✍️#حکایت
غربت #امام_زمان عج الله تعالی فرجه الشریف 😔
🔹درحیاط مسجد مقدس جمکران مشغول دعا و مناجات و توسل به محضر حضرت بقیه الله (عج) بودم که ناگهان سیدی با عظمت را دیدم ،با خود گفتم این سید از راه رسیده و شاید تشنه باشد به طرف او رفتم و لیوان آبی که در دستم بود به ایشان دادم . . .
🔸وقتی لیوان را به ایشان دادم از او خواستم برای فرج امام زمان (ع) دعا بفرمایند.
🔹ایشان پس از نوشیدن آب لیوان را به من پس داده و فرمودند:
شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند اگر بخواهند دعا میکنند و فرج ما می رسد.😔
🔸تا این را فرمودند من نگاه کردم دیدم آن حضرت در کنار ما نیستند و هر چه به اطراف نگاه کردم اثری از ایشان ندیدم که ناگاه متوجه شدم امام زمان (ارواحنا فداه) را ملاقات نموده ام.
🤲ان شاء الله در شب ولادت با سعادت ایشان خالصانه دعای فرج بکنیم.
ما را دنبال کنید در 👈👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1948975268C5a01eb164a
Monajat_Emam-Zaman_Bahr-Al-olum_1402.mp3
1.92M
#پیشنهاد_دانلود
🌺السلام علیک بقیه الله فی أرضه...
به نماز صبح و شبت سلام
و به نور در نسبت سلام...
💐 #مناجات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🎤کربلایی سید حجت #بحر_العلوم
Eitaa.com/Kanal_AshK
💔 اگر حال خوشی پیدا کردید، برای فرج مهدی فاطمه دعا کنید...
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خدا نکند کار به دست آنانی که نباید، بیفتد.
⭕️ در طول چهل سال همه دیدیم، هر کسی با ولایت زاویه پیدا کرد، ....
✅ سخنان حجت الاسلام #استاد_عالی در مورد #انتخابات شنیدنی است
🚫 قطعا برخی از تحصیل کردهای غرب و امریکا ، که دارای ژن خوک صفتی اند ، برای ضربه زدن به نظام آموزش دیده اند .
#انتخاب_درست
🆔 @nardeban_sooud
#حکایت
🕌 #مسجد_مقدس_جمکران در شب میلاد منجی 3️⃣
🖋 مهدی کچوئی سلمانی
🌱 قیامتی از عشق و ارادت، و یک دلی و یک رنگی به سمت مسجد جمکران به پا شده بود. کمی دیر رسیدم و شرمنده عزیزانی که ساعت ها بیشتر از من، مشغول کار بودند؛ به ویژه آن هایی که زحمت برپایی تشکیلات و تدارکات کار را به عهده داشتند و البته در کار مبلغین هم انصافاً کمک کار بودند. بعد از ما هم، تا یکی دو ساعت بعد از نیمه شب، مشغول جمع آوری وسائل و ...
✅ یک نفر روی تابلو نوشت: «من رأی نمیدهم چون دیگر کسی مثل حاج قاسم نیست» دنبالش رفتم و گفتم: «واقعاً نیست؟» گفت: «نه». گفتم: «این یک نفر چطور حاج قاسم شد؟» با آرامش گفت: «خودت میدونی نیست دیگه! همش نزن!»😄 و نایستاد که صبحت کنیم و رفت.
✅ مرد دیگری نوشت: «من به عشق پدرمان آقای خامنه ای رأی میدهم» اما از مسئولین خیلی گله داشت. کمی با هم صحبت کردیم. اهل قزوین بود. حرف های درستش را میپذیرفتم و جاهایی که لازم بود، حرف خودم را میزدم.
✅ خانمی آمد، زیر لب شکایتی کرد و رفت. سراغ او رفتن و سر صحبت را با او باز کردن، کار یک خانم بود و نه کار ما...
✅ جوانی تهرانی، حرف های عجیبی میزد که باورش سخت بود. آدم صاف و ساده و بی شیله پیله ای بود. میگفت: «ببین من خودم رأی نمیدم، اما به نظرم رأی بدید»😇 خیلی تعجب کردم. مشغول صحبت شدیم. فهمیدم در حقش ظلم شده. گفتم: «خیلی فهمیده ای که با وجود این که بهت ظلم شده بازم میگی رأی بدید» گفت: «ظلم نشده، اشتباه شده»🙃 گفتم: «خب شما که به دیگران میگی رأی بدید، چرا خودت میخوای رأی ندی؟» گفت: «مشارکت اگر بالا باشه، اصلاح طلبا رأی میارن»😎 و البته همه حرف هایش را جدی میزد و اصلاً شوخی نداشت!!! گفتم: «مشارکت بالا نسبت به هر چیزی اولویت داره و البته باید تلاش کنیم که اصلح رو انتخاب کنیم. ملاک، شعار اصولگرایی و اصلاح طلبی نیست» واقعا به فکر فرو رفت و صمیمانه از من تشکر و خداحافظی کرد. آدم عجیبی بود!
✅ جوانی از اهل قم میگفت: «من نمینویسم، چون از گونی میترسم! الآن اینایی که نوشتن معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده»☺️ خیلی حرف و گله و شبهه داشت. خیلی از حرف ها و اطلاعتش هم البته درست نبود. یکی از رفقای مطلع و با حوصله، با او مشغول صحبت شد. بحثشان در گوشه دنجی ادامه پیدا کرد و حسابی رویش اثر گذاشت...
✅ دو نفر آمدند و یکیشان روی تابلو نوشت: «همش دروغه» نفر دوم گفت: «دنیا همش دروغه» در حالی که میرفت پرسیدم: «خودتم توش هستی؟» گفت: «منم یه دروغم» و نایستاد و رفت. گویا مشکل معرفت شناسانه داشتند و بحث مستوفایی میطلبید🤓
✅ یکی آمد و روی تابلو نوشت: «من رأی نمیدهم» و البته یادم نیست دلیلش را چه نوشت. جلوی راهش را گرفتم و بحث را شروع کردم. از این که راهی جز انتخابات و البته انتخاب اصلح وجود ندارد، با او صحبت کردم و حرف های حقش را هم میپذیرفتم. گفت: «یعنی شما یک درصد هم احتمال نمیدی که رأی دادن کار غلطی باشه؟» گفتم: «نه😊 هیچ راهی بهتر از انتخابات برای بهتر شدن مسئولین وجود نداره. البته باید با قاعده و ملاک، روی عملکرد منتخبین نظارت کنیم» کلی با هم حرف زدیم و کم کم رفیق شدیم. شیرازی بود، بیست و دو ساله و با صفا، و البته برای خودش مردی بود. گفت: «من خیلی اهل حرف زدن نیستم، اما حرف زدن با تو رو دوست دارم❤️» گفتم: «برای منم لذت بخشه😍» بحث انتخابات تموم شد و بحث به توصیه به زود ازدواج کردنش رسید😅 و ادامه یافت... آخرش هم، شماره تلفن یکدیگر را گرفتیم و گفت: «ایشالا هر سال این جا همدیگه رو ببینیم»🌺
☘️ شبی قشنگ و نورانی بود، شب #نیمه_شعبان...
☘️ واقعا در این فرصت کم، صحبت با قشر مذهبی در بین اقوام و در حرم های مقدس، امام زاده ها و مساجد، بیشترین اثرگذاری را دارد.
🆔 @nardeban_sooud