتواند باشد.
اما ظرافتی هست در این قضیه....
به هر حال انسان ها وقتی بزرگ می شوند رنجشان هم بزرگ می شود.
مصداق واقعی آن #حضرت_زینب(س) است چه قدر او را اذیت کردند و چهقدر او را به مسخره گرفتند...
#ابن_زیاد پاشنهی آشیل #حضرت_زینب(س) را میشناخت و میدانست به لب #اباعبدالله(ع) چوب بزند زینب(س) چه حالی میشود...
اینکه سَرِ محبوب وجودش را در تشت ببیند!
آن لعین میدانست زینب(س) چهقدر اباعبدالله را دوست دارد.
با چوب لای دندانهای اباعبدالله را باز میکرد به مسخره میگفت:
“زینب برادرت عجب دندانهای قشنگی دارد “.
میتوانید تصورش را بکنید، این جملهای که حضرت فرمود: “ما رَأیتُ إلّا جَمیلا” پس از تمسخر عبیدالله است.
عبیدالله گفت: زینب حکایت کن ببینیم در کربلا، خوش گذشت؟ آنجا چه دیدی ؟
و حضرت زینب این جواب را داد:
” #ما_رَأیتُ_إلّا_جَمیلا.”
تمام این مجالس تمسخر بوده...
میگویند در #شام حضرت زینب فاصلهی زیادی با سر اباعبدالله نداشت یک زن به خاطر اینکه حضرت زینب را بشکند، از پشت بام به کسی که حامل سر اباعبدلله بود، گفت:
این سر را نزدیک بیاور و من به قیمت این نزدیکی، این گردن بند را به تو میدهم.
گردنبند را از گردن باز کرد تا به حامل سر بدهد تا او را به سر نزدیک کند و این زن به سر اباعبدالله اهانت کند....
و زینب دارد این صحنهها را میبیند. چهقدر شانه ها باید صبور باشد که این صحنه ها را تحمل بکند....
✍🏻 #دکتر_محمدرضا_سنگری
#یا_زینب_کبری
🪶 باکانال #مُبلغ_مجازی همراه باشــیــد.
🆔 eitaa.com/namazi_ir