eitaa logo
نَمی از باران
318 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم! @namiazbaran
4_5778219554295513385.mp3
15.12M
بازم شبُ ستاره هوا مثل بهاره 🎊لحظاتتون پر نور با ذکر نام ارباب @namiazbaran
از فطرس ملک به همه پر شکسته ها : حیِّ علی کرامتِ گهواره @namiazbaran
براستۍشعبان‌یعنی‌میلاد! وقتی‌حسین‌«علیه السلام »آید چه‌بهانه‌اۍبرای‌مرگ؟ حسین«علیه السلام »‌یعنی‌ماندن‌ورستن‌از‌زمین شاید‌براۍهمین‌استــ که‌شعبان‌را‌شهادتی سیاهپوش‌نمی‌کند... انگار‌این‌ماه‌رسم‌ادب‌می‌آموزد وقتی‌‌که‌عباسش‌بعد‌از‌امامش پاۍبه‌دنیـا‌می‌گذارد انگـارسقـاازهمان‌ابتـدا‌می‌داند امامش‌برهمه‌وجودش‌مقدم‌استــــ ... 😍 @namiazbaran
با دسته گلی وارد شدم. آن را به امام هدیه دادم امام فرمود... #نمی_از_باران #عکسنوشته #عید_مبارک @namiazbaran
❤️ 🌺از سوره "والشمس" دلم شد آگاه 💚ڪہ از پے خورشید ز راه آید ماه 🌺یڪ روز پس از حسین عباس آمد 💚لاحول ولا قوه الا باللہ میلاد حضرت ابوالفضل(ع) مبارڪ باد🌸🎊 @namiazbaran
و یُؤثِرُونَ عَلَی َُنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ (سوره حشر۹) مومنان جان و منفعت دیگران را به خودشان ترجیح می دهند، گرچه خودشان در سختی و مشکلات هستند. حضرت عباس (ع) با اینکه پرچمدار و میان‌دار خیمه‌های اهل بیت(ع) بودند، اما از همه تشنه‌تر پیش رفتند و در کنار علقمه به یاد اهل حرم بودند و منفعت خودشان را بر منفعت خاندان رسول الله (ص) ترجیح ندادند. @namiazbaran
رسول الله اسمش را گذاشته بود «ابن الخیرتین» آخر پدر این نوزاد... @namiazbaran
خدایا اگر مرا محروم کنی پس چه کسی به من روزی برساند؟ واگر مرا کوچک شماری پس چه کسی مرا یاری کند ؟ @namiazbaran
نَمی از باران
داستان زیبای #نسل_سوخته #قسمت_بیـسـت_پـنـجـم: ✍چقدر به اذان مونده بود نمی دونم اما با خوابیدن ماد
داستان زیبای : ✍با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم با تکرار جمله اش به خودم اومدم تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت هنوز بسم الله رو نگفته بودم که پسرم این شب ها شب استجابت دعاست اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر من عمرم رو کردم ثمره اش رو هم دیدم عمرم بی برکت نبود ثمره عمرم میوه دلم اینجا نشسته گریه ام گرفت ... - توی این شب ها از خدا چیزهای بزرگ بخواه من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام من ازت راضیم ... از خدا می خوام خدا هم ازت راضی باشه پسرم یه طوری زندگی کن خدا همیشه ازت راضی باشه من نباشم اون دنیا هم واست دعا می کنم دعات می کنم همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود تو هم سرباز امام زمان بشی حتی اگر مرده بودی خدا برت گردونه دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم همون طور روی زمین با دست چشم هام رو گرفته بودمو گریه می کردم نیمه جوشن ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد اما اون شب خواب به چشم های من حروم شده بود و فکر می کردم در برابر چه بها و و تلاش اندکی در چنین شب عظیمی از دهان یه پیرزن سید با اون همه درد توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست توی آخرین شب قدر زندگیش چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود - خدایا من لایق چنین دعایی نبودم ولی مادربزرگ سیدم با دهانی در حقم دعا کرد که دائم الصلواته اونقدر که توی خواب هم لب هاش به صلوات، حرکت می کنه خدایا من رو لایق این دعا قرار بده با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی معدلم بالای هجده شده بود پسر خاله ام باورش نمی شد خودش رو می کشت که - جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ اونقدر اصرار می کرد که منی که اهل قسم خوردن نبودم کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ رگ های چشم هام هم بیرون می زد ولی از حق نگذریم خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم اما با درس خوندن توی اون شرایط بین خواب و بیداری خودم و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ چرت زدن های سر کلاس جز لطف و عنایت خدا هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود دو ماه آخر دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت و کمک بقیه فایده نداشت اون روز صبح روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد تا من برم مدرسه اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن آب بکشن و بلافاصله خشک کنن تصمیمم رو قاطع گرفته بودم زنگ کلاس رو زدن اما من به جای رفتن سر کلاس بعد از خالی شدن دفتر رفتم اونجا رفتم داخل و حرفم رو زدم آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه حال مادربزرگم اصلا خوب نیست با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد اگه راهی داره این مدت رو نیام و الا امسال ترک تحصیل می کنم اصرارها و حرف های مدیر هیچ کدوم فایده نداشت من محکم تر از این حرف ها بودم و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم در نهایت قرار شد من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ادامــه دارد... @namiazbaran