💠 #حکایت عبرتآموز
🌱 استادی شاگردانش را جمع کرد و از آنها پرسید...
🔹چگونه میتوانیم لحظه دقیق پایان شب و طلوع روز را تشخیص بدهیم؟
🔻یکی از شاگردها گفت وقتی از دور بتوانیم گوسفندی را از سگی تشخیص بدهیم....
🔻 شاگرد دیگری گفت: وقتی میفهمیم روز شده که بتوانیم یک دانه زیتون را از انجیر تشخیص بدهیم.
🔸استاد از پاسخ ها راضی نبود شاگردها پرسیدند: پس چگونه می فهمیم!؟
👈 استاد گفت: وقتی غریبه ای نزدیک شود و گمان کنیم برادرمان است این لحظه است که شب به پایان میرسد و روز آغاز میشود.
🌐 سماح
✍پ.ن: #امام_باقر عليه السلام فرمودند: مؤمن برادر تنى مؤمن است. این حدیث اشاره میکند که در جامعه ایمانی، همه افراد با یکدیگر خواهر و برادر تنی و از یک پدر و مادر هستند.
‼️به راستی وقتی بیرون از منزل در تعامل با برادران و خواهران ایمانی خود هستیم، چنین حسی را داریم؟! اگر داریم پس چرا این همه دروغ، فریب و نیرنگ و ....؟!
#حدیث
#اجتماعی
♻️ در انتشار خوبیها سهیم باشید.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
33.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️#حکایت
🔹 داستان تیر اندازی #امام_باقر علیه السلام🏹
🏴شب شهادت امام باقر علیه السلام بر شیعیان جهان تسلیت باد🖤
🌺شادی روح مطهر امام باقر علیه السلام صلوات🌺
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️👌#حکایت خواندنی
💎 معجزه عید غدیر
⏰ مدت مطالعه: 2دقیقه
🔹سالها پیش، در قم طلبه ای داشتم که اهل یکی از کشورهای تازه استقلال یافتهی شوروی سابق بود. سرگذشت جالبی داشت. در زمانی که سرزمینش یکی از جمهوریهای شوروی بود، برای تحصیلات عالیه به پایتخت شوروی سابق (مسکو) مهاجرت کرده و در آنجا کمونیست شده بود. پس از فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری خودشان به سرزمین خودش بازگشته بود و با تلاش والدین و بستگانش دوباره مسلمان (سنّی حنفی) شده بود و سرانجام به یک منصب عالیرتبهی دولتی در آن کشور تازه استقلال یافته نصب شده بود.
🔸خودش میگفت: شیخ حنفیمان که در محضر او مسلمان شده بودم و مسائل دینیام را از او میآموختم، انصافا دینشناس باسوادی بود ولی با این حال هر وقت به مساله وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و جانشینی ایشان میرسیدم به درماندگی محسوسی میافتاد و غالبا به من توصیه میکرد که به جای این مسائل بیهوده تاریخی، به وظایفم بیاندیشم!!
🔹او میگفت ابهام جانشینی پیامبر همچنان در ذهن من لانه کرده بود. از سوی دیگر از طرف وزراتخانه یک سفر رسمی به تهران داشتم که هر بار زمانش تعیین میشد و وقتی زمان تعیین شده فرامیرسید به بهانهای از سوی دولت به تعویق میافتاد تا اینکه بالاخره اسباب سفر فراهم شد و به تهران آمدم.
🔸روزی که من به تهران رسیدم نه نوروز بود نه عید فطر. عید قربان را هم مدتی میشد که پشت سرنهاده بودیم با این حال نمیدانستم که چرا در تهران جشن ملی خاصی برپا بود. از همان فرودگاه تا خیابانهای شهر، تزئینات چشمنوازی به کار رفته بود. در راه از سفیرمان که به استقبالم آمده بود، پرسیدم چه خبر است؟ گفت ایرانیها روزی را به نام #عید_غدیر جشن میگیرند. توضیحات بیشتری خواستم. سفیر با بیاعتنایی به آنچه در اطرافمان میدیدم، توضیحات شتابزدهای میداد و میخواست به مسائل اصلی مربوط به سفرم بپردازیم.
🔹او خیلی سعی کرد که من هم مانند خودش باور کنم، غدیر مسأله مهمی نیست اما آن ابهامی که مدتها بود در ذهن داشتم با این جشن ایرانیها گره خورده بود. در درونم حسّ عجیبی به پا شده بود. احساس میکردم اینکه چند بار سفر من به تعویق افتاده تا در چنین روز خاصی به ایران برسم، لطف خاص خداوند بوده است. آیه مبارک «وَ لَوْ أَنهَّمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكاَنَ خَيرْا لهَّمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتًا وَ إِذًا لاَّتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا وَ لَهَدَيْنَاهُمْ صرَاطًا مُّسْتَقِيمًا» در ذهنم مجسم شده بود. احساس میکردم حالا دیگر هیچ سوال و ابهامی درباره وفات پیامبر و جانشینی ایشان ندارم.
🔸سفر که به پایان رسید و به کشورم بازگشتم مطالعاتم را ادامه دادم و روز به روز به لطف خداوند ایمان بیشتری یافتم. از منصب دولتی ام استعفا کردم. استعفایم که پذیرفته شد، با شوق فراوان با همسر و فرزندانم به قم آمدیم و همگی مشغول تحصیل معارف امیرالمؤمنین علیه السلام شدیم.
🔹آن وزیر مستعفی که آن روزها در یک زیرزمین اجارهای ساده در یکی از محلات بسیار ساده قم زندگی میکرد و با دوچرخه به مدرسه میآمد، حالا سالها است به سرزمینش بازگشته تا ابهامات مربوط به جانشینی پیامبر را از ذهن هموطنانش بزداید و آنان را در این هدایت خداداده سهیم کند.
📌پ.ن: حال ما به عنوان محب امیرالمومنین علیه السلام چقدر سعی کردیم از این همه امکانات اطراف خود، برای اتصال مستضعفین فکری به #ولایت قدمی برداریم؟!
🌐 با نهج البلاغه
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت
🌹مهر امام حتی بر دشمن😔
🔸متوکل در اثر دمل روی بدنش، در بستر مریضی افتاده بود. بیماری او چنان بود که هیچ کس جرأت نمیکرد، برای جراحی کارد تیز به بدن او رساند. از این رو مادرش نذر کرد اگر متوکل از این بیماری بهبود یابد مقدار فراوانی از مال خود را به امام هادی علیه السلام بدهد.☘️
🔹فتح بن خاقان به متوکل پیشنهاد کرد اگر کسی را نزد امام هادی علیه السلام بفرستی و از او راه چاره ای بخواهی، شاید او دارویی بشناسد که با استفاده از آن بهبود یابی.👌
🔸متوکل گفت: کسی را نزد او بفرست. کسی را نزد امام فرستادند. وقتی او بازگشت پیغام آورد که پشکل حیوانی را که زیر پا مالیده شده، بگیرید وآن را با گلاب بخیسانید و بر محل دمل بگذارید که به اذن خدا سود بخش است.
🔹برخی از کسانی که پیش متوکل بودند، از شنیدن این سخن به خنده افتادند.
🔸فتح بن خاقان به آنها گفت:
چه زیان دارد که سخن او را نیز تجربه کنیم؟ به خدا سوگند من امیدوارم به آنچه او گفته، بهبودی خلیفه حاصل گردد.🙏
🔹از این رو مقداری پشکل آورده، با گلاب خیساندند و بر موضع دمل نهادند. در نتیجه سر دمل باز شد و هرچه در آن بود، بیرون آمد.
🔸مادر متوکل از بهبودی فرزند خود بسیار خوشحال شد و ده هزار دینار مختوم به مهر خود برای آن حضرت فرستاد و متوکل هم از بستر بیماری برخاست.
💐سالروز ولادت امام هادی علیه السلام بر شیعیان جهان مبارک 💐
📚بحار الانوار، ج۵۰، ص168
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍#حکایت
🔺یک سیلی دیگر!
🔹در زمان #پهلوی روزی آیتالله #محمدتقی_بافقی در حمّام شخصی را دیدند که در مقابل آینه ایستاده و ریشش را با تیغ میتراشد که بعدها معلوم شد سرهنگ ارتش است.
🔸آیتالله به او فرمودند: «آقا! ریشتراشی در اسلام حرام است». 👌
🔸سرهنگ چون ایشان را نمیشناخت یک سیلی محکم بهصورت ایشان زد و گفت: «به تو چه مربوط است». ایشان فرمود: «یک سیلی دیگر هم بزنید؛ ولی ریشتان را نتراشید».
🪴این سخن آیتالله بافقی در سرهنگ قدری اثر گذاشت و بعد که از حمّام بیرون آمد از نام ایشان پرسید و وقتی متوجّه شد وی آیتالله بافقی بوده احساس شرمساری نمود و عذرخواهی نمود و بعدها از مریدان ایشان شد و تا آخر عمر هم محاسنش را نتراشید.
#امر_به_معروف
📚 آداب الطلاب ص 311
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت
🕊 طی الارض
📜 از خاطرات شاگردان و اطرافیان #آیتالله_بهجت (ره)
🔹 آمده بود جلو و وسط جمعیت پرسیده بود:
«شما طیالارض دارید؟» همه منتظر بودند ببینند آقا چی جواب میدهد؛ «نه» دروغ بود و «آره» با مرامش جور درنمیآمد.
🔸بعد از چند ثانیه گفت: «آن وقتی که ما نجف بودیم، بقالهای نجف هم طیالارض داشتند!» نفسها آزاد شد، لبخند نشست کُنج لبها..
📚به شیوه باران، ص١۵
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت تلخ
🔖به بهانه سالمرگ محمدرضا پهلوی در مصر
🔹محمدرضا #پهلوی ، شاه مخلوع ، در سفر سال ۱۳۵۵هجری خورشیدی ، انور سادات ریئس جمهور معدوم مصر به ایران ، یک وام سخاوتمندانه ! یک میلیارد دلاری در اختیار مصر قرار داد.
📙منبع : دخترم فرح ، فریده قطبی ،مترجم الهه رئیس فیروز،انتشارات به آفرین، ۱۳۸۱، ص ۴۱۰
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت
💐در خدمت همسر
🔹 همسر آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی(ره) از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت هم که فرصت یاری می نمود در خانه یار و کمک کار ایشان بودند؛
🔸اساسا ایشان به کسی زحمت نمی داد مخصوصا در امور شخصی خویش تا آنجائی که می توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام می دادند، تا آنجا که از همسر خود نمی خواستند که مثلا لباسهایشان را بشویند، بلکه این همسر شان بود که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان می خواستند که لباسهایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند. و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند.
🔹گاها نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جاروب می زنند و این در حالی بود که راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود.!🌹
📚 آیت تواضع، آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، مجموعه دوم، نشر لوح نگار، ۱۳۹۱، ص ۶.
#علماء
#سیره_علماء
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت
✏️مداد
🔹عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.✍️
🔸کودکی پرسید:"چه مینویسی؟"
🔹عالم لبخندی زد و گفت:"مهمتر از نوشته.هایم، مدادی است که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!"🤔
🔸پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آنها را به دست آوری.
🔹اول: میتوانی کارهای بزرگی کنی اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت میکند و آن دست خداست!👌
🔸دوم: گاهی باید از مدادتراش استفاده کنی. این باعث رنجش میشود ولی نوک آن را تیز میکند! پس بدان رنجی که میبرى از تو انسان بهتری میسازد!👌
🔹سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست👌
🔸چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!👌
🔹پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی میگذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگیات مىكنى، ردی از آن به جا مىماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!👌
#سبک_زندگی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت
مراد و شکار شیر 🦁🏹
🔸شخصی بنام مراد در یکی از روستاها زندگی می کرد. یکروز او ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. 🐅
🔹مراد که بخاطر تاریکی شب نتوانسته بود تشخیص دهد که چه حیوانی به او حمله کرده است، با او درگیر شد و ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ. 👌
🔸ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ وی ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ است!😳
🔸 مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ و غشﮐﺮﺩ زیرا ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ است ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. 😳
🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد، از او پرسیدند: برای چه از حال رفتی و بیهوش شدی؟ مراد گفت: فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است و اگر می دانستم که شیر بوده است هرگز با او درگیر نمی شدم و فرار می کردم.
👈پس نتیجه اینکه مشکل هرچه بزرگ باشد و #دشمن هرچه نیرومند باشد اگر کسی با #توکل بر خدا با آنان مبارزه نماید بر آنها غالب و پیروز خواهد شد؛ چرا که خداوند شکست ناپذیر است .
🔹خداوند می فرماید:
🌹ومَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيم🌹
هر كس بر خدا توكل كند (پيروز مىگردد) خداوند شکست ناپذیر و حكيم است.
(سوره انفال، آیه 49)
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت
💰💰بهترین کاسب قرن
🔹حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی» است ،به دلیل برخورد خاص خود با مشتریان، او را «بهترین کاسب قرن» مینامند.
🔸در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران، دکان غذاخوریی بود که بالای پیشخوان دکانش نوشته بود: “نسیه و پول دستی داده میشود، به قدر قوه…”
🔹روزی ۳ برادر جوان و ثروتمند تصمیم میگیرند که مرشد چلویی را امتحان کنند. آنها به مغازه رفته و ناهار مفصلی میخورند و به مرشد میگویند: حاجآقا، ما غریبیم و فعلاً پول نداریم. غذاها را نسیه خوردیم، پول هم میخواهیم!
🔸مرشد چلویی کشوی دخل مغازه را باز میکند و میفرماید: خودتان هر چه نیاز دارید بردارید. آنها هم ۳۰۰ تومان که پول زیادی بود برمیدارند و میروند.
🔹فردای آن روز، نامهای تحسینآمیز برای مرشد مینویسند و بههمراه آن ۳۰۰ تومان و پول غذاها را برای مرشد میفرستند. در نامه نوشته بودند: ما از ثروتمندان شهر هستیم و دیروز شما را امتحان کردیم. الحق که سرفراز بیرون آمدید و واقعا مرد خدایید».
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud
✍️#حکایت
🌺سیره عملی امام رضا علیه السلام 1️⃣
✨ آراستگی به #اخلاق_نیک
🔹امام رضا علیه السلام به اخلاق عالی و ممتاز آراسته بودند، و بدین سبب دوستی عام و خاص را به خود جلب می کردند.
🔸از ابراهیم بن عباس صولی نقل شده است که می گوید: من ابوالحسن الرضا علیه السلام را هرگز ندیدم در سخن گفتن، باکسی درشتی کنند، هرگز پاهای خود را جلو هم نشین دراز نمی کردند، هرگز در برابر هم نشین تکیه نمی کردند، هرگز او را ندیدم که یکی از غلامانش را دشنام دهد و ندیدم که آب دهان بیندازد و هرگز ندیدم که قهقهه بزند، بلکه خنده اش تبسم بود.
📚 بحارالانوار، ج49، ص90، ح4.
#امام_رضا علیه السلام
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud