🏴دختر سه ساله ارباب سلام🏴
با دلی شکسته و چشمهایی بارانی با تو سخن میگویم.😭
دل که نه، خراب آبادی که محزون و غمگین به خرابه ای آمده است که کاروان خورشید را در آن منزل و مأوا دادهاند.
آخر خرابه که جای تو نیست. جای تو در عرش و روی بال ملائک است که مبادا پایت زخمی شود و دل نازکت ترک بردارد.💔
رقیه جان از آن هنگام که مهمانت سرزده به خرابه سر زد و آغوش گرمت را برایش گشودی،
از آن هنگام که با دستان کوچکت موی پریشان پدر را شانه کردی و از آن هنگام که لبهای ترک خورده و خونینش را با اشک چشمانت شستشو دادی دل آسمان گرفت و سهم زمین تشنگی شد. آخر در آن کنج خرابه چه گفتی به پدر و چه روضه غمناکی را در گوشش زمزمه کردی که تو را میهمان خود کرد ؟
از سرهای به نیزه رفته گفتی یا آتش خیمهها؟
از گوش و گوشواره گفتی یا از خار مغیلان و پای مجروح و پر آبله؟
از قد خمیده عمه جانت گفتی یا جسم کبودت؟
از محمل غرق در خون گفتی یا دروازه شام؟
آری غمهایت چنان بینهایت بود که از هرچه میگفتی و میسرودی زخمی به وسعت تاریخ ظلم و ستم در دل دنیا می گذاشتی.
اما رقیه جان! دل غمین مباش ،تاریخ انتظار به سر خواهد رسید و یگانه منجی جهان نه فقط انتقام سیلی مادر را که انتقام زخمهای دل مجروح تو را هم خواهد گرفت.
به قلم🖋: ز. سعیدی
#دلنوشته
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#نامه_ای_برای_پدر_بنویسیم 🖋