🧕 خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت. شروع کرد به برداشتن گوجهفرنگی، همه رو خودش جدا میکرد؛ البته برعکس بقیه مردم، فقط ضرب دیدههاش رو برمیداشت.
👦 وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه، پسرش چادرش رو کشید:
- مامان میوه میخری؟
خانومه آروم بهش گفت: امروز نه مامان. برو بیرون منتظر بمون.
- خودت گفتی فردا میخرم.
پسره خیلی اصرار کرد. اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه.
🍇 همین که داشت میرفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد، گذاشت کنار خرید خانومه. خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون، اما بد عادت میشه.»
🔆 فروشنده هم گفت: «یعنی میخواین نذر سلامتی امام زمان رو رد کنین؟»
📝 #داستان
#حال_مهدوی
@namiazbaran
فاصلـہء میانِ باختـن و ساختـن ،
تنها یک کلمـہ اسـت . . .
"خـواستـن"
تــو ،
مے تـوانے روزَت را بـہ زیبــاتـرین شکل بسـازے ،
و مے تـوانے آن را با کج خلقے هایت ببــازے . . .
پـس لبخنـد بـزن . . .
کـہ مولا علے علیه السلام فرموده است :
گشاده رویے ، سرآغاز نیکوکارے است.
@namiazbaran
وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (سوره غافر44)
و کار خود را به خدا واگذار میکنم.قطعا خداوند نسبت به بندگان بصیرت وآگاهی کامل دارد.
🙏«تفويض»، واگذار كردن كارها به خداست و اين حالت بالاتر از توكّل است. چون در وكالت، موكّل مى تواند بر كار وكيل نظارت كند، ولى در تفويض همه ى كارها را به خدا مى سپاريم.
🌟 كارها را به كسى بسپاريم كه به حال ما آگاهى كامل داشته باشد. «بصير بالعباد»
#تفسیر_کوتاه
#واگذار_کردن_به_خداوند
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هَل تَری مِن فُطور
آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!!
(سوره ملک۳)
🏜در دل زمینی که بر روی آن راه میرویم چه میگذرد؟؟!
#شگفتی_آفرینش
#نمی_از_باران
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علی الحسین😭
واقعا دلواپسیم آقا محرم باخودت ...
#دلتنگ_حرم
@namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیست_و_چهارم •°•°•°• سڪوت سنگینے بینمون حاڪم بود.
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#قسمت_بیست_و_پنجم
•°•°•°•
گنگ به مامان نگاه کردم
بازهم همون اسم رو تکرار کرد:
_محمد ضیایی
+ چیشده مامان؟
محمد ضیایی کیه؟
مامان اشک هاشو پاک کرد :
_خواب دیدم توی امام زاده هستم
تنها بودم.
داشتم قرآن و دعا میخوندم
که یهو یکی با لباسی نظامی از در اومد تو ویه چپیه روی دوشش و یه سر بند یافاطمه زهرا روی پیشونیش بود.
همونطورکه نگاهش میکردم
رفت سمت ضریح و زیارت کرد.
بعد اومد سمت من
با فاصله نشست و توی چشمام نگاه کرد.
سلام کردو جوابش رو دادم
گفت:
_من اومدم دخترتون رو برای #آقاسید خواستگاری کنم.
+ #آقاسید کیه؟
لبخندی زدو گفت:
_سید محمد صبوری
چشمام از تعجب گشاد شده بود.
+ش...شما...کی هستید؟
لبخند دیگری زدو به ضریح نگاه کرد و باصدای آرومی گفت:
_رفیقِ شفیقش...
+ما با خونواده رفیقتون اختلاف عقیدتی داریم.
_اما این خواست خداست...
چرا دل دوتا جوون عاشق رو میشکنید؟
من بهتون قول میدم که خوشبخت شن.
بهت زده نگاهش کردم...خواست خدا؟؟
پاشد وهمونطور که به سمت در میرفت گفت:
_بذارید باهم ازدواج کنن
پرسیدم:
+شما کی هستید؟
که گفت:
+محمد ضیایی...
شهید محمد ضیایی...
و بعد از در بیرون رفت و من ازخواب پریدم.
بهت زده به مامان و خوابی که تعریف کرده بود نگاه میکردم.
یعنی چی؟
اشک ازچشمام جاری شد.
مامان سرمو توی بغلش گرفت.
_ما چه آدمای بدی هستیم نیلوفر
خواسته خدا رو داشتیم زمین مینداختیم...
چیزی نگفتم و فقط اشک ریختم.
قابل هضم نبود برام.
_پاشو دخترم. پاشو عروس خانوم
پاشو خودتو آماده کن برای مراسمات
پاشو...
.
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین یه صیغه موقت یه هفته ای بخونیم تا زمان عقد راحت باشن...
بابا لبخندی زدوگفت:
_اجازه ماهم دست شماست...
_پس یه مهریه کوچیک در نظر بگیریم. برای صیغه موقت باید حتما مهریه باشه...
بنظرم یک سکه خوب باشه.
بابا بالبخند قبول کردو صیغه ای بین ما خونده شد...
چادرم و مرتب کردم و از خجالت سرمو پایین آورده بودم.
#آقاسید انگشتر نشون رو از داخل جعبه بیرون آورد.
نگاهی به جمع انداخت و بااجازه ای گفت و همه بالبخند نگاهش کردند.
دستمو آروم توی دستاش گرفت.
دست سردم توی دست های پر حرارتش قرار گرفت و گونه هام رنگ عوض کردند
و آروم انگشتر تک نگین زیبایی رو دستم کرد.
صدای مامان #آقاسید سکوت جمع رو شکست:
_#مبارک باشه😊
.
⬅ ادامه دارد....
✍نویسنده: باران صابری
#رمان
@namiazbaran
خدایا:
مشکلﮔﺸﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﺎﺵ
ﻣﺴﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﺎﻥ را ﻫﻤﻮﺍﺭ ﮐﻦ،
وﺻﻨﺪﻭﻗﭽﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺷﺎﻥ
ﺭﺍ ﭘﺮﮐﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ
ﺑﯽﻧﯿﺎﺯﺷﺎﻥ ﮐﻦ از هرنیازی...❤️
صبحتون پر ازمحبت خدا🌸
@namiazbaran
🔻فقط ۱۸+🔻
✍ قرآن کریم میفرماید در #قیامت، جهنّمیها از خدا درخواست میکنند به #دنیا برگردند تا اعمال صالح انجام بدن.
☝️ امّا با یک جملهی سوالی، بهشون پاسخ داده میشه:
🕋 أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ مٰا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ، وَ جٰاءَکُمُ اَلنَّذِیرُ، فَذُوقُوا (فاطر/۳۷)
💢 آیا شما را به اندازهای که انسان در آن متذکّر میشود، #عمر ندادیم؟!
💢 آیا انذار کنندهی الهی به سراغ شما نیامد؟!
💢 پس عذاب الهی را بچشید.
🤔 به این جملات سوالی دقّت کنیم، و یکبار در همین #دنیا از خودمون سوال کنیم:👇
⁉️ «أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ»
⁉️ آیا ما به شما عُمر کافی ندادیم؟!
⁉️ آیا انقدری به شما عُمر ندادیم که تذکّر پیدا کنید، و خودتون رو جمع و جور کنید؟!
👈 روایاتی که از اهلبیت، دربارهی این آیه بیان شده، سنّ بلوغ رو سنّی بیان کردند که خدا توبیخ میکنه.🙄
🔞 یعنی در اسلام و در منطقِ دین، سِنّ ۱۸+ دیگه سِنّی هست که حجّت تمامه.
👈 عملاً آنچه که قرار بوده از #موعظه و #تذکر بیاد، اومده و حجّت تمام شده.
این برعکس سنّ ۱۸+ در فرهنگ غربه.
❗️ در فرهنگ غرب، سنّ ۱۸+ یعنی سنّی که فرد میتونه غرق در کثافات بشه، و میتونه به خودش اجازه بده که هر صحنهی خراب و فاسدی رو نگاه کنه.🔞
☝️ ولی در منطق اسلام، سنّ ۱۸+ سنّی هست که فرد باید صحنههایی رو ببینه که ازشون درس بگیره، تذکّر بگیره و براش #موعظه باشه.🤔
✅️ در اسلام، آغازِ #جوانی یعنی:
☜ آغاز پندپذیری...
☜ آغاز تهذیب نفس..
☜ آغاز موعظهپذیری...
☜ آغاز آگاهی..
☜ آغاز مسئولیتپذیری..
☜ و در یک کلام آغاز خوبیها...
#یک_آیه_یک_نکته
@namiazbaran